سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفات جوان عاشورایی

 

گرچه در کارنامه حیات اجتماعی بشر، حماسه های بسیار بزرگی در طول تاریخ به ثبت رسیده است، اما به اعتراف بسیاری از صاحب نظران، هیچ یک از رخدادهای تاریخی قابل مقایسه با حماسه عاشورای امام حسین علیه السلام نیست. درباره علل امتیاز این نهضت از سایر قیام های آزادی بخش، دیدگاه های مختلفی وجود دارد. به یک اعتبار، استثنایی بودن این قیام در سه امر اساسی وجه امتیاز این قیام است:

رهبری قیام; اهداف و انگیزه های قیام; پیروان رهبری.

روشن است که پرداختن به این سه ویژگی نه کار آسانی است و نه در این مجال ممکن. هدف این نوشته آن است که به برخی از ویژگی های جوانانی که تا آخرین قطره خون خویش از رهبری و اهداف والای این نهضت دفاع کردند، اشاره شود. بدان امید که این کار در حد خود به آشنایی بیش تر نسل جوان جامعه اسلامی با اسوه و الگوهای جاودان نهضت عظیم عاشورا کمک کند و زمینه تاسی و تبعیت از ایشان را فراهم سازد.

همان گونه که در تمام حرکت های بزرگ اصلاح طلبانه و انقلاب های رهایی بخش حساس ترین مسؤولیت ها بر عهده نیروهای توانمند جوان قرار داده می شود، در نهضت عاشورا نیز از همان ابتدا مهم ترین و سرنوشت سازترین نقش ها را نیروهای جوان عهده دار بودند، موفقیت در انجام تک تک این مسؤولیت های خطیر جز از طریق آراسته بودن به فضیلت های والای انسانی و الهی امکان پذیر نمی باشد. در این جا به برخی از کمالاتی که جوانان عاشورا به دلیل آراستگی به آن ها توانستند در ایفای وظایف خود موفق باشند اشاره می گردد:

الف. ایمان راسخ: جوانان پاکباز عاشورا به دلیل پرورش در دامن خانواده های مؤمن و پرهیزکار، به کامل ترین مراحل ایمان ست یافته بودند. به گونه ای که جز به اعتلای حق و حاکمیت احکام الهی به چیز دیگری نمی اندیشیدند و حتی با اشتیاق تمام در این راه آماده شهادت بودند.

وقتی امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا در منزل «قصر بنی مقاتل » به دنبال خوابی که دیده بودند جمله "انالله و انا الیه راجعون" را بر زبان آوردند. فرزند بزرگوارشان علی اکبرعلیه السلام از آن حضرت علت این امر را سؤال کردند. حضرت فرمودند: در خواب دیدم سواری می گوید: این کاروان به سوی مرگ می رود.

علی اکبر در پاسخ به پدر عرض کرد: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام علیه السلام فرمودند: چرا! آنگاه علی اکبر فرمود: در این صورت ما باکی از مرگ در راه حق نداریم. (1)

در شب عاشورا نیز وقتی امام حسین علیه السلام به اصحاب خود مژده شهادت در راه خدا می دادند، ناگهان حضرت قاسم، فرزند امام مجتبی علیه السلام رو امام کرده فرمودند: عموجان! آیا این فیض بزرگ شامل حال من نیز خواهد شد؟! امام حسین علیه السلام در حالی که سخت تحت تاثیر برادرزاده مهربان قرار گرفته بود، از او پرسیدند: پسرم مرگ در کام تو چه طعمی دارد؟ عرض کرد: مرگ در راه حق برای من شیرین تر از عسل است! آن گاه امام علیه السلام فرمودند: آری به خدا سوگند تو نیز یکی از کسانی خواهی بود که فردا به فیض عظیم شهادت نائل می آیی. وی از شنیدن این خبر بسیار خوشحال گشت. (2)

بدیهی است این گونه از خود گذشتگی حکایت والای یقین و ایمان دارد. لذا وقتی علی اکبر به عنوان اولین شهید از بنی هاشم عازم میدان شدند، در توصیف ویژگی های اخلاقی و کمالات بلند الهی او فرمودند: پروردگارا شاهد باش که به مبارزه این مردم ستمگر جوانی را، که شبیه ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به رسول تو بود، فرستادیم و ما هرگاه اشتیاق دیدار پیامبرت را پیدا می کردیم به چهره او نگاه می کردیم. (3)

ب. بصیرت: در دوران حاکمیت حکومت اموی، به دلیل تبلیغات زهراگین علیه خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله، تشخیص حقانیت امام حسین علیه السلام کار آسانی نبود و حتی بسیاری از سیاستمداران بزرگ تحت تاثیر وضع حاکم، قیام آن حضرت را مورد انتقاد قرار می دادند و افراد به اصطلاح، خیرخواه، به امام علیه السلام توصیه می کردند که دست از مخالفت با یزید برداشته با او به گونه ای مصالحه کنند! در چنین موقعیتی عده ای از جوانان با بصیرت به ضرورت قیام امام حسین علیه السلام پی برده و با تمام وجود به حمایت از او پرداختند و لحظه ای در این راه به خود تردیدی راه ندادند. امام صادق علیه السلام در یک مورد وقتی به توصیف صفات و فضیلت بی نظیر فرمانده و پرچمدار لشکریان امام حسین می پردازد، می فرمایند: خدا رحمت کند عموی ما عباس را او از بصیرت و ژرف بینی بسیار نافذ و ایمان بسیار استوار برخوردار بود. به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهایت هم به فیض شهادت نایل آمد. (4) در جایی دیگر، در این باره در زیارتنامه آن حضرت می خوانیم: گواهی می دهم که تو در امر دین و اعتقادات هیچ گونه سستی از خود نشان ندادی و از روی علم و آگاهی و بصیرت کامل به انجام وظیفه پرداختی و به شایسته ترین انسان اقتدا کردی و در این مسیر به شهادت رسیدی. (5)

به برکت همین بینش ژرف و بصیرت کامل بود که دشمن از هر راه وارد شد تا بلکه طریقی او را از امام حسین علیه السلام جدا سازد تا بدین ترتیب، ضربه سهمگین از درون نیروهای خودی به لشکریان جبهه حق وارد سازد که هرگز موفق نشد.

ج. وفاداری: در فرهنگ اسلامی وفا از نشانه های ایمان است. پیامبراکرم صلی الله علیه وآله بارها تاکید می فرمودند: هر کس به خدا و عالم آخرت ایمان آورد، باید وفای به عهد و پیمان را لازم بشمارد و از آن تخلف ننماید. (6) بارزترین صفت جوانان کربلا، وفاداری آنان به امام زمانشان است. چرا در سخت ترین شرایط، حاضر نشدند عهدی را که با امام خود بسته بودند نقض کنند. در میان اصحاب اباعبدالله، حضرت ابوالفضل العباس در آراستگی به این فضیلت از جایگاه امتیاز ویژه ای برخوردار بودند. نام عباس بن علی علیه السلام، همیشه با صفت وفاترین است.

در عصر تاسوعا شمر از سوی عبیدالله بن زیاد، امان نامه ای را برای آن حضرت و برادرانش آورد. او در پاسخ به شمر فرمود: ما هرگز نیازی به امان شما نداشته ایم و نداریم. برای ما امان الهی کفایت می کند خداوند بر تو و بر امانی که برای ما آورده ای لعنت کند. آیا شما به ما امان می دهید، ولی فرزند رسول خدا را مورد تعرض قرار می دهید. هرگز ما حاضر به پذیرش چنین کاری نخواهیم شد. (7)

شب عاشورا نیز زمانی که امام حسین علیه السلام همه یاران خود را در خیمه جمع کردند، به آن ها فرمودند: هرکس با من بماند سرنوشتش شهادت است. هرکس دوست دارد که از معرکه خود را نجات دهد، هم اینک از تاریکی استفاده کرده و خود را به جای امنی برساند و از ناحیه من در این باره هیچ گونه منعی نیست. در ضمن این مردم با ما کار دارند نه با شما...

چون سخنان امام حسین علیه السلام به پایان رسید، نخستین کسی که لب به سخن گشود، عباس بن علی علیه السلام بود. وی خطاب اباعبدالله فرمود: برای چه این کار را بکنیم و تو را تنها بگذاریم آیا این کار را به خاطر چند روز زنده ماندن انجام بدهیم، هرگز خداوند آن روز را نیاورد. (8)

با اشاره به نهایت وفاداری علمدار کربلا، امام صادق علیه السلام می فرمایند: شهادت می دهم که در برابر جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله همواره تسلیم بودی... همیشه به جهت خدا وفادار ماندی و لحظه ای از خیرخواهی بر او کوتاهی نکردی... (9)

د. ادب: از ویژگی های دیگر یاران امام حسین علیه السلام به ویژه جوانان کربلا آراستگی به فضیلت ادب است و در این میان، قمربنی هاشم دارای منزلت خاصی است. به شهادت تاریخ، حضرت عباس علیه السلام بدون اجازه در کنار امام حسین علیه السلام نمی نشست، و هنگامی که اجازه در حضور برادر می نشست، همانند یک بنده در مقابل مولای خود بر روی دو زانو در کمال تواضع می نشست. (10) نقل شده است که آن حضرت در طول عمر خود هرگز امام حسین علیه السلام را برادر خطاب نکرد بلکه اغلب در صدا زدن امام علیه السلام از تعابیری چون: سرور من، ای پسر رسول خداصلی الله علیه وآله،... استفاده می کرد. گویا فقط یک بار، آن هم در لحظه ای که پس از نبرد با دشمنان زمان شهادت آن حضرت فرا رسیده بود، امام حسین علیه السلام را با عنوان برادر جان صدا می زنند و شاید بارزترین صحنه اظهار ادب حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، آن لحظه ای است که چون پس از جنگ سخت با دشمنان خود را به شریعه فرات رساند و مشک را پر از آب ساخت تا اطفال امام حسین علیه السلام را سیراب سازد، در همان لحظه وقتی دو دست خود را پر از آب کرد تا کام تشنه خود را با جرعه آب سیراب کند، ناگهان به یاد عطش امام و مولای خود افتاد و بی درنگ آب را بر زمین ریخت و با لب تشنه و در حالی که این دو بیت را زیر لب زمزمه می کرد به سمت خیمه های امام حسین علیه السلام حرکت کرد:

یا نفس من بعدالحسین هونی

و بعده لا کنت ان تکونی

هذا الحسین وارد المنون

و تشربین بارد المعین

تالله ما هذا فعال دینی (11)

«ای نفس زندگی بعد از حسین خواری و ذلت است. مبادا بعد از او زنده بمانی که دچار این ذلت شوی.

این حسین است که با لب تشنه در معرض خطر مرگ قرار گرفته است. آیا تو با این حال می خواهی آب خنک و گوارا بنوشی؟

سوگند به خدا این گونه رفتار کردن دور از ادب است و با دین و اعتقاد همخوانی ندارد.

ه. پایبندی به احکام و ارزش ها: ویژگی دیگر اصحاب امام حسین علیه السلام، پاسداری از احکام الهی و پافشاری بر ارزش های اصیل دینی است. همانگونه که، خود امام حسین علیه السلام حتی در بحبوحه جنگ به محض این که متوجه می شوند وقت نماز است، دست از جنگ برداشته مشغول نماز می شوند. خوهر بزرگوارشان حضرت زینب علیها السلام نیز با شهادت حضرت علیه السلام، علی رغم، تحمل آن همه مصائب حتی در شب یازدهم عاشورا نماز شب خود را ترک نمی کنند و طبق معمول پس از نماز شب به راز و نیاز و مناجات با پروردگار مشغول می شوند. همان طور که بعضی مورخین ذکر کرده اند شخصی به نام سهل به سعد نقل می کند که هنگام ورود کاروان اسرای کربلا به شام، در کنار دروازه دمشق بودم که دیدم مردم به جشن و پایکوبی مشغولند. از دیدن این صحنه و وضع نامناسب اهل بیت علیهم السلام امام حسین علیه السلام بسیار متاثر شدم. در فرصتی که به دست آمد خودم را به کنار محمل حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام رساندم. خودم را به آن بانوی بزرگوار معرفی کردم. عضر کردم: بانوی من از شیعیان پدر بزرگوار تو هستم اگر کاری داشته باشید حاضرم آن را انجام دهم.

سهل بن سعد می گوید: حضرت سکینه به محض شنیدن این سخن به من فرمودند: به نیزه داری که این سر مبارک را با خود حمل می کند بگو کمی جلوتر حرکت کند بلکه مردم مشغول تماشای سر بشوند و در نتیجه از نگاه کردن به سر و صورت حرم رسول خداصلی الله علیه وآله خودداری کنند. (12)

از این حکایت به خوبی روشن می شود که علی رغم تحمل داغ پدر و برادران و عموها و... بی احترامی های سربازان بی رحم یزید، در چنان شرایطی نیز لحظه ای از حجاب این حکم ارزشمند اسلامی غافل نبوده است. در حد توان تلاش کرده است تا از آن پاسداری نموده و از به خطر افتادن آن جلوگیری به عمل آورد.

علاوه بر موارد مذکور، صبر و استقامت، شجاعت و شهامت، ایثار و فداکاری، عفو و بخشش، آزادگی و عزت نفس و اخلاص و رافت و. .. بخشی دیگر اوصاف جوانان عاشوراست.

امید که با تامل در اوصاف جوانان عاشورایی، آنان را الگوی زندگی خویش قرار دهیم.

پی نوشت ها:

1. اعیان الشیعة، ج 8، ص 206

2. مدینة المعاجز، ص 261

3. بحارالانوار، ج 45، ص 43

4. اعیان الشیعه، ج 7، ص 430

5. بحارالانوار، ج 101، ص 277

6. بحارالانوار، ج 77، ص 151

7. منتخب التواریخ، ص 258

8. بحارالانوار. ج 44، ص 393

9. سردار کربلا، ص 229

10. معالی السبطین، ج 1، ص 443

11. مقتل الحسین، ص 226

12- بحارالانوار، ج 45، ص 127

پدید آورنده : سید صادق سیدنژاد



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/9/14 ساعت 3:39 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


امام حسین وجوان گناهکار

 جوانى خدمت امام حسین علیه السلام رسید ؛پنج کار را انجام بده و آن گاه هرچه مى خواهى، گناه کن.

و گفت: «من مردى گناه کارم و نمى توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما».

امام حسین علیه السلام فرمود:  

 

اول) روزى خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن.

 دوم) از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى خواهى گناه کن.

سوم) جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى خواهى گناه کن.

 چهارم) وقتى عزراییل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى خواهى گناه کن.

پنجم) زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى برد، در آتش وارد مشو و هرچه مى خواهى گناه کن.

 

جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت هاى طرح شده، چاره اى جز توبه نیافت.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/9/14 ساعت 3:31 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


نظر رهبری درمورد آرایش وخودنمایی

با توجّه به این‏که نوگرایى یکى از ویژگیهاى انسان به شمار مى‏رود و نوعاً در مسائلى از قبیل آرایش و پوشش خودنمایى مى‏کند، نظر جنابعالى در مورد نحوه برخورد با اینها چیست؟ دستگاههاى دولتى چه کارهایى تاکنون انجام داده‏اند؟ آیا موفّق بوده‏اند یا نه؟


در پاسخ شما، آن چیزى که حالا مى‏توانم عرض کنم، این است که اصل گرایش به زیبایى و زیباسازى و زیبادوستى، یک امر فطرى است. البته این شاید با مقوله نوگرایى مقدارى تفاوت کند. نوگرایى امر عامترى است. این مسأله آرایش و لباس و چیزهایى که شما گفتید، مقوله خاصى است که انسان - بخصوص جوان - از زیبایى و زیباسازى خوشش مى‏آید و دلش مى‏خواهد که خودش هم زیبا باشد. این عیبى هم ندارد؛ یک امر طبیعى و قهرى است؛ در اسلام هم منع نشده است. آن چیزى که منع شده، فتنه و فساد است.
این زیبایى و زیباسازى، بایستى موجب این نشود که در جامعه انحطاط و فساد به وجود آید؛ یعنى ابتذال اخلاقى نباید به وجود آید. چگونه؟ راههایش مشخّص است. اگر ارتباط بى‏قید و شرط و بى‏بندوبارى در روابط زن و مرد وجود داشته باشد، این موجب فساد خواهد شد. اگر به صورت افراطى به شکل مُدپرستى درآید، این به فساد خواهد انجامید. اگر این مقوله زیباسازى و رسیدن به سر و وضع و لباس و امثال اینها، مشغله اصلى زندگى شود، انحراف و انحطاط است؛ مثل این‏که در دوره طاغوت، آن خانمهاى اعیان و اشراف، پشت میز آرایش مى‏نشستند. فکر مى‏کنید چند ساعت مى‏نشستند؟ شش ساعت! این واقعیت دارد و ما خبرهاى دقیق داشتیم که شش ساعت مى‏نشستند! یک انسان، این مدّت براى آرایش صرفِ وقت کند که مى‏خواهد مثلاً به عروسى برود و موى سرش را، یا صورتش را این‏طورى درست کند! اگر کار به این شکل درآید، انحراف و انحطاط است؛ اما فى‏نفسه، رسیدن به سر و وضع و لباس، بدون این‏که در آن خودنمایى و تبرّج باشد، عیبى ندارد.
در اسلام، تبرّج ممنوع است. تبرّج، یعنى همان خودنمایى زنان در مقابل مردان، براى جذب و فتنه‏انگیزى. این، یک نوع فتنه است و خیلى اشکالات دارد. اشکالش فقط این نیست که این دختر جوان، یا این پسر جوان به گناه مى‏افتند - این اوّلیش است؛ شاید بتوانم بگویم کوچکترینش است - دنباله‏اش به خانواده‏ها مى‏رسد. اساساً آن‏گونه رابطه بى‏قید و شرط و بى‏قید و بند، براى بناى خانواده سمِ‏ّ مهلک است؛ چون خانواده با عشق زنده است. اصلاً بناى خانواده با عشق است. اگر این عشق - عشق به زیبایى، عشق به جنس مخالف - در صد جاى دیگر تأمین شد، دیگر آن پشتوانه قوى‏اى که استحکام خانواده باید داشته باشد، از بین خواهد رفت و خانواده‏ها متزلزل مى‏شود و به همین وضعى درمى‏آید که امروز متأسّفانه در کشورهاى غربى هست؛ بخصوص در کشورهاى اروپاى شمالى و امریکا.
اخیراً امریکاییان به‏شدّت دچار این مشکلند. خانواده‏ها متلاشى مى‏شوند و این مصیبت بزرگى شده است. این مصیبت هم در درجه اوّل، ضررش به خود خانمها برمى‏گردد. البته مردان هم بسیار سختیها مى‏کشند؛ اما بیشتر به زنان مى‏رسد؛ بعد هم به آن نسلى که متولّد مى‏شود. این نسل بزهکار و تبهکار موجود دنیا و امریکا را مى‏بینید؟ اینها همه‏اش از آن‏جا شروع مى‏شود؛ یعنى مقدّمه و کلید شرّى است که دنبالش همین‏طور پى‏درپى شرور مى‏آید!
در اسلام، به مسأله زیبایى اهمیت داده شده است. زیاد شنیده‏ایم که : «انّ اللَّه جمیل و یحبّ الجمال»(4)؛ خدا زیباست و زیبایى را دوست دارد. در خصوص رسیدن به سر و وضع، روایات زیادى در کتب حدیثى ما هست. در کتاب «نکاح» مفصّل بحث مى‏شود که مرد و زن بایستى به خودشان برسند. بعضى خیال مى‏کنند که مثلاً مردان باید موى سرشان را بتراشند؛ نه. در شرع، براى جوانان مستحبّ است که موى سر بگذارند. در روایت هست که «الشَعر الحسن من کرامة اللَّه فأکرموه»(5)؛ موى زیبا، جزو کرامتهاى الهى است؛ آن را گرامى بدارید. یا مثلاً روایت دارد که پیامبر اکرم وقتى مى‏خواستند نزد دوستانشان بروند، به ظرف آب نگاه مى‏کردند و سر و وضع خود را مرتّب مى‏کردند(6). آن زمان که آینه به این شکلى که حالا هست و فراوان هم هست، نبود. جامعه مدینه هم که فقیر بود. پیامبر ظرف آبى داشتند، که وقتى مى‏خواستند نزد دوستانشان بروند، از آن به جاى آینه استفاده مى‏کردند. این، نشان‏دهنده آن است که سر و وضع مرتّب، لباس خوب و گرایش به زیبایى، امر مطلوبى در شرع اسلام است؛ منتها آن چیزى که بد و مضرّ است، آن است که این وسیله‏اى براى فتنه و فساد و تبرّج شود. همان‏طور که گفتم، ضررهایش تا خانواده و نسل بعد هم مى‏رسد.
اخیراً در یکى از مجلّات امریکایى مطلبى دیدم - روزنامه‏هاى خودمان هم آن را منعکس کرده بودند - مبنى بر این‏که دو بچه ده، دوازده ساله، در مدرسه کمین گرفته بودند و با مسلسل، یک مشت بچه و معلّم را به رگبار بسته بودند! اول هم آژیر خطر کشیده بودند، تا بچه‏ها جمع شوند؛ بعد همه را به رگبار بسته بودند! ببینید براى یک جامعه، چنین وضعیتى، واقعاً چقدر بد و دردآور است! جنایتى خونسردانه و از روى بى‏خیالى، به خاطر تربیت بد. اینها همه‏اش دنباله همان بى‏بندوبارى است.

بخشی از سخنرانی رهبری  درجمع جوانان به مناسبت هفته جوان - 08/02/1377



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/9/14 ساعت 3:25 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


الگو جوانان از نگاه رهبری

 
به عنوان یک دختر دانشجو، ما چگونه مى‏توانیم از زندگانى حضرت زهرا علیهاسلام الگو بگیریم؟ الگوهاى خود شما در دوره جوانى چه کسانى بوده‏اند؟

 


سؤال خوبى است. اولاً من به شما بگویم که الگو را نباید براى ما معرفى کنند و بگویند که این الگوى شماست. این الگوى قراردادى و تحمیلى، الگوى جالبى نمى‏شود. الگو را باید خودمان پیدا کنیم؛ یعنى در افق دیدمان نگاه کنیم و ببینیم از این همه چهره‏اى که در جلوِ چشممان مى‏آید، کدام را بیشتر مى‏پسندیم؛ طبعاً این الگوى ما مى‏شود. من معتقدم که براى جوان مسلمان، بخصوص مسلمانى که با زندگى ائمّه و خاندان پیامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنایى داشته باشد، پیدا کردن الگو مشکل نیست و الگو هم کم نیست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا سلام‏اللَّه علیها اسم آوردید. من در خصوص وجود مقدّس فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها چند جمله بگویم؛ شاید این سررشته‏اى در زمینه بقیه ائمّه و بزرگان شود و بتوانید فکر کنید.
شما خانمى که در دوره پیشرفت علمى و صنعتى و فنآورى و دنیاى بزرگ و تمدّن مادّى و این همه پدیده‏هاى جدید زندگى مى‏کنید، از الگوى خودتان در مثلاً هزاروچهارصد سال پیش توقّع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونى شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگیرید. مثلاً فرض کنید مى‏خواهید ببینید چگونه دانشگاه مى‏رفته است؟ یا وقتى که مثلاً در مسائل سیاست جهانى فکر مى‏کرده، چگونه فکر مى‏کرده است؟ اینها که نیست.
یک خصوصیات اصلى در شخصیت هر انسانى هست؛ آنها را بایستى مشخّص کنید و الگو را در آنها جستجو نمایید. مثلاً فرض بفرمایید در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پیرامونى، انسان چگونه باید برخورد کند؟ حالا حوادث پیرامونى، یک وقت مربوط به دوره‏اى است که مترو هست و قطار هست و جت هست و رایانه هست؛ یک وقت مربوط به دوره‏اى است که نه، این چیزها نیست؛ اما حوادث پیرامونى بالاخره چیزى است که انسان را همیشه احاطه مى‏کند.
انسان دوگونه مى‏تواند با این قضیه برخورد کند: یکى مسؤولانه، یکى بى‏تفاوت. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیه‏اى، با چه نوع نگرشى به آینده. آدم باید این خطوط اصلى را در آن شخصى که فکر مى‏کند الگوى او مى‏تواند باشد، جستجو کند و از آنها پیروى نماید.
من این موضوع را یک وقت در سخنرانى هم گفته‏ام. در این سخنرانیهاى ما هم گاهى حرفهاى خوبى در گوشه کنار هست؛ منتها غالباً دقّت نمى‏شود و همین‏طور ناپدید مى‏گردد! ببینید؛ مثلاً حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها در سنین شش، هفت سالگى بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است - که قضیه شعب ابى‏طالب پیش آمد. شعب ابى‏طالب، دوران بسیار سختى در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنى دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنى کرده بود، بتدریج مردم مکه - بخصوص جوانان، بخصوص برده‏ها - به حضرت مى‏گرویدند و بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران - دیدند که هیچ چاره‏اى ندارند، جز این‏که پیامبر و همه مجموعه دوروبرش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادى از اینها را که دهها خانوار مى‏شدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابى‏طالب - با این‏که ابى‏طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک مى‏شدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفاً جناب ابى‏طالب، در گوشه‏اى از نزدیکى مکه - فرضاً چند کیلومترى مکه - در شکاف کوهى ملکى داشت؛ اسمش «شعب ابى‏طالب» بود. شعب، یعنى همین شکاف کوه؛ یک درّه کوچک. ما مشهدیها به چنین جایى «بازه» مى‏گوییم. اتفاقاً این از آن لغتهاى صحیحِ دقیقِ فارسىِ سره هم هست که به لهجه محلى، روستاییها به آن «بَزَه» مى‏گویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابى‏طالب یک بازه یا یک شعب داشت؛ گفتند به آن‏جا برویم. حالا شما فکرش را بکنید! در مکه، روزها هوا گرم و شبها بى‏نهایت سرد بود؛ یعنى وضعیتى غیرقابل تحمّل. اینها سه سال در این بیابانها زندگى کردند. چقدر گرسنگى کشیدند، چقدر سختى کشیدند، چقدر محنت بردند، خدا مى‏داند. یکى از دوره‏هاى سخت پیامبر، آن‏جا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسؤولیتش فقط مسؤولیت رهبرى به معناى اداره یک جمعیت نبود؛ باید مى‏توانست از کار خودش پیش اینهایى که دچار محنت شده‏اند، دفاع کند.
مى‏دانید وقتى که اوضاع خوب است، کسانى که دور محور یک رهبرى جمع شده‏اند، همه از اوضاع راضیند؛ مى‏گویند خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتى سختى پیدا مى‏شود، همه دچار تردید مى‏شوند، مى‏گویند ایشان ما را آورد؛ ما که نمى‏خواستیم به این وضع دچار شویم!
البته ایمانهاى قوى مى‏ایستند؛ اما بالأخره همه سختیها به دوش پیامبر فشار مى‏آورد. در همین اثنا، وقتى که نهایت شدّت روحى براى پیامبر بود، جناب ابى‏طالب که پشتیبان پیامبر و امید او محسوب مى‏شد، و خدیجه کبرى که او هم بزرگترین کمک روحى براى پیامبر به‏شمار مى‏رفت، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند! حادثه خیلى عجیبى است؛ یعنى پیامبر تنهاى تنها شد.
من نمى‏دانم شما هیچ وقت رئیس یک مجموعه کارى بوده‏اید، تا بدانید معناى مسؤولیت یک مجموعه چیست!؟ در چنین شرایطى، انسان واقعاً بیچاره مى‏شود. در این شرایط، نقش فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها را ببینید. آدم تاریخ را که نگاه مى‏کند، این‏گونه موارد را در گوشه کنارها هم باید پیدا کند؛ متأسفانه هیچ فصلى براى این‏طور چیزها باز نکرده‏اند.
فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار براى پیامبر بوده است. آن‏جا بوده که گفتند فاطمه «امّ ابیها» - مادر پدرش - است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنى وقتى که یک دختر شش، هفت ساله این‏گونه بوده است. البته در محیطهاى عربى و در محیطهاى گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مى‏کنند؛ مثلاً به اندازه رشد یک دختر ده، دوازده ساله امروز. این، احساس مسؤولیت است. آیا این نمى‏تواند براى یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسائل پیرامونى خودش زود احساس مسؤولیت و احساس نشاط کند؟ آن سرمایه عظیم نشاطى را که در وجود اوست، خرج کند، براى این‏که غبار کدورت و غم را از چهره پدرى که مثلاً حدود پنجاه سال از سنش مى‏گذرد و تقریباً پیرمردى شده است، پاک کند. آیا این نمى‏تواند براى یک جوان الگو باشد؟ این خیلى مهمّ است.
نمونه بعد، مسأله همسردارى و شوهردارى است. یک وقت انسان فکر مى‏کند که شوهردارى، یعنى انسان در آشپزخانه غذا را بپزد، اتاق را تر و تمیز و پتو را پهن کند و مثل قدیمیها تشکچه بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید! شوهردارى که فقط این نیست. شما ببینید شوهردارى فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها چگونه بود. در طول ده سالى که پیامبر در مدینه حضور داشت، حدود نُه سالش حضرت زهرا و حضرت امیرالمؤمنین علیهماالسّلام با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نُه سال، جنگهاى کوچک و بزرگى ذکر کرده‏اند - حدود شصت جنگ اتّفاق افتاده - که در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین علیه‏السّلام بوده است. حالا شما ببینید، او خانمى است که در خانه نشسته و شوهرش مرتّب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مى‏ماند - این قدر جبهه وابسته به اوست - از لحاظ زندگى هم وضع روبه‏راهى ندارند؛ همان چیزهایى که شنیده‏ایم: «و یطعمون الطّعام على حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً انّما نطعمکم لوجه اللَّه»(3)؛ یعنى حقیقتاً زندگى فقیرانه محض داشتند؛ در حالى که دختر رهبرى هم هست، دختر پیامبر هم هست، یک نوع احساس مسؤولیت هم مى‏کند.
ببینید انسان چقدر روحیه قوى مى‏خواهد داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه اهل و عیال و گرفتاریهاى زندگى خالى کند؛ به او دلگرمى دهد؛ بچه‏ها را به آن خوبى که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین علیهما السّلام، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب علیهاسلام که امام نبود. فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها او را در همین مدت نُه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدّت زیادى زنده نماند.
این‏طور خانه‏دارى، این‏طور شوهردارى و این‏طور کدبانویى کرد و این‏طور محور زندگى فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفت. آیا اینها نمى‏تواند براى یک دختر جوان، یک خانم خانه‏دار یا مُشرف به خانه‏دارى الگو باشد؟ اینها خیلى مهم است.
حالا بعد از قضیه وفات پیامبر، آمدنِ به مسجد و آن خطبه عجیب را خواندن، خیلى شگفت‏انگیز است! اصلاً امثال ما که اهل سخنرانى و حرف زدن ارتجالى هستیم، مى‏فهمیم که چقدر این سخنان عظیم است. یک دختر هجده ساله، بیست ساله و حداکثر بیست‏وچهار ساله - که البته سنّ دقیق آن حضرت مسلّم نیست؛ چون تاریخ ولادت آن بزرگوار مسلّم نیست و در آن اختلاف است - آن هم با آن مصیبتها و سختیها به مسجد مى‏آید، در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانى مى‏کند که آن سخنرانى، کلمه به کلمه‏اش در تاریخ مى‏ماند.
عربها به حافظه خوش معروف بودند. یک نفر مى‏آمد یک قصیده هشتاد بیتى مى‏خواند، بعد از این‏که جلسه تمام مى‏شد، ده نفر مى‏گرفتند آن را مى‏نوشتند. این قصایدى که مانده، غالباً این‏گونه مانده است. اشعار در نوادى - یعنى آن مراکز اجتماعى - خوانده مى‏شد و ضبط مى‏گردید. این خطبه‏ها و این حدیثها، غالباً این‏گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند و این خطبه‏ها تا امروز مانده است. کلماتِ مفت در تاریخ نمى‏ماند؛ هر حرفى نمى‏ماند. این‏قدر حرفها زده شده، آن‏قدر سخنرانى شده، آن‏قدر مطلب گفته شده، آن‏قدر شعر سروده شده؛ اما نمانده است و کسى به آنها اعتنا نمى‏کند. آن چیزى که تاریخ در دل خودش نگه مى‏دارد و بعد از هزاروچهارصد سال هر انسان که مى‏نگرد، احساس خضوع مى‏کند، این یک عظمت را نشان مى‏دهد. به نظر من، این براى یک دخترِ جوان الگوست.
شما راست مى‏گویید؛ تقصیر ما متصدّیان این امور است. البته منظورم امور دولتى نیست؛ منظورم امور معنوى و دینى است که این جوانب را، آن چنان که باید و شاید، درست در مقابل نسل جوان قرار نداده‏ایم؛ اما شما خودتان هم مى‏توانید در این زمینه‏ها کار کنید. همه زندگى ائمّه از این قبیل دارد.
زندگى امام جواد علیه‏السّلام هم الگوست. امام جواد علیه‏السّلام - امامى با آن همه مقامات، با آن همه عظمت - در بیست‏وپنج سالگى از دنیا رفت. این نیست که ما بگوییم؛ تاریخ مى‏گوید؛ تاریخى که غیر شیعه آن را نوشته است. آن بزرگوار، در دوران جوانى و خردسالى و نوجوانى، در چشم مأمون و در چشم همه، عظمتى پیدا کرد. اینها چیزهاى خیلى مهمّى است؛ اینها مى‏تواند براى ما الگو باشد.
البته در زمان خودمان هم الگو داریم. امام الگوست. این جوانان بسیجى ما الگو هستند؛ هم کسانى که شهید شدند، و هم کسانى که امروز زنده‏اند. البته طبیعت انسان این‏گونه است که درباره کسانى که رفته‏اند و شهید شده‏اند، راحت‏تر مى‏شود حرف زد. ببینید چه الگوهایى مى‏شود پیدا کرد! ما در جنگ کسانى را دیدیم که از شهر یا از روستاى خودشان بیرون آمده بودند؛ در حالى که یک آدم کاملاً معمولى به نظر مى‏رسیدند. اشاره کردم که آن رژیم نمى‏توانست استعدادها را رشد دهد، یا به بروز بیاورد. اینها در آن رژیم یک آدم معمولى بودند؛ اما در این نظام، به میدان جنگ - که میدان کار بود - آمدند؛ ناگهان استعدادشان بروز کرد و یک سردار بزرگ شدند، بعد هم به شهادت رسیدند. از این قبیل زیاد داریم.
چند سال پیش، شرح حال اینها را در جزوه‏هایى به نام «فرمانده من» مى‏نوشتند؛ خاطرات جوانان از فرماندهانشان در جبهه بود. نمى‏دانم اینها ادامه پیدا کرد یا نه؟ یک داستان کوتاه، یا یک خاطره کوچک را نقل کرده‏اند، آن خاطره عظمت این شخصیت را به انسان نشان مى‏دهد. اینها مى‏توانند الگو باشند. البته در شخصیتهاى علمى خودمان، در شخصیتهاى ورزشى خودمان، در شخصیتهاى ادبى خودمان، در شخصیتهاى هنرى خودمان، مى‏شود الگوهایى پیدا کرد؛ شخصیّتهایى که انصافاً برجستگیهایى دارند.
البته انسان هم الگو را با معیارهاى خودش انتخاب مى‏کند. من خواهش مى‏کنم هر الگویى که خواستید انتخاب کنید، معیار «تقوا» را که توضیح دادم، حتماً در نظر داشته باشید. تقوا چیزى نیست که بشود از آن گذشت. براى زندگى دنیوى هم تقوا لازم است؛ براى زندگى اُخروى هم تقوا لازم است

 

بخشی از سخنرانی رهبری در جمع جوانان به مناسبت هفته جوان         -    08/02/1377

 



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/9/14 ساعت 3:18 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


امام زمان می گوید که چگونه از حضرت ابوالفضل حاجت بگیریم

 حضرت حجة الاسلام و المسلمین  »آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى  قمى « داستانى را از »آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره « اینچنین نقل فرمود:
یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان «عجل الله تعالى فرجه الشریف « عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور بکرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرضکردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به »علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع «( متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان »حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف «مواجه شدم .
بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى .
چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع »( حاجت بخواهى ، این چنین بگو: «یا اباالغوث ادرکنى » اى آقا پناهم بده »

ختمی دیگر:

حضرت حجة الاسلام و المسلمین جناب ((حاج آقاعلى رباّنى خلخالى )) مؤ لف کتاب شریف چهره درخشان ((قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع ))) فرموده اند:
یکى از موثقین محترم که سالهاى متمادى مجاور کربلا بود، در شب یکشنبه ربیع الثانى 1414 در حرم مطهر کریمه اهل بیت ((حضرت فاطمه معصومه (علیهاالسلام ))) نقل کردند.
صاحب کتاب معالى السبّطین ، ((مرحوم شیخ مهدى مازندرانى )) سال 1358 هجرى قمرى در کربلا ایّام ماه مبارک رمضان در چند جا منبرى رفت و آخرین منبرش در رواق ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) بود. مرحوم مازندرانى یک شب فرمودند: هر کسى فردا شب به اینجا، یعنى : به رواق ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) بیاید، تحفه اى به او خواهم داد. فردا شب ما نیز در آن مجلس حاضر شدیم ، ایشان ، توسل و ختمى براى ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) نقل کرد که انجام آن وقت معیّن و ساعت و روز مشخصى ندارد.
طریقه ختم را این طور بیان فرمودند:
((ابتدا 133 مرتبه صلوات بفرستد (اللهم صل على محمد و آل محمد) نیز 133 مرتبه بگوید: یا عباس یا عباس ... و بعد از آن مجددّا 133 مرتبه بگوید (اللهم صل على محمد و آل محمد) و این عمل را هر روز انجام دهد تا حاجتش برآورده شود.))
ناقل مطلب افزودند من براى بر آمدن حاجتى ، بعد از اتمام ماه رمضان مزبور از همان روز اول شوال این ختم را شروع کردم ، روز هشتم شوال حاجتم برآورده شد.
و خواسته من این بود: ((من در کربلا بودم و مادرم در ایران به سرمى برد و مى خواستم وى نیز به کربلا بیاید.
((حضرت عباس (ع ))) عنایت فرمودند و حاجتم آمدن مادر به کربلا روا شد.))
11 از بیاض خطّى موجود در کتابخانه مرحوم آیت الله العظمى ((آقاى حاج سیّد محمد رضا گلپایگانى رحمة الله علیه )) طریقه ختم و توسل به ((حضرت عباس (ع ))) را این چنین نوشته است .
از شب جمعه یا شب دوشنبه قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازده روز، و هر روز یکصد و سى و سه مرتبه بخواند:

اى ماه بنى هاشم خورشید لقا عباس

اى نور دل حیدر شمع شهدا عباس

از دست غم دوران من رو به تو آوردم

دست من بیکس گیر از بهر خدا عباس


ختم مجربّ دیگر 12 آیت الله سید نورالدین میلانى فرمودند: مرحوم آیت الله آقاى سیّد محمّد رضا بروجردى قدس سره از علماى بزرگ حوزه علمیه کربلا بودند که اخیرا در مشهد مقدّس در جوار حرم مطهرّ حضرت ثامن االائمه على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء سکنا گزیده بودند.
از ایشان در عداد مراجع یاد مى شد ولى عمرش وفا نکرد.
مرحوم بروجردى ، آن زمان که در کربلا ساکن بودند، براى آشتى و حسن رفتار بین عیال و مادرشان به حضرت اباالفضل (ع متوسل مى شوند و نتیجه خوبى مى گیرند به طورى که صفا و صمیمّیت کامل بین همسر و مادر ایشان برقرار مى گردد. وسل ایشان به این نحو بوده است : طبق مشهور 133 بار به عدد نام حضرت ابوالفضل العباس (ع ) و ذکر یا کاشِف الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ (ع 13 و نقل کرده اند که ((مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانى (معروف به کمپانى ) قدس سره )) مى فرمودند: این کر، صحیحش این است ((یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ (ع )))
مرحوم اصفهانى ، استاد مرحوم پدرم ، آیت الله العظمى ((آقاى سید محمّد هادى میلانى قدس سره )) بودند و منزل ما زیاد تشریف مى آوردند.
بروز کرامت در وادى البکا: در دیوان ملا عباس شوشترى ، متخلص به شباب چاپ (1312) آمده است .

 

اگر دلت شکست ماراهم دعا کنید

 



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/9/13 ساعت 7:53 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


   1   2   3   4   5   >>   >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید