اخطب خطباء خوارزم ، ابوالمؤ ید موفق بن احمد مکى در مناقب خود روایت کرده به اسناد خود که از ابى سلیمان ، شبان رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت : شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود:
شبى که مرا به آسمان بردند فرمودند به من ، جلیل جلّ جلاله : امَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ.
پس گفتم : والمؤ منون .
فرمود: (راست گفتى اى محمّد صلى الله علیه و آله !)
و فرمود: (چه کس را خلیفه خود کردى در امّت ؟)
گفتم : (بهترین ایشان !)
فرمود: (على بن ابیطالب علیه السلام ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (اى محمّد صلى الله علیه و آله ! من به نظر علمى خود نگریستم در زمین نگریستنى ، پس برگزیدم تو را از آن و جدا کردم براى تو نامى از نامهاى خود، پس ذکر نمى شوم در موضعى مگر آنکه ذکر مى شوى تو با من ، پس منم محمود و تویى محمّد.
آنگاه در رتبه دوم نگریستم ، پس برگزیدم از آن على را و جدا کردم براى او اسمى از اسمهاى خود، پس منم اعلى و اوست على .
اى محمّد! بدرستى که خلق کردم تو را و خلق کردم على و فاطمه و حسن و حسین و امامان از فرزندان او را از نور خود و عرضه داشتم ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمینها، پس هر که قبول نمود آن را، در نزد من از مؤ منین است و هر آنکه انکار کرد آن را، در نزد من از کافرین است .
اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان من پرستش کند مرا تا آنکه از هم جدا شود، یعنى اعضایش متلاشى گردد یا چون خیکِ کهنه مندرس شود، آنگاه به نزد من آید با انکار ولایت ، نمى آمرزم او را تا آنکه اقرار نماید به ولایت شما.
اى محمّد! آیا دوست دارى که ببینى ایشان را؟)
گفتم : (آرى ! اى پروردگار من !)
فرمود: (پس متوجّه شو به طرف راست عرش .)
:(پس ملتفت شدم و دیدم على و فاطمه و حسن و حسین و على بن الحسین و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و مهدى صلوات اللّه علیهم را در آب تنگى از نور که ایستاده و نماز مى کنند و او یعنى مهدى در وسط ایشان است ، چنانکه گویى ستاره اى است درخشان .)
فرمود: (اى محمّد! اینان حجّتهاى منند و او یعنى مهدى دادخواه است براى عترت تو.
قسم به عزّت و جلال خود! بدرستى که اوست حجّت واحیه براى اولیاى من و انتقام کشنده از دشمنان من .)
مؤ لف گوید: این خبر شریف را ابن شاذان در (مناقب ماة ) به همان سند خوارزمى و ابن عیاشى در (مقتضب الاثر) نیز به همان سند که تمام آن از روات ایشان است نقل کرده اند و در نسخه مناقب خوارزمى و مناقب ماة که در نزد حقیر است و نیز میرلوحى آن را در (کفایة المهتدى ) با سند نقل کرده از ابو سلیمان ، راعى حضرت صلى الله علیه و آله و در مقتضب و غیبت شیخ طوسى ابو سلمى و ظاهرا صحیح همین باشد. چنانکه ابن اثیر جزرى در (اسد الغابه ) در باب کنى مى گوید: ابوسلمى ، راعى رسول اللّه صلى الله علیه و آله .
بعضى گفتند: (اسم او حریث است ، کوفى است .) و بعضى گفتند: (شامى است .) روایت کرده از او وابو سلام اسود و ابو معمر عباد بن عبدالصمد تا آخر آنچه گفته .
و از استیعاب و ابونعیم و ابوموسى نقل کرده و تصریح کرده که سین او مضموم است ، ابوسُلمى و راوى همین خبر شریف از او، ابوسلام است که او را از روات ابوسلمى شمرده .
(من پیش از شما وارد مى شوم بر حوض و تو یا على ! ساقى حوضى و حسن دور مى کند یعنى آنان را که نباید از آن بنوشند و حسین امر کننده است و على بن الحسین فارط است ، یعنى آنکه پیش رود که اسباب گرفتن و دادن را مهیّا نماید و محمّد بن على ، ناشر است که خلق را از قبور برانگیزاند و جعفر بن محمّد ایشان را براند و موسى بن جعفر محصى مؤ منان و مبغضان است و قامع منافقین و على بن موسى الرضا زینت دهنده مؤ منان است و محمّد بن على اهل بهشت را در جایشان جاى دهد و على بن محمّد خطیب شیعه و تزویج کننده ایشان است به حورالعین و حسن بن على علیهما السلام چراغ اهل بهشت است که به نور او استضائه کنند و مهدى شفیع ایشان است در روز قیامت ، در آنجا که اذن ندهد خداوند مگر آن را که بخواهد و پسندد. صلوات اللّه علیهم اجمعین .)
و نیز در آنجا به سند خود نقل کرده از على بن ابیطالب علیه السلام که گفت : فرمود رسول خدا صلى الله علیه و آله که :
ابن شاذان در (مناقب ماة ) به همان سند خوارزمى نقل کرده و نیز آن را ابراهیم بن محمّد حموینى شیخ الاسلام در (فرائد السمطین ) مسندا روایت کرده .
ابو عبداللّه احمد بن محمّد بن عیاش در (مقتضب الاثر) روایت کرده از ابوالحسن ثوابة بن احمد موصلى ورّاق حافظ از علماى عامه به سند خود از ابى جعفر، محمّد بن على علیهما السلام از سالم بن عبداللّه بن عمر که گفت : فرمود رسول خدا صلى الله علیه و آله : (بدرستى که خداوند، وحى کرد به من در شبى که مرا به معراج برد ... .) تا آخر آنچه گذشت مختصرا در باب خصائص .
ابو عبداللّه بن عیاش بعد از خبر گفته که : من پیش از نوشتن این حدیث ، از ثوابه موصلى ، دیدم آن را در نسخه وکیع بن جراح که در نزد ابى بکر، محمّد بن عبداللّه بن عتاب بود که خبر داد مرا به آن نسخه از ابراهیم بن عیسى قصار کوفى از وکیع بن جراح و من آن را در اصل کتاب او دیدم .
پس سؤ ال کردم از او که : مرا حدیث کند به آن یعنى بخواند آن رابراى من یا من بخوانم آن را بر او و او گوش دهد یا اجازه دهد که بتوانم مانند روایت از او نقل کنم .
پس امتناع کرد و گفت : (تو را حدیث نمى کنم به این حدیث به جهت عداوت و نصب !) و حدیث کرد مرا به غیر آن از سایر احادیث آن نسخه و از فروع کتابى که جمع نموده بود در او احادیث وکیع بن جراح را. آنگاه حدیث کرد مرا به آن خبر، پس از آن ثوابه و روابة بن عتاب ، اعلى بود اگر مرا حدیث مى کرد به آن .
مؤ لف گوید که : تاءمل شود که چه مقدار اهتمام و دقت داشتند در نقل اخبار، خصوص در مقامى که طرف اهل سنّت باشند که با دیدن خبر در کتاب وکیع ، چون اذن نداشت نقل نکرد و این قسم نقل خبر، در آن عصر اسباب ضعف و بى اعتبارى بود و آن را وجاه مى گویند و نیز تاءسف مى خورد که سند وکیع از دست او رفت که اعلى بود، یعنى واسطه او کمتر بود و قوت خبر از این جهت بیشتر است .
وکیع مذکور که این خبر شریف ، با سند در کتاب او موجود است از معروفین علماست . او وکیع بن جراح بن ملیح بن عدى تا آخر نسبت که به عامربن صعصعه رواسى مى رسد. در (عبقات الانوار) نقل کرده از کتاب ثقات محمّد بن حیان بستى که او حافظ متقن بود.
فیاض بن زهیر مى گفت : ندیدم هرگز در دست وکیع کتابى ، مى خواند کتاب خود را از حفظ، در سنه 197 وفات کرد. و از نووى در (تهذیب الاسماء) که بعد از ذکر مشایخ او مانند: اعمش و دو سفیان و اوزاعى و امثال آنها و روات از او مانند: ابن حنبل و ابن راهویه و حمیدى و ابن مبارش و ابن معین و ابن مداینى و نظایر ایشان از اعیان محدثین گفته و اجماع کردند بر جلالت و وفور علم و حفظ و اتقان و ورع و صلاح و عبادت و توثیق و اعتماد او.
احمد حنبل گفت : (ندیدم داراتر مر علوم و احفظ از وکیع را.) و ابن عمار گفت : (در کوفه در زمان وکیع نبود کسى که افقه و اعلم به حدیث از او باشد.) و غیر اینها از مناقب و مدایح که اهل رجال در حقّ او ثبت نمودند.
منبع : کتاب نجم الثاقب ،مرحوم حاج میرزا حُسین طبرسى نورى (ره )
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 90/12/6 ساعت 3:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
عالم حافظ، منتخب الدین محمّد بن مسلم بن ابى الفوارس رازى در کتاب (اربعین ) خود روایت کرده به اسناد خود از احمد بن ابى رافع بصرى ، گفت :
(خبر داد مرا پدرم و او خادم امام ابى الحسن ، علىّ بن موسى الرضا علیهما السلام بود، از آن جناب که فرمود: خبر داد مرا پدرم ، عبد صالح موسى بن جعفر علیهما السلام گفت : خبر داد مرا پدرم ، جعفر صادق علیه السلام گفت : خبر داد مرا پدرم باقر علم انبیا، محمّد بن على علیهما السلام گفت : خبر داد مرا پدرم ، سیّد العابدین على بن الحسین علیهما السلام گفت : خبر داد مرا پدرم ، سیّد الشهداء حسین بن على علیهما السلام گفت : خبر داد مرا پدرم ، سیّد الاوصیاء على بن ابیطالب علیه السلام که فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود: (کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را و او به نظر رحمت ، اقبال کند به او واعراض نفرماید از او، پس موالات کند با على علیه السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را و او (خداوند) از او خشنود باشد، موالات کند با پسر تو، حسن علیه السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را و خوفى بر او نباشد، پس هر آینه موالات کند با پسر تو، حسین علیه السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را و حال آنکه گناهانش از او کناره کرده و از آنها پاک شده باشد، پس هر آینه موالات کند با على بن الحسین علیهما السلام و او چنان است که خداى فرمود: سیماهُم فى وُجُوهِهِم مِنْ اَثرِ السُّجُود.
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداى عزّوجلّ را و حال آنکه چشمش خنک باشد یعنى خرسند باشد، پس هر آینه موالات کند با محمّد بن على علیهما السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را در حالتى که کتاب اعمال را به دست راستش دهند، پس موالات کند با جعفر بن محمّد علیهما السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را پاک و پاکیزه شده ، پس موالات کند با موسى بن جعفر علیهما السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را در حالتى که خندان است ، پس موالات کند با على بن موسى الرضا علیهما السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را در حالتى که درجات او را بلند کرده اند و سیئات او را مبدّل نموده اند به حسنات ، پس هر آینه موالات کند با پسر او محمّد بن على علیهما السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را، پس با او به آسانى محاسبه نماید و مداقه نکند و داخل کند او را در بهشتى که فراخى او به فراخى آسمانها و زمین است که مهیّا شده براى پرهیزکاران ، پس موالات کند با پسر او على بن محمّد علیهما السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را و حال آنکه در زمره فائزین باشد، پس موالات کند با پسر او حسن عسکرى علیه السلام .
کسى که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّوجلّ را در حالتى که ایمان او کامل و اسلامش نیکو شده ، پس موالات کند با پسر او، منتظر، م ح م د، صاحب الزمان ، مهدى صلوات اللّه علیه .
پس اینانند چراغهاى دج ى یعنى تاریکى شب جهالت و ائمه هدى و اعلام تُقى . هر کسى که دوست داشته باشد ایشان را و موالات کند با ایشان ، من ضامنم براى او بهشت را بر خداى تعالى .)
منبع : کتاب نجم الثاقب ،مرحوم حاج میرزا حُسین طبرسى نورى (ره )
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 90/12/5 ساعت 8:26 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
اسامی 14 معصوم درلوح حضرت فاطمه سلام الله علیه:
أبو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام نقل نموده که آن حضرت فرمود: پدرم امام باقر به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: با تو کارى دارم، چه وقت برایت راحتتر است که تنها نزد من آیى تا مطلبى را از تو بپرسم؟ جابر گفت: هر وقت که شما بخواهى. پس یک روز با جابر خلوت نموده و فرمودند: در باره لوحى که در دست مادرم حضرت فاطمه علیها السّلام دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله دیدهاى، و مطالبى که در باره آن برایت فرموده برایم بگو.
جابر عرض کرد: خدا را گواه مىگیرم [روزى] در زمان رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله جهت تبریک و تهنیت تولّد امام حسین به خدمت مادرت حضرت زهرا علیها السّلام رسیده بودم که در دست آن حضرت لوح سبز رنگى دیدم، که گمان کردم از زمرّد است، و در آن لوح نوشتهاى سفید به درخشش نور خورشید بود،
عرض نمودم: پدر و مادرم بفدایت اى دخت پیامبر این لوح چیست؟ فرمود: این لوح را خداوند به رسولش اهدا فرموده است و در آن اسامى پدر و شوهر و نیز دو پسرم و اسم اوصیاى از فرزندانم نوشته شده است، و پدرم آن را بعنوان مژدگانى به من عطا فرموده، جابر افزود: سپس مادرت آن را به من داد، من آن را خواندم و از آن نسخهاى برداشت نمودم. امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرم به جابر گفت: آن را بمن نشان مىدهى؟ عرض کرد:
آرى. آنگاه پدرم با جابر به منزل او رفت. سپس پدرم صحیفهاى از پوست را در آورده و گفت: اى جابر تو در نوشتهات نگاه کن تا برایت بخوانم، جابر نیز در نسخهاش نگریست و پدرم خواند، و هیچ حرفى با حرفى اختلاف نداشت، آنگاه جابر گفت: خدا را شاهد مىگیرم که من به همین ترتیب در آن لوح، نوشتهاى دیدم:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ این نامهاى از خداوند عزیز حکیم، براى محمّد رسول و نور و سفیر و حاجب و دلیل او است، که روح الأمین (جبرئیل) آن را از نزد ربّ العالمین نازل نمود، اى محمّد اسامى مرا بزرگ بدار و نعمتهایم را شکر کن، و آنها را انکار مکن، همانا منم اللَّه، که جز من معبودى نیست، منم درهم کوبنده جبّاران، خوارکننده ستمگران
و پاداشدهنده روز جزا، هیچ معبودى جز من نیست، هر که امید به غیر فضل من بندد یا از غیر عدالت من بترسد، او را عذابى نمایم که هیچ کس را عذاب نکرده باشم، پس تنها مرا بپرست و فقط بر من توکّل کن. و این را بدان که من هیچ پیامبرى را مبعوث نکردم جز آنکه در پایان مأموریّتش براى او وصى و جانشینى قرار دادم، من تو را بر تمام انبیاء؛ و وصىّ تو را بر تمام اوصیاء فضیلت و برترى دادم، و تو را به دو نوه شیرزادهات گرامى داشتم. پس حسن را پس از پایان روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم. و حسین را گنجینهدار وحى خود نمودم، و او را به شهادت گرامى داشتم، او از همه شهدا برتر و مقامش از همه آنان بالاتر است.
و کلمه تامّهام را همراه او و حجّت رسا و بالغهام را نزد او گذاردم، به واسطه عترت او ثواب دهم و مجازات کنم.
نخستین فرد از عترت، نامش «علىّ» است، او سرور عابدان و زینت اولیاى گذشته من است. سپس پسر او- که نامش همچون جدّ محمود خود- «محمّد» است، او شکافنده علم و کانون حکمت من است، و «جعفر» که شککنندگان در باره او به هلاکت رسند، هر که او را نپذیرد، مرا نپذیرفته، وعده حقّ من است که مقام جعفر را گرامى داشته، و بواسطه پیروان و یاران و دوستانش خوشحال و مسرورم سازم. و «موسى» که پس از او برگزیدم، و پس از او فتنه و آشوبى کور و تاریک واقع شود،
بدانید که رشته فرض و وجوب من پاره نمىشود، و حجّت من پنهان نمىماند، و دوستان من به شقاوت نمىافتند، بدانید هر کس که یکى از آنان را انکار کند بىشکّ نعمت مرا انکار نموده، و هر که آیهاى از کتاب مرا تغییر دهد، بر من دروغ بسته است. و واى بر دروغبندان و منکران پس از پایان کار موسى بنده و دوست برگزیدهام، بدانید هر که هشتمین را تکذیب کند همه اولیایم را تکذیب نموده، «علىّ» ولى و یاور من است، بارهاى سنگین نبوّت را بر دوش او مىگذارم و توسّط آن به او قدرت و توانمندى مىدهم «1» و در آخر مرد پلید متکبّرى او را مىکشد. و در شهرى که آن را بنده صالح [ذو القرنین] بنا نهاده است؛ در کنار بدترین مخلوقم به خاک دفن مىشود، فرمان و وعده من محقّق و ثابت است که: او را به وجود پسر و جانشینش «محمّد» خوشحال خواهم ساخت، همو که وارث علم من، و کانون حکمت و محل اسرار من است، و او حجّت من بر خلقم مىباشد، هر بندهاى که به او ایمان آورد، بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را در باره هفتاد تن از خانوادهاش- که همگى مستحقّ عذاب دوزخند قبول نمودم- و عاقبت کار فرزندش «علىّ» را- که دوست و یاور من و گواه در میان خلق است و امین وحى من مىباشد- ختم به خیر و سعادت گردانم، از او فرزندى بوجود آورم
به نام «حسن» که مردم را به راه من دعوت مىکند و خزانهدار گنجینه علم من است. سپس دینم را توسّط پسر او «محمّد» که مایه رحمت همه جهانیان است کامل کنم، او برخوردار از کمال موسى، نورانیّت عیسى، صبر ایّوب بوده و سیّد و سرور همه اولیاى من است، در ایّام غیبت او دوستانم ذلیل و خوار مىشوند، تا آنجا که سرهاى آنان را همچون سرهاى ترک و دیلم (کفّار) براى هم هدیّه مىفرستند، آنان را بکشند و بسوزانند، در آن روزگار اولیایم ترسان و وحشت زدهاند، و پیوسته زمین از خونشان رنگین شود، و ناله و فغان در میان زنانشان بلند گردد، آرى آنان دوستان حقیقى من مىباشند، توسّط همانان هر فتنه کورى را دفع کنم، و از برکت ایشان هر شبهه و مصیبت و سختى را مرتفع سازم، آنانند که درودها و بخشایشى از پروردگارشان بر آنها است و ایشانند راه یافتگان.
عبد الرّحمن بن سالم گوید: أبو بصیر به من گفت: اگر در تمام عمرت فقط همین یک حدیث را شنیده بودى برایت کافى بود، بنا بر این آن را از نااهلان پنهان دار! مترجم گوید: از متن حدیث این گونه فهمیده مىشود که وجود مبارک حضرت صادق علیه السّلام در حین این گفتگو حاضر بودهاند، و با توجّه به منابع دیگر همچون کتاب شریف عیون أخبار الرّضا علیه السّلام و کافى و غیبت نعمانى، و تاریخ درگذشت جابر و وفات حضرت صادق علیه السّلام این گونه بر مىآید که جابر امامان پس از حضرت باقر علیه السّلام را درک نکرده، و باید احتمال داد که امام صادق علیه السّلام در زمان وقوع آن گفتگو حاضر نبوده و این مطلب را از پدر خود حضرت باقر علیه السّلام فقط روایت فرمودهاند.
(نقل از زیرنویس استاد غفّارىّ- أیّد اللَّه تعالى- در ترجمه کتاب عیون اخبار الرّضا علیه السّلام)
[حدیثى قدسى در تعیین اسامى مبارک ائمه- اطهار علیهم السلام-]
از امام صادق علیه السّلام از پدران بزرگوارش علیهم السّلام نقل است که
پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله گفت: خداوند با عزّت و جلال توسّط جبرئیل به من فرمود: هر کس که بداند و دریابد که هیچ خدایى جز من نیست (توحید)، و محمد، بنده و رسول من است (نبوّت)، و على، ولى و خلیفه و حجّت من است، و امامان پاکیزه از فرزندان او حجّتهاى من هستند (امامت) او را به موجب رحمت خود داخل بهشت کرده و به مقتضاى عفو و بخششم از آتش دوزخ نجات خواهم داد، و همجوارى خود را برایش اختیار کنم، و کرامت و نعمتم را براى او لازم و تمام خواهم کرد، و از بندگان مخصوص و برگزیدهام قرار دهم، و دعایش را اجابت کرده و درخواستش را عطا مىکنم، و چون سکوت کند من آغاز کلام نمایم، و اگر بدى کند باز به او ترحّم مىکنم، و اگر از نزد من بگریزد او را بسوى خود مىخوانم، و چون به سوى من باز گردد او را مىپذیرم، و اگر درب مرا بکوبد برایش بگشایم.
و هر کس به وحدانیّت من گواهى ندهد، و یا گواهى به آن دهد ولى به رسالت بنده و رسولم محمد معتقد نباشد، یا آن را قبول کند ولى خلافت على بن أبى طالب را نپذیرد، یا آن را قبول کند ولى امامت امامان پاکیزه از فرزندان على را قبول نکند، این چنین فردى نعمت مرا انکار، و جلالم را کوچک شمرده، و به کتابها و آیات من کافر شده است. و اگر چنین فردى قصد مرا کند در پیش روى او حجاب گذارم، و چون از من درخواست کند او را محروم نمایم، و اگر مرا بخواند ندایش را نمىشنوم، و چون دعا کند او را اجابت نمىکنم، و چون به من امید بندد ناامیدش سازم، و اینها همه جزاى اعمال اوست که از من به او میرسد، و من کوچکترین ستمى به بندگانم روا نمىدارم.
در این هنگام جابر بن عبد اللَّه انصارى برخاسته و گفت: اى رسول خدا! آن امامان از فرزندان على بن أبى طالب کیستند؟ فرمود: اوّل و دم: حسن و حسین دو آقاى جوانان بهشتى هستند، على، که آقاى عابدان در روزگارش مىباشد، سپس محمّد بن على، که شکافنده علم است، و تو اى جابر او را درک خواهى کرد، پس سلام مرا به او برسان.
سپس صادق است جعفر بن محمّد، بعد کاظم است موسى بن جعفر، سپس رضا است على ابن موسى، بعد تقى است محمّد بن على، سپس جواد، محمّد بن على، و بعد نقى است على بن- محمّد، سپس زکى حسن بن على، و بعد پسرش مهدى و قائم به حق است، همو که مهدى امّت من، صاحب زمان، محمّد بن الحسن [صلوات اللَّه علیهم أجمعین] است که زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، پس از آنکه از بیداد و ستم پر شود.
اى جابر این افراد خلفا و اوصیاء و فرزندان و عترت منند، هر کس از آنان اطاعت کند مرا اطاعت نموده، و هر کس به ایشان عصیان ورزد مرا نافرمانى نموده، و هر کس همه آنان؛ یا یکى از ایشان را انکار نماید مرا انکار نموده است، و خداوند به خاطر وجود ایشان آسمانها را از سقوط حفظ مىکند، و زمین را از حرکت و لغزش نگه مىدارد.
[تعیین اسامى مبارک ائمه اطهار- علیهم السلام- از طرف پیامبر- صلى الله علیه و آله-]
از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نقل است که به حضرت على علیه السّلام فرموده: اى على! تو را فقط کسى دوست دارد که از لحاظ ولادت طاهر باشد، و تنها کسى به تو بغض مىورزد که نقصان و خباثتى در ولادت او باشد. و جز مؤمن دوستدار تو نیست، و جز کافر با تو دشمنى و مخالفت نمىکند.
در این هنگام عبد اللَّه بن مسعود برخاسته و گفت: اى رسول خدا! نشانه پلیدى ولادت و کفر را در زمان حیات شما فهمیدیم، بفرمایید نشانه پلیدى ولادت و کفر در زمان پس از شما چیست؟ زیرا امکان دارد فردى با تظاهر به ایمان، اعتقاد قلبى خود را پنهان نماید.
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: اى ابن مسعود! على بن أبى طالب پس از من امام و پیشواى شما و جانشین من است، و پس از او دو فرزندم حسن و حسین، و به همین ترتیب نه نفر از فرزندان حسین بن على یکى پس از دیگرى امام شما و جانشین من خواهند بود، و نهمین فرزند از اولاد حسین؛ قائم امّت من است، که سراسر زمین را پر از عدل و داد کند پس از آنکه پر از بیداد و ستم شده است. ایشان را جز پاکیزگان در ولادت دوست نمىدارند، و جز پلیدان در ولادت دشمن نمىدارند، فقط اهل ایمان به آنان علاقمندند، و تنها کافران با ایشان مخالفت مىکنند، هر کس یکى از آنان را انکار کند گویى مرا انکار نموده است، و هر کس مرا انکار نماید مانند این است که خدا را انکار کرده است، زیرا اطاعت نمودن از آنان امتثال امر من، و اطاعت من همچون اطاعت پروردگار متعال است، و نافرمانى کردن آنان همچون عصیان من، و نافرمانى از من همچون معصیت خداوند است.
اى ابن مسعود! مبادا در گفتههاى من تردید کنى که آن موجب کفر تو گردد. سوگند به عزّت خدایم
که من در گفتههایم هیچ تکلّفى ندارم، و از سر هوى و هوس در باره على و امامان از فرزندانش سخن نگفتم. سپس دستهاى مبارک خود را به آسمان بلند نموده و عرضه داشت: خداوندا! هر کس را که جانشینان و پیشوایان امّتم را دوست مىدارد تو نیز او را دوست بدار، و با دشمنانشان دشمن باش. یارىکنندگانشان را یارى فرما، و هر که ایشان را تنها مىگذارد مخذول و مقهورش دار، و زمین را از وجود یکى از ایشان- که حجّت و برهان تو در میان مردمند- خالى مگذار، که ایشان در میان مردم یا ظاهرند و مشهور، و یا در پردهاند و پنهان، تا دین تو باطل نگردد و عذر و بهانهاى براى مردم باقى نماند.
سپس فرمود: اى ابن مسعود! در این مجلس راههاى سعادت را به شما نشان دادم که در صورت پیمودن آنها سعادتمند و پیروزید، و گر نه خود را هلاک نمایید، و سلام و درود بر کسانى که راه هدایت را برگزیدند.
مؤلّف کتاب- رحمه اللَّه- گوید: روایات در این موضوع بسیارند و از شمار خارج، و من تنها به نقل این چند روایت؛ بجهت روشنى قلب و شفاى سینههاى گرفته، و هدایت افراد با انصاف بسنده کردم.
برگرفته شده از کتاب الاحتجاج-ترجمه جعفرى، ج1
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 90/11/14 ساعت 9:5 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
رسول خدا صلى الله علیه و آله خبر داده است که ، امامانى که بعد از او مى آیند، دوازده نفرند. این موضوعى است که صاحبان کتب صحیح و مسند که نامشان در زیر مى آید، از آن حضرت روایت کرده اند:
الف : مسلم در صحیح خود از جابر بن سمره روایت کند که گفت : شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود: این دین همیشه ، تا قیام قیامت و تا هنگامى که دوازده نفر خلیفه بر سر شما باشند، استوار و بر پاست . این خلفا همگى از قریش اند.
در روایت دیگرى آمده است : همیشه کار مردم روبراه است ...
در دو روایت دیگر آمده است : تا آنکه دوازده خلیفه بیایند...
در سنن ابوداود آمده است : تا آنکه دوازده نفر خلیفه بر سر شما باشند.
در حدیث دیگرى است که فرمودند: تا پایان دوازده نفر.
و در صحیح بخارى گوید: از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: دوازده نفر امیر و فرمانده اند. راوى گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله پس از آن سخنانى فرمود: که من نفهمیدم ، پدرم گفت : فرمود: همگى آنان از قریش اند.
در روایت دیگرى مى گوید: سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله سخنانى فرمود که بر من پوشیده ماند، از پدرم پرسیدم : رسول خدا صلى الله علیه و آله چه فرمود؟ پدرم گفت : فرمود: همگى آنان از قریش اند.
در روایت دیگرى است که فرمود: دشمنى کسانى که با آنان دشمنى کنند، زیانى به ایشان نمى رساند.
ب - در روایت دیگرى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
لا تزال هذه الامه مستقیما امرها، ظاهره على عدوها ، حتى یمضى منهم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش ، ثم یکون او الهرج
کار این امت همیشه به سامان است و پیوسته بر دشمنانشان پیروزند تا آنگاه که دوازده نفر خلیفه ، همگى از قریش ، در گذرند. پس از آن فساد و خرابى یا فتنه و آشوب خواهد بود.
ج - در روایت دیگرى آمده است که فرمود:
این امت دوازده نفر قیم دارد که هر کس آنان را یارى نکند، زیانى به ایشان نرساند، همگى آنان از قریش اند.
د- در روایت دیگرى فرمود:
کار این مردم تا هنگامى که دوازده مرد بر آنان ولایت داشته باشند، همواره در جریان است .
ه - از قول انس روایت کنند که آن حضرت فرمود:
این تا دوازده نفر از قریش باشند، به هیچ روى نابود نگردد؛ و چون از دنیا بروند، زمین ، اهل خود را فرو مى برد.
و - در روایت دیگرى فرمود:
کار این است ، تا هنگامى که همه آن دوازده نفر قیام کنند، همیشه قرین پیروزى است . آنان همگى از قریش اند.
ز - احمد بن حنبل و حاکم و دیگران از مسروق روایت کنند که گفت : شبى نزد عبدالله مسعود نشسته بودیم و او قرآن به ما آموخت که مردى پرسید: اى ابا عبدالرحمان ! آیا از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدید چه تعداد از این امت به خلافت مى رسند؟ عبدالله گفت : از هنگامى که به عراق آمده ام هیچ کس پیش از تو، چنین سوالى از من نکرده است . بعد گفت : ما این موضوع را از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدیم و آن حضرت فرمود: آنان دوازده نفرند، به تعداد نقباى بنى اسرائیل
ح - در روایت دیگرى ابن مسعود گوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
خلفا بعد از من به تعداد اصحاب موسى هستند.
ابن اثیر گوید: همانند این از عبدالله بن عمر و حذیفه و ابن عباس نیز، روایت شده است .
مولف گوید: نمى دانم مقصود این کثیر از روایت ابن عباس ، همان است که حاکم حسکانى از ابن عباس روایت کرده یا غیر آن است .
روایات گذشته صریحا مى گوید: عدد والیان دوازده نفر و همگى از قریش اند. و امام على - علیه السلام - در سخن خود مقصود از قریش در این روایات را بیان کرده و مى فرماید:
همه امامان از قریش اند و در این تیره از هاشم = اهل البیت علیهم السلام جایگزین شده اند، ولایت براى غیر آنان روا نیست و والیان جز ایشان شایسته ولایت نباشند. و نیز فرمود:
اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته ...
خداوندا! آرى ، زمین هرگز از قیام کننده به حق براى خدا خالى نخواهد شد، این امام قائم ، یا پیروز است و نمایان و یا خائف است و پنهان ، تا حجتهاى خدا و نشانه هاى روشن الهى نابود نگردد.
امامان دوازده در تورات
ابن کثیر گوید: در توراتى که در دست اهل کتاب است موضوعى آمده که معناى آن چنین است :
خداوند متعال ابراهیم - علیه السلام - را به وجود اسماعیل بشارت داد و فرمود: اسماعیل را زیادتى بخشم و نسل او را گسترده گردانم و در بین آنان دوازده نفر را از بزرگان و فرزانگان قرار دهم .
و گوید:
ابن تیمیه گوید: اینان که به وجودشان بشارت داده شده ، همان است که در حدیث جابر بن سمره آمده و مقرر گردیده تا در میان امت پراکنده باشند، و اینکه قیامت بر پا نگردد مگر آنکه موجود شده باشند، و بسیارى از یهودیانى که به اسلام مشرف شده اند، اشتباه کرده و پنداشته اند آنان همان کسانى اند که فرقه را فضه = شیعیان دوازده امامى به سوى آنان دعوت کرده و از ایشان پیروى مى کنند.
مولف گوید: بشارت مورد اشاره در سفر پیدایش تورات امروزین ، باب : 17 شماره 18 - 20 اصل عبرى چنین است : OOO
قى لیشماعیل بیرختى اوتو قى هفریتى اوتو قى هربیتى بمئود شنیم عسار نسیئیم یولید قى نتتیف لگوى گدول
ترجمه : اسماعیل را مبارک ساخته و جدا او را بهره مند و پربار و کثیر و گسترده گردانم ، دوازده عدد امام از او پدید آید و او را به امت بزرگ و عظیمى تبدیل خواهم کرد.
این بخش از تورات اشاره به آن دارد که ، مبارکى و پربارى و کثرت افراد تنها در نسل اسماعیل - علیه السلام - است .
واژه شنیم عسار یعنى : دوازده نفر، که لفظ عسار در اعداد ترکیبى که معدود آن مذکر باشد، مى آید و معدود در اینجا نسیئیم و مذکر است و با اضافه شدن یم در آخر آن معناى جمع مى دهد. مفرد آن ناسى یعنى : امام و پیشوا و رئیس است .
و اما سخن خداوند به ابراهیم - علیه السلام - در همان بخش نیز، یعنى عبارت فى نتنیف لگوى گدول ، واژه فى نتنیف مرکب است از فى که حرف عطف است ، و ناتن که فعل است و به معناى : قرار مى دهم ، و یف که ضمیر است و در آخر فعل آمده به اسماعیل علیه السلام باز مى گردد، یعنى : او را چنین قرار مى دهم . و اما لفظ گوى به معناى امت و مردم است ، و گدول به معناى کبیر و عظیم و تمام جمله یعنى : او را امت کبیر و بزرگى گردانم .
از مجموع این فقره روشن مى گردد که مقصود از کثرت و برکت در نسل اسماعیل - علیه السلام - دقیقا رسول خدا محمد صلى الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام مى باشند، و آنانند که دنباله و امتداد نسل اسماعیل - علیه السلام - هستند. زیرا، خداوند متعال به ابراهیم - علیه السلام - فرمود: از سرزمین نمرود خارج شده و به شام برود. آن حضرت نیز، همراه با همسرش ساره و لوط به فرمان خدا هجرت کردند و در سرزمین فلسطین فرود آمدند.
خداوند متعال ثروت ابراهیم - علیه السلام - را بسیار فزونى بخشید. ابراهیم گفت : خداوند! من با این مال بدون اولاد چه کنم ؟ خداى متعال به او وحى کرد: من فرزندان تو را به قدرى کثیر و بسیار گردانم که به تعداد ستارگان باشند در آن زمان هاجر کنیزک ساره بود و او را به ابراهیم - علیه السلام - بخشید، هاجر از ابراهیم - علیه السلام - باردار شد و اسماعیل - علیه السلام - را براى او به دنیا آورد. سن ابراهیم علیه السلام در آن حال سال بود.
قرآن کریم در ضمن دعاى ابراهیم و در خواست او از خداى متعال ، به این حقیقت روشن اشاره کرده و مى فرماید: ابراهیم گفت :
ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاه فاجعل افئده من الناس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون O
پروردگارا من برخى از ذریه خود را در بیابانى خشک ، در کنار خانه محترم تو جاى دادم تا نماز را به پاى دارند. پروردگارا دلهاى از مردمان را به سوى آنان بگردان و آنان را از ثمرات روزى ده باشد که سپاس گویند
ابراهیم / 37
این آیه کریمه تاکید مى کند که ابراهیم - علیه السلام - برخى از ذریه و نسل خود را که اسماعیل و فرزندان متولد او در مکه بودند، در کنار خانه خدا جاى داد و از خداى متعال درخواست کرد تا رحمت و هدایت بشر در طول تاریخ را بر عهده ذریه و فرزندان او قرار دهد، خداوند نیز دعوتش را پذیرفته و آن را در نسل او، محمد صلى الله علیه و آله و دوازده امام علیهم السلام قرار داده است .
امام باقر - علیه السلام - در این باره فرموده است :
نحن بقیه تلک العتره و کانت دعوه ابراهیم لنا
مائیم بقیه آن ذریه و عترت و دعاى ابراهیم - علیه السلام - براى ما بود.
فشرده احادیث گذشته
خلاصه آنچه که گذشت و نتیجه آن این مى شود که : تعداد امامان در این امت دوازده نفر پى در پى هستند، و پس از دوازده امام ، عمر این دنیا پایان مى گیرد.
در حدیث اول آمده بود:
این دین تا قیام قیامت و تا هنگامى که دوازده خلیفه بر سر شما باشند، استوار و برپا خواهد بود...
این حدیث ، مدت برپا بودن این دین را تعیین ، و آن را بر برپایى قیامت محدود ساخته و تعداد امامان این امت را دوازده نفر دانسته است .
در حدیث پنجم آمده بود:
این دین پیوسته تا زمانى که دوازده نفر از قریش موجود باشند استوار و برپاست ، و هنگامى که درگذرند، زمین اهل خود را فرو مى برد.
این حدیث نیز، وجود و بقاى دین را تا پایان عمر امامان دوازده گانه تایید کرده و پایان عمر آنان را پایان دنیا مى داند.
در حدیث هشتم نیز، عدد امامان - علیه السلام - را تنها دوازده نفر دانسته و فرموده :
خلفاى پس از من به تعداد اصحاب موسى هستند.
این حدیث دلالت بر آن دارد که بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله به جز خلفاى دوازده گانه ، خلیفه دیگرى نخواهد بود.
الفاظ این روایات که با صراحت مى گویند: عدد خلفا تنها دوازده نفر است و بعد از آنان هرج و مرج و نابودى زمین و برپائى قیامت است دیگر الفاظى را که چنین صراحتى از آنها دانسته نمى شود، بیان و تبیین مى کند.
بنابراین ، لازم است عمر یکى از امامان دوازده گانه ، بر خلاف عمر عادى انسانها، طولانى و خارق العاده باشد.
چنانکه اکنون واقع شده و دوازدهمین امام از ائمه اثنى عشر و اوصیاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بدین گونه است .
حیرت علما در تفسیر این حدیث
دانشمندان مکتب خلفا در بیان مقصود از امامان دوازده گانه که در این روایت آمده است ، دچار حیرت و زحمت شده و دیدگاههاى متفاوتى ارائه داده اند.
ابن عربى شارح سنن ترمذى گوید:
ما امیران بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله را که بر شمردیم دیدیم : ابوبکر، عمر، عثمان ، على ، حسن ، معاویه ، یزید، معاویه بن یزید، مروان ، عبدالملک مروان ، ولید، سلیمان ، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک ، مروان بن محمد بن مروان ، سفاح و... هستند.
او پس از آن بیست و هفت نفر از خلفاى عباسى تا عصر خود را بر شمرده و گوید:
اگر از مجموع آنها دوازده نفر را به صورت ظاهر شماره کنیم آخرین آنها سلیمان بن عبدالملک است ، و اگر به معناى واقعى خلیفه نظر داشته باشیم ، تنها پنج نفر براى ما باقى مى ماند: خلفاى چهار گانه و عمر بن عبدالعزیز. بنابراین ، من معنایى براى این حدیث نمى یابم .
قاضى عیاش در جواب این سخن که مى گوید: بیش از این تعداد = دوازده نفر به ولایت رسیدند، گفته است :
این اعتراض نادرست است . زیرا، پیامبر نفرموده است تنها دوازده نفر به ولایت مى رسند. البته این تعداد به ولایت رسیده اند و این مطلب از اضافه شدن بر تعداد آنها منع نمى کند.
سیوطى در جواب آن سخنى را نقل کرده که گوید:
مراد حدیث ، وجود دوازده نفر خلیفه در طول دوران اسلام تا قیامت است که عامل بر حق باشند، اگر چه پى در پى نباشند.
در فتح البارى گوید:
یقینا از این تعداد = دوازده نفر خلفاى چهارگانه در گذشته اند، و بقیه نیز، بناچار باید تا پیش از برپایى قیامت ، تکمیل گردد.
ابن جوزى گوید:
بنابراین ، آنجا که فرموده : سپس فتنه و آشوب خواهد بود، مراد فتنه هاى پیش از برپایى قیامت مانند: خروج دجال و بعد آن مى باشد.
سیوطى گوید: از این دوازده نفر خلفاى چهارگانه و حسن و معاویه و عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز، این هشت نفر، روى کار آمده اند و احتمال اینکه مهدى عباسى را هم به آنان اضافه کنیم - که او در بین عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان امویان است - و نیز، طاهر عباسى را به خاطر عدالت خواهى اش ، باز هم دو نفر باقى و مورد انتظار است که یکى از آنان مهدى آل محمد صلى الله علیه و آله از اهل البیت خواهد بود.
و نیز، گفته شده :
مراد حدیث آن است که ، آن دوازده نفر در دوران عزت خلافت و قوت اسلام و استوارى امور آن باشند، از کسانى که در زمان وى ، اسلام عزیز گشته و همه مسلمانان پیرامون او گرد آیند.
بیهقى گوید: این تعداد = دوازده نفر تا زمان ولید بن یزید بن عبدالملک روى کار آمدند، سپس فتنه و آشوب بزرگ برپا شد و پس از آن حکومت عباسیان غالب آمد، و اینکه بر عدد مذکور مى افزایند بدان خاطر است که صفت مورد اشاره در حدیث را رها کرده یا کسانى را که بعد از فتنه مذکور آمده اند از آنان شمرده اند. و نیز گفته اند:
کسانى که امت بر آنان اجتماع کرده اند: خلفاى ثلاثه و سپس على تا زمان حکمیت در صفین که معاویه را در آن روز خلیفه نامیدند. سپس با صلح حسن بر معاویه اجتماع کردند و پس از او بر پسرش یزید. حسین هم که پیش از رسیدن به خلافت کشته شد. با مرگ یزید اختلاف کردند تا آنکه پس از کشته شدن ابن زبیر، بر عبدالملک مروان اجتماع نمودند و سپس بر فرزندان چهارگانه او: ولید و سلیمان و یزید فاصله شد و دوازدهمین آنان ولید بن یزید بن عبدالملک بود که مردم پس از هشام بر او اجتماع کردند و او چهار سال حکومت کرد. بنابراین ، خلافت این دوازده نفر به خاطر اجتماع مسلمانان بر آنها صحیح است ، و پیامبر صلى الله علیه و آله مسلمانان را به خلافت و جانشینى اینان از خودش - در حمل و انتقال اسلام به مردم - بشارت داده است !
ابن حجر درباره این توجیه گوید: این بهترین توجیه است .
و ابن کثیر گوید:
راهى را که بیهقى پیموده و عده اى با وى موافقت کرده اند، یعنى اینکه ، مراد حدیث خلفاى پى در پى تا زمان ولید بن یزید بن عبدالملک فاسق مى باشد، ولیدى که در گذشته در مذمت او سخن گفتیم ، راهى غیر مقبول است . زیرا، خلفاى مورد اشاره تا زمان این ولید، بیش از دوازده نفرند، دلیل آن این است که : خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و على مسلم است ... پس از آنان حسن بن على است چنانکه واقع شد و على او را وصى خود قرار داد و مردم عراق با او بیعت کردند... تا آنکه او و معاویه صلح کردند.
سپس پسر معاویه یزید و بعد، پسر یزید معاویه بن یزید و سپس مروان بن حکم و بعد پسرش عبدالملک مروان و ولید بن عبدالملک ، سپس سلیمان بن عبدالملک ، و بعد عمر بن عبدالعزیز و پس از وى یزید بن عبدالملک و بعد هشام بن عبدالملک ، که جمع آنها پانزده نفر مى شود و سپس ولید بن یزید بن عبدالملک ، و اگر حکومت ابن زبیر پیش از عبدالملک را نیز به حساب آوریم ، مى شوند شانزده نفر، و با این حساب ، یزید بن معاویه جزء آن دوازده نفر شده و عمر بن عبدالعزیز که همه پیشوایان بر مدح و سپاس او متفق القولند، و او را خلفاى راشدین به شمار آورده و همه مردم بر عدالت او اتفاق نظر دارند، و دوران او از بهترین دوره ها بوده و حتى شیعیان نیز بدان اعتراف دارند، از جمع دوازده نفر خارج مى گردد.
و اگر بگوید: من تنها کسانى را به حساب مى آورم که امت بر آنان اجتماع کرده باشند، لازمه اش آن است که على بن ابى طالب و فرزندش به حساب نیایند، زیرا همه مردم بر آن دو اجتماع نکردند، دلیلش آن که مردم شام ، همگى ، از بیعت با او سر باز زدند.
و نیز گوید:برخى توجیه کنندگان ، معاویه و پسرش یزید و نوه اش معاویه بن یزید را به شمار آورده ، و زمان مروان و ابن زبیر را قید نکرده اند، زیرا امت بر هیچ یک از آنها اجتماع نکرده اند.
بنابراین دیدگاه نیز، مى گوئیم : در این مسلک خلفاى سه گانه سپس معاویه و بعد یزید و سپس عبدالملک و بعد ولید بن سلیمان و سپس عمر بن عبدالعزیز و بعد هشام به شمار آیند که جمعا ده نفرند و بعد از آنها ولید بن یزید بن عبدالملک فاسق است که لازمه این دیدگاه نیز، اخراج على و پسرش حسن خواهد بود، و این دقیقا بر خلاف آنى است که امامان اهل سنت و بلکه شیعه بر آن تصریح کرده اند.
ابن جوزى در کتاب کشف المشکل در جواب از این توجیهات دو وجه دیگر را نقل کرده که گویند:
اول - پیامبر صلى الله علیه و آله در حدیث خویش اشاره به حوادث بعد از خود و اصحاب خود ندارد، و چون حکم اصحاب با حکم آن حضرت پیوسته و مرتبط است ، نتیجه مى گیریم که خبر از حکومتهاى واقع شده پس از صحابه است . و چنان مى نماید که با بیان خود اشاره به عدد خلفاى بنى امیه دارد، و گویا سخن آن حضرت : لایزال الدین یعنى : ولایت تا آنجا که دوازده خلیفه به حکومت رسند، سپس اوضاع به حالت دیگرى ، بدتر از حال اول ، بر مى گردد. با این حساب ، اولین خلیفه بنى امیه یزید بن معاویه و آخرینشان مروان حمار است که تعدادشان سیزده نفر مى باشد، و عثمان و معاویه و ابن اثیر به شمار نیایند، زیرا آنها از صحابه اند. و اگر مروان بن حکم را نیز - به دلیل اختلاف در صحابى بودن با مغلوبیتش در برابر عبدالله بن زبیر و اجتماع مردم بر عبدالله - از جمع مذکور خارج کنیم ، عدد دوازده راست مى آید. و پس از خروج خلافت از دست بنى امیه نیز، فتنه هاى عظیم و خونریزیهاى بسیار واقع شد تا آنکه دولت بنى عباس مستقر گردید و اوضاع از آنچه بر آن بود، کاملا متغیر و دگرگون شد.
ابن حجر در فتح البارى این استدلال را مردود دانسته است .
دوم - ابن جوزى وجه دوم را از جزوه اى که ابوالحسین بن منادى درباره مهدى گرد آورده نقل کرده که گوید:
ممکن است این موضوع مربوط به بعد از مهدى اى باشد که در آخرالزمان خروج مى کند. زیرا، من در کتاب دانیال دیده ام که : هنگامى که مهدى وفات کند، پنج تن از نوادگان سبط اکبر به حکومت مى رسند، سپس پنج تن از نوادگان سبط اصغر، پس از آن آخرینشان مردى از سبط اکبر را وصى خود مى کند، بعد از او پسرش به حکومت مى رسد و بدین ترتیب دوازده نفر حاکم مى شوند که هر یک از آنان امام و مهدى هستند. گوید: در روایت دیگرى است ... پس از او دوازده نفر مرد: شش تن از اولاد حسن ، و پنج تن از اولاد حسین ، و یک نفر از غیر ایشان به حکومت مى رسند و چون فرد اخیر مى میرد فساد عالم گیر مى شود.
ابن حجر در صواعق خود بر این حدیث حاشیه زده و گوید:
این روایت ، یقینا روایتى واهى است و اعتمادى بر آن نیست !
گروه دیگرى گویند:
ظن غالب آن است که آن حضرت علیه الصلاه و السلام ، در این حدیث ، از عجایب بعد از خود خبر داده ، فتنه هایى که مردم را در یک زمان متفرق کرده و تحت فرمان دوازده امیر مى کشاند. و اگر غیر این را اراده کرده بود مى فرمود: دوازده امیرند که چنین مى کنند و چون چنین وصفى براى آنها بیان نکرده اینگونه مى فهمیم که اینان در زمان واحد خواهند بود...
گفته اند: در قرن پنجم هجرى تنها در اندلس واقعه اى رخ داد که شش نفر همگى خود را خلیفه مى نامیدند، اضافه بر آنها، حاکم مصر، خلیفه عباسى بغداد و دیگر مدعیان خلافت ، از علویان و خوارج نیز، مدعى خلافت بودند.
ابن حجر درباره این توجیه گوید:
این سخن کسى است که به چیزى از طرق حدیث - جز آنچه که به نحو فشرده در بخارى آمده - آگاهى نداشته است . و نیز گوید:
وجود آنان در زمان واحد، عین پراکندگى و افتراق است و نمى تواند مراد حدیث باشد. مولف گوید:
بدینگونه ، علماى مکتب خلفا در تفسیر روایات گذشته ، به دیدگاه واحدى نرسیدند. علاوه بر آن ، از آوردن روایاتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله اسامى آن دوازده نفر را بیان فرموده نیز، اغماض و اهمال کرده اند. زیرا، با سیاست حاکم بر مکتب خلفا در طى قرون متمادى در تخالف و تضاد بوده است . و این روایات را محدثان مکتب اهل البیت علیهم السلام در تالیفات خود با اسنادى که به نیکان صحابه مى رسد، از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کرده اند. و ما در بخش آینده به آوردن اندکى از آنها که هر دو گروه در کتب خود آورده اند بسنده مى کنیم .
اسامى دوازده نفر در مکتب خلفا
الف - امام جوینى از عبدالله بن عباس روایت کند که گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
انا سید النبیین و على بن ابى طالب سید الوصیین ، و ان اوصیائى بعدى اثنا عشر، اولهم على بن ابى طالب و آخرهم المهدى
من آقاى پیامبران و على بن ابى طالب آقاى اوصیاست ، همانا اوصیاى پس از من دوازده نفرند، اولینشان على بن ابى طالب و آخرینشان مهدى است .
ب - امام جوینى باز هم به سند خود از ابن عباس روایت کند که گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
همانا خلفاى من و اوصیایم و حجتهاى خدا بر مردم پس از من دوازده نفرند، اولینشان برادرم و آخرینشان و فرزندم خواهد بود. گفته شد: اى رسول خدا! برادر شما کیست ؟ فرمود:
على بن ابى طالب گفته شد: فرزند شما کیست ؟ فرمود: آن مهدى است . کسى که زمین را پر از عدل و داد مى کند همان گونه که از ظلم و ستم انباشته شده است . قسم به آن که مرا بشارتگر و بیم دهنده بر حق فرستاده و اگر از دنیا باقى نماند مگر یک روز، خداوند این روز را آنقدر طولانى کند تا فرزند من مهدى در آن خروج کند و روح خدا عیسى بن مریم فرود آید و در پس او نماز بگزارد و زمین از نور پروردگارش روشن گردد، و فرمانروائى اش مشرق و مغرب را فرا گیرد.
ج - جوینى باز هم به سند خود روایت کند که راوى گفت : شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود:
انا و على و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین مطهرون معصومون .
من و على و حسن و حسین و به نفر از فرزندان حسین پاکیزگان و معصومانیم .
* * *
سیاست حاکم بر مکتب خلفا در طى قرون بر آن بود که امثال اینگونه احادیث را از دسترس ابناى امت اسلامى بدور داشته و بر آنها پرده پوشاند. و راستى را که بخش عظیم پیروان این مکتب در این راه ، جهاد شایانى کردند، و ما نمونه هائى از آن را در بحث و بررسى از اقدامات مکتب خلفا با نصوص سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله که مخالف دیدگاهشان بود در معالم المدرستین آوردیم . و چون در این بحث مجالى براى آوردن آن احادیث نداریم ، تنها روایاتى را مى آوریم که به معرفى امامان دوازده گانه پرداخته است . روایاتى از رسول خدا صلى الله علیه و آله که در آنها متواترا به اسامى ایشان اشاره و تصریح شده است .
برگفته شده از سایت:
http://www.ghadeer.org
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 90/11/14 ساعت 8:46 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پیامبران الهی همگی دارای جانشین بودهاند؛ و این از سنتهای خداوند متعال میباشد گرچه اوصیای بعضی از انبیای پیشین خود نبی و پیامبر بودهاند، اما بسیاری از جانشینان انبیا، اوصیای خاصی بودهاند که به مقام نبوت برگزیده نشدهاند، ولی هدایت قوم را پس از رحلت آن پیامبر بر عهده میگرفتهاند و به عنوان جانشین پیامبر، اجرای دستورات شریعت آن پیامبر را عهدهدار میشدند و این امر، خود حکایت از اهمیت و جایگاه والای زعامت و رهبری جامعه دارد، به گونهای که شأن و جایگاه آن، چنان والاست که به مردم واگذار نشده است تا هرکس را که خود میخواهند انتخاب نمایند؛ زیرا واگذاری این امر به مردم دو محذور عمده در پی خواهد داشت:
اول، ایجاد حساسیت، اختلاف و دو دستگی در میان مردم می نماید.
دوم: مردم دارای شناخت دقیق ئو واقعی از افراد نیستند، تا بتوانند فرد اصلح را برای اجرای دستورات دینی و رهبری مردم انتخاب نمایند؛ بنابراین در طول تاریخ، انبیا اوصیای خود را به اسم و به طور دقیق مشخص میکردهاند. [1]
این شیوه در همه شرایع پیشین جاری بوده و سنّت پیامبر مکرّم اسلام (صلی الله علیه وآله) نیز بر همین سنت الهی بنا شده است.
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) از نخستین روز دعوت آشکار خویش، امامت و رهبری پس از خود را مطرح کردند و فرمودند: هرکس در این مجلس مرا تصدیق نماید و به گفتههای من ایمان آورد او پس از من جانشین من خواهد بود و به گواهی و شهادت تاریخ، غیر از علی بن ابیطالب (علیه السّلام) کسی دیگر گفتههای پیامبر (صلی الله علیه وآله) را تصدیق نکرد و ندای پیامبر (صلی الله علیه وآله) را لبیک نگفت و پیامبر نیز وصایت و جانشینی علی بن ابیطالب را اعلان نموده و فرمودند: «ان هذا اخی و وصّیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا؛[2] همانا بدانید که این (علی بن ابیطالب) برادر و وصی و جانشین من خواهد بود، پس حرف او را گوش دهید و از او اطاعت کنید».
در احادیث دیگر نیز پیامبر (صلی الله علیه وآله) تعداد امامان (علیهم السّلام) را مشخص نموده و فرمودهاند: «اسلام عزیز نخواهد شد، مگر آنکه تعداد12 خلیفه بیایند که همه از قریشاند»[3] یا خطاب به امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) میفرماید: « خداوند شما را از من و پدر و مادرتان به عنوان امام انتخاب فرمود و سپس خطاب به امام حسین (علیه السّلام) فرمود: و از فرزندان تو، نه نفر را به عنوان امام برگزید که همگی دارای فضیلت یکسان هستند، پس از آنها اطاعت کنید».[4]
از این رو، همهامامان بزرگوار، امامت و رهبری دینی و سیاسی جامعه را حق خود میدانسته و همواره از آن سخن گفتهاند.
امام علی بن ابیطالب (علیه السّلام) در کتاب شریف نهج البلاغه که در برگیرنده قسمتی از خطابهها، نامهها و مواعظ و جملات قصار و حکیمانه آن حضرت است، در موارد گوناگون و متعدد به این مطلب اشاره نموده و میفرماید: « الائمّه من قریش غرسوا فی هذا البطن». [5]
در جایی دیگر آنان را نگه دارنده راز نهان پیامبر (صلی الله علیه وآله) عزت رسول، ستارگان هدایت، شجره نبوت، ابواب حکمت، سرچشمه علم، اعاده کننده حق و حقیقت و اساس دین معرفی نموده است .[6]
و یا در وصف آل محمد (صلی الله علیه وآله) میفرماید:« هم الائمه الطاهرون و العتره المعصومون ».[7]
امامان دیگر نیز به این مطلب تصریح کرده و خود را به عنوان امام منصوب از ناحیه پیامبر (صلی الله علیه وآله) و از اهل بیت آن حضرت معرفی نمودهاند.
امام صادق (علیه السّلام) میفرماید:«نحن الذین فرض الله طاعتنا». [8] یعنی ما (اهل بیت)کسانی هستیم که خداوند اطاعت و تبعیت از ما را واجب نموده است.
امام رضا (علیه السّلام) در سفر طوس در شهر نیشابور که مردم آن دیار از حضرتش تقاضای حدیث نمودند، «قال ابی عن ابیه عن جده .... عن رسول الله، قال الله تبارک و تعالی: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» خداوند متعال میفرماید : کلمه لا اله الا الله (اعتقاد به توحید) دژ محکم من است پس هر کس در این دژ محکم من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود. [9]
آنگاه امام به راه افتادند، پس از چند قدم روی به جمعیت نموده، فرمودند: « ولکن بشرطها و شروطها و انا من شروطها». امام در این حدیث، تمام سلسله راویان آن تا زمان پیامبر را که امامان میباشند، ذکر میکند و شرط نجات از عذاب را رسیدن به کلمه طیّبه لا اله الا الله معرفی میکند و در واقع همان جملههای امیر المؤمنین و امام صادق (علیه السّلام) را به مردم میگوید که برای رسیدن به مقام عبودیت و داخل شدن در حصن حصین لا اله الا الله، طریقی غیر از اقتداء به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) که اوصیای آن حضرت میباشند و مقام امامت پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) به آنان رسیده است، وجود ندارد و باید آنان را شناخت تا به مقام عبودیت محض رسید.
بنابراین اعتقاد شیعه به امامت و وصایت ائمه اطهار (علیهم السّلام) مطلبی است که پیامبر عظیم الشأن اسلام آن را بارها اعلان فرمودهاند و ائمه بزرگوار نیز در طول حیات نورانی و با برکت خویش آن را به مردم گوشزد نمودهاند و از روز نخست رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) عدهای از بزرگان صحابه، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار پیرو واقعی و فدایی علی - علیه السّلام- گشتند و از آن زمان تاکنون شیعیان چنین بوده و هستند، بنابراین ادعای مقام امامت، تبلور و نمود حقیقی سخنان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السّلام) میباشند، نه سخنی و یا فکری ساخته و پرداخته افکار شیعیان.
[1] ـ جعفر السبحانی ، مفاهیم القرآن ، ج 2، ص170ـ 169.
[2] ـ الطبری ، تفسیر الطبری ، 19/75.
[3] ـ مسلم،صحیح مسلم ،6/3 ، کتاب الاماره ،باب الناس تبع لقریش .
[4] ـ شسخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین، کمال الدین و اتمام النعمه ،269/12.
[5] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح ، خطبه 144، ص163.
[6] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبههای 2، 87 ، 93.
[7] ـ رجب البرسی، مشارق انوار فی اسرار امیر المؤمنین .
[8] ـمحمد بن یعقوب کلینی، الکافی، 1/187/11.
[9] ـ عیون اخبار الرضا، ج 2،ص133 و بحار الانوار ،ج 49، ص127.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/11/10 ساعت 8:52 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت