پرسش: چرا شیعیان عایشه را تقبیح مى کنند، و او را صالح و پیرو پیامبر نمى دانند; و بعضى به او بد مى گویند؟
پاسخ: شیعیان معتقدند اگر کسى به هر یک از مسلمانان، نسبت فحش و قذف دهد مرتکب عمل حرامى شده است.
مخصوصاً اگر این عمل ناپسند نسبت به حرم رسول الله(صلى الله علیه وآله)و زنان ایشان از جمله عایشه و حفصه باشد آن فرد ملحد، کافر و ملعون است.
اما باید یادآورى نمود که شیعیان، همسران رسول الله(صلى الله علیه وآله) را هم تراز پیامبر خدا نیز نمى دانند.
برخى اشخاص به آیه اى از سوره نور که مى فرماید: } الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ{; «زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانى اینگونه اند، مردانى زشتکار و ناپاک شایسته زنانى بدین صفتند، زنان پاکیزه و نیکو لایق مردانى چنین، مردانى پاکیزه و نیکو در خور زنانى بدین اوصافند و این پاکیزگان از سخن بهتان که ناپاکان درباره آنان مى زنند مبرا هستند»(1) استناد نموده و همسران پیامبر را هم تراز ایشان مى دانند.
لکن این آیه بدان معنا نیست که زوجین از همه جهات مثل هم مى باشند.
هم در جامعه و هم در تاریخ دیده شده است که یکى از زوجین، خوب، مؤمن و مستحق بهشت ولى دیگرى بد، کافر، فاسق و مستحق آتش بوده است.
همسران نوح شیخ الانبیا و لوط نبى مثالى بر این مدعا هستند.
چنانچه خداوند در آیات سوره تحریم مى فرماید: } ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح وَامْرَأَتَ لُوط کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتا هُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما{; «شوهران خود را قبول نداشته و به آن ها خیانت مى کرده اند.
»(2) البته خیانت زن نوح پیغمبر مخالفت با رسالت وى و بدگویى از آن حضرت بوده است و به مردم مى گفت: چون من همیشه با او هستم از حالات او باخبرم و او دیوانه است و فریب وى را نخورید.
زن لوط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
نور (24): 26
2 .
تحریم (66): 10
---------------------------------------------------------
نبى نیز قوم لوط را از وجود افراد تازه وارد باخبر مى ساخت و اسرار خانه همسرش را به دشمنان آن حضرت مى داد و موجب فتنه و فساد مى شد.
قرآن مجید صراحتاً کلمه «خانتاهما» را درباره آنان به کار برده است.
اما برعکس، آسیه زن فرعون جزو بهترین زنان دنیا است.
به طورى که شوهرش مستحق آتش و جهنم، ولى خود آسیه در زمره چهار زنى است که در قرآن از آنان نام برده شده و مستحق بهشت رضوان است.
بنابراین، معناى آیه مذکور چنین است: «زنان ناپاک شایسته مردان ناپاک و مردان ناپاک نیز راغب به آن ها هستند.
زنان پاک لایق مردان پاک و مردان پاک نیز تمایل به آن ها دارند.
» در حقیقت این آیه تفسیر آیه دیگرى از همین سوره است که مى فرماید: } الزّانِی لا یَنْکِحُ إِلاّزانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِکٌ{; «مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار و مشرک ازدواج نمى کند = این دو فرقه متمایل به هم مى باشند.
»(1) بنابراین اگر برخى از زنان پیامبر هم بر خلاف ایشان حرکت کرده اند یا تمرد نموده اند، بر خلاف نص آیات فوق نمى باشد.
اما در ذیل به بعضى از مشکلات عایشه که ـ شیعه و سنى ـ بدان جهت، او را مورد انتقاد قرار مى دهند اشاره مى شود.
او در تمام دوران عمر خود آرام نبوده و همواره اعمالى را مرتکب مى شده که سایر زنان پیغمبر ـ حتى حفصه دختر عمر ـ چنین اعمالى را مرتکب نشده اند.
بنابراین، اعمال عایشه که در کتب اهل سنت هم فراوان به چشم مى خورد، تاریخ زندگى او را لکه دار نموده است.
یادآورى این نکته ضرورى است که تمامى همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)، عایشه، حفصه، ام سلمه، میمونه، ام حبیبه و سوده ـ به جز ام المؤمنین حضرت خدیجه ـ به جهت زوجه رسول الله بودن، نزد شیعیان یکسانند و بر خلاف سایر فرقه هاى مسلمین، براى عایشه و حفصه ـ به دلیل دختر ابوبکر و عمر بودن ـ نسبت به بقیه همسران پیامبر، برترى خاصى قائل نیستند.
شیعیان، عایشه را نه فقط به خاطر مخالفت هایش با امام على(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .نور (24): 3
------------------------------------------------------------
اهل بیت طهارت بلکه به دلیل آزار و اذیتى که حتى به خود پیغمبر مى کرد، مورد انتقاد قرار مى دهند.
او بارها از دستورات رسول الله(صلى الله علیه وآله) سر پیچى کرد و على رغم آگاهى از آیه شریفه: } إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً{; آنانکه خدا و رسول او را آزار و اذیت کنند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعن کرده و براى آنان عذاب بزرگى مهیا ساخته است»(1) موجبات ناراحتى پیامبر را فراهم مى نمود.
براى مثال امام غزالى در جزء دوم احیاء العلوم، مولى على متقى در جلد هفتم کنز العمال، ابویعلى در مسند و ابوالشیخ در کتاب امثال آورده اند که: روزى ابوبکر به ملاقات دخترش عایشه رفت.
بین پیغمبر و عایشه ناراحتى پیش آمده بود، لذا پیغمبر ابوبکر را به قضاوت طلبید.
عایشه در وقت سخن گفتن: اهانت مى کرد و به پیغمبر مى گفت: «در گفتار و کردارت عدالت پیشه کن!» این کلمات اهانت آمیز چنان در ابوبکر تاثیر گذاشت که بلافاصله سیلى محکمى بر صورت دخترش نواخت و خون بر جامه اش سرازیر گشت.
امام غزالى نیز در همان کتاب نقل نموده که وقتى ابوبکر وارد منزل دخترش عایشه شد، دریافت که رسول الله(صلى الله علیه وآله) از عایشه ناراحت است.
لذا خواست تا میان آن ها قضاوت کند.
پیغمبر خطاب به عایشه گفت: تو مى گویى یا من بگویم؟ عایشه در پاسخ گفت: «شما بگویید.
لکن به جز حرف راست و سخن حق چیزى نگویید!!.
» سپس در جمله دیگرى گفت: «تو همان کسى هستى که فکر مى کنى پیغمبر خدایى!؟»(2)
اگر کتب امام غزالى، تاریخ طبرى، مسعودى، ابن اعثم کوفى و سایر علماى بزرگ اهل سنت مطالعه شود، ملاحظه مى شود که عایشه را متمرد اوامر خدا و رسولش خوانده اند.
مگر در سوره احزاب خطاب به تمام زنان پیغمبر نیامده است که: } وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى{; در خانه هایتان نشسته و آرام گیرید و بدون ضرورت و حاجت بیرون نروید و مانند زمان جاهلیت خود آرایى و آرایش نکنید.
»(3) به همین دلیل تمامى همسران رسول الله دستور قرآن را اطاعت نمودند و به غیر از موارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------
1 .
احزاب (33): 57
2 .
در بعضى منابع این جریان به عمر و حفصه نسبت داده شده است.
3 .
احزاب (33): 33
------------------------------------------------------------------
ضرورى، از خانه بیرون نرفتند.
براى مثال وقتى که از سوده پرسیدند که چرا حج عمره نمى روى؟ گفت یکبار حج بر من واجب بوده که بجاى آورده ام و از این به بعد باید اطاعت امر حق } وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ{ را بکنم.
ایشان تا زنده بود همین کار را انجام داد.
قرآن مجید شرط فضیلت زنان پیغمبر را تقواى آنان دانسته و مى فرماید: } یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَد مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ{; اى زنان پیامبر شما مانند دیگر زنان نیستید و از آنان برترید، اگر متقى و خدا ترس باشید.
»(1)
در میان همسران پیامبر، عایشه مستثنى بود و از آیات شریفه قرآن تمرد مى کرد.
براى مثال بازیچه دست طلحه و زبیر شد و به جاى نشستن در خانه، به بصره رفته دستور داد تا موهاى سر و صورت و ابروان عثمان بن حنیف ـ والى منصوب امام على(علیه السلام) ـ را در بصره کندند و پس از ضرب و شتم، او را با تازیانه اخراج نمودند و بیش از یک صد نفر از مردم بى دفاع آن سامان را به قتل رساندند که چهل نفر آن ها در مسجد کشته شدند ـ به نقل از ابن اثیر، مسعودى، طبرى وابن ابى الحدید ـ آنگاه خودبا پوست پلنگوزره پوش، همانند یک مرد جنگى زمان جاهلیت بر شترى که عسکر نام داشت سوار شد و به میدان آمد.
در صورتى که همان طلحه وزبیر و دیگران، زنان خود را در خانه نشاندند ولى زوجه پیامبرخدا را بااوصاف فوق به میدان کارزار ونبرد با على(علیه السلام)فرستادند.
همان امیرالمؤمنینى ـ على(علیه السلام) ـ که سه جلد از کتاب صد جلدى حافظ ابن عساکر، در مناقب وى مى باشد.
در این کارزار ـ که به دلیل حرکت عایشه اتفاق افتاد ـ خون هزاران نفر ریخته شد.
جنگ عایشه با على(علیه السلام) نه تنها از روى محبت به على نبوده، بلکه از روى عداوت و دشمنى با وى بوده و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) یکى از نشانه هاى کفر و نفاق را بغض و جنگ با على(علیه السلام) بیان نموده است.
میر سید على ـ فقیه همدانى شافعى ـ در جلد سوم مودة القربى از خود عایشه نقل مى کند که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «خداوند با من عهد نموده که هر کس بر
على خروج کند کافر است و جایگاهش در آتش مى باشد.
»(2) نکته جالب توجه آن است
تأیید کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------
1 .
احزاب (33): 32
2 .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 2، ص275 ; نحو انقاز تاریخ الاسلامى، ص195 ; شبهاى پیشاور، ص732 «إنّ الله قد عهد إلى من خرج على علیّ فهو کافر فی النار».
----------------------------------------------------------------------------------------
که على رغم پاسخ عایشه، وقتى از خود عایشه پرسیدند که چرا با شنیدن چنین حدیثى بر على(علیه السلام) خروج کردى؟ گفت: این حدیث را فراموش کرده بودم تا آن که در بصره بیاد آوردم.
تاریخ درباره این حرکت عایشه چنین مى نویسد:
روزى که از مکه به قصد چنین نبردى حرکت نمود، تمامى دوستانش و حتى زنان پاک رسول الله(صلى الله علیه وآله) او را از انجام چنین حرکتى منع کردند، و یاد آورى نمودند که: مخالفت با على مخالفت با پیغمبر است.
مورخین اهل سنت نقل مى کنند که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به عایشه فرمود: «بترس از آن راهى که سگ هاى حوأب بر تو پارس کنند» زمانى که عازم بصره بود، اول شب به آب بنى کلاب رسید.
سگ ها اطراف محمل او را گرفته و پارس نمودند.
عایشه نام این محل را پرسید، گفتند: «حوأب» است ولى در عین حال بازهم اسیر توطئه طلحه و زبیر بود و به راه خود ادامه داد.
پس از رحلت امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز سوار قاطر شد و راه را بر جنازه سبط اکبر پیغمبر، یعنى بر جنازه امام حسن(علیه السلام) بست و اجازه نداد تا امام حسن(علیه السلام) را کنار قبر پیغمبر دفن کنند.
مردان بنى هاشم شمشیرها را کشیدند تا او را از سر راه دور کنند، اما امام حسین(علیه السلام)جلوگیرى نموده و فرمود: برادرم وصیت نموده که راضى نیست به اندازه سر سوزنى در پى چنازه اش خون بریزد.
لذا جنازه را برگرداندند و در قبرستان بقیع به خاک سپردند.
مطالب فوق را یوسف سبط بن جوزى در تذکرة خواص الامه، علامه مسعودى در مروج الذهب، ابن ابى الحدید در جلد چهارم نهج البلاغه، محمد خواوند شاه در روضة الصفا، احمد بن محمد حنفى در ترجمه تاریخ اعثم کوفى و نیز ابن شحنه در روضة المناظر آورده اند.
مخصوصاً مسعودى از قول ابن عباس روایت مى کند که خطاب به عایشه فرمود: «آیا روز جمل تو را بس نیست تا این که امروز سوار قاطر شوى و راه را بر جنازه پسر پیامبر خدا ببندى؟ گاهى سوار شتر، گاهى سوار قاطر و اگر زنده بمانى سوار فیل نیز خواهى شد ـ کنایه از این که به جنگ خدا نیز خواهى رفت.
» از طرف دیگر، محمد ابن جریر طبرى و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین آورده اند «چون خبر شهادت امام على(علیه السلام) به گوش عایشه رسید، سجده شکر بجاى آورد و اظهار شادمانى و
سرور کرد!!» زینب دختر ام سلمه که در آنجا حاضر بود از عایشه پرسید: آیا سزاوار است که از کشته شدن على(علیه السلام) اینگونه به وجد آیى، شادمانى کنى و سرود بخوانى؟ عایشه که مى خواست کار خود را توجیه نماید گفت: «سهواً از روى فراموشى این طور شد و به حال خودم نبودم، اگر دوباره این حالت به من دست داد یادآورى نمایید تا نگویم!»
علاوه بر این مگر معتقد به حفظ احترام و ولایت خلفاى قبل از على(علیه السلام) نمى باشیم؟ ابن ابى الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه، مسعودى در اخبار الزمان و سبط ابن جوزى در تذکرة خواص الامه و دیگران نقل مى کنند که: عایشه همواره از عثمان بدگویى مى کرد تا جایى که فریاد زد «این پیر خرفت را که کافر شده بکشید» ولى به محض کشته شدن عثمان، بهانه اى پیدا کرد تا با امام على(علیه السلام) مخالفت ورزد، و او را قاتل عثمان بخواند.
در پاسخ به عده اى از طرفداران متعصب که معتقدند او توبه کرده و خداوند اشتباهاتش را عفو نموده است، باید یادآورى نمود: ابن قتیبه در معارف، حاکم در مستدرک، محمد بن یوسف زرندى در کتاب «اعلام سیرة النبى» و ابن البیع نیشابورى نقل کرده اند که: عایشه به عبدالله زبیر وصیت کرد که «مرا پهلوى پیغمبر دفن نکنید و در بقیع نزد خواهرانم دفن کنید، چونکه مى دانم بعد از پیامبر خدا چه کارهایى انجام داده ام.
»
عایشه نه فقط پیامبر خدا، امیرالمؤمنین و اولادش را اذیت مى کرد، بلکه به سراغ سایر همسران رسول الله(صلى الله علیه وآله) مى رفت تا آن ها را بفریبد و در این قضایا همراه و همداستان خود سازد، اما خوشبختانه هرگز موفق نشد.
واقعه زیر را ابن ابى الحدید از تاریخ ابن مخنف لوط بن یحیى درباره عایشه نقل مى کند:
«ام سلمه هم براى انجام حج مشرف شده بود.
چون شنید که عایشه به خونخواهى عثمان برخاسته وعازم بصره است، بسیار متاثر شد و در مجالس به بیان فضایل امام على(علیه السلام)مى پرداخت.
عایشه به ملاقات او شتافت تا او را بفریبد و همدست خود ساخته و به بصره برد.
ام سلمه گفت: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان مى دادى و او را پیر خرفت مى نامیدى و قتلش را واجب مى شمردى.
حالا خونش را بهانه کرده اى و در مقابل على(علیه السلام)مى ایستى!! بیادت مى آورم روزى را که من و پیامبر خدا به خانه تو آمدیم، در آن
میان على(علیه السلام) نیز وارد شد و با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نجوى نمود، نجواى آنان طول کشید، تو خواستى بر آن حضرت هجوم برى و من ممانعت کردم، اما گوش ندادى و بر آن بزرگوار حمله بردى و اعتراض کردى که هر نه روز یک روز نوبت من مى شود، آن هم تو آمده اى و پیغمبر را مشغول نموده اى.
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) غضبناک و صورت مبارکش سرخ گون شد و به تو گفت: «کنار برو، به خدا سوگند که احدى از اهل بیت من با على دشمنى ننماید، مگر آن که از ایمان بیرون رفته باشد.
»(1) سپس تو نادم و پشیمان برگشتى.
عایشه گفت: آرى به خاطر دارم.
ام سلمه ادامه داد: «روزى تو مشغول شستشوى سر مبارک پیامبر بودى، من غذاى حیس تهیه مى کردم.
آن حضرت فرمود: کدامیک از شما صاحب شتر گنه کارى هستید که سگ هاى حوأب بر او پارس نمایند، و در پل صراط به رو افتد.
من گفتم یا رسول الله! به خدا و رسولش پناه مى برم.
آنگاه حضرت دست بر پشت تو زد و فرمود: «بپرهیز از این که آن شخص تو باشى.
» سپس عایشه تأیید کرد که آرى به خاطر دارم.
مجدداً ام سلمه گفت: «در یکى از سفرها من و تو همراه پیغمبر بودیم و امام على(علیه السلام)کفش هاى ایشان را مى دوخت، و ما در سایه درختى نشسته بودیم.
پدرت ابوبکر و عمر آمدند، وقتى اجازه ورود خواستند من و تو به پشت پرده رفتیم.
پس از مدتى گفتگو با رسول الله(صلى الله علیه وآله)پرسیدند: یا رسول الله! ما قدر مصاحبت تو را نمى دانیم پس ما را تعلیم ده،
و بفرمایید چه کسى خلیفه و جانشین شما بر ما باشد تا بعد از شما پناهگاه ما باشد.
پیغمبر فرمود: من مرتبه، مقام و مکان او را مى شناسم ولى اگر او را معرفى کنم، همانطور که بنى اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند شما نیز او را تنها خواهید گذاشت.
سپس ابوبکر و عمر سکوت اختیار کرده و بیرون رفتند.
پس از آن ما از پشت پرده بیرون آمدیم.
من از ایشان سؤال کردم یا رسول الله! چه کسى بر آن ها خلیفه مى باشد؟ ایشان فرمود: همان کسى که کفش هاى پاره مرا مى دوزد.
گفتم یا رسول الله! به جز على(علیه السلام) کسى کفش شما را نمى دوزد.
رسول الله(صلى الله علیه وآله)فرمود: «همان على خلیفه است.
» عایشه مجدداً آن را نیز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------------------
1 .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6 ، ص217 ; العمدة، ص220 ; المعیار والموازنه، ص28 ; شبهاى پیشاور، ص740 «ارجعی وراءک و الله لا یبغضه أحد من أهل بیتی و لا من غیرهم من الناس إلاّ و هو خارج من الإیمان».
---------------------------------------------------------------------------------------
سپس ام سلمه به عایشه گفت: با وجود این که همه این احادیث را مى دانى، پس عازم کجا هستى؟ ولى او گفت براى اصلاح بین مردم مى روم!!
آیا بازهم مى توان گفت: عایشه فریب خورده بود یا فراموشى و نسیان بر او غلبه کرده بود؟!!
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:11 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: آیا شیعیان را نمى توان به دلیل طعن، سبّ و انتقاد به صحابه کافر دانست؟
پاسخ: انتقاد، سبّ و طعن به مؤمن مى تواند داراى چند حالت باشد:
* چنانچه انتقاد و سبّ صحابه مستند، مستدل و منطقى باشد نه فقط کفرآور نیست بلکه مذمت هم ندارد.
* چنانچه بدون دلیل و برهان باشد، اتهام است ولى باز هم موجب کفر نمى گردد.
* اگر کسى بدون جهت، مؤمنى ـ هر چند صحابى ـ را طعن، نقد و یا حتى لعن نماید آن فرد فاسق مى شود، ولى هرگز کافر نخواهد شد.
* فقط وقتى که به دلیل صحابه پیامبر خدا بودن به آن ها دشنام داده شود، در این صورت دشنام دادنش منتهى به عداوت و اهانت به خدا و رسول او مى گردد، و در نتیجه دشنام دهنده کافر مى شود.
ابن حزم ظاهرى اندلسى در جزء سوم کتاب الفصل فى الملل والنحل در این باره چنین مى گوید: «اگر کسى به اصحاب رسول الله دشنام دهد و این دشنام از روى جهل و نادانى باشد معذور است، و اگر از روى بصیرت باشد، فاسق خواهد بود.
»
* امام محمد غزالى نیز مى گوید: سب و شتم صحابه ابداً موجب کفر نمى شود حتى سب شیخین نیز کفرآور نمى باشد.
به همین دلیل است که در مواردى ـ که برخى از آن ها در زیر مى آید ـ این دشنام دادن ها و سب کردن ها بین خود صحابه اتفاق افتاده است، ولى ما آن ها را کافر نمى خوانیم.
1 .
عمر به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اجازه بده گردن «حاطب» منافق را بزنم ـ حاطب از اصحاب بدر و از مهاجرین بزرگ بود.
با نسبت دادن نفاق به این صحابى و دشنام دادن به او، هیچ کس عمر را کافر نمى خواند.
2 .
امام محمد غزالى در جلد دوم احیاء العلوم، امام احمد بن حنبل در جز اول مسند و ذهبى در تلخیص مستدرک، نقل مى کنند که: روزى در زمان خلافت ابوبکر
مردى وارد شد و شدیداً به او فحش و دشنام داد.
حاضرین شدیداً متاثر شدند، در این حال ابوبرزه اسلمى گفت: اى خلیفه! اجازه ده تا او را که کافر شده به قتل رسانم.
خلیفه پاسخ داد: احدى به جز پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نمى تواند چنین حکمى صادر کند.
3 .
معاویه و اتباع او، خلیفه چهارم على(علیه السلام) را که افضل صحابه بود سب و لعن مى کردند.
پس چرا او را کافر نمى خوانند؟
4 .
عایشه همواره عثمان ـ خلیفه سوم ـ را سب و لعن مى کرد و علناً مى گفت: «این پیر خرفت که کافر شده است را بکشید»(1) پس چرا کسى عایشه را کافر نمى خواند؟! حال اگر این حرف را یک شیعه بزند آن وقت او را کافر مى خوانند.
5 .
ابن ابى الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه مى گوید: ابوبکر در جریان غصب فدک در مسجد و بالاى منبر در مقام انتقاد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر آمد و به بهترین صحابه رسول الله(صلى الله علیه وآله) دشنام داد و گفت: «او به سان دم روباهى مى باشد و...»(2) ولى هیچ کس او را ابداً تقبیح نمى کند.
6 .
امام احمد بن حنبل در جلد سوم مسند مى نویسد: شخصى به خلیفه ثانى نوشت: فردى به شخص شما دشنام مى دهد که شما را سب مى کند، آیا اجازه مى دهید او را بکشم.
عمر در پاسخ نوشت: خون هیچ مسلمانى براى سب و شتم نمودن به مسلمان دیگر ـ مگر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ـ مباح نمى شود.
7 .
احمد بن حنبل در جلد دوم مسند و نیز در جلد دوم سیرة الحلبیة حلبى و نیز در صحیح مسلم و صحیح بخارى آمده است که: اصحابى مانند ابوبکر و غیره در حضور خود پیغمبر به همدیگر دشنام مى دادند و حتى همدیگر را مى زدند، و پیامبر خدا آن ها را کافر نمى خواند و آن ها را آشتى مى داد.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------------------------
1 .
الجمل، صص24 و 128 ; النص والاجتهاد، صص393 و 426 ; احادیث ام المؤمنین عایشه، ج 1، صص13 و 162 ; شبهاى پیشاور، ص584 «اقتلو نعثلاً فقد کفر».
2 .
سقیفة و فدک، ص104 ; فدک فى التاریخ، ص67 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص215 ; شبهاى پیشاور، ص585 «إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه مرب لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کأم طحال أحب أهلها إلیها البغی».
3 .
این قبیل اخبار فقط در کتب اهل سنت پیدا مى شود و در کتب شیعیان نمى توان چنین اخبارى را یافت.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از این مهمتر بنابر اقوال برخى علماى اهل سنت، نظیر: ابوالحسن اشعرى اگر کسى قلباً مؤمن ولى به کفر تظاهر نماید یا خدا و رسول را بدون عذر، شدیداً دشنام دهد کافر نمى شود و نمى توان حکم کافر را بر او جارى ساخت.
ابن حزم اندلسى در جزء چهارم کتاب الفصل، این عقاید را به طور مفصل شرح داده است.
بنابراین لعن و دشنام به هیچ یک از صحابه موجب کفر نمى شود و اگر کسى بدون دلیل و برهان، مؤمنى را سب نماید فاسق است و هر عمل فسقى قابل عفو و آمرزش مى باشد.
به همین دلیل اگر عده اى از شیعیان برخى از صحابه را سب نمایند نمى توان آن ها را کافر خواند، هر چند بر این باوریم که سب آن ها بدون دلیل و برهان نمى باشد.
همچنان که ملا سعد تفتازانى در شرح عقاید نسفى گوید: سب صحابى موجب کفر نیست، از آنجا که بعضى به صحابه حسن ظن داشتند و بدى هاى آن ها را نادیده مى گرفتند و رد این گفتار جنگ هایى است که بین صحابه اتفاق افتاده و حسادت و جاه طلبى آن ها را از راه راست منحرف کرده حتى بزرگان صحابه از کارهاى زشت مصون نبوده اند.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:1 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: چرا شیعیان امامت و خلافت را منحصر به 12 امام مى دانند و ائمه چهارگانه اهل سنت را قبول ندارند؟
پاسخ: بسیارى از اوامر و دستورات پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) حتى به وسیله علماى اهل سنت روایت شده که در آن، اهل بیت و عترت طاهره به عنوان عدیل قرآن به امت معرفى شده اند تا به آنان تمسک جویند.
از جمله آن ها حدیث ثقلین، حدیث سفینه و حدیث باب حطه از اسناد محکم شیعیان است.
حتى در کتب اهل سنت، نمى توان یک حدیث ـ هر چند یک طرفه ـ پیدا نمود که پیغمبر امتش را به پیروى از ابوالحسن اشعرى و معتزلى و نیز اطاعت از چهار امام اهل سنت یعنى مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنیفه یا محمد بن ادریس شافعى ترغیب، تشویق و رهنمون کرده باشد.
اما ابن حجر مکى در باب 11 کتاب صواعق و نیز شیخ سلیمان بلخى حنفى در باب 59 ینابیع الموده نقل نموده اند که بیش از 20 نفر از اصحاب رسول الله(صلى الله علیه وآله) حدیث تمسک به ثقلین ـ قرآن و عترت پیغمبر ـ را از طرق مختلف نقل کرده اند.
بدان جهت که قرآن و عترت با همدیگر حکم ثقلین را دارند و پیروى از هر دوى این ها لازم و واجب است ـ نه فقط یکى از این دو.
اکنون باید دید که آیا مى توان قرآن ـ یکى از ثقل ها ــ را فداى مصلحت زمان و مکان نموده و آن را عوض کرد و کتاب دیگرى را انتخاب و جایگزین آن کرد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس تغییر ثقل دیگر یعنى همان عترت نیز ممکن خواهد بود.
در نتیجه با پذیرفتن تغییر ثقل اول ـ قرآن ـ پیروى از غیر اهل بیت میسر و بدون اشکال مى شود.
اما چون از نظر شیعه، پاسخ این سؤال منفى است یعنى هرگز نمى توان کتاب دیگرى را جایگزین قرآن نمود، لذا چون یکى از ثقل ها را نمى توان تغییر داد، ثقل دیگر نیز غیر قابل تغییر مى باشد.
حال باید بررسى کرد که کدامیک از خلفاى سه گانه ـ ابوبکر و عمر و عثمان ـ از
عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند تا مطابق دستور رسول الله(صلى الله علیه وآله)، مجبور به اطاعت و پیروى از آن ها باشیم؟ یقیناً تاریخ و اجماع مسلمین اتفاق نظر دارند که عترت پیغمبر، کسان دیگرى به جز این سه نفر بوده اند; لذا این ها از عترت و اهل بیت پیغمبر به حساب نمى آیند.
اینک این سؤال پیش مى آید که اگر پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) اطاعت و پیروى از فرد یا قومى را امر و توصیه نماید و جمعى از صلحا و صحابه امت بگویند که صلاح در آن است که از افراد دیگرى پیروى نمایید، آیا اطاعت امر پیغمبر واجب است یا اطاعت از مصلحت اندیشى صلحا و بزرگان امت؟! از نظر شیعه پاسخ این سؤال «اطاعت محض از پیغمبر گرامى اسلام» است.
حال که تاریخ گواهى مى دهد که هیچ کدام از خلفاى ثلاثه، نه ابوالحسن اشعرى، نه معتزلى و نه چهار امام اهل سنت (مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنیفه یا محمد بن ادریس شافعى) از اهل بیت و عترت پیغمبر نیستند، و اصلاً هیچ گونه دستور و سفارشى از پیغمبر مبنى بر پیروى از آن ها نرسیده است و حتّى تا سال ها بعد از پیغمبر نامى از آن ها در میان نبوده ـ با فرض این که از علما و فقهاى اسلامى بوده اند و بعدها نام آنان جلوه گر شده است ـ چه دلیلى وجود دارد که همه نسل هاى گذشته، حال و آینده از این چهار نفر ـ که اهل سنت سفارش مى کنند ـ پیروى و متابعت نمایند؟ در صورتى که حتى یک حدیث یا روایت نیز در این زمینه وجود ندارد.
از طرف دیگر، همه امت اسلام متفق القولند که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و یازده فرزند ایشان، همگى از عترت صحیح النسب و از اهل بیت خاص پیغمبر به حساب مى آیند.
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بارها اطاعت از آن ها را اسباب نجات دانسته و صریحاً فرموده است: از آن ها سبقت نگیرید، زیرا آن ها اعلم بر شما هستند.
دلایل و براهین زیادى مبنى بر متابعت از این دوازده امام وجود دارد.
حال باید دید که دلیل پیروى از چهار امام اهل سنت چه بوده و چگونه بوجود آمده است؟ علت پیروى از ائمه اربعه اهل سنت در این است که بعضى از خلفا و پادشاهان مردم را مجبور نمودند که حتماً باید از یکى از این چهار مذهب تقلید نمایند.
على رغم
این که هیچ گونه نص صریح و دستور خاصى از جانب پیغمبر درباره منحصر کردن تقلید به این چهار نفر وجود ندارد، آیا این انحصار، ظلم فاحشى به کلیه فقها و علماى بزرگ اسلام و تضییع حقوق علمى آن ها محسوب نمى شود؟ در حالى که تاریخ نشان داده است بعد از آن ها، فقها و علماى بسیار بزرگى که اعلم و افقه از این چهار امام بوده اند، همواره وجود داشته اند.
آیا خود این علماى بزرگى که پس از این چهار امام تربیت مى شوند، باید از این چهار نفر تقلید کنند؟
ممکن است در پاسخ، بعضى با قیاس استدلال کنند که به همان دلیل که شیعیان، امامت را به 12 امام منحصر نموده اند، ما نیز امامت را با همان دلایل مشابه به این چهار نفر منحصر مى کنیم.
در پاسخ باید گفت: خود پیامبر خدا عدد خلفاى بعد از خود را به این 12 نفر منحصر نموده است.
شیخ سلیمان قندوزى حنفىِ حموینى در فرائد، امام ثعلبى در تفسیر خود، ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب، همگى به طرق مختلف از رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند که: تعداد ائمه و خلفاى بعد از من دوازده نفر است که جملگى از قریش مى باشند.
حتى نام آن ها را به ترتیب بیان نموده اند.
بنابراین اصلاً قیاس بین این چهارنفر و دوازده امام شیعه، که اوصیاى رسول الله(صلى الله علیه وآله) و منصوب و منصوص از جانب حق تعالى مى باشند، جایز و روا نمى باشد.
از طرف دیگر، برخى از ائمه چهارگانه، نظیر: ابوحنیفه اصلاً و ابداً اهل فقه و اجتهاد نبوده بلکه فقط اهل قیاس بوده اند.
جالب تر این که بعضى از ائمه چهارگانه، خود از خوشه چینان خرمن 12 امام شیعه بوده اند.
پس اگر تقلید بر این چهار نفر جایز و روا باشد، چرا به سراغ استادان آن ها یعنى کسانى چون امام جعفر صادق(علیه السلام)نباید رفت؟!!
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 9:55 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: چرا على(علیه السلام) را برتر و افضل از بقیه انبیا (به جز خاتم الانبیا) مى دانید؟
پاسخ: در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، آثار مرگ بر چهره امام على(علیه السلام) ظاهر شده بود.
امام به فرزند بزرگش امام حسن(علیه السلام) فرمود: به شیعیانى که جلو درب منزل اجتماع کرده اند اجازه دهید تا بیایند و مرا ببینند.
درب باز شد و شیعیان، دور آن حضرت جمع شده و به گریه و زارى پرداختند.
امام على(علیه السلام) خطاب به آنان فرمود: «قبل از آن که فرصت از دست رود و دیگر نتوانید مرا ببینید، هر سؤالى دارید از من بپرسید، لیکن سؤالاتتان کوتاه و مختصر باشد.
»
یکى از سؤال کنندگان، صعصعه بن صوحان بود که روایات او حتى در صحاح اهل سنت هم، آورده شده و مورد اعتماد علماى فریقین مى باشد.
او از امام پرسید «شما فضیلت بیشترى دارید یا حضرت آدم؟» حضرت فرمود: «خوب نیست که کسى از خودش تعریف نماید»لکن از این جهت که خداوند فرموده است: «نعمت هاى خدادادى به خود را نقل کنید: } وَأَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ{ باید بگویم: «من از حضرت آدم افضل ام».
صعصعه دلیل این برترى را جویا شد و خلاصه پاسخ امام على(علیه السلام) چنین است: «براى آدم همه جور وسایل راحتى و آسایش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع نمود.
با وجود این ممنوعیت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد.
در حالى که من از خوردن گندم منع نشده ام، و چون دنیا را قابل توجه نمى بینم به میل و اراده خود، هرگز نان گندم نخورده ام».
منظور حضرت آن است که کرامت و فضیلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواى آن ها است.
هر کسى از دنیا اعراض بیشترى داشته باشد، یقیناً نزد خدا مقرب تر است.
کمال زهد و تقوى هم، اجتناب از حلال ممنوع نشده است که ایشان این کار را انجام داده اند.
سپس صعصعه پرسید «شما افضل اید یا نوح شیخ الانبیاء؟» حضرت پاسخ داد: «من از نوح افضل ام» و علت این برترى بر نوح را چنین فرمود: «نوح(علیه السلام) قوم خود را به سوى خدا دعوت کرد، ولى آن ها او را اطاعت نکردند و به آن بزرگوار آزار و اذیت بسیارى رساندند.
سپس نوح پیغمبر، آنان را نفرین کرد و گفت: پروردگارا! احدى از کافرین را بر روى زمین باقى نگذار.
اکنون با وجود این که بعد از وفات خاتم الانبیا، صدمات و آزار فراوانى از این امت به من رسیده است، هرگز آنان را نفرین نکرده و کاملاً صبر پیشه کردم».
ایشان صبر خود را در خطبه شقشقیه چنین توصیف مى کند: «در حالى صبر نمودم که در چشمم خار و در گلویم استخوانى بود.
»(1) منظور امام این است که هر کس که بر بلاها و سختى ها بیشتر صبر داشته باشد مقرب تر است.
آنگاه صعصعه پرسید: «شما افضل هستید یا ابراهیم(علیه السلام)؟» ایشان پاسخ داد: «من از ابراهیم افضل مى باشم» و دلیلش را در قرآن، از زبان ابراهیم(علیه السلام) چنین مى فرماید: } رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی{; پروردگارا چگونگى زنده کردن مردگان را به من نشان ده.
خداوند فرمود: آیا باور ندارى؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مى خواهم با مشاهده آن دلم آرام گیرد».
(2) اما من گفتم: «اگر کشف حجاب گردد و پرده ها بالا رود، یقین من زیادتر نخواهد شد».
(3) منظور امام آن است که علو درجه هر کس، درجه یقین او مى باشد که واجد مقام حق الیقین گردد.
در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسى(علیه السلام) نیز افضل و برتر خواند و دلیل آن را چنین فرمود: «وقتى که خداوند او را ماموریت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجید، ایشان عرض کرد: } رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَأَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ{; «خداوندا من از آنان یک نفر را کشته ام و مى ترسم که آنان مرا به قتل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 .
الغدیر، ج 10، ص124 ; شبهاى پیشاور، ص474 «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا».
2 .
بقره (2): 260
3 .
شرح الاسماء الحسنى، ج 1، ص190 ; شبهاى پیشاور، ص475 «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً».
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
برسانند.
برادرم هارون را که زبان فصیح تر و گویاترى از من دارد، با من همراه گردان تا یاور و شریک من در امر رسالت باشد، و مرا تصدیق نماید; زیرا مى ترسم آن ها رسالتم را تکذیب نمایند».
(1) اما موقعى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به من مأموریت داد تا به مکه معظمه روم، و آیات اول سوره برائت را در بالاى بام کعبه بر کفار قریش قرائت نمایم ـ با آن که در آنجا کمتر کسى را مى توان یافت که یکى از خویشان و بستگانش به دست من کشته نشده باشدـ هرگز و ابداً نهراسیدم.
امر پیامبر خدا را اطاعت نمودم و به تنهایى مأموریت خود را انجام داده، آیات سوره برائت را بر آنان قرائت نموده و مراجعت کردم.
»
این سخن امام کنایه از توکل او به خدا است; چون هر کس توکلش بیشتر باشد فضیلت بیتشرى دارد و موسى کلیم الله به برادرش هارون اتکا و اعتماد داشت، ولى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طور کامل به خداى بزرگ توکل و اعتماد نمود.
همچنین امام على(علیه السلام) خود را برتر و افضل از عیسى مسیح دانست و دلیل آن را نیز چنین بیان کرد: به اذن و قدرت پروردگار، وقتى جبرئیل در گریبان مریم دمید، او حامله شد و زمانى که موقع وضع حملش رسید به مریم وحى شد که: «از خانه بیت المقدس بیرون آى ، این خانه محل عبادت است نه محل ولادت و زایشگاه.
»(2) به همین دلیل از بیت المقدس بیرون رفت و عیسى در بیابان خشکیده اى متولد شد.
اما وقتى مادر من ـ فاطمه بنت اسد ـ درد زاییدن گرفت در وسط کعبه به مستجار کعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق این خانه کعبه و بحق کسى که این خانه را بنا نهاده است، درد زایمان را بر من سهل و آسان گردان.
در همان وقت دیوار کعبه شکافته شد و مادرم فاطمه با نداى غیبى به داخل خانه راه یافت، من در همان خانه کعبه متولد شدم.
بنابراین چون مکه معظمه بر بیت المقدس برترى دارد و مریم از زادن عیسى در بیت المقدس ـ مکانى پائین تر از مکه ـ نهى شد; ولى مادر على(علیه السلام)، براى زادن او به درون کعبه ـ مکانى برتر از بیت المقدس ـ دعوت شد، بدین جهت روح، نفس و بدن او از عیسى پاکیزه تر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 .
قصص (2): 33
2 .
الامام على(علیه السلام) ص369 ; اللمعة البیضاء، ص221 ; شبهاى پیشاور، صص476 و 814 «اخرجی عن البیت فإنّ هذه بیت العبادة لا بیت الولادة».
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بالاخره کسانى چون ابن ابى الحدید، امام حنبل، امام فخر رازى، شیخ سلیمان بلخى حنفى و بسیارى دیگر، حدیث زیر را از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نقل نموده اند که فرمود: «هر کس مى خواهد به علم آدم نظر کند، به علم على توجه کند.
هر کس مى خواهد حقیقت تقواى نوح و حکمت او را ببیند و نیز حلم و خلت ابراهیم، هیبت موسى و عبادت عیسى را ببیند پس به سوى على بن ابى طالب(علیه السلام) نظر کند».
(1) بالاخره میرسید على همدانى شافعى در پایان این حدیث مى افزاید: «نود خصلت از خصلت هاى انبیا در حضرت على(علیه السلام) جمع مى باشد که در کس دیگر نمى باشد».
(2) البته تشبیه نمودن على(علیه السلام) به آدم از بعد علم، بدان جهت است که خداوند در قرآن مجید مى فرماید: } وعَلَّمَ آدَمَ الأسْماء کُلَّها{; «خداوند همه اسماء را به آدم آموخت»(3) و تشبیه نمودن حلم على(علیه السلام)به حلم ابراهیم از آن جهت است که خداوند در سوره توبه فرمود: } إنَّ إبْراهِیمَ لأوَّاهٌ حَلیمٌ{; به درستى که ابراهیم بردبار و حلیم بود».
(4)
بنابراین چنانچه کسى در ویژگى بارز هر یک از انبیا با آن نبى مساوى شد مى توان نتیجه گرفت که تمام ویژگى هاى همه انبیا را دارد و لذا برترى او بر آن ها اثبات مى گردد.
بلخى حنفى و گنجى شافعى در کفایة الطالب از امام احمد حنبل نقل نموده اند: فضائلى که براى على ابن ابى طالب(علیه السلام) آمده براى هیچ یک از صحابه نیامده است.
(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
کفایة الطالب، باب 33 ; مسند احمد بن حنبل ; فخر رازى در تفسیر آیه مباهله ; محى الدین عربى 172 ; یواقیت و جواهر ص121، فصول المهمه، باب 40 ، ینابیع المودّة و...
«من أراد أن ینظر إلى آدم فی علمه و إلى نوح فی تقواه و إلى إبراهیم فی حلمه و إلى موسى فی هیبته و إلى عیسى فی عبادته فلینظر إلى علی بن أبی طالب(علیه السلام) ».
2 .
ینابیع المودة لذوى القربى، ج 2، صص307 و 80 ; الامام على(علیه السلام)، ص301 ; شبهاى پیشاور، ص477 «فإنّ فیه تسعین خصلة من خصال الأنبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی أحد غیره».
3 .
بقره (2): 31
4 .
توبه (9): 114
5 .
ینابیع المودّة باب 40 ـ مناقب خوارزمى، کفایة الطالب، باب 2
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 9:42 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: چرا شیعیان یزید را کافر، فاسد و ملعون مى دانند؟ در صورتى که خال المؤمنین معاویه (که خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاى دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود.
یزید از خطاى خود که کشتن نوه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بود، پشیمان شد، توبه کرد و خدا نیز او را بخشید.
عن عائشة قالت رسول الله... یبکی فقلت: ما یبکیک؟ قال: «اِنَّ جبرئیل أرانی التربة التی یقتل علیها الحسین فاشتد غضب الله على من یسفک دمه» و بسط یده فإذا فیها قبضة من بطحاء، فقال: یا عائشة والذی نفسی بیده أنّه لیحزننی فمن هذا من أمّتی یقتل حسیناً بعدی.
پاسخ: این استدلال که یزید چون به وسیله اسلاف خویش یعنى معاویه منصوب شده است پس باید بر حق باشد و مسلمین نیز تسلیم وى گردند و او را کورکورانه اطاعت نمایند، معقول و منطقى نمى باشد.
زیرا اگر این روش انتصاب خلفاى مسلمین، دلیل منطقى و معقولى مى بود باید در تعیین خلیفه اول از همین شیوه استفاده مى شد و او را به صورت شورایى انتخاب نمى کردند.
اما استدلال دوم که انتصاب معاویه به وسیله خلفاى قبلى، دلیل بر حقانیت او مى باشد با همین روش مى توان او را نالایق و غاصب خلافت نامید; چون خلیفه بعدى یعنى على(علیه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خلیفه چهارم برخاست و حکومت اسلامى را متزلزل ساخت.
از طرف دیگر با قرارداد صلح با امام حسن(علیه السلام) معاویه بر اریکه قدرت تکیه زد و یکى از بندهاى قرار داد عدم تعیین ولیعهد از طرف معاویه بود، لذا حکومت یزید از چند جهت نامشروع بود و معاویه در چند جا به آن اقرار کرده بود.
از نظر شیعیان، خلیفه و امام باید اولاً معصوم باشد و ثانیاً از جانب خداى متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد.
از آنجایى که نه یزید و نه معاویه داراى چنین ویژگى هایى نبودند، بنابراین خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتیجه از جانب خداى متعال و رسولش نیز نمى باشد.
اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلى الله علیه وآله): کشتن بدون تقصیر پاره تن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) یعنى همان کسى که پیغمبر درباره او فرموده است «حسین از من است و من از حسین
مى باشم» به همراه 72 تن از کوچک و بزرگ این خاندان و اسارت زن و بچه و نوامیس آن ها، فقط یک خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلکه از معاصى کبیره غیر قابل آمرزش است.
هر چند باید خاطرنشان ساخت که گناهان یزید تنها منحصر به شهادت خاندان پیامبر نیست، زیرا او به وفور و آشکارا مرتکب گفتار و کردار کفرآمیز بسیارى شده است.
براى مثال سگ باز و دایم الخمر بوده است.
به طورى که ابتدا جام شراب را به سگ مى داده و سپس نیم خورده سگش را مى نوشیده است.
حتى اکثر علماى اهل سنت به این ویژگى هاى زشت و ناپسند یزید معترفند.
ابوالفرج ابن جوزى در کتاب خود به نام «الرد على المتعصب...» همه اشعار و گفتار یزید را ثبت کرده و مثلاً یزید مى گوید: «هر چه هست همین دنیاست و غیر از این عالم، عالم دیگرى وجود ندارد.
پس دست از نعمت ها و لذت هاى این دنیا بر ندارید».
در جاى دیگر آورده است «برخیزید و پیاله ها را برگیرید و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده کنید و خرافات دین را کنار بگذارید.
آن چنان آواز مرا بخود جلب کرده که آنرا با صداى اذان تعویض نمى کنم و پیرزنهاى خواننده را با حوریان بهشتى معاوضه نمى کنم.
» حتى ابن جوزى در کتاب خود آورده است: هنگامى که اسراى کربلا را به شام آوردند، یزید دو بیتى زیر را سرود: «وقتى محمل اسراى آل رسول ظاهر شد کلاغى قارقار مى کرد (در عرب صداى کلاغ نحس است و به فال بد مى گیرند)، یزید خطاب به کلاغ گفت: اى کلاغ تو چه بخوانى و چه نخوانى من طلب خود را از پیغمبر گرفتم».
این سخن یزید کنایه از آن است که نزدیکان و بستگانم را در جنگ هاى احد و بدر و حنین کشتند، من هم تلافى کرده و
فرزندانش را کشتم.
به همین مناسبت، مجلس جشن و سرورى را ترتیب داده بود و اشعار زیر را قرائت مى کرد.
یزید در آن اشعار، حیات اجداد کافر خودش را که در جنگ هاى فوق به دستور پیغمبر کشته شده بودند، آرزو مى کرد و مى گفت: «اى کاش بزرگان و پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، زارى کردن قبیله خزرج را مى دیدند و از شادى فریاد مى زدند و مى گفتند: اى یزید! دستت قوى باد که بزرگان آن ها را کشتى و تلافى «بدر» را نمودى تا عدالت برقرار شود.
بنى هاشم با سلطنت بازى کردند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیى نازل شد.
اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم، از فرزندان خندف(1) نیستم.
با کشتن فرزند على(علیه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از على(علیه السلام) گرفتیم(2)».
زشتى و گناهان یزید آنقدر زیاد و عیان است که حتى اکثر علماى اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را کافر و ملعون دانسته و افرادى چون ابوالفرج ابن جوزى کتاب مستقلى(3)در این زمینه نوشته اند.
از طرفى حتى کسانى چون دمیرى که از یزید حمایت کرده و او را خلیفه مسلمین دانسته اند، در کتاب «حیات الحیوان» و نیز مسعودى در «مروج الذهب» گفته اند که او میمون هاى زیادى داشت، لباس هاى حریر و زیبا به تن آن ها مى کرد، گردن بندهاى طلا به گردن آن ها مى آویخت و آن ها را بر اسب سوار مى کرد.
بر گردن سگ هاى خود نیز طوق طلا مى انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مى داد.
با جام طلا به آن ها آب مى داد و خود، نیم خورده سگان را مى خورد.
او پیوسته مست و مخمور بود.
مسعودى اضافه مى کند: یزید سیرت فرعونى داشت، لکن فرعون در مردم دارى از یزید عادل تر
بود.
به همین دلیل سلطنت وى لکه ننگى در تاریخ اسلام است.
گناهان او از جمله شرب خمر، کشتن آل رسول الله(صلى الله علیه وآله)، لعن وصى پیغمبر یعنى على ابن ابى طالب(علیه السلام)، آتش زدن و خراب کردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.
ابن جوزى در تذکره خود مى نویسد: در سال 62 هجرى عده اى از مردم مدینه به شام رفتند و پس از مشاهده کفریات و فجایع یزید به مدینه برگشته، بیعت خویش را با او شکسته، علناً او را لعن و نفرین مى کردند و فرماندارش را از شهر بیرون کردند.
پس از آن که یزید مطلع شد، بلافاصله سپاهى بزرگ و سنگین براى سرکوبى اهل مدینه روانه آنجا کرد.
مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام کرد.
به طوریکه خون در کوچه ها جارى شد و مردم در خون، فرو رفتند.
مرقد رسول الله(صلى الله علیه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد.
در این واقعه، شمار کشتگان به ده هزار تن رسید.
بعد از این واقعه و بر اثر تجاوز لشکریانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل کردند.
جالب این که این واقعه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پیش بینى نموده و بخارى و مسلم در صحیحین خود، علامه سمهودى در «تاریخ المدینه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در کنار حدیثى از ایشان چنین نقل کرده اند: «کسى که اهل مدینه را از روى ظلم و ستم بترساند، خداى تعالى او را در روز قیامت بترساند و لعنت خدا و ملائکه و تمامى مردم بر او باد.
خداوند هیچ عملى را از او قبول نمى کند(1)» و نیز فرموده است: «لعنت خدا بر هر که اهل شهر مرا بترساند(2)».
علامه شبراوى شافعى در کتاب خود راجع به لعن یزید مى گوید: «لعنت خدا بر او و یاران و اعوان او باد(3)».
علامه سمهودى از علماى اهل سنت در کتاب «جواهرالعقدین» مى گوید: عموم علماء بر لعن بر قاتلین حسین و کسى که دستور داد و کسى که اجازه داد و کسى که به آن رضایت داد، اتفاق نظر دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 .
مسند احمد، ج 4، ص55 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 3، ص34 ; البدایة والنهایه، ج 8 ، ص244 ; شبهاى پیشاور، ص265 «من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله و علیه لعنة الله و الملائکة والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً و لا عدلاً».
2 .
شبهاى پیشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدینتی»
3 .
شبهاى پیشاور، ص265 «فلعنة الله علیه و على أنصاره و على أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از عایشه نقل شده که پیامبر گریه مى کرد.
گفتم چرا گریه مى کنى؟ فرمود: جبرئیل خاکى که حسین بر آن کشته مى شود را به من نشان داد.
پس غضب خدا شدّت دارد بر کسى که خون او را مى ریزد.
آنگاه دست مبارک را دراز کرد و مقدارى خاک از بطحاء گرفت.
فرمود: اى عایشه قسم به کسى که جان من در دست اوست غمگین شدم از این که بعضى از امّتم حسین را بعد از من مى کشند.
(1)
قالت امّ سلمة کان النبی(صلى الله علیه وآله) نائماً فجاء حسین... فقعد على بطنه... فقال: انّما جائنی جبرئیل و هو على بطنی قاعد فقال: لی أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتک ستقتله ألا أریک التربة التی یقتل بها؟ قال: فقلت بلى...
ام سلمه گفت: پیامبر در خواب بودند.
حسین(علیه السلام) آمد بر روى شکم پیامبر نشست.
پیامبر فرمود: در همین هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: آیا او را دوست مى دارى؟ گفتم: بله، جبرئیل گفت: امّت تو او را خواهند کشت.
آیا مى خواهى تربتى که بر آن کشته مى شود به تو نشان بدهم.
گفتم: بله.
پس بالى زد و این تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزى در دستش بود و گریه مى کرد و مى فرمود...»(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
ابن عساکر شافعى تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص195
2 .
همان منبع، ج14، ص194
---
صفحه 70
---
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 9:24 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت