درنیمه رمضان سال دوم یا سوم (1) هجری ستاره ای دیگر در آسمان امامت و ولایت بدرخشید و با نور خود جهان را منور ساخت . پس از تولد، حضرت فاطمه علیها السلام او را برای نام گذاری خدمت امیر المؤمنین علیه السلام آورد، آن حضرت فرمود: من در نام گذاری او بر رسول خدا پیشی نمی گیرم . پس او را به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آوردند، ایشان فرمودند: من در نام گذاری او برخداوند عزوجل پیشی نمی گیرم . در این هنگام خداوند به جبرئیل فرمود: محمد صلی الله علیه و آله صاحب فرزندی شده، فرود آی و به او سلام برسان و تبریک بگو و بگو که علی علیه السلام نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسی علیه السلام است، پس نام فرزند هارون را بر او بگذار . جبرئیل فرود آمد و پس از ابلاغ سلام و تبریک، عرض کرد: خداوند به تو امر کرده که نام فرزند هارون را بر او بگذاری . حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: نام او چه بوده است؟ عرض کرد: «شبر» . حضرت فرمود: زبان ما عربی است . جبرئیل عرض کرد: پس نام او را «حسن » بگذار، و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چنین کرد . (2)
کنیه ایشان ابو محمد» است و برخی از القابشان عبارتند از: «سید، مجتبی، سبط، الامین، الحجة، البر، التقی، الزکی و الزاهد» . (3)
ایشان هفت سال و اندی از دوران کودکی خویش را در دامان شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله سپری کردند و پس از آن 30 سال یاوری صدیق برای پدر گرامی خویش بودند و پس از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام 10 سال عهده دار امامت شیعیان گردیدند .
سرانجام معاویة - لعنة الله علیه - با فریفتن «جعده » ، همسر آن حضرت و اعطای صدهزار درهم و وعده ازدواج با فرزند خود یزید، امام علیه السلام را مسموم ساخت وایشان پس از 40 روز بیماری در آخر صفر سال 50 هجری مظلومانه به شهادت رسیدند . (4)
دوران امامت آن حضرت با دوران خلافت یکی از پلیدترین و در عین حال زیرک ترین خلفای بنی امیه مقارن بود . معاویة بن ابی سفیان که بازور و نیرنگ حاکمیت خود را تثبیت کرده بود، برای توسعه و بسط حکومت خود از هیچ اقدامی فروگذاری نمی کرد، و از آنجا که خاندان اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آنان را مانع اصلی بر سر راه خود می دید، به روشهای گوناگون به خشونت و ظلم و جنایت نسبت به آنان اقدام می کرد . ابن ابی الحدید از علمای اهل سنت می نویسد: شیعیان در هرجا که بودند به قتل می رسیدند، بنی امیه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند می بریدند و هرکس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود زندانی می شد و اموالش به غارت می رفت و خانه اش ویران می شد . (5)
ابن جریر طبری از مورخین اهل سنت از قول ابوسوار عدوی می گوید: سمرة بن جندب که جانشین زیاد بن ابیه در بصره بود، در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همگی حافظ قرآن بودند . (6)
پدیده های جهان محکوم به یک سلسله قوانین ثابت و سنتهای لایتغیر الهی می باشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معینی قرار داده که گردش کارها هرگز بیرون از آن انجام نمی شود . «فلن تجد لسنة الله تبدیلا» (7) ; «برای سنت خدا هیچ تغییری نخواهی یافت .»
با توجه به این مطلب ممکن است این سؤال در ذهن بوجود آید که آیا انجام معجزات و کرامات، نقض قانون علیت و سنتهای لایتغیر الهی نیست؟
ماتریالیستها و طرفداران جهان بینی مادی دچار چنین توهمی شده اند و از آنجا که بخشی از قوانین طبیعی جهان را که به وسیله علوم تجربی کشف گردیده، قانونهای واقعی و منحصر فرض کرده اند، معجزات و کرامات را نقض قانون طبیعت پنداشته اند . اما با کمی دقت و تتبع روشن می شود که نه قوانین آفرینش استثناءپذیر است و نه کارهای خارق العاده استثناء در قوانین آفرینش و سنتهای الهی است .
اگر در برخی موارد در سنتهای جهان تغییراتی مشاهده می شود، آن تغییرها معلول تغییر شرائط است و بدیهی است که هر سنتی در شرایط خاصی جاری است و با تغییر شرائط، سنتی دیگر جریان می یابد، پس اگر مرده ای به طور اعجاز زنده می شود و یا فرزندی همچون عیسی بن مریم علیهما السلام بدون پدر متولد می شود، برخلاف سنت الهی و قانون جهان نیست; چراکه بشر همه سنتها و قانونهای آفرینش را نمی شناسد و همین که چیزی را بر ضد قانون و سنتی که خود آگاهی دارد می بیند، می پندارد که برخلاف قانون و سنت الهی و نوعی استثناء و نقض قانون علیت است، در حالی که آنچه را به عنوان قانون می شناسد، قشر قانون است نه قانون واقعی .
آنچه را که علوم بیان کرده است، در شرائط مخصوص و محدودی صادق است و زمانی که با اراده یک پیامبر یا ولی خدا کاری خارق العادة انجام می گیرد، شرائط عوض می شود، یعنی روح نیرومند و پاک و متصل به قدرت لایزال الهی شرائط را تغییر می دهد . به عبارت دیگر، عامل و عنصر خاصی وارد میدان می شود، بدیهی است در شرائط جدید که از وجود عامل جدید یعنی اراده نیرومند و ملکوتی ولی حق ناشی می شود، قانون دیگری حکمفرما می گردد . (8)
علامه بزرگوار طباطبایی قدس سره در این باره می نویسد: همه امور خارق العاده ... . به مبادی نفسانی و اسباب ارادی مستند اند چنان که در کلام خداوند به آن اشاره شده است، و کلام خداوند به این امر صراحت دارد که مبادی و اسباب ارادی موجود نزد انبیاء و رسولان و مؤمنین بر تمام اسباب در جمیع حالات برتری دارد . خداوند متعال می فرماید: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون » (9) ; «و هماناعهد ما درباره بندگانی که به رسالت فرستادیم سبقت گرفته است که البته آنها بر کافران، فتح و پیروزی یابند و همیشه سپاه ما [بر دشمن] غالبند .»
و از این مطالب می توان نتیجه گرفت که این مبدا برتر و غالب، امری ماورای طبیعت و ماده است . (10) »
اینک به برخی از کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام می پردازیم:
حذیفة بن یمان نقل می کند که روزی بر بلندای کوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و امام حسن علیه السلام که کودکی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان جبرئیل یهدیه و میکائیل یسدده و هو ولدی والطاهر من نفسی و ضلع من اضلاعی هذا سبطی و قرة عینی بابی هو; همانا جبرئیل او را همراهی می کند و میکائیل از او محافظت می نماید و او فرزند من و انسان پاکی از نفس من و عضوی از اعضاء من و فرزند دختر و نور چشم من است . پدرم فدای او باد .»
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود: «انت تفاحتی و انت حبیبی و مهجة قلبی; تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی .»
در این هنگام یک مرد اعرابی به سوی ما می آمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما می آید که با کلامی تند با شما سخن می گوید و شما از او بیمناک می شوید . او سؤالهایی خواهد پرسید و در کلامش درشتی و تندی است .
اعرابی نزدیک شد و بدون اینکه سلام کند گفت: کدام یک از شما محمد است؟ گفتیم: چه می خواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند: «مهلا; آهسته [ای اعرابی] .» او که از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! لقد کنت ابغضک و لم ارک والآن فقد ازددت لک بغضا; ای محمد! درگذشته کینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم سبت به تو بیشتر شد .»
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم کردند، ماخواستیم به اعرابی حمله کنیم که آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند . اعرابی گفت: تو گمان می کنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان احببت اخبرک عضو من اعضائی فیکون ذلک اوکد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم کامل تر شود .»
اعرابی پرسید: مگر عضو می تواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نعم، یا حسن قم; آری، ای حسن! برخیز .» آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر کودکیش، کوچک شمرد و گفت: پیامبر فرزند کوچکی را می آورد و بلند می کند تا با من تکلم کند . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «انک ستجده عالما بما ترید; تو او را به آنچه اراده کرده ای دانا خواهی یافت .» امام حسن علیه السلام شروع به تکلم کرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی!
ما غبیا سالت وابن غبی
بل فقیها اذن و انت الجهول
فان تک قد جهلت فان عندی
شفاء الجهل ما سال السؤول
و بحرا لاتقسمه الدوالی
تراثا کان اورثه الرسول;
آرام باش ای اعرابی! تو از انسان کند ذهن و فرزند شخص کند ذهن سؤال نکردی، بلکه از یک فقیه و دانشمند سؤال کرده ای ; ولی تو جاهل و نادانی .
پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی که سؤال کننده ای سؤال کند . دریای علمی نزد من است که آن را با هیچ ظرفی نمی توان تقسیم کرد و این ارثی است که پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است .»
سپس فرمودند: «لقد بسطت لسانک و عدوت طورک و خادعت نفسک غیر انک لاتبرح حتی تؤمن ان شاء الله; هر آینه زبانت را باز کردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمی روی مگر اینکه ایمان می آوری، اگر خدا بخواهد .»
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را که برای او اتفاق افتاده بود، بیان کرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع کردید وگمان کردید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بکشی و نیزه ات را برداشتی، ولی راه بر تو سخت شد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی . من به تو از سفرت خبر می دهم که در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریکی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن کرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستاره ای در آسمان نمی دیدی تا بواسطه آن راه را پیدا کنی ... .»
مرد عرب با تعجب گفت: «من این قلت یا غلام هذا، کانک کشفت عن سوید قلبی و لقد کنت کانک شاهدتنی و ما خفی علیک شی ء من امری و کانه علم الغیب; ای کودک! این خبرها را از کجا گفتی؟ تو از تاریکی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره کرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان که گویی این علم غیب است .»
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عده ای را به دین اسلام وارد کرد .
بعد از آن، هر موقع که امام حسن علیه السلام را می دیدند، خطاب به ایشان می گفتند: «لقد اعطی مالم یعط احد من الناس; همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده که به احدی داده نشده است . (11) »
روزی امام حسن علیه السلام برای عمره به سوی مکه عظیمت کردند . در این سفر، فرزند زبیر ایشان را همراهی می کرد . در طول مسیر، در مکانی; زیر یک درخت خرمای خشکیده به استراحت پرداختند . ابن زبیر به امام علیه السلام عرض کرد: «لو کان فی هذا النخل رطب اکلناه; ای کاش این درخت، خرمای تازه داشت و از آن می خوردیم .» امام علیه السلام فرمودند: «او انت تشتهی الرطب; آیا تو به خرمای تازه اشتهایی داری؟» او گفت: آری . امام حسن علیه السلام سر را به سوی آسمان بلند نمودند و دعایی خواندند . در این هنگام درخت، سبز شد و پر از برگ گردید و دارای خرمای فراوانی شد و یاران ایشان از آن درخت بالا رفتند و خرمای زیادی چیدند . (12)
از معجزات و کراماتی که تمام ائمه علیهم السلام از آن بهره مند بودند، علم غیب و آگاهی از اموری است که بر دیگران مخفی می باشد، و در تاریخ موارد متعددی از ائمه معصومین علیهم السلام در این باره مطالبی نقل شده است . در مورد امام حسن علیه السلام نیز مواردی نقل شده که از غیب حوادثی را خبر می دادند . ازباب نمونه به یکی از آن موارد اشاره می کنیم:
در سفری امام حسن علیه السلام با پای پیاده به سوی مکه حرکت می کرد . در میانه راه پای مبارک آن حضرت ورم نمود و شخصی به ایشان عرض کرد: «لو رکبت لیسکن عنک هذاالورم; ای کاش سوار مرکب می شدید تا این ورم [پای] شما تسکین پیدا کند .» امام علیه السلام فرمودند: «کلا و لکنا اذا اتیناالمنزل فانه یستقبلنا اسود معه دهن یصلح لهذا الورم فاشتروا منه و لاتماسکوه; هرگز! [سوار بر مرکب نمی شوم] و لکن وقتی به منزلگاه [بعدی] رسیدیم، شخص سیاه پوستی نزد ما می آید که روغنی دارد و برای [درمان] این ورم خوب است، روغن را از او بخرید و نسبت به اوبخل نورزید .»
یکی از غلامان به ایشان عرض کرد: بعد از این منزل منزلی که شخص سیاه پوستی در آن باشد وجود ندارد تا برای شما روغن بخریم .
امام فرمودند: «آری چنین کسی را خواهیم یافت .» پس از آنکه مقداری راه پیمودند، شخص سیاه پوستی جلوی آنها آمد، امام علیه السلام فرمود: آن سیاه پوست نزد شماست، روغن را از او بخرید .
آن شخص سؤال کرد: این روغن را برای چه کسی می خواهید؟ شخصی گفت: برای حسن بن علی علیهما السلام .
آن سیاه پوست گفت: مرا نزد او ببرید . پس از آنکه او به نزد امام علیه السلام آمد، عرض کرد: «یابن رسول الله! انی مولاک لاآخذ ثمنا و لکن ادع الله ان یرزقنی ولدا سویا ذکرا یحبکم اهل البیت; ای فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول این روغن را نمی گیرم . لکن از خدا بخواه که فرزند سالم پسری به من عطا کند که دوستدار شما اهل بیت باشد .» بعد از آن به برکت دعای امام علیه السلام آن شخص دارای چنین فرزندی شد . (13)
روزی امام حسن علیه السلام به فرزندان و بستگان خویش فرمود: «انی اموت بالسم; من با سم به شهادت می رسم .» اهل بیت ایشان پرسیدند: چه کسی به شما سم خواهد داد؟ فرمودند: «جاریتی او امراتی ; کنیزم یا همسرم .» به او عرض کردند: «اخرجها عن ملکک علیها لعنة الله; او را - که لعنت خدا بر او باد - از ملک خویش خارج سازید .»
امام علیه السلام فرمودند: «هیهات من اخراجها و منیتی علی یدها; هرگز چنین نمی کنم و حال آنکه آرزوی من به دست او محقق می شود .» . «ما لی منها محیص و لو اخرجتها ما یقتلنی غیرها کان قضاء مقضیا و امرا واجبا من الله; مرا گریزی از این شهادت نیست و اگر او را خارج کنم کسی غیر از او نیست که مرا بکشد [درحالی که] شهادت من قضای حتمی و امر واجبی از ناحیه خداوند است .»
چند روزی از این خبر نگذشته بود که معاویه (لعنة الله علیه) همسر آن حضرت را فریب داد و به واسطه او، آن حضرت را به شهادت رساند . امام علیه السلام درهنگام شهادت به همسرش چنین فرمود: «یا عدوة الله! قتلتنی قاتلک الله اما والله لاتصیبن منی خلفا و لاتنالین من الفاسق; عدو الله خیرا ابدا; ای دشمن خدا! تو مرا کشتی، خدا تو را بکشد، آگاه باش که به خدا سوگند! از من فرزندی باقی نخواهی گذاشت و از [معاویه] فاسق و دشمن خدا به تو خیری نخواهد رسید .» (14)
منبع:
سایت حوزه
پی نوشت:
1) اصول کافی، کلینی، دارالاضواء، ج 1، ص 461; بحارالانوار، مجلسی، دار احیاء التراث العربی، ج 44، ص 134 .
2) الامالی، شیخ صدوق، موسسة الاعلمی، ص 116 ; بحارالانوار، همان، ج 43، ص 238 .
3) مناقب ابن شهر آشوب، طبع حیدریه، ج 3، ص 172; بحارالانوار، همان، ج 44، ص 135 .
4) مصنفات مفیدقدس سره، الارشاد، ج 11، ص 5; مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج 3، ص 202; بحارالانوار، همان، ج 44، ص 135 .
5) شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، داراحیاءالکتب العربیة، قاهره، ج 1، ص 43 - 45 .
6) تاریخ طبری، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 132 .
7) فاطر/42 .
8) مجموعه آثار، شهید مرتضی مطهری قدس سره، ج 1، ص 138 .
9) الصافات/171 - 173 .
10) المیزان، علامه طباطبایی، اسماعیلیان، ج 1، ص 80 .
11) بحارالانوار، مجلسی، همان، ج 43، ص 333 - 335 .
12) مدینة المعاجز، چاپ قدیم، ص 207; مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج 3، ص 173 .
13) مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج 3، ص 174; مدینة المعاجز، چاپ قدیم، ص 206; بحارالانوار، همان، ج 43، ص 324 .
14) مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج 3، ص 175 .
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/5/24 ساعت 10:29 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
حضرت خدیجه همسر گرامى رسول اکرم صلى الله علیه و آله، 68 سال پیش از هجرت نبوى صلى الله علیه و آله در شهر مکه به دنیا آمد . پدر وى خویلد بن اسد و مادرش فاطمه دختر زائدة بن اصم مىباشد . او در چهل سالگى با حضرت محمد صلى الله علیه و آله که 25 سال از عمر شریفش را سپرى کرده بود ازدواج نمود . بنابر قول مشهور ثمره ازدواج خدیجه شش فرزند به نامهاى قاسم، عبدالله، رقیه، زینب، امکلثوم و فاطمه علیها السلام بود . قبل از اسلام وى به خاطر دارا بودن صفات پسندیده و فضائل اخلاقى و پاکدامنى، «طاهره» لقب گرفت . ثروت خدیجه در میان اهل مکه بىنظیر بود و اهالى مکه با اموال وى به صورت مضاربهاى تجارت مىکردند . خدیجه پس از ازدواج با پیامبر همه آن ثروت را در اختیار حضرت رسول نهاد و بدین ترتیب از جنبه اقتصادى دین اسلام را تقویت نموده و در گسترش آن نهایت تلاش خود را به جاى آورد .
مقام او در نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به حدى بود که در مدت 25 سال زندگى مشترک با این بانوى با عظمت، آن حضرت به خاطر تکریم وى با هیچ زنى ازدواج نکرد و بهترین دوران جوانى خویش را به وى بخشید . بعد از رحلتحضرت خدیجه، رسول گرامى اسلام همیشه به یاد محبتها و تلاشهاى او بود . بنابر برخى اقوال خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با دو نفر دیگر بنامهاى «ابو هالة بن زراره تمیمى» و «عتیق بن عائذ مخزومى» نیز ازدواج کرده بود . این یاور با وفاى رسالتبعد از 25 سال زندگى در کنار حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله در دهمین سال بعثت در 65 سالگى و در دهم ماه رمضان چشم از جهان فرو بست و قلب رسول خدا صلى الله علیه و آله و مسلمانان را داغدار نمود .
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پیکر پاک او را در حجون با دستهاى خویش به قبر گذاشت و از شدت حزن و اندوه سال وفات او را که با فاصله اندکى از رحلت ابوطالب علیه السلام رخ داده بود، عام الحزن (سال اندوه) نامید . امیرالمؤمنین على علیه السلام به پاس خدمات آن دو بزرگوار به جهان اسلام اشعارى جانسوز سروده و در بخشى از آن حزن و ماتم قلبى خویش را بیان داشته است:
اعینى جودا بارک الله فیکما
على هالکین لا ترى لهما مثلا
على سید البطحاء وابن رئیسها
وسیدة النسوان اول من صلى
مهذبة قد طیب الله خیمها
مبارکة والله ساق لها الفضلا
فبت اقاسى منهما الهم والثکلا
مصابهما ادجى الى الجو والهواء (1)
اى چشمان من! احسنتبر شما، [اشک بریزید] در فراق آن دو بزرگوارى که نظیر ندارند . بر سرور سرزمین بطحاء و فرزند رئیس آن و بر بانوى بانوان که نخستین نمازگزار بود [ . آن بانوى] پاکدامنى که خداوند خصلتهاى او را پاکیزه کرده است [ . بانوى ] مبارکى که خداوند برترى را به سوى او رانده است .
مصیبت این دو عزیز فضا را بر من تیره و تار ساخته و [از این پس] شبها را در اندوه و حزن این دو سر مىکنم .»
در این نوشتار بر آن شدیم که نقش این بانوى خجسته را در گسترش آموزههاى مکتب تربیتى اسلام مورد توجه قرار داده و مواردى قابل توجه از آن را به خوانندگان گرامى تقدیم داریم . به امید اینکه بتوانیم از این شخصیتبرجسته و بانوى نمونه در جهان اسلام درسها آموخته و با شناخت فضائل و مناقب آن بزرگوار، از او به عنوان اسوه و الگوى تربیتى پیروى کنیم .
1- فضائل اخلاقى و علمى
مطالعه تاریخ زندگى حضرت خدیجه علیها السلام نشان مىدهد که او هم در دوران جاهلیت و هم بعد از بعثتخاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله داراى فضائل اخلاقى و کمالات معنوى بوده است . او در جامعه خود به عنوان یک الگوى زن برتر، تاثیر بسزایى در گسترش صفات نیک انسانى داشته است . سخاوت، کرامت، ایثار و فداکارى، عفت و پاکدامنى، دوراندیشى و درایت و توجه به مستمندان، عطوفت و مهربانى و صبر و استقامت، از جمله فضیلتهاى پسندیده ایست که صفحات تاریخ این زن نمونه را نشان مىدهد .
به همین جهت آن بانوى یگانه در میان زنان رسول خدا صلى الله علیه و آله شرایط هم کفو بودن را احراز نمود و یک همتاى واقعى براى حضرت محمد صلى الله علیه و آله بود . عدم ازدواج مجدد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در زمان حیات خدیجه کبرى علیها السلام نشانگر جاذبههاى معنوى و فضائل اخلاقى بىشمار در وجود آن حضرت است، که بدون تردید برخوردارى از آن صفات نقش مهم و اساسى در زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله داشته است . به همین جهت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله این بانوى تربیتیافته را از برترین زنان بهشتى شمرده و مىفرماید: «افضل نساء اهل الجنة خدیجة بنتخویلد وفاطمة بنت محمد ومریم بنت عمران وآثیة بنت مزاحم امراة فرعون (2) ; بهترین زنان اهل بهشت عبارتند از: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم [یعنى] زن فرعون .»
وفادارى این بانوى آسمانى در راه رسیدن به اهداف والاى همسر خویش، مورد توجه سیرهنویسان و محققان قرار گرفته است . او از اولین لحظات بعثت، به رسولخدا صلى الله علیه و آله ایمان آورد و تا آخرین لحظات برایمان خود پاى فشرد و لحظهاى شک و تردید به دل راه نداد .
گذشته از فضائل اخلاقى، او از کمالات علمى نیز برخوردار بود . تاریخ گواهى مىدهد که خدیجه در مورد دانش عصر خود اطلاعات فراوانى داشت و از کتابهاى آسمانى آگاه و از نظر عقل و درایت و زیرکى بر تمام زنان حتى بسیارى از مردان معاصر برترى داشت . بنابراین او داراى تمام کمالات و امتیازهایى بود که یک زن مىتواند داشته باشد .
با توجه به نکات یاد شده، خدیجه به عنوان اولین بانوى مسلمان در ترویج فرهنگ اسلامى و الگوهاى یک زن مسلمان و با کمال نقش والاى خود را ایفا کرده است و بانوان بسیارى از تربیت عملى وى درسها آموختهاند . اهمیت فضائل اخلاقى و کمالات انسانى در وجود این بانوى با فضیلت آنگاه به اوج خود مىرسد که نگاهى به وضع زن در ایام جاهلیت و قبل از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بیندازیم .
زن در آن روز نه تنها از حقوق خود محروم بود و با رقت آورترین وضع زندگى مىکرد، بلکه به عنوان مایه ننگ و عار و موجودى شوم زنده به گور مىشد . خدیجه در چنین عصرى اثبات نمود که یک زن نه تنها حق حیات دارد و باید حقوق مسلم خود را استیفا نماید، بلکه مىتواند با اعمال شایسته و تلاش و کوشش، به مرحلهاى برسد که خداوند متعال به او سلام برساند; همچنان که امام باقر علیه السلام از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مىکند: شبى که در معراج بودم، به هنگام بازگشت از سفر معراج به جبرئیل گفتم: اى جبرئیل! آیا خواستهاى از من دارى؟ گفت: خواهش من این است که از طرف خداوند و من، به خدیجه سلام برسانى . (3)
2- پرورش فرزندان صالح
بدون تردید، مادر به عنوان مؤثرترین عامل محیطى و وراثتى در پرورش و رشد شخصیت کودک نقش به سزایى دارد . حضرت خدیجه علاوه بر این که به نص قرآن مادر روحانى همه مؤمنین است، به عنوان مادرى شایسته و با ایمان در دامن خویش فرزندان نیک و صالحى براى رسولالله صلى الله علیه و آله تربیت نمود . وى شش فرزند براى پیامبر به دنیا آورد و در دامن پر مهر خویش پرورش داد که در میان آنها حضرت فاطمه علیها السلام از رتبه خاصى برخوردار است . دخترى که رهبرى اسلام بعد از پیامبر اکرم و على علیه السلام از نسل او پدید آمد و ادامه یافت .
این دختر با مادرش آنچنان ارتباط تنگاتنگ داشت که هنگام رحلتحضرت خدیجه، فاطمه علیها السلام که در حدود پنجسال داشتشدیدا بىتابى مىکرد و به دور پدر بزرگوارش مىچرخید و مىگفت: «یا ابه این امى; پدر جان! مادرم کجاست؟» حضرت جبرئیل نازل شد و فرمود: یا رسولالله! خداوند مىفرماید: سلام ما را به فاطمه برسان و به او اطلاع بده که مادرش خدیجه در خانههاى بهشتى با آسیه و مریم زندگى مىکند . (4)
این دختر پاکیزه، هنگام رحلت مادر وقتى احساس کرد که حضرت خدیجه شدیدا در فراق او و پدر ارجمندش ناراحت است و نگران تنهایى و بىیاورى حضرت محمد صلى الله علیه و آله مىباشد، به مادرش دلدارى داده و گفت: «یا اماه! لاتحزنى ولاترهبى فان الله مع ابى (5) ; مادر جان! اندوهگین و مضطرب نباش، زیرا خداوند یار و یاور پدرم مىباشد .»
امامان معصوم علیهم السلام نیز همیشه به وجود چنین مادرى افتخار مىکردند; همچنانکه حضرت مجتبى علیه السلام هنگامى که با معاویه مناظره مىکرد، در مورد یکى از علل انحراف معاویه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى و سعادت و خوشبختى خود به نقش مادر در تربیت افراد اشاره کرده و فرمود: معاویه! چون مادر تو «هند» و مادربزرگت «نثیله» مىباشد [و در دامن چنین زن پست و فرومایهاى پرورش یافتهاى] این گونه اعمال زشت از تو سر مىزند و سعادت ما خانواده در اثر تربیت در دامن مادرانى پاک و پارسا همچون خدیجه علیها السلام و فاطمه علیها السلام مىباشد . (6)
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا براى معرفى خویش و آگاه کردن دلهاى بیدار، به مادرش فاطمه علیها السلام و مادربزرگ شایسته و فداکارش حضرت خدیجه اشاره نموده و فرمود: «انشدکم الله هل تعلمون ان امى فاطمة الزهراء بنت محمد؟ ! قالوا: اللهم نعم . . . انشدکم الله هل تعلمون ان جدتى خدیجة بنتخویلد اول نساء هذه الامة اسلاما؟ ! قالوا: اللهم نعم (7) ; شما را به خدا قسم مىدهم! آیا مىدانید که مادر من «فاطمه زهرا» دختر محمد [مصطفى صلى الله علیه و آله ] است؟ ! گفتند: آرى [ . . . فرمود: ] شما را به خدا قسم مىدهم! آیا مىدانید که مادربزرگ من خدیجه دختر خویلد، نخستین زنى است که اسلام را پذیرفت؟ ! گفتند: آرى .»
حضرت خدیجه علاوه بر اینکه در دامان پر مهر و عطوفتخویش فرزندان پیامبر را پرورش داد، فرزندان شایستهاى را نیز قبل از ازدواج با پیامبر تربیت کرده بود که از جمله آنها هند بن ابى هاله مىباشد . او (هند) در مدت سه شبانه روزى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در هنگام هجرت در غار ثور مخفى شده بود، به همراه على علیه السلام دور از چشم مشرکان مکه محرمانه به پیامبر صلى الله علیه و آله آذوقه مىبرد و برمىگشت . وى مردى بزرگوار، شریف، فصیح و محدث بود و از شوهر دیگر خدیجه بنام ابى هالة بن زرارة تمیمى متولد شده بود . (8)
هند پسر خدیجه همان کسى است که امام حسن علیه السلام به عنوان دایى خود از وى نام مىبرد . وى اوصاف و شمایل رسول خدا صلى الله علیه و آله را براى امام مجتبى علیه السلام توصیف مىکرد و بسیار مورد علاقه رسولالله صلى الله علیه و آله بود . او بتهاى مشرکان را مىشکست (9) و در جنگ جمل در رکاب حضرت على علیه السلام به شهادت رسید . (10) و (11)
3- توجه به نیازهاى عاطفى و خواستههاى فرزندان
مهرورزى و محبتبه کودکان و رفع نیازهاى معنوى و عاطفى فرزندان، یکى دیگر از اصول تربیتى اسلام مىباشد . حضرت خدیجه به عنوان یک مادر دلسوز و مربى آگاه در این مورد حساسیت ویژهاى داشت . ماجراى زیر بیانگر این ویژگى حضرت خدیجه مىباشد .
در ایام بیمارى خدیجه که به مرگ وى انجامید، روزى اسماء بنت عمیس به عیادتش آمد، او خدیجه را گریان و ناراحت مشاهده کرد و به او دلدارى داده و گفت: تو از بهترین زنان عالم محسوب مىشوى، تو تمام اموالت را در راه خداوند بخشیدى، تو همسر رسول گرامى اسلام هستى و بارها تو را به بهشتبشارت داده است . با این همه چرا گریان و نگران هستى؟
خدیجه علیها السلام فرمود: اسماء! من در فکر این هستم که دختر هنگام زفاف نیاز به مادر دارد تا نگرانىها و اسرارش را به مادر بگوید و خواستههایش را به عنوان محرم اسرار مطرح نماید، فاطمه علیها السلام کوچک است، مىترسم کسى نباشد که متکفل کارهاى وى در هنگام عروسى شود و برایش مادرى کند .
اسماء بنت عمیس گفت: اى بانوى من! نگران نباش من با تو عهد مىکنم که اگر تا آن موقع زنده ماندم به جاى تو براى فاطمه مادرى کنم و نیازهاى روحى و عاطفى وى را برطرف نمایم .
بعد از وفات خدیجه علیها السلام هنگامى که شب زفاف حضرت فاطمه علیها السلام فرا رسید، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: همه زنها از اتاق عروس خارج شوند و کسى در آنجا باقى نماند . همه رفتند، اما پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله متوجه شد که هنوز اسماء بنت عمیس در اتاق باقى مانده است . فرمود: آیا نگفتم همه زنان بیرون روند؟ اسماء گفت: چرا یا رسولالله من شنیدم و قصد مخالفتبا فرمایش شما رانداشتم، ولى عهد من با خدیجه مرا بر آن داشت که در اینجا بمانم; چون با خدیجه پیمان بستهام که در چنین شبى براى فاطمه مادرى کنم . (12)
حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله با شنیدن این سخن به گریه در آمد و فرمود: تو را به خدا سوگند براى این کار ایستادهاى؟ اسماء عرض کرد: آرى . پیامبر صلى الله علیه و آله دستبه دعا برداشته و براى اسماء بنت عمیس دعا کرد . (13)
همچنین حضرت خدیجه در مورد آینده دختر خردسال خویش خطاب به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دغدغههایى را به این ترتیب بیان نمود: یا رسولالله! این دختر من - با اشاره به حضرت فاطمه علیها السلام - بعد از من غریب و تنها خواهد شد . مبادا کسى از زنان قریش او را آزار برساند، مبادا کسى به صورتش سیلى بزند، مبادا کسى صداى خود را بر روى او بلند کند، مبادا کسى با او رفتارى تند و خشن داشته باشد . (14)
4- رعایت آیین شوهردارى
یکى از برنامههاى تربیتى اسلام، آموزش آیین شوهردارى به بانوان مىباشد . اگر به آمار اختلافات خانوادگى و طلاق و ناهنجارىهاى خانوادهها توجه شود، بخش قابل توجهى از این مشکلات به رفتارهاى بانوان و زنان و دختران جوان بر مىگردد و این همه، به خاطر ناآگاهى و عدم توجه به حقوق شوهران، رعایت نکردن آداب معاشرت، عدم آگاهى از اصول شوهردارى در اسلام است . حضرت خدیجه علیها السلام در ترویج آیین شوهردارى اسلامى و رعایتحقوق همسر، نهایت تلاش را به عمل مىآورد .
حضرت خدیجه علیها السلام با شیوههاى مختلفى فضاى خانواده را آرام نگاه داشته و امنیت روحى و روانى را براى شوهر و فرزندان برقرار و زمینه را براى رشد فضائل اخلاقى فراهم مىآورد . در اینجا به برخى از روشهاى تکریم شوهر و همسردارى حضرت خدیجه اشاره مىکنیم:
الف) ابراز محبت:
حضرت خدیجه در فرصتهاى مناسب به همسر گرامى خویش ابراز علاقه و محبت مىکرد . او در قالب اشعارى زیبا درباره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، مکنونات قلبى خویش را چنین ابراز مىدارد:
فلو اننى امشیت فى کل نعمة
ودامت لى الدنیا وملک الاکاسرة
فما سویت عندى جناح بعوضة
اذا لم یکن عینى لعینک ناظرة (15)
«اگر تمام نعمتهاى دنیا و سلطنتهاى پادشاهان را داشته باشم و ملک آنها همیشه از آن من باشد، به نظر من به اندازه بال پشهاى ارزش ندارد زمانى که چشم من به چشم تو نیفتد .»
ب) طرح غیرمستقیم خواستهها
بدون شک هر زنى از شوهر خویش انتظارات و توقعاتى دارد . این در خواستهاى معقول زن، اگر در محیطى محبتآمیز و همراه با حفظ حریمهاى اخلاقى باشد، امرى پسندیدهتر و جذاب خواهد بود . اگر این خواستهها به صورت غیرمستقیم انجام گیرد، در تحکیم روابط خانوادگى و افزایش محبت تاثیرى فوق العاده خواهد داشت . حضرت خدیجه علیها السلام خدمات زیادى را در خانه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله انجام داده و صدمات فراوانى متحمل شده بود، از این رو به صورت طبیعى مىتوانست انتظارات و توقعاتى را نیز از آن حضرت داشته باشد، اما او هیچگاه خواستههاى شخصى خویش را به صورت مستقیم بیان نمىکرد بلکه سعى مىکرد آنها را به عنوان یک پیشنهاد و یا خواهش غیر مهم و در کمال ادب و احترام مطرح نماید .
حضرت خدیجه در آستانه وفات خویش هنگامى که وصیتهاى خود را بیان مىکرد، آنها را در قالب یک گفت و گوى صمیمانه و محبتآمیز مطرح نمود . وى خطاب به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عرض کرد: «یا رسولالله! چند وصیت دارم، البته من در حق تو کوتاهى کردم، مرا عفو کن .
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هرگز از تو تقصیرى مشاهده نکردم . تو نهایت درجه تلاش خود را به کار گرفتى و در خانه من زحمات و مشکلات زیادى را متحمل شدى و تمام دارایى خود را در راه خدا مصرف کردى . حضرت خدیجه علیها السلام عرض کرد: یا رسولالله! مىخواهم خواستهاى را توسط دخترم فاطمه به شما برسانم و شرم دارم آن را مستقیما بازگو نمایم .
پیامبر از منزل خدیجه بیرون رفت . آنگاه خدیجه دخترش فاطمه را صدا کرد و به او گفت: عزیزم! به پدر بزرگوارت بگو که مادرم مىگوید: من از قبر هراسناکم، دوست دارم مرا در لباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى کفن کرده و در قبر بگذارى . فاطمه علیها السلام به نزد پدر آمده و پیام مادرش را رساند . پیامبر صلى الله علیه و آله آن لباس را براى خدیجه فرستاد . هنگامى که فاطمه علیها السلام آن را آورد، نشاط زایدالوصفى وجود خدیجه را فرا گرفت . آنگاه حضرت خدیجه با دلى آرام چشم از جهان فرو بست . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مشغول تجهیز و غسل و حنوط وى شد، هنگامى که خواستخدیجه را کفن کند، حضرت جبرئیل امین نازل شد و گفت: یا رسولالله! خداوند سلام مىرساند و مىفرماید: کفن خدیجه به عهده ماست و آن یک کفن بهشتى خواهد بود . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اول با پیراهن خود و از روى آن با کفن بهشتى خدیجه را کفن کرد .
ج) دلجویى و دلدارى همسر
خانواده کانون آرامش و راحتى بخش هر انسانى است . مردى که در بیرون خانه با هزاران مشکل و گرفتارى رو به روست و گاهى در راه رسیدن به هدف و کسب روزى حلال سخنان ناروا شنیده و لطمات روحى و جسمى زیادى را متحمل مىشود، انتظار دارد که کسى از وى دلجویى کرده و حرف دلش را شنیده و با کلمات شفابخش و برخوردهاى آسایش آفرین مرهم گذار دردهاى انباشته در دل او باشد .
حضرت خدیجه چنین همسرى براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود . مشرکان با سخنان توهینآمیز و اعمال وقیحانهاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را ناراحت مىکردند و از این ناحیه مشکلات فراوانى پیش روى پیامبر اکرم بود، اما همه این گرفتارىها به وسیله خدیجه علیها السلام جبران مىشد . او شخص پیامبر و مشکلات آن حضرت را آگاهانه درک مىکرد و بدین جهت در پیشرفت اهداف آن حضرت تلاش مىنمود و سخنانش را تصدیق مىکرد و او را از تمام غمها و غصهها مىرهانید .
علامه سید شرف الدین در این مورد مىنویسد: «او مدت 25 سال با پیامبر صلى الله علیه و آله زندگى کرد بدون آنکه زن دیگرى در زندگى او شریک شود و اگر در حیات باقى مىماند، پیامبر باز هم شریک دیگرى انتخاب نمىکرد . او در تمام طول زندگى زناشویى شریک درد و رنج پیامبر صلى الله علیه و آله بود، زیرا با مال خود به او نیرو مىبخشید و با گفتار و کردار از او دفاع مىنمود و به او در مقابل عذاب و درد کافران که در راه رسالت و اداى آن نصیبش مىکردند تسلى مىداد . او به همراه على علیه السلام هنگام نزول نخستین وحى آسمانى به پیامبر صلى الله علیه و آله، در غار حرا بود . (16) »
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مورد همسر گرامى خویش مىفرماید: «خدیجه زنى بود که چون همه از من روى مىگردانیدند او به من روى مىکرد و چون همه از من مىگریختند، به من محبت و مهربانى مىکرد و چون همه دعوت مرا تکذیب مىکردند به من ایمان مىآورد و مرا تصدیق مىکرد .
در مشکلات زندگى مرا یارى مىداد و با مال خود کمک مىکرد و غم از دلم مىزدود . (17) »
خدیجه آنچنان در روح و جان همسر بزرگوارش تاثیر گذاشته بود که مدتها بعد از رحلتحضرت خدیجه علیها السلام، هرگاه حضرت رسول صلى الله علیه و آله گوسفندى را ذبح مىکرد، مىفرمود سهمى هم به دوستان خدیجه بفرستید، زیرا من وستخدیجه را هم دوست مىدارم .
5- برترین معیارهاى انتخاب همسر
هر جوانى در زندگى خویش نیاز به ازدواج دارد و ازدواج در اسلام، یک امر مقدس و عبادت محسوب مىشود . دختر و پسرى که مىخواهند به سوى امر مقدس ازدواج قدم بردارند، اولین گام را از خود دوستى به سوى غیردوستى بر مىدارند، آنان با امضاى پیمان مقدس زناشویى از دایره خودخواهى بیرون رفته و با وارد شدنبه مرحله جدیدى از زندگى، بخشى از کمبودهاى خود را جبران مىکنند که از جمله آنها مىتوان به بقاى نسل، رسیدن به آرامش و سکون، تکمیل و تکامل، تامین نیاز جنسى، سلامت و امنیت اجتماعى و تامین نیازهاى روحى و روانى اشاره کرد . اما در این میان مهمترین دغدغههاى هر دختر و پسر جوان که در آستانه ازدواج قرار مىگیرد، برترین معیارها و ملاکهاى ازدواج در انتخاب همسر آیندهاش مىباشد .
حضرت خدیجه علیها السلام به عنوان الگوى دختران و زنان مسلمان در مورد انتخاب حضرت محمد صلى الله علیه و آله به عنوان همسر آینده خویش ملاکها و اصولى را مطرح مىکند که از گفت و گوى وى با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله معلوم مىشود .
خدیجه هنگام پیشنهاد ازدواج با رسول خدا صلى الله علیه و آله به وى گفت: به خاطر خویشاوندیتبا من، بزرگواریت، امانتدارى تو در میان مردم، اخلاق نیک و راست گوئیت، مایلم با تو ازدواج کنم . (18)
ارزش این انتخاب خدیجه آنگاه نمایان مىشود که بدانیم او در آن هنگام، موقعیتى عالى و ممتاز در جامعه خود داشت و تمام امکانات و زمینهها براى ازدواج وى با هر یک از جوانان نامدار و ثروتمند قریش فراهم بود .
پاورقیها:
11) برخى از متفکران اسلامى معتقدند که حضرت خدیجه قبل از حضرت رسول صلى الله علیه و آله ازدواج نکرده بود و فرزندانى همچون هند خواهرزادگان وى بودند که حضرت خدیجه آنان را در دامان خود پرورش داد .
10) مکارم الاخلاق، ص11 .
14) همان .
18) کشف الغمه، ج2، ص132 .
12) اعیان الشیعه، ج1، ص380 .
16) خدیجه، على محمد على دخیل، ص31 .
17) بحارالانوار، ج43، ص131 .
15) مستدرک سفینة البحار، ج5، ص44 .
1) بحار الانوار، ج35، ص143; دیوان امام على علیه السلام، ص359 و مستدرک سفینة البحار، ج4، ص73 .
13) شجره طوبى، ج2، ص334 .
2) مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ج2، ص186 .
3) بحارالانوار، ج18، ص385 .
4) امالى شیخ طوسى، ص175 .
5) فرهنگ سخنان حضرت فاطمه علیها السلام، ص164 .
6) الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص282 .
7) الامالى شیخ طوسى، ص463 .
8) همان .
9) اکمال الکمال، ج1، ص119 .
منابع:
1. 16) خدیجه، على محمد على دخیل، ص31 .
2. 13) شجره طوبى، ج2، ص334 .
3. 7) الامالى شیخ طوسى، ص463 .
4. 12) اعیان الشیعه، ج1، ص380 .
5. 1) بحار الانوار، ج35، ص143; دیوان امام على علیه السلام، ص359 و مستدرک سفینة البحار، ج4، ص73 .
6. 10) مکارم الاخلاق، ص11 .
7. 3) بحارالانوار، ج18، ص385 .
8. 6) الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص282 .
9. 2) مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ج2، ص186 .
10. 5) فرهنگ سخنان حضرت فاطمه علیها السلام، ص164 .
11. 4) امالى شیخ طوسى، ص175 .
12. 15) مستدرک سفینة البحار، ج5، ص44 .
13. 17) بحارالانوار، ج43، ص131 .
14. 18) کشف الغمه، ج2، ص132 .
< type="text/java">>
< id="ie_ready" src="java:void(0)">>
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/5/23 ساعت 4:16 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پاسخ اجمالی : براهین متعددی برای اثبات وجود واجب تعالی بیان شده است از جمله:1. برهان حرکت 2. برهان حدوث 3. برهان امکان و وجوب یا برهان صدیقین و... خلاصه برهان امکان و وجوب این است وجود یا واجب است یا ممکن. اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممکن است یستلزم وجود واجب الوجود زیرا در غیر اینصورت دور و تسلسل لازم میآید. چونکه هر ممکن محتاج علت است و علت آن اگر ممکن باشد دور و تسلسل لازم میآید و اگر واجب باشد فهو المطلوب.
پاسخ: علاوه بر خداشناسى فطرى، خداشناسى عقلى نیز از کلام الهى استفاده مى شود. براهین گوناگونى که فیلسوفان و متکلمان براى اثبات ذات و صفات الهى اقامه نموده اند، از قرآن نیز قابل برداشت است که به ترتیب به آنها مى پردازیم:
براهین اثبات ذات
برهان صدیقین
این برهان کاملا از قرآن الهام گرفته است و فیلسوفان اسلامى با دقت و ظرافت فکرى توانستند 21 تقریر1 از آن را بیان کنند. تفاوت این برهان با براهین دیگر در این است که در سایر براهین با مطالعه در مخلوقات الهى، ولى برهان صدیقین از باب "یا مَنْ دَلَّ على ذاتِه بِذاتِه" و با تحلیل وجود، به وجود بارى تعالى مى رسیم. اینک به آیاتى که در این باب به آنها استناد شده است توجه مى کنیم:
(أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْء شَهِید);2 آیا براى اثبات پروردگارت این مقدار کافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است و در همه جا حضور دارد؟مفسران در این آیه تفاسیر متعددى داشته اند; علامه طباطبایى(رحمهم الله)، کلمه ى شهید را به معناى مشهود گرفته است و در این صورت معناى آیه این است که "آیا براى اثبات خداوند این مقدار کفایت نمى کند که پروردگار تو مشهود همه چیز است؟"; یعنى همه ى موجودات به جهت فقر و حاجت، بر وجود حق تعالى شهادت مى دهند;3 براى این که هیچ موجودى نیست، مگر این که از جمیع جهاتش محتاج و وابسته به اوست و او قیّوم و قاهر و ما فوق آن است; پس خداى تعالى بر همه چیز مشهود و معلوم است. بنا بر این تفسیر، آیه ى مذکور بر برهان صدیقین دلالت دارد.
امام فخر رازى مفاد این آیه را برهان نظم دانسته است; به این معنا که، حق تعالى نشانه هایى از خود را در این جهان آفریده است که بر وجود او گواه اند.4 قرطبى از این آیه، شهادت خداوند بر اعمال انسان ها و اثبات معاد را استفاده کرده است.5 مرحوم طبرسى در تفسیر این آیه مى گوید: خداوند سبحان آنچه را بر توحید و تصحیح نبوت پیامبر دلالت مى کند، بیان کرده است و حق تعالى کفایت مى کند بر این که قرآن از جانب اوست.6
(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ);7 خداوند و صاحبان علم شهادت مى دهند که معبودى جز او نیست.
اگر شهادت در این آیه ى شریفه، به معناى شهادت لفظى باشد، چندان بر برهان صدیقین دلالت ندارد; ولى اگر شهادت معنوى مورد نظر باشد، معناى آیه این است که وجود حق تعالى آن قدر روشن و بدیهى است که بر یگانگى خود دلالت مى کند; یعنى از روشنى وجود، به وجود الهى پى مى بریم.
برهان وجوب و امکان
برخى از آیات قرآن، به طور ضمنى، از طریق وجوب و امکان، بر وجود خداوند دلالت مى کنند. تعریف برهان وجوب و امکان این است که وقتى اصل وجود ثابت شد و از مرز سفسطه گذشتیم، آن را به حصر عقلى به واجب و ممکن تقسیم مى کنیم; اگر آن موجود، واجب باشد، مدعا ثابت است و اگر ممکن باشد، چون دور و تسلسل محال است، باید به واجب منتهى شود. آیات زیر را مى توان بر این حقیقت شاهد گرفت:
(أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْء أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ);8 آیا بدون سبب آفریده شده اند یا خود خالق خویش اند، آیا آنها آفریننده ى آسمان ها و زمین اند؟ بلکه آنها اهل یقین نیستند.
توضیح این آیات این است که چهار فرض براى پیدایش انسان قابل تصور است:
1. آنان بدون علت تحقق یافته اند. این احتمال باطل است; زیرا قانون علیّت، که مفاد آن عبارت است از نیازمندى هر ممکن و معلولى به علت، از اصول بدیهى یا قریب به بداهت علوم عقلى است و انکار آن مستلزم انکار همه ى علوم مى باشد;
2. خود آنها سازنده و خالق خویش اند. این احتمال نیز با درک وجدانى، نادرست جلوه مى دهد; در ضمن، اگر موجوداتى مانند آنها، (= والدینشان) خالق آنها باشند، همین سؤال درباره ى پدر و مادرشان مطرح مى شود;
3. به فرض، اگر خود خالق خویش باشند، خالق آسمان ها و زمین که نیستند;
4. پس خالق آنان و جهان طبیعت باید موجودى باشد که نیاز به پدیدآورنده اى نداشته باشد; و آن، خداى رحمان است.
برهان فقر وجودى
برهان دیگرى که بر اثبات خداوند دلالت دارد، برهان فقر وجودى است. صدر المتألّهین شیرازى، با الهامى که از برخى آیات گرفته است، به تقسیم وجود به رابط و مستقل، و فقیر و غنى دست یافته و آن را در بسیارى از مباحث فلسفى خود سریان داده است. این آیات عبارت اند از:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید)9 اى مردم، شما به خداوند نیازمندید و خداوند بى نیاز و ستوده است.
(وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ)10 خداوند بى نیاز است و شمایید نیازمندان.
بیان استدلال این است که موجود یا نیازمند به غیر است و یا نیست; اگر نیازمند باشد، ممکن الوجود و اگر بى نیاز باشد، واجب الوجود است و از آن رو که انسان ها، بل همه ى جهان آفرینش، نیازمند به خداى واحد قهارند، امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه جمله اى به همین مضمون فرموده اند:
کیف یستدل علیک بما هو وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور مالیس لک حتى یکون هو المظهر و لک; چگونه با موجوداتى که به تو محتاج اند مى توان به وجود تو استدلال کرد؟ آیا غیر تو، از تو ظاهرتر است که تو را آشکار سازد؟
برهان نظم
گسترده ترین برهانى که در قرآن، براى اثبات وجود خداوند مورد استفاده قرار گرفته، برهان نظم است که آیات فراوانى به آن دلالت دارند. این برهان، که از نظر منطقى پایگاه نسبتاً مورد اعتمادى دارد و احتمال نبودن خدا را به صفر نزدیک مى کند، براى عموم مردم مفید و قابل فهم و استفاده است و از طریق آیات آفاتى و جهان شمولى و آیات انفسى و جان شمولى مورد استشهاد قرار مى گیرد.
این برهان از دو مقدمه، (صغرا و کبرى) تشکیل شده و شکل اول منطقى را ترتیب داده است. صغرى از نظم و انسجام و هدفمندى جهان هستى سخن به میان مى آورد و کبرى نیز از دلالت نظم دقیق جهان بر وجود ناظم عالم و قادر، و نفى تصادف حکایت مى کند و از این طریق، وجود خالق و عالم و قادر الهى ثابت مى گردد. به آیاتى در این زمینه توجه مى کنیم:
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِن تُرَاب ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ);11 و از نشانه هاى الهى این است که خداوند، شما را از خاک آفریده، سپس شما را انتشار داده و پراکنده ساخته است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ);12 از آیه هاى او این است که براى شما از خودتان همسرانى آفریده است، تا به وسیله ى آنها آرام گیرید و میان شما دوستى و رحمت پدید آورد، در این امور نشانه هایى براى گروه اندیشمند است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِلْعَالِمِینَ);13 از آیه هاى الهى، آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ هاى شماست; و در این مطالب نشانه هایى براى جهانیان است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَات لِقَوْم یَسْمَعُونَ);14 از آیه هاى او خوابیدن شما در شب و روز و فعالیت و روزى طلبى شما از فضل اوست، در این امور، نشانه هایى است براى قومى که گوش مى سپارند.
(وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِقَوْم یَعْقِلُونَ);15 از آیه هاى الهى این است که برق را براى بیم و امید به شما نشان مى دهد و آبى از آسمان نازل مى کند; آن گاه زمین مرده را احیا مى سازد. در این امور نشانه هایى است براى قوم خردمند.
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ);16 از نشانه هاى خداوند این است که آسمان و زمین به دستور او پایدارند; آن گاه که شما را از زمین بخواند، شما از قبرها بیرون مى آیید.
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِى فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَآء فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّة وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَیَات لِقَوْم یَعْقِلُونَ);17 در آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف شب و روز و حرکت کشتى ها در دریا به سود مردم و بارانى که از آسمان ها نازل مى شود، آن گاه زمین هاى مرده را احیا مى سازد و انواع جنبندگان که در روى زمین پراکنده اند و چرخش بادها و ابرهایى که در میان آسمان ها و زمین به کار گرفته شده اند، نشانه هایى است براى قوم خردمند.
(وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن کُلِّ الثَّـمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ);18
اوست که زمین را کشش داد و در آن، کوه ها و جوى ها را قرار داد و از همه ى میوه ها جفت آفرید; شب و روز را به هم مى پوشاند، در این امور نشانه هایى است براى قوم اندیشمند.
(هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وَأَ لَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ);19 او (خداوند) همان کسى که با نصرتش تو و مؤمنان را تقویت کرد و در میان دل هاى آنها الفت ایجاد کرد. اگر آنچه را که روى زمین است، انفاق مى کردى تا در میان دل هاى آنها الفت بیفکنى، نمى توانستى; ولى خداوند در میان آنها الفت نهاد، او توانا و حکیم است.
(قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمیتِ وَیُخْرِجُ الْمیتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ);20 بگو، چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى دهد و یا چه کسى مالک گوش و چشم هاست؟ و چه کسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه کسى امور را تدبیر مینماید؟ سپس به زودى مى گویید: خدا; پس بگو: چرا تقوا پیشه نمى کنید؟
پی نوشت ها:
1. ر.ک: الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 67 و آشتیانى، تعلیقه بر منظومه، ص 488 ـ 498.
2. فصّلت: 53.
3. المیزان، ج 17، ص 405.
4. التفسیر الکبیر، ج 27، ص 140.
5. الجامع لاحکام القرآن، ج 15، ص 375.
6. مجمع البیان، ج 9، ص 30.
7. آل عمران 18.
8. طور: 35 و 36.
9. فاطر: 15.
10. محمد: 38.
11. روم: 20.
12. روم: 21.
13. روم: 22.
14. روم: 23.
15. روم: 24.
16. روم: 25.
17. بقره: 164.
18. رعد: 3.
19. انفال: 62 و 63.
20. یونس: 31
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 90/5/20 ساعت 9:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
1- قناعت در لغت به معنای بسنده کردن به مقدار کم، از کالای مورد نیاز، و رضایت به چیزی است که نصیب شخص میشود. (طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج 4، ص384) در احادیث گاهی کلمه قناعت به معنای مطلق رضایت به کار رفته است. امام علی علیه السلام در نامهای به عثمان بن حنیف میفرماید: «آیا قناعت کنم و راضی باشم که بگویند او امیرالمؤمنین است و با آنها در سختیهای روزگار مشارکت نداشته باشم؟» (نهج البلاغه، نامه 45 .)
2- در علم اخلاق قناعت در مقابل حرص استعمال میشود. صفت قناعت موجب میشود که شخص به مقدار نیاز و ضرورت بسنده کند و زاید بر آن را نطلبد. (ر. ک: جامع السعادات، ملا مهدی نراقی ص 101- 100 ) .
بنابراین می توان گفت قانع کسى است که به اندک بسنده مى کند و ناخشنود نمى شود و روى ترش نمى کند و به سهم خویش راضی است . قانع یعنى کسى که بسنده مىکند به آنچه که از دنیا به وى برسد اگر چه کم باشد و بر امکانات اندک سپاسگزار است.
3- گاهی ممکن است مقوله قناعت با خساست و بخل اشتباه شود . در تفاوت قناعت و بخل گفتنی است که قناعت بیشتر در اخلاق فردی مطرح است و مربوط به استفاده بهینه از امکانات زندگی و اجتناب از زیاده روی در هزینه ها و مصارف و رضایت به نعمت های الهی است، اگر چه اندک باشد، در حالی که خساست و بخل مربوط به اخلاق اجتماعی است، آنگاه که انسان باید به یاری دیگران بشتابد و از امکانات مالی و اعتباری خویش در جهت دستگیری و یاری برادران مومن خویش مصرف نماید، بخل بورزد و هزینه نکند. قناعت نمود مناعت طبع و بزرگواری و زهد و تحمل آدمی است ، در حالی که بخل صفت رزیله و ناشی از حقارت نفس و نمود خودخواهی انسان است .
4- عقل عامل مهمی در گزینش قناعت است. حضرت علی علیه السلام میفرماید: «من عقل قنع آنکه خردورزی کند، قناعت پیشه میکند.» (آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، شرح خوانساری، ج 5، ص 150 .) عقل قناعت را به علت آثار ارزشمند آن، از جمله: بینیازی انسان از غیر خود و قدرت یافتن آدمی برای تحمل کمبودها و صبر بر آنها، بر میگزیند و آن را به سود شخص میداند. گرچه انسان در ظاهر با قناعت، از امکانات ظاهری استفاده کمتری میکند، ولی به جهت عاقبت قناعت، این عمل مورد پذیرش عقل است . هر اندازه سطح دانش شخص نسبتبه جهان و نفس خود بیشتر میشود و با عمق بیشتری به مسائل انسانی توجه میکند، در پذیرش صفات پسندیده انسانی، از جمله صفت قناعت، آمادگی بیشتری پیدا میکند.
با آنچه گفته آمد روشن مىگردد که قناعت جلوه اى از حالت و ملکه زهداست که در رفتار و سطح معیشت زندگى انسان پدید مى آید و در واقع زندگى زاهدانه همان زندگى با قناعت ساده و به دوراز آزمندى رفاه زدگى تجملگرایى و تنوع طلبى است.
امیر المؤمنین علیه السّلام نیز قناعت را به زندگى ساده و کم زرق و برق و سبک تفسیر کرده است :اقنعوا بالقلیل من دنیا کم لسلامه دینکم فان المومن البلغه الیسیره من الدنیا تقنعه (غرر الحکم : 2549 .) به اندک دنیا بسنده کنید تا دینتان سالم بماند زیرا مومن به اندکى که کایتش کند قناعت دارد.
5- علمای اخلاق نقطه مقابل قناعت را حرص می دانند و در تعریف آن چنین می گویند : حرص صفتی است نفسانی که انسان را به اندوختن بیش از احتیاج خود وا می دارد و از شاخه های حب دنیا و اصفات هلاک کننده و ازاخلاق گمراه کننده است . حرص به بیابانی می ماند که کرانه های آن نا پیدا است و هم چون سرزمین وحشتناک بی انتها است که حریص هر قدر در آن پیش می رود به آخر آن نمی رسد
به طور مثال قناعت به این است که اگر این فرد در طول سال مثلا به دو دست لباس نیاز دارد به همین تعداد اکتفا نماید و حرص نزند و زیاده روی و اسراف نکند .
6-در موضوع قناعت و صرفه جویی باید همه جوانب و اطراف آن را در نظر گرفت و سطحی نگر و یک جانبه نگر نبود . گاهی ممکن است در موردی و نسبت به فردی قناعت صدق کند و به حال او مفید باشد ولی نسبت به کل جامعه و کشور صدق قناعت نکند و در مجموع به نفع جامعه و کشور نباشد .
در دوران ما که مسائل اقتصادی کاملا تخصصی و پیچیده شده و اوضاع و شرایط جهانی در آن تاثیر بسیاری دارد موضوع قناعت را نیز با توجه به این وضعیت و شرایط در نظر گرفت زیرا دین مجموعه ای از احکام و اخلاق و معارف و حقایق است و مسلمان تمام عیار آن است که همه این امور را با هم در نظر بگیرد .
به عنوان مثال باز گذاشتن لامپی که مورد استفاده نیست اسراف و زیاده روی در مصرف برق است و باید آن را خاموش کرد ولی ممکن است اولویت دیگری مطرح باشد که باعث شود این کار فعلا اسراف محسوب نشود، مثلا اگر به فرض از نظر کلید برق در مضیقه باشیم ویا تولید آن هزینه زیادی در بر داشته باشد و روشن و خاموش کردن کلید مستلزم استهلاک و خرابی و نیاز به تهیه ویا تولید آن با هزینه بالا باشد ولی تولید برق و بازگذاشتن لامپ در مجموع ارزان تر و به صرفه تر باشد مصداق قناعت در این جا باز گذاشتن لامپ و روشن و خاموش نکردن کلید است .
پس قناعت و حرص نداشتن امری نسبی است وباید موردش را با مقایسه با حالات و صورت های دیگر و براساس نگاهی جامع و فراگیر تعیین نمود .
7- هر چند قناعت شخصی و فردی مفید و سازنده است ولی نتیجه کامل و تمام عیار هنگامی حاصل می گردد که به صورت یک فرهنگ عام و فراگیر در همه عرصه ها و میدان ها اجرا شود و میان اینها هماهنگی و همسویی باشد . در مثال مطرح شده در عین حال که من مصرف کننده باید از مصرف بیش از حد نیاز خود داری کنم و قناعت داشته باشم ، تولید کننده لباس و پوشاک نیز باید در حد خود و متناسب با نوع کارش قناعت را رعایت کند و از تولید بی رویه و زیادتر از حد نیاز بازار و جامعه خودداری کند تا منجر به عرضه بیش از حد تقاضا و در نتیجه بهم خوردن توازن اقتصادی نگردد .
به عبارتی دیگر عمل به هر دستور از دستورات دین هر چند همواره سودمند و راهگشا است اما بهترین و کامل ترین ثمره و نتیجه آن مربوط به زمانی است که همه این دستورات با یکدیگر و در کنار هم مورد عمل واقع شود و همه شرا یط و اوضاع و احوال با هم در نظر گرفته شود .
8- در فقه اسلامی و آموزه های قرآن و اهل بیت –ع- بیان شده که در مواردی که عمل به دو و یا چند دستور و حکم الهی مستلزم تزاحم در بین آنها است جای قاعده اهم و مهم است و باید در میان این چند وظیفه آنراکه مهم تر است مقدم داشت و به آن عمل کرد ،مثلا لمس نامحرم حرام است ولی اگر در موردی نجات جان نامحرمی در گرو لمس او باشد نجات جان او بر حرمت لمس او مقدم است.
به طور کلی باید توجه داشت که قناعت بخل ورزیدن و یا مصرف نکردن نیست، قناعت آن است که انسان از امکانات خویش به صورت صحیح و با بهره وری مناسب و رعایت الگوی مصرف توصیه شده در جامعه و مطابق دستورات اسلام استفاده کند و در این امور از زیاده روی و ریخت و پاش اجتناب ورزد.
9-اصل کلی اقتصادی اسلام در خانواده و جامعه رعایت اعتدال است. در رابطه با اعتدال در انفاق توجهتان را به مطالب زیر جلب می کنیم:
« وَالذینَ اذا اَنفَقوا لَم یُسرفوُا و لَم یَفتروُا وَ کانَ بینَ ذلکَ قواماً » ( فرقان/ 67)
« آنان کسانى هستند که هر گاه انفاق کنند ، نه اسراف کنند و نه سختگیرى ، بلکه در میان این دو ، اعتدال مىورزند.»
این آیه ، بیانگر یکى از مهمترین مسایل زندگى است که رعایت آن موجب آسایش و آرامش فرد و جامعه شده و باعث گشودن گرههاى مشکلات و برطرف شدن بسیارى از نابسامانىهاى اجتماعى و اقتصادى مىگردد . و مىتوان از آن به عنوان معجزه زندگى یاد کرد ، و آن مساله اعتدال در انفاق و مصرف است.
اعتدال ، یعنى میانهروى و حدفاصل بین افراط و تفریط ، که چنین کارى از نظر اسلام در همه چیز ، محبوب و مطلوب است ، قرآن مسلمانان را به خاطر پیروى از اسلام ، به عنوان « امت وسط » یعنى امت معتدل خوانده و مى فرماید: « وَکذلکَ جَعلناکُم اَمةٌ وَسَطاً » ( بقره /143) اینگونه شما را امت میانه قرار دادیم.
امیر مؤمنان على (ع) آنان را که از راه اعتدال به سوى افراط یا تفریط کشانده مىشوند ، جاهل خوانده و مىفرماید: « لا تَرَی الجاهِلُ الّامفرطا او مفرطا » همیشه جاهل را نمىنگرى جز این که یا زیادهروى مىکند ، و یا کم مىآورد.
در آیه مورد بحث ، که بیانگر یکی از نشانه های بندگان ممتاز خداست ، از یکى از شاخه هاى مهم اعتدالى ، که مربوط به امور اقتصادى و زندگى اجتماعى است سخن به میان آورده ، که نقش مهمى در اصلاح زندگى و سامان یافتن شؤون اجتماعى و خانوادگى دارد ؛ و آن رعایت اعتدال در مصرف است ، یعنى انسان مسلمان ، در انفاق و مصرف ، نه اسراف مىکند و نه سختگیری ، بلکه راه میانه ی بین این دو را برمىگزیند.
رعایت اعتدال در انفاق یک حالت نسبی دارد, یعنی نسبت به افراد با شرایط اقتصادی مختلف متفاوت است, هر کسی باید خودش حساب کند و شان خویش را در انفاق و اسراف بیابد. اگر بیش از حد نیاز انفاق کند ممکن است اسراف محسوب شود و در صورتی که توان داشته باشد و نیاز را برنیاورد, دچار بخل خواهد بود. مثلا کسی که حقوق و درآمد ماهانه اش 300000 تومان است اگر در مهمانی و پذیرایی اش چند نوع غذا باشد و انواع میوه ها بر سر سفره اش باشد اسراف است و یا مثلا هدیه ای که به طور معمول برای مراسمی مثل تولد و ازدواج و خرید خانه و غیره تهیه می کند, اگر بیست هزار تومان و یا حداکثر سی هزار تومان بیشتر باشد اسراف است مگر در موارد خاصی که معمولا نادر و استثنایی است.
همین فرد با همین درآمد اگر مثلا نیمی از درآمدش را انفاق کند, مشمول اسراف است چون از حیث معیشت در سختی می افتد و به طور کلی باید میزان درآمد و شأنیت اجتماعی و شرایط اقتصادی ملاک و معیار اسراف و بخل باشد که در افراد مختلف, متفاوت است. یک میهمانی با هزینه صد هزار تومان برای درآمد سیصد هزار تومان اسراف است در حالی که برای درآمد دو میلیون تومان معمولی و عادی است. در واقع اسراف آن است که بیش از حد و در غیر حق و بی جا مصرف گردد.
واقتار و بخل آن است که کمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد. در روایتی تشبیه جالبی برای اسراف و اقتار (بخل) و حد اعتدال بیان شده است. هنگامی که حضرت صادق(ع)، آیه 67 سوره سوره فرقان را تلاوت کرد, مشتی سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود این همان اقتار و سخت گیری است. سپس مشت دیگری برداشت و دست خود را چنان گشود که همه آن را بر روی زمین ریخت و فرمود این «اسراف» است. بار سوم مشت دیگری برداشت و کمی دست خود را گشود به گونه ای که مقداری فرو ریخت و مقداری در دستش باز ماند و فرمود این همان «قوام» است.تفسیر نمونه, ج 15, ص 152
کاری که اهل بیت(ع) انجام دادند و داستان آن در سوره هل اتی آمده ایثار بود که بالاتر از انفاق است. انفاق, یعنی دادن مالی که بیش از نیاز خود انسان است به نیازمندان و تامین مخارج آنها, در حالی که در ایثار حتی چیزی را که بدان نیاز داری به دیگران می دهی و از خویش می گذری.
10- در مورد ایی موضوع مراجعه به منابع ذیل سودمند است :
1- اسلام و مقتضیات زمان ، استاد مطهری
2- اخلاق در قرآن ، آیه الله مکارم شیرازی ، ج2، حرص و قناعت
10 – با توجه به ان چه در مورد قناعت گفته شد معنی ولخرجی نیز روشن می گردد . مواردی که شما ذکر کرده اید خساست محسوب نمی شود . کم کردن از مخارج غیر ضروری و پس انداز کردن برای آینده و تحصیل و ازدواج حساست به شمار نمی اید بلکه این کارآینده بینی و دور نگری است که مورد توصیه و سفارش است .
11- برای پرهیز از ولخرجی راهکارهای عملی زیر موثر است :
الف- سعی کنید جز در موارد لازم پول زیادی با خود حمل نکنید و تنها به اندازه لازم و معمول با خود پول بردارید .
ب- جز در موارد لازم به مغازه ها و فروشگاه ها و جاهایی که شما را وسوسه به خرید غیر لازم می کند نروید .
ج- تنها برای خرید لازم به فروشگاه بروید و نیاز خود را از پیش مشخص نمایید نه این که به مغازه و فروشگاه بروید و در آن جا تازه به فکر نیاز خود بیفتید .
7- توجه شما را به چند حدیث در این مورد جلب می نماییم :
َالف- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص : الْقَنَاعَةُ کَنْزٌ لَا یَفْنَى
رسول خدا فرموده: قناعت گنجى است که تمام نمیشود.
ارشاد القلوب-ترجمه رضایى ج1 ص2 باب 34
ب- وَ فِی الزَّبُورِ الْقَانِعُ غَنِیٌّ وَ لَوْ جَاعَ وَ عَرِیَ وَ مَنْ قَنِعَ اسْتَرَاحَ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ اسْتَطَالَ عَلَى أَقْرَانِه
و درکتاب زبور است که قناعتکننده ثروتمند است اگر چه گرسنه و برهنه باشد و هر کس قناعت کند از مردم زمانش راحت است و آرامش خاطر دارد.
ارشاد القلوب-ترجمه رضایى ج1 284 باب سى و چهارم - در قناعت است ..... ص : 283
ج- َ قَالَ ص : یَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَ یَبْقَى مَعَهُ اثْنَانِ الْحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَل
و فرمود: پسر آدم پیر مىشود ولى دو خصلت با او باقى میماند یکى حرص و آز دیگرى آرزو
د-و نیز پیامبر –ص- فرمود : یَا عَلِیُّ أَنْهَاکَ عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ عِظَامٍ الْحَسَدِ وَ الْحِرْصِ وَ الْکَذِب
ای علی ! تو را از سه صفت بد بزرگ یعنی حسادت و حرص و دروغ بر حذر می دارم .
بحار الأنوار ج66 ص 371 باب 38
برای آگاهی بیشتر در این مورد ر. ک :
1- اخلاق در قرآن ، آیه الله مکارم شیرازی ، ج2، مباحث حرص و قناعت و اسراف
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/5/18 ساعت 11:16 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
مامون با تظاهر به تشیع - در صدد رفع مشکلاتی بود که از ناحیه ی علویون - از آغاز خلافت - بر سر راهش قرار گرفته بود او در این مبارزه، گام به گام حرکت کرد و در آخرین مرحله، تحمیل «ولایتعهدی » به امام رضا علیه السلام بود.
مامون در برابر اعتراضی که در مورد ولایتعهدی امام علیه السلام بر او شد چنین پاسخ داد:
«این مرد [امام رضا علیه السلام] کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می خواند ما او را بدین جهت ولی عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن شیفتگان ایشان بدانند که او آن چنان که ادعا می کند، نیست; و این امر (خلافت) شایسته ما است نه او! و همچنین ترسیدیم، اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که در رابطه با وی این شیوه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه ی پرتگاه قرار داده ایم، نباید در کار وی سهل انگاری کنیم. بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم به صورتی در آوریم، که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس در باره ی او چنان چاره اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم » .
«ابا صلب هروی » نیز در خصوص واگذاری ولایتعهدی به علی بن موسی الرضا علیه السلام می گوید:
«ولایتعهدی را به امام واگذاشت، تا به مردم نشان دهد که او چشم به دنیا دارد و بدین ترتیب، موقعیت معنوی خود را پیش آن ها از دست بدهد» .
به غیر از اهدافی که مامون در مورد ولایتعهدی حضرت اظهار کرد، برای کنترل امام رضا علیه السلام نیز نگهبانان و جاسوس هایی را گمارد تا اخبار امام را به وی برسانند.
عکس العمل امام رضا علیه السلام در برابر پیشنهاد ولایتعهدی
اولین واکنش امام هشتم علیه السلام نسبت به پیشنهاد مامون در خصوص ولایتعهدی، این بود که از آمدن به خراسان سرباز زد چرا که آمدن او به «مرو» یک پیروزی سیاسی برای مامون به حساب می آمد. کلینی از «یاسر خادم » و «ریان بن صلت » نقل کرده است: وقتی کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار یافت، نامه ای به امام علیه السلام نوشته و از او خواست تا به خراسان بیاید، ولی امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمی داد مامون در سال 200ه . ق نامه ها و پیک های متعدد به مدینه، حضور حضرت رضا علیه السلام فرستاد و آن حضرت را با تاکید و تشدید به خراسان دعوت کرد در حدیث آمده است: مامون از نوشتن نامه در این رابطه دست بردار نبود.
تا این که «رجاء بن ابی الضحاک » را مامور کرد که امام علیه السلام را به این مسافرت مجبور کند.
وداع امام هشتم از مدینه و مکه:
شیخ صدوق رحمه الله از محول سجستانی آورده است:
«وقتی که فرستاده ی مامون برای بردن امام رضا علیه السلام از خراسان به مدینه آمد، من آنجا بودم. امام علیه السلام به منظور خدا حافظی و برای وداع، به مسجد النبی کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و مکرر با قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وداع می کرد و بیرون می آمد و نزد قبر باز می گشت و با صدای بلند گریه می کرد. من به امام نزدیک شده، سلام کردم امام جواب سلام مرا داد، حضرت را در رفتن به سفر خراسان تهنیت و مبارک باد گفتم. امام فرمود: به دیدن من بیا زیرا از جوار جدم خارج می شوم و در غربت از دنیا می روم و در کنار قبر هارون مدفون می شوم! من همراه حضرت به خراسان رفتم، تا این که از دنیا رفت و در کنار قبر هارون به خاک سپرده شد. امیه بن علی می گوید: من در آن سالی که حضرت رضا علیه السلام در مراسم حج شرکت کرد و سپس به سوی خراسان حرکت نمود، در مکه با او بودم و فرزندش امام جواد علیه السلام (که پنج سال داشت) با او بود. امام با خانه ی خدا وداع می کرد و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آن جا نماز خواند. امام جواد علیه السلام بر دوش موفق (غلام حضرت) بود که او را طواف می داد. نزدیک حجر اسماعیل، امام جواد علیه السلام از دوش موفق پایین آمد و مدتی طولانی در آن جا نشست موفق گفت: فدایت شوم برخیز.
امام جواد علیه السلام فرمود: نمی خواهم. مگر خدا بخواهد. آثار غم و اندوه در چهره اش آشکار شد.
موفق نزد امام رضا علیه السلام آمد و گفت: فدایت شوم، حضرت جواد علیه السلام در کنار حجر اسماعیل نشسته و بلند نمی شود.
امام هشتم علیه السلام نزد فرزندش آمد و فرمود: بلند شو عزیزم.
حضرت جواد علیه السلام عرض کرد: «چگونه برخیزم با این که خانه ی خدا را به گونه ای وداع کردی که دیگر نزد آن بر نمی گردی! » .
امام رضا علیه السلام فرمود: «حبیب من برخیز» آنگاه حضرت جواد علیه السلام برخاست و با پدرش به راه افتاد.
امامت حضرت جواد علیه السلام:
«حسن بن علی وشاء» می گوید که امام رضا علیه السلام به من فرمود:
انی حیث ارادوا الخروج من المدینة، جمعت عیالی فامرتهم ان یبکوا علی حتی اسمع، ثم فرقت فیهم اثنی عشر الف دینار ثم قلت: اما انی لا ارجع الی عیالی ابدا. «موقعی که می خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، خانواده ام را جمع کرده و به آن ها امر کردم که برایم گریه کنند تا صدای گریه ی آن ها را بشنوم. سپس در میان آن ها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و به آن ها گفتم من دیگر به سوی شما بر نمی گردم » .
سپس دست پسرش حضرت امام جواد علیه السلام را گرفت و به مسجد برد و او را به قبر مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله چسبانید و نگهداری او را به برکت روح مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست.
حضرت امام جواد علیه السلام به پدرش نگاه کرد و گفت: به خدا سوگند به سوی خدا می روی.
سپس امام هشتم علیه السلام به خدمتکاران و نمایندگان خود دستور داد تا از حضرت جواد علیه السلام اطاعت کنند و با او مخالفت ننمایند و به آن ها تفهیم کرد که فرزندش امام جواد علیه السلام جانشین اوست.
امام رضا و ایران:
شهر «مرو» مرکز خلافت مامون بود. به دستور مامون، امام هشتم شیعیان را از مدینه به بصره و از آن جا به اهواز و سپس از مسیر فارس به نیشابور و بعد به خراسان آوردند و حضرت را از طریق کوفه نیاوردند . در بعضی از کتب تاریخی آمده است که امام از طریق «قم » آورده شد. امام رضا علیه السلام در مسیر خود به نیشابور رسید جمعیت بسیاری از حضرت استقبال کردند هنگام عزیمت به سوی «مرو» جمعی از دانشمندان اهل سنت از امام خواستند تا حدیثی از آباء گرامش نقل کند، امام دستور داد پرده ی کجاوه را کنار زدند، مردم در حال هجوم بودند و سروصدا می کردند، امام از مردم خواست تا ساکت شوند، آنگاه فرمود:
پدرم از پدرش تا امیر المؤمنین علی علیه السلام و او از پیامبر صلی الله علیه و آله و او از جبرئیل نقل کرد که خداوند فرمود: کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی.
«کلمه توحید، سنگر محکم من است، پس هر کس داخل آن گردید، از عذاب من در امان است » .
امام رضا علیه السلام بعد از اندک تاملی، به آن ها فرمود: این موضوع شروطی دارد.
وانا من شروطها. «پذیرش امامت من، از جمله ی شروط آن است » . بیست هزار و به قولی بیست و چهار هزار نفر. این سخن را نوشتند.به این ترتیب، حضرت ثامن الائمه علیهم السلام، شرط توحید را، ولایت و امامت آل علی علیه السلام را پذیرا بودن، دانست.
از دیگر موضع گیری های آشکار امام علیه السلام در خصوص امامت، فرمایش آن حضرت است در کنار مامون - موقعی که مسئله ی ولایتعهدی را مطرح کرد - امام چنین فرمود: «مامون حقی را به ما داد که دیگران آن را نپذیرفتند» .تا قبل از موضع گیری شفاف امام علیه السلام در مورد امامت، این موضوع فقط در میان خواص مطرح بود; ولی پس از طرح این مطلب مهم، در میان عامه ی مردم نیز گسترش پیدا کرد. اثبات این مسئله که «امامت، حق علویون است » از نکاتی است که حرکت تبلیغی ایشان در توضیح معنای امامت و مناظرات آن حضرت تاثیر منحصر به فردی در آن داشته است. امام رضا علیه السلام در مرو:
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با همراهان وارد مرو شد و در خانه ای که برایشان در نظر گرفته بودند، مستقر شد و مورد تکریم مامون قرار گرفت. از متون تاریخی بر می آید که مامون ابتدا خلافت را به امام علیه السلام پیشنهاد کرد; ولی امام علیه السلام آن را به شدت رد کرد.
مامون برای جلب رضایت امام علیه السلام تلاش کرد. این را یزنی ها در مرو بیش از دو ماه طول کشید، ولی امام علیه السلام به هیچ وجه موافقت نکرد. مامون افراد دیگری را نزد امام فرستاد و آن ها نتوانستند امام علیه السلام را متقاعد سازند که ولایتعهدی را بپذیرد.
وقتی دیدند به این روش کاری از پیش نمی برند; امام را گاهی تلویحا و گاهی صراحتا به مرگ تهدید می کردند.در برخی تواریخ آمده است که مامون نذر کرده بود که اگر بر برادرش امین پیروز شود خلافت را به امام رضا علیه السلام واگذارد، اگر این مطلب درست باشد این سؤال مطرح می شود که چرا امام را به قبول خلافت مجبور نکرد بلکه ولایتعهدی را به ایشان تحمیل کرد؟ ! و بعد از آن که حضرت قبول نکرد چرا او را به حال خود وانگذاشت؟ !
امام رضا علیه السلام متوجه خطرات این بازی سیاسی بود لذا گر چه در سال 201 قمری ولایتعهدی را قبول کرد ولی مکرر خبر مرگ خود را قبل از مامون گوشزد می کرد. نظر امام رضا علیه السلام در خصوص قبول ولایتعهدی:
امام رضا علیه السلام در پاسخ ریان که از حضرت پرسید: شما با آن همه زهد در دنیا چرا ولایتعهدی مامون را پذیرفتید؟ فرمود:
قد علم الله کراهتی «خدا می داند که چقدر من از این موضوع ناخشنودم » .
امام رضا علیه السلام ولایتعهدی را پذیرفت در حالی که می دانست به قیمت جانش تمام خواهد شد، ولی اگر نمی پذیرفت علاوه بر جان خودش جان شیعیان نیز به خطر می افتاد. در آن روزگار که تفکرات و فلسفه های الحادی و ضد دینی رواج کامل داشت. اگر امام اقدامی می کرد که جانش را از دست می داد; شیعیان به انحراف کشیده می شدند. در آن روز وجود امام علیه السلام برای سلامتی افکار شیعیان ضروری بود. علاوه بر این امام با قبول ولایتعهدی عملا از بنی عباس اعتراف گرفت که علویین حق حکومت دارند بلکه از بنی عباس هم برترند و غصب حق کسی دلیل حق نداشتن او نیست.
«ابن معتز» شاعر درباری در اشعارش به همین نکته اشاره می کند و می گوید:
اگر مامون ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام داد، کسی فکر نکند خلافت و حکومت حق «رضا» و علویین است و مامون را در خلافت حقی نیست مامون ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام داد تا به او و علویون بفهماند حکومتی که شما برای آن خود را به کشتن می دادید نزد من ارزشی ندارد (شاعر متوجه شده بود که واگذاری ولایتعهدی اعتراف به حقانیت امام است و با این حرفها سعی می کرد حقیقت را واژگون جلوه دهد) .
نکته دیگر این که امام علیه السلام با قبول ولایتعهدی این شایعه را خنثی کرد که ائمه تنها به امور دینی مردم می پردازند و کار فقهی انجام می دهند; اما به خیر و شر امور مسلمین کاری ندارند از این جهت است که امام رضا علیه السلام در پاسخ «محمد بن عرفه » که دلیل قبول ولایتعهدی را پرسید؟ فرمود: به همان دلیل که جدم داخل شدن در شورای شش نفره را پذیرفت [من نیز ولایتعهدی را پذیرفتم.] .
در مجموع باید گفت: امام به قبول ولایتعهدی راضی نبود گر چه فوایدی در برداشت ولی خطرات آن بیشتر از نفع آن بود و کاملا معلوم بود که مامون امام را حذف فیزیکی یا معنوی خواهد کرد.
منبع : سایت حوزه
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/5/11 ساعت 7:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت