در خطوط پدافندی شرق بصره بودیم. سال 62 بود و شب اول ماه مبارک رمضان و نمازمان را شکسته میخواندیم و...
حاج ناصر که امیر دلهایمان بود و فرمانده گردانمان، شور و شوقمان را که دید و سوالاتمان را که شنید، گفت:
ـ ایا جز این است که بسیاری بر این باورند که دانندش و ندانندش؟ و بسیاری بر این تصور غلط که دارندش و ندارندش؟ و تنها خردمنداناند که دانندش و ندارندش و به هر لحظه خوانندش. و از نشانههای خردمندی عاشق بودن است و شما بسیجیان که عاشقانی عارفید نیک میدانید که برای عاشق همیشه رمضان است و شما نیز که نمیتوانید و قصد ده روز نکردهاید، قصد کردهاید که اهل رمضان باشید و اهل آثار آن که «تقوا»ست و «ولایت» و «حضور». و بسیجی عاشق و اهل رمضان باید اندازه خود بشناسد و قدر خود بداند و بکوشد برای فتح خاکریزی در درون، تا از سنگر کمین درون خود پاسداری و پدافند کند و لحظات حضور را بالا برد و این از برکات رمضان است که تو همیشه در آنی! و نیز وقتی جانب قبلهای و پس از نماز دست بر سینه سلام دهی، بر این اعتقادی که شنود: (تسمع کلامی) و پاسخ دهد: (و تردّ سلامی). دانی که داند و بیند و شنود. اما عزیز، ایا نه مگر همه را داند و همه را بیند در تمامی اوقات و شِنَود به تمامی لحظات؟ پس چرا به هر لحظه و به تمامی اوقات در حضور نیستند و نیستی؟ و این است که تو باید قدر خود بدانی که اینجا در لشکر حضرت امام زمانی(عج) و جان بر کف در تمامی لحظات حضور را حس میکنی، پس اهل رمضانی.
بسیاری روزانه چند لحظه فقط در حضورند و سلامی دهند و پی کارشان روند. لیک خدا و امام همیشه حاضرند و شاهد، و بسیاری این حضور را حس نمیکنند؛ پس رمضان به کمک میاید تا لحظات حضور حس شده و بیشتر و بیشتر شود و بحمدالله بسیجی در لشکر ایمان است و در تمامی لحظات در حضور و حاضر...
و تو از راهیان نوری و طالب رسیدن. نیک میدانی که راه نیست به خدای الّا از در خانه خدای تا «خانه خدای» و درب ورود خائه نبیاکرم است و باید از این درب گذشت، نه از دیوار.
و خانه نبی نیز راهی جز دیوار دارد و درب ورودش خانه وصی است علیه السلام. و درب ورود بدین مدینه «علم» و «حلم» و «ولا» نیز خانه ولی است و این سلسلهمراتب زرین ولایت است. و این است که فرمودهاند باید از ماه رجب که ماه امام است بگذری تا به شعبان برسی که ماه نبی است و آنگاه به ماه رمضان میرسی که ماه خداست و تنها با ولا ولایت میتوان بر سر خوان نعمت آن نشست. و آنکه را این روزی کردند، از اسیری هر چیز بِرَست و به مقصد و مقصود رسید و آنچه میخواست دید. همچون بسیج که اهل ولا و ولایت است ...
و فرمودهاند اگر طمع رسیدن داری، پیش از آنکه رشته ولایت محکم کنی، هر جا که باشی در سقوطی و در هلاک؛ در هوا، در آب و یا در خاک. پس باید بشتابی به متابعت «ولا» و «ولایت» که این از نشانههای توفیق است و رسیدن و از ثمرههای بیداری. بشتاب و بجوی و دست برمدار. تا گاهی که آن به کف آری و همراه داری! و تنها با «ولایت» حلاوت یابی که در حضوری و در فرمان دوست، که هر چه هست اوست و بس! و بی ولا، رنج به حاصل کنی، بی ثمر! که در حضور نهای و در انتظاری. و انتظار بی ولا، عمر باختن است و فرصت را تباه ساختن! و این نیز به خاطر داشته باش که:
ـ در جامعه و تاریخ نیز صعبترین آفتهای جنگ، نسیان و فراموشی ایثارها و ایثارگریها و شهداست که «شهادت رمز اصل اقتدار است» و شهادت اصل رمز اقتدار نیز هست، و بوده است تا تاریخ بوده است و نه مگر اینکه حق و باطل همیشه در تقابل بودهاند و خواهند بود تا ابتلا و امتحانی باشد برای آنکه میخواهد قرین عزت باشد و زمینهای باشد برای آنکه میخواهد گامی فرانهد از نفس و از خویش که تنها همین یک گام که از خویش فراتر نهد، بالاتر است از عمری دویدن و سلوک.
و نیز هر که حرمت شهیدان و حرمت جانبازان فرونهد و در دیدارشان سستی نشان دهد، نشان بدبختی بر او پیدا شود و این بلای تاریخ نیز هست که کج رود
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/5/10 ساعت 9:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
مبارک باد آمد ماه روزه رهتخوش باد، اى همراه روزه شدم بر بام تا مه را ببینم که بودم من به جان دلخواه روزه نظر کردم کلاه از سر بیفتاد سرم را مست کرد آن شاه روزه مسلمانان، سرم مست است از آن روز زهى اقبال و بخت و جاه روزه بجز این ماه، ماهى هست پنهان نهان چون ترک در خرگاه روزه بدان مه ره برد آن کس که آید درین مه خوش به خرمنگان روزه رخ چون اطلسش گر زرد گردد بپوشد خلعت از دیباه روزه دعاها اندرین مه مستجاب است فلکها را بدرد آه روزه چو یوسف ملک مصر عشق گیرد کسى کو صبر کرد در چاه روزه سحورى کم زن اى نطق و خمش آن ز روزه خود شوند آگاه روزه
(کلیات شمس، جزء و پنجم، ص 137)
رمضان، ماه روزه و ماه نهم از ماههاى قمرى بین شعبان و شوال است، رمضان در لغتبه معناى تابش گرما و شدت تابش خورشید است. بعضى گویند رمضان به معنى سنگ گرم است که از سنگ گرم، پاى روندگان مىسوزد و شاید ماخوذ از «رمض» باشد که به معنى سوختن است چون ماه صیام گناهان را مىسوزاند به این خاطر، بدین اسم موسوم شده است زیرا ماه رمضان موجب سوختگى و تکلیف نفس است. اما صوم و روزه که در این ماه تکلیف شرعى مسلمانان است عبارت است از احتراز از خوردن و آشامیدن و مفطرات دیگر از طلوع صبح تا غروب.
در قرآن مجید یک بار «رمضان» و چهارده بار صوم و صیام و صائمین و صائمات ... آمده است.
شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن ... ماه رمضان است که در آن فرو فرستاده شد قرآن ... دستور روزه در آیه 179 سوره بقره طرح شده است: یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون.
از همان آغاز که رودکى پدر شعر فارسى، بلند بناى کاخ ادب را برافراشت، مفردات روزه، رمضان، صوم و صیام در آیینه شعر فارسى انعکاس یافتند. این انعکاس در تمامى انواع شعر مدحى، اخلاقى، تعلیمى، غنایى و رثا دیده مىشود. در شعر شاعران دوره اول، کاربردها سطحى است و از اعلام ماه رمضان یا عید رمضان و مبارک باد گفتن آن فراتر نمىرود:
روزه به پایان رسید و آمد نو عید هر روز بر آسمانتباد امروزا
(رودکى)
بر آمدن عید و برون رفتن روزه ساقى بدهم باده بر باغ و به سبزه
(منوچهرى به نقل از دهخدا)
جاهش زد هر چون مه عید از صف نجوم ذاتش زخلقت چون شب قدر از مه صیام گر در مه صیام شود خوانده این مدیح بر تو به خیر باد مدیح و مه صیام
(به نقل از دهخدا)
نزد خداوند عرش بادا مقبول طاعتخیر تو و صیام و قیامت
(مسعود سعد به نقل از دهخدا)
روزه دار و به دیگران بخوران نه مخور روز و شب شکم بدران
(به نقل از دهخدا)
خاقانى شاعر تعلیمى علاوه بر آن که در شعر خود از مفردات صوم و صیام سود جسته است و صیام را از بهترین سکنات نفس دانسته است:
از جسم بهترین حرکاتى صلاة دان وز نفس بهترین سکناتى صیام دان
(خاقانى)
در توحید و معراج حضرت ختمى مرتبت گوید:
دل گرسنه در آمد بر خوان کائنات چون شبهتى بدید برون رفت ناشتا مریم گشاده روزه و عیسى ببسته نطق کو در سخن گشاده سر سفره سخا...
(خاقانى ص 5)
خاقانى از مضمون روزه گرفتن و افطار کردن، در شعر غنایى، مدحى و رثایى نیز سود جسته است، در شعر غنایى مىگوید:
عشق آتشى است کاتش دوزخ غذاى اوست پس عشق روزهدار و تو در دوزخ هوا
(خاقانى ص 205)
و در شعر مدحى مىگوید:
تا به رویش گرفتهام روزه جز به یادش نکردهام افطار
(خاقانى ص 205)
و در شعر رثایى، روزه گرفتن را به معنى ترک و قطع علاقه به کار برده است آنجا که از زبان امیر رشید الدین فرزند در گذشتهاش مىگوید:
من کنون روزه جاوید گرفتم زجهان گر شما در هوس عید بقایید همه
(خاقانى ص 409)
و در موردى دیگر تهمت و غیبت را از مبطلات روزه دانسته، مىگوید:
به طفلى درم رغبت روزه خاست ندانستى چپ کدام است و راست یکى عابد از پارسایان کوى همى شستن آموختم دست و روى که بسم الله اول به سنتبگوى دوم نیت آور سوم کف بشوى پس آنگه دهن شوى و بینى سه بار مناخر به انگشت کوچک بخار به سبابه دندان پیشین بمال که نهى است در روزه بعد از زوال وزان پس سه مشبت آب بر روى زن ز رستنگه موى سر تا ذقن در دستها تا به مرفق بشوى ز تسبیح و ذکر آنچه دانى بگوى دگر مسح سر بعد از آن غسل پاى همین است و ختمش به نام خدا کس از من نداند در این شیوه به نبینى که فرتوت شد پیر ده شنید این سخن دهخداى قدیم بشورید و گفت اى خبیث رجیم نه مسواک در روزه گفتى خطاست بنى آدم مرده خوردن رواست دهن گوز ناگفتنىها نخست بشوى، آنکه از خور دنیا بهشت
(بوستان ص 292)
و در قصیدهاى از تودیع ماه رمضان، بار بر دل دارد و مىگوید:
برگ تحویل مىکند رمضان بار تودیع بر دل اخوان یار نادیده سیر زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان غادرالحب صحبة الاحباب فارق الخل عشرة الخلان ماه فرخنده روى بر پیچید و علیک السلام یا رمضان الوداع اى زمان طاعت و خیر مجلس ذکر و محفل قرآن مهر فرمان ایزدى بر لب نفس در بند و دیو در زندان تا دگر روز، با حبان آید بس بگردد به گونه گونه جهان بلبلى زار زار مىنالید بر فراق بهار وقتخزان گفتم اندوه مبرکه باز آید روزه نو روز و لاله و ریحان گفت ترسیم بقا وفا نکند ور نه هر سال گل دهد بستان روزه بسیار و عید خواهد بود تیرماه و بهار و تابستان تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان...
(قصاید سعدى 722)
در شعر غنایى نیز سعدى از مضمون روزه و ماه نو بى بهره نبوده و هلال ابروى دوست را هلال عید خود یافته است:
هر که را خاطر به روى دوست رغبت مىکند بس پریشانى بباید بردنش چون موى دوست دیگران را عید اگر فرداست ما را از این دهست روزه داران ماه نو ببینند و ما ابروى دوست
(غزلیات سعدى ص 388)
اما بهترین مضامین و عمیقترین مفاهیم در کلیات شمس به چشم مىخورد.
شاعر شوریده مکتب عرفان با شریعت پیوند ناگسستنى دارد از این رو با حلول ماه رمضان ماه معراج آدمى، ماه پرورش عیسى روح، ماه بریدن از نان و رسیدن به جانان به وجد درمىآید:
ماه رمضان آمد اى یار قمر سیما بر بند سر سفره بگشاى ره بالا اى یاوه هر جایى، وقتست که باز آیى بنگر سوى حلوایى تا کى طلبى حلوا... مرغت ز خور و هیضه، ماندهست درین بیضه بیرون شو از این بیضه تا باز شود پرها بر یاد لب دلبر خشکست لب مهتر خوش با شکم خالى مىنالد چون سرنا خالى شو و خالى به لب بر لب نایى نه چون نى زدمش پر شو و آنگاه شکر مىخا... گر تو به زیان کردى آخر چه زیان کردى کو سفره نان افزا کو دلبر جان افزا از درد به صاف آییم و زصاف به قاف آییم کز قاف صیام اى جان، عصفور شود عنقا صفراى صیام ار چه، سوداى سفر افزاید لیکن ز چنین سودا یابند ید بیضا هر سال نه جوها را مىپاک کند از گل تا آب روان گردد تا کشتشود خضرا بر جوى کنان تو هم، ایثار کن این نان را تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا... بستیم در دوزخ یعنى طمع خوردن بگشاى در جنتیعنى که دل روشن بس خدمتخر کردى بس کاه و جوش بردى در خدمت عیسى هم باید مددى کردن تا سفره و نان بینى کى جان و جهان بینى رو جان و جهان را جو، اى جان و جهان من اینها همه رفت اى جان بنگر سوى محتاجان بى برگ شدیم آخر چون گل ز دى و بهمن سیریم ازین خرمن، زین گندم وزین ارزن بى سنبله و میزان، اى ماه تو کن خرمن ...
(کلیات شمس جزء هفتم صص 92، 91)
در غزلى دیگر ماه رمضان را موجب قلب ضلالت و رسیدن به لشکر ایمان، ماه حیات جان، ماه صبر، ماه نزول قرآن، عروج روح و ماه دریده شدن پردههاى ظلمت و پیوستن به ملائکه و مقربین مىخواند:
آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید دستبدار از طعام مایده جان رسید جان ز قطعیتبرست، دست طبیعتببست قلب ضلالتشکست لشکر ایمان رسید لشکر «والعادیات» (1) دستبه یغما نهاد ز آتش «و الموریات» (2) نفس به افغان رسید البقره راستبود موسى عمران نمود مرده از و زنده شد چونک به قربان رسید روزه چون قربان ماست زندگى جان ماست تن همه قربان کنیم جان چون به مهمان رسید صبر چو ابریستخوش، حکمتبارد ازو زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید(3) نفس چون محتاج شد روح به معراج شد چون در زندان شکست جان بر جانان رسید پرده ظلمت درید، دل به فلک بر پرید چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید زود از این چاه تن دستبزن در رسن برسر چاه آب گو: یوسف کنعان رسید عیسى چو از خر برست گشت دعایش قبول دستبشو کز فلک، مایده و خوان رسید دست و دهان را بشو، نه بخور و نى بگو آن سخن و لقمه جو، کان به خموشان رسید
(کلیات شمس جزو دوم ص 198)
مولانا روزه را مادرى مىداند که کریمانه به سوى اطفال خویش آمده است پس نباید دامان چنین مادرى را آسان از دست فرو هشت:
سوى اطفال بیامد به کرم مادر روزه مهل اى طفل به سستى طرف چادر روزه بنگر روى ظریفش بخور آن شیر لطیفش به همان کوى وطن کن، بنشین بر در روزه بنگر دست رضا را که بهاریستخدا را بنگر جنت جان را شده پر عبهر روزه هلهاى غنچه نازان، چه ضعیفى و چه یازان چون رسن باز بهارى بجه از خیبر روزه تو گلا غرقه خونى چیى دلخوش و خندان مگر اسحاق خلیلى خوشى از خنجر روزه ز چیى عاشق نانى، بنگر تازه جهانى بستان گندم جانى هله از بیدر روزه
(کلیات شمس، جزو پنجم)
در این ماه که مهمان خدا هستیم، درهاى دوزخ بسته و درهاى بهشتبه رویمان باز خواهد شد:
دلا در روزه مهمان خدایى طعام آسمانى را سرایى درین مه چون در دوزخ ببندى هزاران در ز جنتبرگشایى... (4)
(کلیات شمس جزو ششم صص 35 و 361)
در غزلى شیوا با ردیف «صیام» به تاثیر روزه در دل و جان مىپردازد که آن از زبان خود مولانا خوشتر است:
مىبسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام گر تو خواهى تا عجب گردى، عجایب دان صیام گر تو را سوداى معراجستبر چرخ حیات دانک اسب تازى تو هست در میدان صیام هیچ طاعت در حبان آن روشنى ندهد تو را چونک بهر دیده دل کورى ابدان صیام چونک هست این صوم نقصان حیات هر ستور خاص شد بهر کمال معنى انسان صیام چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود پس مهیا کرد بهر مطبخ ایشان صیام چیست آن اندر جهان مهلکتر و خونریزتر بر دل و بر جان و جا خون خواره شیطان صیام خدمتخاص نهانى تیز نفع و زود سود چیست پیش حضرت درگاه این سلطان؟ صیام ماهى بیچاره را آب آنچنان تازه نکرد آنچ کرد اندر دل و جانهاى مشتاقان صیام در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل هستبهتر از حیوة صد هزاران جان صیام گرچه ایمان هست مبنى بر بناى پنج رکن لیک و الله هست از آنها اعظم الارکان صیام لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را چون شب قدر مبارک هستخود پنهان صیام سنگ بى قیمت که صد خروار ازو کس ننگرد لعل گرداند چو خورشید درون کان صیام شیر چون باشى که تو از روبهى لرزان شوى چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام بس شکم خارى کند آنکو شکم خوارى کندنیست اندر طالع جمع شکم خواران صیام خاتم ملک سلیمانستیا تاجى که بخت مىنهد بر تارک سرماى مختاران صیام خنده صایم به است از حال مفطر در سجود زانک مىبنشاندت بر خوان الرحمن صیام در خورش آن بام تون، از تو به آلایش بود همچون حمامتبشوید از همه خذلان صیام شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریک دل نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام هیچ حیوانى تو دیدى روشن و پر نور علم تن چون حیوانست مگذار از پى حیوان صیام شهوت تن را تو همچون نیشکر در هم شکن تا درون جان ببینى شکر ارزان صیام قطره تو، سوى بحر کى توانى آمدن؟! سوى بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام پاى خود را از شرف مانند سر گردان به صوم زانک هست آرامگاه مرد سر گردان صیام خویشتن را بر زمین زن درگه غوغاى نفس دست و پایى زن که بفروشم چنین ارزان صیام گرچه نفست رستمى باشد مسلط بر دلت لزر بر وى افکند چون بر گل لرزان صیام ظلمتى کز اندرونش آب حیوان مىزهد هست آن ظلمتبه نزد عقل هشیاران صیام گر تو خواهى نور قرآن در درون جان خویشتن هستسر نور پاک جمله قرآن صیام بر سر خوانهاى روحانى که پاکان شستهاند مر تو را همکاسه گرداند بدان پاکان صیام روزه چون روزت کند روشن دل و صافى روان روز عید وصل شد را ساخته قربان صیام در صیام ار پا نهى شادى کنان نه با گشاد چون حرامت و نشاید پیش غنا کان صیام زود باشد کز گریبان بقا سر برزند هر که در سر افکند ماننده دامان صیام
(کلیات شمس جزو سوم صص 291 تا 293)
مولانا در رباعیات خود نیز به روزه و تاثیر آن توجه داشته است که در ذیل به چند نمونه آن اشاره مىشود:
این روزه چو بهغربیل ببیزد جان را پیدا آرد قراضه پنهان را جامى که کند تیره مه تابان را بى پرده شود نور دهد کیوان را
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 29)
روز محک محتشم و دون آمد زنهار مگو «چون» که ز هجوم آمد روزیست که از وراى گردون آمد زان روز بهى که روزن افزون آمد
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 633)
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود بییزام از آن عشق که سه روزه بود بیزارم از آن ملک که در یوزه بود بیزارم از آن عید که در روزه بود
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 779)
هین نوبت صبر آمد و ماه روزه روزى دو مگو ز کاسه و از کوزه بر خوان فلک گرد پى در یوزه تا پنبه جان باز رهد از غوزه
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 622)
عارف شیدا و عاشق گاهى از مضمون روزه در شعر تغزلى نیز بهره مىجوید و این کاربرد هم در غزلیات و هم در رباعیات او دیده مىشود:
مه روزه اندر آب آمد، اى بتشکر لب بنشین نظاره مىکن، ز خورش کناره مىکن دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه ترى دماغت آرد چو شراب همچون آذر جو عجوزه گشت گریان شه روزه گشتخندان دل نور گشت ضربه، تن موم گشت لاغر رخ عاشقان مزعفر، رخ جان و عقل احمر منگر برون شیشه، بنگر درون ساغر همه مست و خوش شکفته، رمضان زیاد رفته به وثاق ساقى خود بزدیم حلقه بر در چون بدید مست ما را، بگزید دستها را سر خود چنین چنین کرد و تبافت روز معشر ز میانه گفت مستى، خوش و شوخ و مى پرستى که: کسى گوید اینک «روزه شکند ز قند و شکر؟» شکر از لبان عیسى که بود حیات موتى که ز ذوق باز ماند دهن نکیر و منکر تو اگر خراب و مستى به من آ که از منستى و اگر خمار یارى سخنى شنو مخمر چه خوشى! چه خوش سنادى! به کدام روز زادى؟ به کدام دست کردت قلم قضا مصور تن تو حجاب عزت، پس او هزار جنت شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر هله، مطرب شکر لب، برسان صدا به کوکب که ز صید باز آمد شه ما خوش و مظفر ز تو هر صباح عیدى، ز تو هر شبست قدرى نه چو قدر عامیانه که شبى بود مقدر تو بگو سخن که جانى، قصصات آسمانى که کلام تست صافى و حدیث من مکدر
(کلیات شمس جزو سوم ص 2 و 3)
و یا در یک رباعى گوید:
روى تو نماز آمد و چشمت روزه وین هر دو کنند از لبت دریوزه جرمى کردم مگر که من مستبدم آب تو بخوردم و شکستم کوزه
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 162)
لطف سخن مولوى در آن است که در استفاده از مضامین شرعى و احکام عبادى حرمت آنها را داشته در کاربرد آنها چون بعضى از شاعران به ترک ادب شرعى کشیده نمىشود و علت آن است که معشوق مولوى، معشوق حقیقى و ازلى است در حالى که کاربرد احکام شرعى در خدمت عشق مجازى است که شاعر را به ترک رمتشرعى مىکشاند، در ذیل به یک نمونه از این موارد اشاره مىشود:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آرى افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه بخورد روزه خود را به گمانش که شب است.
(شاعر عباس صبوحى ص 59)
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست مى زخمخانه به جوش آمد و مىباید خواست توبه زهد فروشان گران جان بگذشت وقت رند و طرب کردن رندان پیداست
(حافظ ص 16)
بیا که ترک فلان خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد...
(حافظ ص 89)
ساقى بیار باده که ماه صیام رفت در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفتبیا تا قضا کنیم عمرى که بى حضور صراحى و جام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچون عود مىده که عمر در سر سوداى خام رفت
(حافظ ص 58)
باز اى و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش...
(حافظ ص 184)
حسن ختام مقالمان را به قطعهاى از دیوان شهریار اختصاص مىدهیم با عنوان «هدیه روزه داران»:
حکمت روزه داشتن بگذار باز هم گفته و شنیده شود صبرت آموزد و تسلط نفس و ز تو شیطان تو رمیده شود هر که صبرش ستون ایمان بود پشتشیطان از و خمیده شود عرفان سر کشیده گوش به زنگ کز شب غره ماه دیده شود آفتاب ریاضتى که ازو میوه معرفت رسیده شود عطش روزه مى بریم آرزو کو به دندان جگر جویده شود چه جلایى دهد به جوهر روح کادمى صافى و چکیده شود بذل افطارى سفره عدلى است که در آفاق گستریده شود فقر بر چیدهدار از خوانى که به پاى فقیر چیده شود شب قدرش هزار ماه خداست گوش کن نکته پروریده شود از یکى میوه عمل که درو کشته شد سى هزار چیده شود گر تکانى خورى در آن یک شب نخل عمر از گنه تکیده شود چه گذارى به راه تو به کزو پیچ و خمها میان بریده شود مفت مفروش کز بهاى شبى عمرها باز پس خریده شود روز مهلت گذشت و بر سر کوه پرتوى مانده تا پریده شود تا دمى مانده سر بر آر از خواب ور نه صور خدا دمیده شود در جهنم ندامتى است کزو دست و لبها همه گزیده شود مزه تشنگى و گرسنگى گر به کام فرو چشیده شود به خدا تا گرسنهیى نالید تسمه از گردهها کشیده شود
(دیوان شهریار ج 2 ص 1014)
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/5/10 ساعت 8:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
زنى که فرزند خویش را انکار مى کرد
او که جوانى نورس بود سراسیمه و شوریده حال در کوچه هاى مدینه گردش مى کرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا مى نالید: اى عادل ترین عادلان !میان من و مادرم حکم کن .
عمر به وى رسید و گفت : اى جوان ! چرا به مادرت نفرین مى کنى ؟!
جوان : مادرم مرا نه ماه در شکم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص دادم مرا از خود دور نمود و گفت : تو پسر من نیستى !
عمر رو به زن کرد و گفت : این پسر چه مى گوید؟
زن : اى خلیفه ! سوگند به خدایى که در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده اى او را نمى بیند، و سوگند به محمد صلى الله علیه و آله و خاندانش ! من هرگز او را نشناخته و نمى دانم از کدام قبیله و طایفه است ، قسم به خدا! او مى خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه اى هستم از قریش و تاکنون شوهر ننموده ام .
عمر: بر این مطلب که مى گویى شاهد دارى ؟
زن : آرى ، و چهل نفر از برادران عشیره اى خود را جهت شهادت حاضر ساخت .
گواهان نزد عمر شهادت دادند که این پسر دروغ گفته ، مى خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد.
عمر به ماموران گفت : جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادترى بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء جارى کنم .
ماموران جوان را به طرف زندان مى بردند که اتفاقا حضرت امیرالمومنین علیه السلام در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: اى پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهى کن . و ماجراى خود را براى آن حضرت شرح داد.
امیرالمومنین علیه السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانید. جوان را برگرداندند، عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت : من که دستور داده بودم جوان را زندانى کنید چرا او را بازگرداندید؟!
ماموران گفتند: اى خلیفه ! على بن ابیطالب به ما چنین فرمانى را داد، و ما از خودت شنیده ایم که گفته اى : هرگز از دستورات على علیه السلام سرپیچى مکنید.
در این هنگام على علیه السلام وارد گردید و فرمود: مادر جوان را حاضر کنید، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو کرده و فرمود: چه مى گویى ؟
جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت .
على علیه السلام به عمر رو کرد و فرمود: آیا اذن مى دهى بین ایشان داورى کنم ؟
عمر: سبحان الله ! چگونه اذن ندهم با این که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: على بن ابیطالب از همه شما داناترست .
امیرالمومنین علیه السلام به زن فرمود: آیا براى اثبات ادعاى خود گواه دارى ؟
زن : آرى ، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهى دادند.
على علیه السلام : اکنون چنان بین آنان داورى کنم که آفریدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتى که حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است ، سپس به زن فرمود:
آیا ولى و سرپرستى دارى ؟
زن : آرى ، این شهود همه برادران و اولیاى من هستند.
امیرالمومنین علیه السلام به آنان رو کرد و فرمود: حکم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است ؟
همگى گفتند: آرى .
و آنگاه فرمود: گواه مى گیرم خدا را و تمام مسلمانانى را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را براى این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم ، اى قنبر! برخیز درهمها را بیاور. قنبر درهمها را آورد، على علیه السلام آنها را در دست جوان ریخت و به وى فرمود: این درهمها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا مگر این که در تو اثر زفاف باشد( یعنى غسل کرده باشى ).
جوان برخاست و درهمها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت : برخیز!
در این موقع زن فریاد برآورد: آتش ! آتش ! اى پسر عم رسول خدا! مى خواهى مرا به عقد فرزندم در آورى ! به خدا سوگند او پسر من است ! و آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردى فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهمرسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم ، به خدا سوگند او پسر من است . و دست فرزند را گرفت و روانه گردید.
در این هنگام عمر فریاد برآورد: اگر على نبود عمر هلاک مى شد .
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/5/9 ساعت 9:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
چه بسیارند افراد غافلى که دین و آخرت خود را براى خوشحالى و خوشگذرانى و عیش و نوش دیگران مىفروشند و بر آن افتخار نیز مىکنند. حال که شما مىخواهید زندگى مشترک خود را با جلب رضاى خدا و بدون هرگونه کجروى و انحرافى آغاز کنید، بدانید که خداوند نیز توفیق بیشترى نصیب شما خواهد کرد لذا در این راه از ملامت و سرزنش کسى ترس و دلهرهاى نداشته باشید و قوى و محکم براى رعایت اصول اخلاقى و دینى تلاش کنید، تا هم اجر دنیوى و اخروى شما محفوظ باشد و هم الگو و نمونهى دیگر جوانان باشید و اثبات کنید که هم مىتوان مراسم شاد و گرم و با صفایى را داشت و هم از هرگونه گناه و خلاف دور بود.
برخی افراد شادى کردن و داشتن یک مجلس شاد را فقط در انجام دادن کارهایى که از نظر اسلام حرام و ممنوع است مثل موسیقى مبتذل، رقص مختلط، استفاده از نوشیدنىهاى حرام و... می دانند در حالی که چنین شادیی ایی بسیار زودگذر و بد عاقبت است در این باره امیرالمومنین علیه السلام فرمودند هرکس از معاصی خداوند لذت ببرد ، خداوند او را به خواری افکند.اما باید به این نکته توجه داشت که اگر ما براى شاد بودن و شادمانى، معناى وسیعترى در نظر بگیریم و در به کار بردن روشهاى شادىبخش، به جاى راههاى ممنوع، از راههاى درست استفاده کنیم، نه تنها شادمانى ما عمیقتر خواهد بود، بلکه از دوام بیشترى هم برخوردار مىشود.
دین براى بشر، شادى، بهجت و سرور به معناى واقعى و عمیق آن را به ارمغان آورده است. دین هم بشر را با شادى واقعى آشنا کرده و هم راه رسیدن به آن و بهرهمندى کامل از آن را پیش روى او نهاده است. نگاهى گذرا به تعالیم دینى نشان مىدهد که شادى و سرزندگى، از آثار ایمان است؛ زیرا مذهب، به زمینههاى پیدایش شادى سفارش کرده و نشانههایش را ستوده است. نداشتن نگرانى، اضطراب و غم و اندوه و رسیدن به اطمینان قلبى، اساس هر نوع شادى است و این ممکن نیست؛ مگر با ایمان به قدرت مطلقى که سرچشمه همه نیکىهاست.
آنچه مهم است این می باشد که لذت و خوشى، تنها با عوامل مادى به دست نمىآید و عوامل معنوى نیز در ایجاد شادى مؤثرند. شادمانى واقعى در نزدیک شدن به هدف والاى آفرینش و آراسته شدن به خصلتهاى انسانى و الهى است. و پرهیز از گناه خود یکی از بزرگترین شادی آفرین هاست همانطور که امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند آن روزی که خداوند عصیان نگردد عید است. در واقع باید گفت که ارضاى تمایلات به هر صورت و در هر شرایط، شادىآور نیست وبلکه گاهى پرهیز از لذت، لذت بخشتر از نیل به لذت است. به عنوان مثال اگر مادرى برخلاف میل فرزند دلبندش، او را از خوردن غذایى زیانبار بازداشت، آیا مانع شادمانى او شده است؟ آیا منع بیمار از بعضى غذاها و کارها، محروم کردن او از سرور و شادمانى است؟ آیا منع از شرابخوارى که ارزندهترین گوهر وجود آدمى، یعنى عقل را محجوب و پوشیده مىسازد و بزرگترین جنایتها و زشتترین کارها را آسان و زیبا جلوه مىدهد، بازداشتن انسان از شادى و شادمانى است؟
قطعا شما و هر انسان عاقلی تایید می کنید که انجام دادن لذت های زود گذر که عواقبی ناگوار در این دنیا و سرای دیگر دارد کار صحیحی نیست و بلکه ترک آنها و بدست آوردن رضایت خدای مهربان و بهره مند شدن از یاری های او و پیامبر و ائمه (علیهم السلام)، شادی حقیقی و آرامش بی پایان و لذت ابدی است که از این دنیا آغاز می شود و تا بی نهایت ادامه می یابد.
راهکارها عملی:
برای برگزاری مراسم جشن عروسی شاد و خدا پسند می توانید به راهکارهای زیر عمل کنید و همچنین از خانواده و دوستان و آشنایانی که دراین زمینه پیشنهادهای خوب و صحیحی دارند نیز استفاده کنید:
1- اولین مساله این است که از کارهای حرام مثل موسیقی های مبتذل، اختلاط زن ومرد، استفاده از خوردنی و نوشیدنی های حرام، ظاهر شدن خانم ها خصوصا عروس بدون پوشش کامل در برابر نامحرمان، اسراف، اذیت همسایه ها و ... جلوگیری کرد.
2- باید سعى شود اهمیت موضوع برگزاری مراسم به دور از گناه و معصیت برای اعضاى خانواده، خصوصاً والدین , برادران و خواهران عروس و داماد تفهیم شود و با لطافت و در عین حال قاطعانه به آنها فهماند که عروس و داماد حق دارند مجلس عروسى خداپسندانه ای را برگزار کنند.
نکته : براى انجام این کار، ممکن است لازم باشد ماهها زمینهسازى شود و با آنها صحبت شود,لذا در عین حال که با شریک زندگیتان در این امر هماهنگ هستید صبور نیز باشید و عجله نکنید . می توانید در این زمینه از فردی آگاه و فهمیده که می تواند بر خانواده تاثیر بگذارد ا ستفاده کنید.
3- گاهى دیده مىشود که عدهاى براى گناه کردن در مراسم عروسی، عذر و بهانه مىآورند که یک شب است و یک شب هزار شب نمىشود و در عروسى باید شاد بود و مطالبی شبیه به این را مطرح می کنند، این افراد معمولا انسانهایی نادان ویا حسود و تنگ نظر هستند که نمی توانند خوبی و پاکی دیگران را ببینند و یا اینکه می خواهند گذشته خودشان زیر سوال نرود. و این درحالی است که امام علی علیه السلام فرمودند بدترین گناه آن است که گناکار آن را سبک بشمارد. بنابراین قبل از مراسم از خانواده و افرادی که موافق شما هستند بخواهید خیلی جدی و محترمانه آنها را آرام کنند.
4- براى این که بتوانیم یک فرهنگ و عادت بد را تغییر دهیم، لازم است جانشین مناسبى براى آن در نظر بگیریم. شما نیز اگر نمىخواهید با گناه و معصیت، مجلس عروسى را شاد کنید، باید به جاى آن از برنامههاى مناسب استفاده کنید. یکى از روشهایى که تجربه شده و بسیار هم موفق بوده، استفاده از مداحان کاردان و هنرمندانى است که به وسیله خواندن اشعار شادىبخش و گفتن لطیفههاى مناسب، مجلس را شاد مىکنند. همچنین استفاده از افرادى که کارهاى خنده دار و دیدنى انجام مىدهند و مىتوانند مجلس عروسى را با صفا و شاد کنند. بعضى از این افراد هنرمند، وقتى در مجلسى شرکت مىکنند، بدون این که گناهى در برنامههاى آنها باشد یا کسى را مسخره کنند، چنان مجلس را گرم مىکنند که افراد شرکت کننده، یکسره مىخندند؛ البته بهتر است با ذکر اشعارى در مدح ائمه اطهار و خصوصاً امام زمان علیهالسلام، معنویتى هم در مجلس عروسى ایجاد کنیم.
5- بهتر است مجالس عروسى در مناسبتهاى مذهبى و جشنهاى مذهبىمثل میلاد ائمه یا اعیاد مذهبى برگزار شود و به تناسب این شبها، اشعار ویژه آن اعیاد هم خوانده شود ؛زیرا حال و هوای این جور ایام نیز در ایجاد سرور و بهجت مورد تایید دین خیلی موثر است .
6- اگر به کلى نمىتوانید مجلس را اسلامى برگزار کنید، حداقل جلوى بعضى گناهان را بگیرید؛ مثلاً سعى شود مجلس مردانه از زنانه کاملاً جدا باشد و هیچ مردى به مجلس زنان راه پیدا نکند. از آوردن گروه ارکس جلوگیری کنید و ... خوبی این مساله این است که حداقل عروس و داماد تلاششان را براى جلوگیرى از گناه کرده اند.
7- تا جایى که توان مالى دارید، پذیرایى خوبى از میهمانها داشته باشید؛ زیرا پذیرایى، یکى از وسایل شادىبخش است و مىتواند جانشین خوبى براى شادى های حرام باشد. مثلا می توان بجای آوردن ارکس ، هزینه آن را برای شیرینی و میوه اضافی خرج کرد و یا اینکه از میوه ها و شکلات ها یا شیرینی های غیر معمول نیز تهیه کنید تا میهمانان متعجب و خوشحال شوند. و همچنین می توان بجای دادن پول به فردی که در حال رقص است، آن پولها را به کودکان حاضر در مجلس داد تا هم آنها و هم پدرومادرشان خوشحال شوند.
8- سعی کنید کل زمانی را که قرار است مجلستان طول بکشد,زمان بندی کرده و برای هر لحظه آن برنامه ای مطابق سلیقه خود و شرع مقدس اسلام داشته باشید و سعی کنید هیچ لحظه ای میهمانان بیکار نباشند. برای این کار اولا زمان مجلس را کمتر کنید، چرا که اگر قرار باشد میهمانان شما مثلا پنج ساعت در مجلس باشند حتما زمانهایی را بیکار می شوند و ممکن است حوصله شان سر برود. همچنین برنامه ها را طوری قرار دهید که بین هر دو برنامه یک پذیرایی صورت بگیرد. مثلا در ابتدای ورود میوه و بعد از مداحی ریختن شکلات و بعد فردی که مردم را می خنداند و بعد شیرینی و بعد شام و بعد ...
9 -در قسمتی از برنامه داماد سعی کند در جایگاه حاضر شود و از میهمانان به خاطر حضورشان در مجلس ,تقدیر و تشکر به عمل آورد . برای جذاب شدن این بخش از او بخواهید که ازپدر خود و پدر خانمش نیز دعوت به عمل آورد تا افراد فامیل از دو طرف ,همدیگر را بهتر بشناسند.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 90/5/8 ساعت 9:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
ابو الحسنبن ابى البغل کاتب گفت : به عهده گرفتم کارى را از جانب ابى منصوربن صالحان و واقع شد بین من و او مطلبى که باعث شد بر پنهان شدن من از وى ، ( از دست او فرار نمودم ) پس در جستجوى من بر آمد و من مدّتى پنهان و هراسان بودم ،
آنگاه تصمیم گرفتم در شب جمعه به زیارت مقابر قریش ( یعنى مرقد منوّر حضرت کاظم و امام جوادعلیهما السلام ) بروم ، و عزم کردم که شب را براى دعا و حاجت در آنجا به سر برم ، و در آن شب باران و باد شدیدى بود ، پس خواهش نمودم از ابى جعفر قیّم ( متولّى حرم ) که دربهاى حرم شریف را ببندد و سعى کند آن حرم شریف خالى باشد تا آنکه من خلوت کنم براى آنچه مىخواهم از دعا و نیایش ، پس خواهش مرا پذیرفت و دربها را بست ،
و چون نیمه شب شد و در آنجا تنها شدم ، شروع کردم به نماز و زیارت و دعا ، در این حال بودم که ناگاه شنیدم صداى پائى از سمت قبر شریف مولایم موسىبن جعفرعلیه السلام به گوش مىرسد و دیدم مردى را که زیارت مىکند به این کیفیّت : سلام کرد بر آدم و پیامبران اولوالعزم علیهم السلام آنگاه بر ائمّه علیهم السلام نیز یکى یکى سلام کرد تا آنکه رسید به امام زمانعلیه السلام ، ولى او را ذکر نکرد ، من تعجّب کردم از این عمل او و گفتم : شاید او را ( یعنى امام زمانعلیه السلام را ) فراموش کرده ، یا نمىشناسد ، یا این مذهبى است براى این مرد ، پس چون از زیارت فارغ شد دو رکعت نماز خواند و روى کرد به مرقد منوّره امام جوادعلیه السلام و به همان طریق زیارت کرد و دو رکعت نماز خواند ( و من از او مىترسیدم ) و او جوانى بود کامل ، و جامه سفیدى بر تن داشت و عمّامهاى بر سر داشت که تحت الحنک آن را باز کرده بود ، و همچنین رِدائى بر کتف انداخته بود ، پس خطاب به من کرد و فرمود : اى ابو الحسنبن ابى البغل! چرا غافلى از دعاى فرج؟ گفتم : آن دعا کدام است اى سیّد من؟ فرمود : دو رکعت نماز به جاى مىآورى و ( پس از نماز ) مىگوئى : یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ ، وَ سَتَرَ الْقَبیحَ ، یا مَنْ لَمْ یُؤاخِذْ بِالْجَریرَةِ ، وَ لَمْ یَهْتِکِ السِّتْرَ ، یا عَظیمَ الْمَنِّ ، یا کَریمَ الصَّفْحِ ، یا حَسَنَ التَّجاوُزِ ، یا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ ، یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرَّحْمَةِ ، یا مُنْتَهى کُلِّ نَجْوى و یا غایَةَ کُلِّ شَکْوى ، یا عَوْنَ کُلِّ مُسْتَعینٍ ، یا مُبْتَدِئٌ بِالنِّعَمِ قَبْلَ اِسْتِحْقاقِها ،
سپس ده مرتبه مىگوئى : یا رَبّاهُ ، و ده مرتبه : یا سَیِّداهُ ، و ده مرتبه : یا مَوْلاهُ ، و ده مرتبه : یا غایَتاهُ ، و ده مرتبه : یا مُنْتَهى رَغْبَتاهُ ، و سپس ادامه مىدهى : « اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذِهِ الاَسْماءِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ علیهم السلام اِلاّ ما کَشَفْتَ کَرْبى وَ نَفَّسْتَ هَمّى وَ فَرَّجْتَ غَمّى ، وَ اَصْلَحْتَ حالى »
و بعد از آن دعا کن و بخواه از خداوند آنچه را که مىخواهى ، آنگاه طرف راست صورت را بر زمین بگذار و صد مرتبه عرض کن : یا مُحَمَّدُ یا عَلى ، یا عَلىُّ یا مُحَمَّد ، اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیاىَ وَانْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِراىَ ،
سپس طرف چپ صورت را بر زمین بگذار و صد مرتبه بگو : « اَدْرِکْنى » و بعد از آن نیز با یک نَفَس مىگوئى « اَلْغَوْثُ ، اَلْغَوْثُ » و بعد از آن سر بر مىدارى ، پس به درستیکه خداوند تعالى به کرم خود بر مىآورد حاجت تو را انشاءاللّه تعالى .
پس چون مشغول شدم به نماز و دعا بیرون رفت آن مرد از حرم شریف ، و چون من از نماز فارغ شدم به طرف ابى جعفر ( متولّى ) رفتم تا آنکه از او سؤال کنم از این مرد که چگونه داخل شده بود ، پس دیدم همه دربها بسته و قفل بود ، تعجّب کردم و با خود گفتم شاید دربى اینجا باشد که من از آن آگاهى ندارم ، پس خودم را به ابى جعفر ( قیّم ) رسانیدم و او نیز از اطاق چراغهاى حرم شریف بیرون آمد ، من از او در مورد آن مرد و چگونگى داخل شدن او سؤال کردم ، جواب داد چناچه مىبینى همه دربها قفل است و من آنها را باز نکردم ، پس من به او خبر دادم از ملاقاتم با آن مرد ، گفت : آرى این آقا و مولایمان صاحبالزّمان است و من آن حضرت را مکرّر مشاهده نمودهام در مانند چنین شبى در موقع خالى شدن حرم شریف از مردم ،
پس تأسّف خوردم از اینکه آن حضرت را نشناختهام ، آنگاه نزدیک طلوع خورشید از حرم شریف بیرون رفتم به سوى مخفیگاه خودم .
آن روز به عصر نرسیده بود که اصحاب ابن صالحان ( همان کسى که در تعقیب ابوالحسن بود ) جویاى من شدند و از رفقاى من سؤال مىکردند از حال من ، در حالى که امان نامهاى از طرف وزیر براى من آورده بودند ، و همچنین به خط خودش نامهاى براى من نوشته بود که مرا بشارت به نیکى مىداد ، من چون امان نامه را دیدم با یکى از رفقاى خودم به منزل او رفتیم ، چون مرا دید برخاست و مرا در آغوش کشید و به من آنقدر احترام گذاشت که هرگز چنین نکرده بود ، و به من خطاب کرد و گفت : کار تو به آنجا رسیده که شکایت مرا به امام زمانعلیه السلام مىکنى؟ گفتم دعا و حاجتى بود ، گفت : واى بر تو! دیشب در خواب مولاى خود صاحبالزّمان را دیدم که با عصبانیّت مرا امر به نیکى کردن به تو فرمود ، به حدّى که من ترسیدم ،
قابل ذکر است که مرحوم آیةاللّه حاج میرزا محمّد تقى موسوى اصفهانى صاحب کتاب با ارزش مکیال المکارم و آئین جمعه که خود خدمت امام زمانعلیه السلام رسیده در کتاب آئین جمعه مىفرماید : اینضعیف به جهت مهمّات چندى این نماز و دعا را خواندم و به برکت امام زمانعلیه السلام به زودى حوائجم برآورده شد .
منبع: سایت مهدیاران
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 90/5/8 ساعت 8:2 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت