عمار بن یاسر گوید: در یکی از جنگها با امیرالمؤمنین علیهالسلام بودم که به سرزمین مورچگان رسیدیم، آن زمین پر از مورچه بود، گفتم: یا امیرالمؤمنین فکر می کنی از خلق خداوند کسی هست که تعداد این مورچهها را بداند؟
حضرت فرمود: آری ای عمار، من مردی را میشناسم که تعداد آنها را میداند، و میداند چند عدد از آنها نر و چند عدد از آنها ماده است!
گفتم: کیست؟فرمود:
ای عمار آیا در سوره یس نخواندهای: «و کل شی ء احصیناه فی امام مبین؛ ما همه چیز را در امام مبین جمع کردهایم.»
عرض کردم: آری ای مولای من، خواندهام.فرمود:
منم آن امام مبین. [1]
-------------------------------
[1].بحارالانوار، ج40، ص 176- ینابیع المودة، ص 77
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/11/3 ساعت 10:6 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
ملاقات راهب با امیر المؤمنین علیه السّلام در راه صفّین
ابان از سلیم نقل مىکند که گفت: با امیر المؤمنین علیه السّلام از صفّین مىآمدیم. لشکر نزدیک صومعه یک راهب پیاده شدند. از صومعه پیرمرد سالخورده زیبا و خوش رو و خوش سیما و خوش چهرهاى بیرون آمد در حالى که کتابى در دستش بود. نزد امیر المؤمنین علیه السّلام که رسید[1] بعنوان خلافت بر آن حضرت سلام کرد.[2]
حضرت فرمود: مرحبا اى برادرم شمعون فرزند حمون، حالت چطور است؟ خدا ترا رحمت کند.
او پاسخ داد: بخیر است اى امیر المؤمنین و اى آقاى مسلمین و اى وصىّ رسول رب العالمین. من از نسل مردى از حواریّین «3» برادرت عیسى بن مریم هستم. من از نسل شمعون بن یوحنّا وصىّ حضرت عیسى بن مریم هستم که از بهترین دوازده نفر حواریّین[3] آن حضرت و محبوبترین آنان نزد او و مقدم آنها در پیشگاه او بود و عیسى بن مریم علیه السّلام به او وصیت کرد و کتابها و علم و حکمتش را به او سپرد. و خاندانش همچنان بر دین او ثابت ماندند و به آئین او پایدار بودند و کافر نشدند و تبدیل و تغییرى ندادند.
کتابهاى حضرت عیسى علیه السّلام بخطّ شمعون
آن کتابها که املاء عیسى بن مریم علیه السّلام و دستخط پدرمان است نزد من است. در آنها هر کارى که مردم بعد از او انجام مىدهند با ذکر یک یک پادشاهان و اینکه هر یک چقدر پادشاهى مىکند و در زمان هر کدام چه وقایعى اتّفاق مىافتد آمده است.
متن نوشتههاى کتاب حضرت عیسى علیه السّلام
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. احمد پیامبر خداست، و نام او محمد و یاسین و طه و نون و فاتح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحى است. او پیامبر خدا و دوست خدا و حبیب خدا و برگزیده او و امین او و منتخب اوست. خداوند انتقال او را در سجدهکنندگان مىدیده است- یعنى در صلب پیامبران- و با او به رحمت خویش تکلم کرده است. هر گاه خدا یاد شود او هم یاد مىشود. او بزرگوارترین خلق خدا در پیشگاه او و محبوبترین آنها نزد اوست. خداوند هیچ خلقى را خلق نکرده- چه ملائکه مقرّب و چه پیامبر مرسل از آدم تا دیگران- که نزد او بالاتر و محبوبتر از او باشند. خداوند در روز قیامت او را بر عرش خود مىنشاند و در باره هر کس که شفاعت کند مىپذیرد. به نام او و به یاد او قلم در لوح محفوظ در امّ الکتاب جارى گشته است. او مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ است.
سپس برادرش صاحب پرچم در روز قیامت و روز محشر کبرى است. او برادر پیامبر و وصىّ او و وزیرش و خلیفه او در امتش است. محبوبترین خلق خداوند نزد او بعد از پیامبر، على بن ابى طالب صاحب اختیار هر مؤمنى بعد از اوست.
سپس یازده امام از فرزندان اوّل نفر از دوازده نفر (یعنى على علیه السّلام)، که دو نفر از آنان همنام دو پسر هارون یعنى شبر و شبیر هستند و نه نفر از اولاد کوچکتر این دو برادر که حسین است، یکى پس از دیگرى خواهند بود. آخرین آنها کسى است که عیسى بن مریم پشت سر او نماز مىگذارد.
در این کتاب نام هر کدام از این امامان که به حکومت مىرسند، و آنان که دین خود را پنهان یا ظاهر مىکنند آمده است. اوّل کسى که دین خود را ظاهر مىکند کسى است که همه شهرهاى خداوند را از عدل و داد پر مىکند و بر ما بین مشرق و مغرب حکومت مىکند تا آنجا که خداوند او را بر همه ادیان غالب کند.
پیشگوئى پدر راهب در باره پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام
(آن راهب اینگونه صحبت های خود را ادامه داد:)
وقتى پیامبر مبعوث شد پدرم زنده بود و او را تصدیق کرد و به او ایمان آورد و شهادت داد که او پیامبر خداست. پدرم پیرمرد سالخوردهاى بود که قدرت برخاستن نداشت. او وقتى از دنیا مىرفت به من گفت:« وصىّ محمد و جانشین او- که نام و صفت او در این کتاب است- بزودى از کنار (صومعه) تو عبور مىکند، آن هنگام که سه نفر از امامان ضلالت و دعوتکنندگان به آتش- که با نامشان و نام قبائلشان و صفتشان و اینکه هر یک از آنان چقدر حکومت مىکنند در این کتاب ذکر شدهاند- یعنى فلان و فلان و فلان[4] در گذشته باشند. هر گاه عبورش بر تو افتاد نزد او برو و با او بیعت کن و همراه او با دشمنش جنگ کن، چرا که جهاد همراه او همچون جهاد همراه محمد صلى اللَّه علیه و آله است و دوستدار او همچون دوستدار محمد و دشمن او همچون دشمن محمد است»[5] و [6]
[1].در کتاب فضائل عبارت چنین است: چهرههاى مردم را با دقت نگاه مىکرد تا به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید.
[2]. یعنى گفت: السلام علیک یا خلیفه رسول اللَّه.
[3].« حواریّین» اصحاب خاصّ حضرت عیسى علیه السّلام را مىگویند.
[4]. راهب از روى تقیه، نام ابو بکر و عمر و عثمان را تصریح نکرده است.
[5]. در کتاب فضائل عبارت چنین است: دوستدار او همچون دوستدار خدا و محمد است و دشمن او همچون دشمن خدا و محمد است.
[6]. اسرار آل محمد؛ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی، صفحه366
سایت :http://www.aboutorab.com
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/11/3 ساعت 10:5 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
کسى که حضرت على علیه السّلام را سبّ کند و ناسزا بگوید خدا را سبّ کرده است
(2) [مستدرک حاکم 1/ 121] به سند خود، از «ابو عبد اللّه جدلى» روایت مىکند که بحضور «امّ سلمه» رسیدم، گفت: آیا در میان شما و در جرگه شما کسى هست که به حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله ناسزا بگوید و آن حضرت را، سبّ کند؟! گفتم: معاذ اللّه- یا گفته است سبحان اللّه، و یا کلمه دیگر که ناظر به همان معنى است- «امّ سلمة» گفت: چگونه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را ناسزا نمىگویند، حال آنکه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، فرمود: کسى که به على علیه السّلام ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته است!! «حاکم» گوید: این حدیث صحیح است .
(3) مؤلف گوید: در احادیث آینده مىآید که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرموده است :
کسى که مرا سبّ کند، خدا را سب کرده است. و نتیجه این دو مقدمه آنست، کسى که على علیه السّلام را سب کند، خدا را سبّ کرده است. «امام احمد» روایت مزبور را در [مسند 6/ 323] و «نسائى» در [خصائص ص 24] نقل کردهاند .
(1) [همان کتاب 3/ 121] به سند خود، از «ابو عبد اللّه جدلى» روایت مىکند، خردسال بودم که عازم حج بیت الله گردیدم. در مدینه به گروهى از مردم برخورد کردم و همراه آنان حرکت کردم تا اینکه به خانه «امّ سلمه»، همسر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله وارد شدیم. پس از آنکه حضّار نشستند، از «امّ سلمه» شنیدم که صدا زد :
اى شیب بن ربعى! مردى که آثار خشکى و خشمگینى از وى ظاهر بود، پاسخ داد :
چه مىفرمائى، اى مادر! فرمود: آیا معمول شماست که هرگاه مجلسى منعقد مىسازید، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را سب مىکنید و به آن حضرت ناسزا مىگوئید؟! وى پاسخ داد: هرگز چنان نیست! «ام سلمه» گفت: آیا در مجالستان، از على علیه السّلام نکوهش مىکنید؟ در پاسخ گفت: در پارهاى از امور دنیوى از وى بدگوئى مىنمائیم. «ام سلمه» گفت: این سؤال بدان جهت بود که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مىفرمود: کسى که به على علیه السّلام ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته است. و کسى که مرا سب کند، خدا را سب کرده است .
مؤلف گوید: «متّقى» این حدیث را در [کنز العمال 6/ 401] نقل کرده و مىگوید: «ابن ابى شیبه» حدیث فوق را نقل کرده است .
(2) [ذخائر العقبى ص 66] از «ابن عباس» روایت مىکند که خدا گواه است از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مىفرمود: کسى که از على علیه السّلام نکوهش کند، مرا سبّ کرده است. و کسى که مرا، سب کند، خدا را سبّ کرده است. و کسى که خدا را سبّ کند، خداى تعالى او را به روى به آتش دوزخ مىافکند .
«محب طبرى» گوید: «ابو عبد الله جدلى» این حدیث را آورده است. «على بن سلطان» هم در [شرح مرقات 5/ 538] به نقل آن پرداخته و مىگوید: «ابو عبد الله جدلى» هم آنرا روایت کرده است .
(3) [الریاض النضرة 2/ 166] از «ابن عباس» روایت مىکند زمانیکه او نابینا شده بود، روزى وارد مجلسى از مجالس قریش شد. در آن مجلس، از
حضرت على علیه السّلام بدگوئى مىشد و حضرتش را سبّ مىکردند !
(1) «ابن عباس» به کسى که دستش را گرفته بود، گفت: آیا نمىشنوى که اینان به سبّ خداى تعالى اقدام کردهاند! وى که از سخن او به شگفت آمده بود، گفت: سبحان الله! کسى که از خدا بدگوئى بکند، مشرک است. «ابن عباس» روى به حضّار کرد و گفت: کدامیک از شما به سبّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله پرداختید؟ در پاسخ گفتند: این چه سؤالى است؟
کسى که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نکوهش نماید، کافر است. پرسید: آیا هیچیک از شما از على علیه السّلام نکوهش مىکند؟ گفتند: این عمل اتفاق مىافتد و از نکوهش و سبّ على علیه السّلام دریغ نمىداریم! «ابن عباس» گفت: خدا گواه است که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مىفرمود: کسى که على علیه السّلام را سبّ کند، مرا سبّ کرده است. و کسى که مرا سبّ کند، خدا را سب کرده است. و کسى که خدا را سب کند، خدا او را به روى به آتش دوزخ مىافکند .
«ابن عباس» بازگشت و به آن شخص که دستش را گرفته بود و عصاى دست او بود، گفت: آیا آنچه را که اظهار کردند شنیدى؟ گفتم: آرى. مقدارى از آن را شنیدم. «ابن عباس» گفت: هنگامى که از نتیجه ناسزا گفتن به على علیه السّلام اطلاع یافتند، رخسارشان را چگونه یافتى؟ گفتم :
نظروا الیک بأعین محمّدة نظر التیوس الى شفار الجازر
؛ هنگامى که آن سخنان را بیان مىکردى، با چشمهاى خون فرا گرفته به تو مىنگریستند؛ آنچنان که بزها به مژگان شتران، نگاه مىکنند! «ابن عباس» گفت: پدر و مادرم فداى تو! بیش از این بگو، گفتم :
جزر الحواجب ناکسى أذقانهم نظر الذّلیل الى العزیز القاهر
؛ چشمهایشان مژه مىزد، و چانههایشان بزیر افتاده بود؛ طورى به تو نگاه مىکردند که انسان بیچاره به عزیز با شوکتى مىنگرد! گفت: پدر و مادرم فداى تو! باز هم بیشتر بگو، گفتم: به غیر از آن دو بیت،
بیت دیگرى حاضر ندارم، لیکن این شعر را در برابر تقاضاى تو مىگویم:
أحیائهم حزنى على أمواتهم و المیّتون مسبّة للغابر
؛ زندگان آنها بر مردگانشان محزونند و مردگان آنها مورد نکوهش آیندگان مىباشند.
«محب طبرى» گوید: «ابو عبد اللّه ملّا» این حدیث را روایت کرده است.
مؤلف گوید: «شبلنجى» هم حدیث مزبور را در [نور الابصار ص 99] نقل کرده و مىگوید: «ابن عباس» در مسیر خود به صفه زمزم رسید و در آنجا با جمعى از شامىها روبرو شد که از حضرت على علیه السّلام نکوهش مىکردند! در اینجا به بخشى از اخبار مىرسیم که مناسب است آنها را در پایان این باب ذکر کنیم.
(1) از جمله: «متّقى» در [کنز العمال 6/ 405] از «ابو صادق» روایت مىکند که حضرت على علیه السّلام فرمود: در حسب من همین بس که پیوند من، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله منتهى مىشود و در دین من همین بس که آئین آن حضرت را برگزیدهام؛ بنابراین کسى که حقیقتى از من فرا بگیرد، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرا گرفته است. «خطیب» این حدیث را در «المتفق» و «ابن عساکر» نقل کردهاند.
(2) از جمله: «هیثمى» در [مجمع 9/ 129] از «ابو بکر بن خالد بن عرفطه» نقل مىنماید که گفت: در ملاقاتى که با «سعد بن مالک» داشتم به او گفتم: بطورى که اطلاع یافتهام، شما در کوفه، در مجامعى که گرد مىآورید، از حضرت على علیه السّلام نکوهش مىکنید و به سبّ او مىپردازید! «سعد» گفت: چنین نیست، به خدائى که جان «سعد» در دست تواناى اوست، حقیقتى را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درباره على علیه السّلام شنیدهام که اگر ارّه بر سرم گذارند، هرگز از على علیه السّلام نکوهش نخواهم کرد! «هیثمى» گفته است: «ابو یعلى» این حدیث را نقل کرده و سندش حسن است.
(1) مؤلف گوید: «نسائى» این حدیث را در [خصائص ص 24] نقل کرده است، جز اینکه متن حدیثش مضطرب است. «1»
(2) از جمله: «ابن حجر» در [صواعق ص 117] گفته است که «بارزى» از «منصور» نقل کرده است که مردى را در شام دید که صورتش، مانند صورت خوک بود! از او پرسید: چرا به این حالت گرفتار شدهاى؟ در پاسخ گفت: علتش آنست که هر روز هزار مرتبه، و هر جمعه چهار هزار مرتبه، على و فرزندانش را سب مىکردم! شبى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم- و خوابش را که طولانى بود برایم نقل کرد و از آن، به این مقدار اکتفا مىنمائیم که- امام حسن علیه السّلام از آن مرد بحضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شکایت نمود. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله او را لعنت کرد و آب دهان به روى او انداخت و محلى که آب دهان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به آنجا رسیده بود، به صورت خوک بر چهرهاش نقش بست! و نشانى براى شناسائى این ملعون شد و مردم از این نشانه به ذات پلید او پى مىبردند.
منبع :
فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت - آیة اللّه فى العالمین حاج سید مرتضى فیروزآبادى یزدى
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 89/11/2 ساعت 10:2 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
چرا شیعیان یزید را کافر، فاسد و ملعون مى دانند؟ در صورتى که خال المؤمنین معاویه (که خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاى دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود.
یزید از خطاى خود که کشتن نوه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بود، پشیمان شد، توبه کرد و خدا نیز او را بخشید.
پاسخ: این استدلال که یزید چون به وسیله اسلاف خویش یعنى معاویه منصوب شده است پس باید بر حق باشد و مسلمین نیز تسلیم وى گردند و او را کورکورانه اطاعت نمایند، معقول و منطقى نمى باشد.
زیرا اگر این روش انتصاب خلفاى مسلمین، دلیل منطقى و معقولى مى بود باید در تعیین خلیفه اول از همین شیوه استفاده مى شد و او را به صورت شورایى انتخاب نمى کردند.
اما استدلال دوم که انتصاب معاویه به وسیله خلفاى قبلى، دلیل بر حقانیت او مى باشد با همین روش مى توان او را نالایق و غاصب خلافت نامید; چون خلیفه بعدى یعنى على(علیه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خلیفه چهارم برخاست و حکومت اسلامى را متزلزل ساخت.
از طرف دیگر با قرارداد صلح با امام حسن(علیه السلام) معاویه بر اریکه قدرت تکیه زد و یکى از بندهاى قرار داد عدم تعیین ولیعهد از طرف معاویه بود، لذا حکومت یزید از چند جهت نامشروع بود و معاویه در چند جا به آن اقرار کرده بود.
از نظر شیعیان، خلیفه و امام باید اولاً معصوم باشد و ثانیاً از جانب خداى متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد.
از آنجایى که نه یزید و نه معاویه داراى چنین ویژگى هایى نبودند، بنابراین خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتیجه از جانب خداى متعال و رسولش نیز نمى باشد.
اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلى الله علیه وآله): کشتن بدون تقصیر پاره تن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) یعنى همان کسى که پیغمبر درباره او فرموده است «حسین از من است و من از حسین
مى باشم(1)» به همراه 72 تن از کوچک و بزرگ این خاندان و اسارت زن و بچه و نوامیس آن ها، فقط یک خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلکه از معاصى کبیره غیر قابل آمرزش است.
هر چند باید خاطرنشان ساخت که گناهان یزید تنها منحصر به شهادت خاندان پیامبر نیست، زیرا او به وفور و آشکارا مرتکب گفتار و کردار کفرآمیز بسیارى شده است.
براى مثال سگ باز و دایم الخمر بوده است.
به طورى که ابتدا جام شراب را به سگ مى داده و سپس نیم خورده سگش را مى نوشیده است.
حتى اکثر علماى اهل سنت(2) به این ویژگى هاى زشت و ناپسند یزید معترفند.
ابوالفرج ابن جوزى در کتاب خود به نام «الرد على المتعصب...» همه اشعار و گفتار یزید را ثبت کرده و مثلاً یزید مى گوید: «هر چه هست همین دنیاست و غیر از این عالم، عالم دیگرى وجود ندارد.
پس دست از نعمت ها و لذت هاى این دنیا بر ندارید».
در جاى دیگر آورده است «برخیزید و پیاله ها را برگیرید و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده کنید و خرافات دین را کنار بگذارید.
آن چنان آواز مرا بخود جلب کرده که آنرا با صداى اذان تعویض نمى کنم و پیرزنهاى خواننده را با حوریان بهشتى معاوضه نمى کنم.
» حتى ابن جوزى در کتاب خود آورده است: هنگامى که اسراى کربلا را به شام آوردند، یزید دو بیتى زیر را سرود: «وقتى محمل اسراى آل رسول ظاهر شد کلاغى قارقار مى کرد (در عرب صداى کلاغ نحس است و به فال بد مى گیرند)، یزید خطاب به کلاغ گفت: اى کلاغ تو چه بخوانى و چه نخوانى من طلب خود را از پیغمبر گرفتم(3)».
این سخن یزید کنایه از آن است که نزدیکان و بستگانم را در جنگ هاى احد و بدر و حنین کشتند، من هم تلافى کرده و
فرزندانش را کشتم.
به همین مناسبت، مجلس جشن و سرورى را ترتیب داده بود و اشعار زیر را قرائت مى کرد.
یزید در آن اشعار، حیات اجداد کافر خودش را که در جنگ هاى فوق به دستور پیغمبر کشته شده بودند، آرزو مى کرد و مى گفت: «اى کاش بزرگان و پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، زارى کردن قبیله خزرج را مى دیدند و از شادى فریاد مى زدند و مى گفتند: اى یزید! دستت قوى باد که بزرگان آن ها را کشتى و تلافى «بدر» را نمودى تا عدالت برقرار شود.
بنى هاشم با سلطنت بازى کردند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیى نازل شد.
اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم، از فرزندان خندف(4) نیستم.
با کشتن فرزند على(علیه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از على(علیه السلام) گرفتیم(5)».
زشتى و گناهان یزید آنقدر زیاد و عیان است که حتى اکثر علماى اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را کافر و ملعون دانسته و افرادى چون ابوالفرج ابن جوزى کتاب مستقلى(6)در این زمینه نوشته اند.
از طرفى حتى کسانى چون دمیرى که از یزید حمایت کرده و او را خلیفه مسلمین دانسته اند، در کتاب «حیات الحیوان» و نیز مسعودى در «مروج الذهب» گفته اند که او میمون هاى زیادى داشت، لباس هاى حریر و زیبا به تن آن ها مى کرد، گردن بندهاى طلا به گردن آن ها مى آویخت و آن ها را بر اسب سوار مى کرد.
بر گردن سگ هاى خود نیز طوق طلا مى انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مى داد.
با جام طلا به آن ها آب مى داد و خود، نیم خورده سگان را مى خورد.
او پیوسته مست و مخمور بود.
مسعودى اضافه مى کند: یزید سیرت فرعونى داشت، لکن فرعون در مردم دارى از یزید عادل تر
بود.
به همین دلیل سلطنت وى لکه ننگى در تاریخ اسلام است.
گناهان او از جمله شرب خمر، کشتن آل رسول الله(صلى الله علیه وآله)، لعن وصى پیغمبر یعنى على ابن ابى طالب(علیه السلام)، آتش زدن و خراب کردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.
ابن جوزى در تذکره خود مى نویسد: در سال 62 هجرى عده اى از مردم مدینه به شام رفتند و پس از مشاهده کفریات و فجایع یزید به مدینه برگشته، بیعت خویش را با او شکسته، علناً او را لعن و نفرین مى کردند و فرماندارش را از شهر بیرون کردند.
پس از آن که یزید مطلع شد، بلافاصله سپاهى بزرگ و سنگین براى سرکوبى اهل مدینه روانه آنجا کرد.
مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام کرد.
به طوریکه خون در کوچه ها جارى شد و مردم در خون، فرو رفتند.
مرقد رسول الله(صلى الله علیه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد.
در این واقعه، شمار کشتگان به ده هزار تن رسید.
بعد از این واقعه و بر اثر تجاوز لشکریانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل کردند.
جالب این که این واقعه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پیش بینى نموده و بخارى و مسلم در صحیحین خود، علامه سمهودى در «تاریخ المدینه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در کنار حدیثى از ایشان چنین نقل کرده اند: «کسى که اهل مدینه را از روى ظلم و ستم بترساند، خداى تعالى او را در روز قیامت بترساند و لعنت خدا و ملائکه و تمامى مردم بر او باد.
خداوند هیچ عملى را از او قبول نمى کند7)» و نیز فرموده است: «لعنت خدا بر هر که اهل شهر مرا بترساند(8)».
علامه شبراوى شافعى در کتاب خود راجع به لعن یزید مى گوید: «لعنت خدا بر او و یاران و اعوان او باد(9)».
علامه سمهودى از علماى اهل سنت در کتاب «جواهرالعقدین» مى گوید: عموم علماء بر لعن بر قاتلین حسین و کسى که دستور داد و کسى که اجازه داد و کسى که به آن رضایت داد، اتفاق نظر دارند.
عن عائشة قالت رسول الله... یبکی فقلت: ما یبکیک؟ قال: «اِنَّ جبرئیل أرانی التربة التی یقتل علیها الحسین فاشتد غضب الله على من یسفک دمه» و بسط یده فإذا فیها قبضة من بطحاء، فقال: یا عائشة والذی نفسی بیده أنّه لیحزننی فمن هذا من أمّتی یقتل حسیناً بعدی.
از عایشه نقل شده که پیامبر گریه مى کرد.
گفتم چرا گریه مى کنى؟ فرمود: جبرئیل خاکى که حسین بر آن کشته مى شود را به من نشان داد.
پس غضب خدا شدّت دارد بر کسى که خون او را مى ریزد.
آنگاه دست مبارک را دراز کرد و مقدارى خاک از بطحاء گرفت.
فرمود: اى عایشه قسم به کسى که جان من در دست اوست غمگین شدم از این که بعضى از امّتم حسین را بعد از من مى کشند.
(10)
قالت امّ سلمة کان النبی(صلى الله علیه وآله) نائماً فجاء حسین... فقعد على بطنه... فقال: انّما جائنی جبرئیل و هو على بطنی قاعد فقال: لی أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتک ستقتله ألا أریک التربة التی یقتل بها؟ قال: فقلت بلى...
ام سلمه گفت: پیامبر در خواب بودند.
حسین(علیه السلام) آمد بر روى شکم پیامبر نشست.
پیامبر فرمود: در همین هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: آیا او را دوست مى دارى؟ گفتم: بله، جبرئیل گفت: امّت تو او را خواهند کشت.
آیا مى خواهى تربتى که بر آن کشته مى شود به تو نشان بدهم.
گفتم: بله.
پس بالى زد و این تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزى در دستش بود و گریه مى کرد و مى فرمود...»(11)
منابع :
1 .العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1 ص51 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208 و 283 ; سنن التدمذى، ج 5 ، ص324 ; شبهاى پیشاور، ص532 «حسینٌ مِنّى أنا مِنْ حُسَین».
2 .به جز غزارى و دمیرى.
3 .جواهر المطالب فى مناقب الامام على(علیه السلام)، ج 2، ص301 ; لواعج الاشجان، ص218 ; معالم المدرستین، ص155 ; وفیات الائمه (من علماء البحرین والقطیف)، ص455 ; شبهاى پیشاور، ص260
لما بدت تلک الرءوس و أشرقت *** تلک الشموس على ربی جیرون
صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح *** فلقد قضیت من النبی دیونی
4 .یکى از اجداد یزید است.
5 .کتاب الاربعین، ص379 ; روضة الواعظین، ص191 ; شرح الاخبار، ج 3، ص252 ; شبهاى پیشاور، ص261
6 .ینابیع المودة لذوى القربى، ج 3، ص 33; ترجمة الامام الحسین، ص 386 «الرد على المتعصب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله»
7 .مسند احمد، ج 4، ص55 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 3، ص34 ; البدایة والنهایه، ج 8 ، ص244 ; شبهاى پیشاور، ص265 «من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله و علیه لعنة الله و الملائکة والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً و لا عدلاً».
8 .شبهاى پیشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدینتی»
9.شبهاى پیشاور، ص265 «فلعنة الله علیه و على أنصاره و على أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20
10 .ابن عساکر شافعى تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص195
11 .همان منبع، ج14، ص194
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 89/10/30 ساعت 7:37 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
بیان احادیثى که از شدت محبت و علاقه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نسبت به على علیه السّلام حکایت مىکند
(2) مؤلف گوید: پیش از این در باب «على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام آل پیغمبرند» در جلد اول، آوردیم که «امّ سلمه» روایت مىکند: در یکى از روزها، على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام بحضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شدند، بلافاصله رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله حسنین را در میان دامان خود گذاشت و چهره ایشان را بوسید. و آنگاه دستى به گردن على علیه السّلام و دست دیگرش را به گردن حضرت فاطمه علیها السّلام گذاشت و آنها را مىبوسید. و در باب نود و پنجم ترجمه حاضر آمده است: نسل همه پیغمبران در صلب خود آنهاست و نسل من در صلب على علیه السّلام است. حدیثى از «ابن عباس» نقل شده که گفت، در یکى از اوقات، بحضور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد و عرض سلام کرد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با کمال خوشروئى پاسخ او را داد. و از جا برخاست و على علیه السّلام را در آغوش گرفت و میان دو دیدگانش را بوسید و او را در طرف راست خود نشانید (تا آخر حدیث) از مضمون این دو
حدیث بدست مىآید که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله علاقه شدیدى به على علیه السّلام داشته است .
و احادیث دیگر نیز حکایت مىکنند که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بىاندازه به آن حضرت علاقه مند بوده است و ما آن احادیث را- با شتابى که داشتیم- بدست آوردهایم که به شرح ذیل مىباشد و لازم است دقت کامل را نسبت به آنها به عمل آوریم .
(1) [صحیح ترمذى 1/ 58] از حضرت على علیه السّلام روایت مىکند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به من فرمود: یا على! آنچه براى خود دوست مىدارم، براى تو هم دوست مىدارم و آنچه مکروه طبع من است، براى تو هم مکروه مىدارم .
مؤلف گوید: این حدیث را «ابو داود طیالسى» در [مسند 1/ 25] و «امام احمد» در [مسند 1/ 146] و «دارقطنى» در [سنن ص 44] و «متّقى» در [کنز العمال 4/ 229] آوردهاند و «متّقى» گوید که «دورقى» این حدیث را نقل کرده است و در [8/ 58] گفته که «ابو اسحاق» در «امالى» و در [8/ 58] مىگوید: «قاضى عبد الجبار» هم در «امالى» نقل کرده است و در [8/ 195] گفته است: «عبد الرزاق» و «بیهقى» هم از آن یاد آورى کردهاند .
(2) [همان کتاب 2/ 301] به سند خود، از «امّ عطیّه» نقل مىکند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله لشکرى به جنگ با دشمن فرستاد که على علیه السّلام هم شرکت داشت. پس از آنکه لشکر عازم جنگ شد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم- در حالى که دستهایش را بسوى آسمان بالا برده بود- مىفرمود: پروردگارا! عمر مرا به پایان مرسان، مگر آنگاه که على را ببینم .
(3) [کنز العمال 5/ 282 و 6/ 158] از على علیه السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در روز خندق، اظهار داشت: پروردگارا! «عبیدة بن حارث» را در روز بدر از من گرفتى، و «حمزة بن عبد المطّلب» را در روز احد از من گرفتى، اینک این على علیه السّلام است! او را از من مگیر و مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثان هستى .
«دیلمى» این حدیث را نقل کرده است .
(1) [مستدرک حاکم 2/ 620] به سند خود، از حضرت على علیه السّلام روایت کرده است که در یکى از اوقات بیمار شدم، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله به عیادتم آمد و من در آنحال چنین مناجات مىکردم :
«اللهمّ ان کان اجلى قد حضر، فارحنى؛ و ان کان متأخّرا، فارفعنى؛ و ان کان للبلاء فصبّرنى »
؛ «پروردگارا! اگر مرگ من فرا رسیده است، مرا آسوده ساز؛ و اگر اجل من به آینده موکول است، ناراحتىها را از من دور کن؛ و اگر بیمارى من به علت آزمایش و امتحان است، به من شکیبائى و صبر مرحمت فرما». رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرسید: چه مىگوئى؟ آنچه را که به عرض خدا رسانده بودم، بازگو کردم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
«اللهمّ اشفه اللهم عافه»
؛ «پروردگارا! به على علیه السّلام شفا کرم کن و او را عافیت بده». سپس فرمود: یا على! برخیز. به فرمان حضرت از جاى برخاستم، در حالى که هیچگونه احساس درد و ناراحتى نمىکردم و پس از آن هم هرگز بیمار نشدم! «حاکم» گفته است که این روایت با قواعد حدیثشناسى «بخارى» و «مسلم»، صحیح بشمار مىآید.
مؤلف گوید: این حدیث را «امام احمد حنبل» در [مسند 1/ 83 و 84 و 128] با اندک اختلافى و «ابو داود طیالسى» در [مسند 1/ 21]، «ابو نعیم» در [حلیة 5/ 96] و «محب طبرى» در [الریاض النضرة 2/ 216] روایت کرده و افزوده که «ابو حاتم» هم آنرا نقل کرده است.
(2) [هیثمى در مجمع 6/ 69] از «رفاعة بن رافع بن مالک بن عجلان انصارى» روایت مىکند که روز بدر همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حرکت مىکردیم که ناگهان دیدیم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیستند. ناچار در محل خود توقف نمودیم. طولى نکشید پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام به ما رسیدند. اصحاب عرض کردند: ما شما را گم کردیم. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آرى، على علیه السّلام پیچشى در دل خود احساس مىکرد و من او را همراهى کردم تا اینکه بهبود یافت.
«طبرانى» این حدیث را روایت کرده است.
مؤلف گوید: «ابن عبد البرّ» هم آنرا در [استیعاب 2/ 461] نقل کرده است
منبع:
فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج2، آیة اللّه فى العالمین حاج سید مرتضى فیروزآبادى یزدى
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/10/29 ساعت 10:26 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت