پرسش: چرا زهد و تقواى على(علیه السلام) را با سایر صحابه قابل مقایسه نمى دانید؟
پاسخ: در مورد ویژگى هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) فقط کافى است به بیان آنچه دیگران درباره ایشان گفته اند، پرداخت.
به عنوان نمونه به موارد ذیل توجه شود:
1 .
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول از عمر بن عبد العزیز اموى که در زهد و تقوى زبان زد و سرآمد اهل زمان خود بود نقل مى کنند: «بعد از پیامبر، در این امت احدى را نمى شناسم که از على ابن ابى طالب پارساتر باشد.
»
2 .
ملا على قوشچى در کتابش مى گوید: «عقول عقلا درباره على(علیه السلام) مات و مبهوت است زیرا او بر گذشتگان و آیندگان قلم کشید.
» وى اضافه مى کند که «شنیدن حالات على(علیه السلام) و وضع زندگانى او هر آدمى را متحیر مى کند.
»
3 .
عبدالله رافع مى گوید: روزى به هنگام افطار به خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتم.
کیسه مهر شده و سر بسته اى برایش آوردند.
چون کیسه را باز کردم، آرد سبوس دارى که پوسته هاى آن را نگرفته بودند در آن یافتم.
على سه کف دست از آن آرد را در دهان خود ریخت و جرعه آبى نیز بالاى آن نوشید.
سپس خداى را شکر نمود و سر کیسه را دوباره مُهر نمود.
علت را پرسیدم که یا على! چرا دوباره آن را مهر کردى؟ ایشان فرمود: چون حسن و حسین(علیهما السلام) به من محبت مىورزند، مى ترسم روغن زیتون و یا شیرینى با آن مخلوط نمایند و نَفسِ على از خوردنش لذت برد.
به همین دلیل على جلو نفس خود را از خوردن غذاهاى لذیذ مى گیرد تا مغلوب نفس نگردد.
4 .
امام على(علیه السلام) در آخرین شب عمر خود به امام حسن گفت: بگذارید مردم بیایند و اگر سؤالى دارند قبل از این که به من دسترسى نداشته باشند بپرسند.
صعصعه از ایشان پرسید دلیل افضل بودن شما بر آدم چیست؟ امام در پاسخ گفت: آدم از گندم منع شده خورد، در حالى که همه چیز برایش مهیا بود ولى على هرگز گندم نخورد.
5 .
سلیمان بلخى در ینابیع المودة، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول، خطیب خوارزمى در مناقب و طبرى در تاریخ خود از سوید بن غفله نقل نموده اند: «روزى خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدم، ظرف ماست ترشى که بوى ترشیدگى آن به مشام مى رسید، همراه با قرص نان جوین خشکیده سبوس دارى در دست ایشان دیدم.
نان به قدرى خشک بود که شکسته نمى شد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن را با زانوى خود مى شکست، و در همان ماست ترش نرم مى کرد و مى خورد.
ایشان به من نیز تعارف کرد و من گفتم روزه هستم.
ایشان فرمود: از حبیبم پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که هر کس روزه باشد و میل به طعامى پیدا کند و براى خدا از آن نخورد، خداوند از طعام هاى بهشتى به او بخوراند.
» سوید گفت: دلم به حال على(علیه السلام) سوخت و به فضّه، خادمه آن حضرت که در نزدیک من بود، گفتم: از خدا نمى ترسى که سبوس جو را نمى گیرى و برایش نان مى پزى؟ فضه به خدا سوگند خورد که خودش مرا منع کرده تا سبوس آن را نگیرم.
سپس امام از من پرسید: به فضّه چه مى گفتى؟ برایشان توضیح دادم.
آنگاه امام گفت پدر و مادرم فداى رسول الله(صلى الله علیه وآله) باد که سبوس طعامش را نمى گرفت و از نان گندم سه روز سیر نخورد تا از دنیا رفت ـ کنایه از تأسى ایشان به پیغمبر است.
6 .
موفق بن احمد خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب نقل مى کنند: روزى در دوره خلافت امام على(علیه السلام) برایش حلواى شیرینى آوردند.
ایشان قدرى با انگشت از آن حلوا برداشت، بو کشید و فرمود: چه خوش رنگ و خوش بو است! اما از طعم آن خبر ندارم (یعنى تا کنون حلوا نخورده است).
گفتم: یا على! مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمود: حلال خدا حرام نمى شود ولى چگونه راضى شوم که شکم خود را سیر کنم، در حالى که در گوشه و کنار مملکت، شکم هاى گرسنه وجود دارد؟
7 .
خوارزمى از عدى بن ثابت نقل مى کند: روزى براى آن حضرت فالوده آوردند.
آن حضرت جلو نفس خود را گرفت و از آن نخورد.
8 .
در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، یعنى همان شبى که به دست ابن ملجم فرق مبارکش شکافته شد، افطار را میهمان دختر خود ام کلثوم بود.
ام کلثوم در سفره افطارى اش مقدارى نان، شیر و نمک گذارده بود.
امام با کمال علاقه اى
که به دخترش داشت، با ناراحتى فرمود: ندیده ام دخترى به پدرش این قدر جفا کند! ام کلثوم پرسید: پدر جان مگر چه کرده ام؟ امام گفت: آیا تاکنون دیده اى که در سفره پدرت دو نوع خورشت باشد؟ سپس از او خواست یکى را بردارد.
ام کلثوم بر حسب علاقه پدرى، نمک را برداشت تا شیر براى پدرش در سفره باقى بماند، ولى امام از او خواست تا نمک را بگذارد و شیر را بردارد.
آنگاه امام چند لقمه نان و نمک خورد و فرمود: «در حلال دنیا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب وجود دارد.
»(1)
9 .
لباس پوشیدن امام بسیار ساده و بى آلایش بود.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، ابن مغازلى ـ فقیه شافعى ـ و امام احمد حنبل در مسند نقل کرده اند: لباس آن حضرت از پارچه درشت بافت (زبر) بود که به پنج درهم خریده بود.
تا آنجا که ممکن بود لباسش را وصله مى کرد.
اغلب وصله ها از پوست و یا لیف خرما بود.
کفشش نیز از لیف خرما بود.
10 .
محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و سلیمان بلخى در ینابیع المودة آورده اند: حضرت على(علیه السلام) در دوره خلافتش آنقدر به لباسش وصله زده بود که پسر عمویش عبدالله بن عباس به ایشان اعتراض نمود.
سپس حضرت در پاسخش فرمود: آنقدر وصله روى وصله زده ام که از وصله زننده خجالت مى کشم.
على را با زینت دنیا چکار! چگونه به لذتى که فانى و به نعمتى که بقا ندارد دل خوش کرده و خوشحال باشم؟ دیگرى به ایشان ایراد مى گرفت که در عین خلافت چرا جامعه وصله دار مى پوشى؟ حضرت فرمود: «این جامه اى است که دل را خاشع مى گرداند، کبر را از انسان دور مى کند و مؤمن به آن اقتدا مى کند.
»
11 .
محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و خوارزمى از ابن اثیر آورده اند: لباس على و غلامش یکسان بود.
هر جامه اى که مى خرید دو ثوب(2) یک شکل و یک قیمت مى خرید.
یکى را خود و دیگرى را به غلامش قنبر مى داد.
ولى لباس هاى خوب و
زیبا را براى یتیمان و بیوه زنان مى برد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ--------------------------------------------------------------------------------ـ
1 .
شبهاى پیشاور، ص826 «فی حلال الدنیا حساب و فی حرامها عذاب و عقاب».
2 .
واحد شمارش لباس.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
12 .
مذاکرات ضرار بن ضمره و معاویه بسیار مفصل است.
متن کامل این مذاکرات در تذکرة خواص الامه، ینابیع المودة و نیز در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آورده شده است.
قسمت پایانى این مذاکره اختصاص به امام على(علیه السلام) دارد که ضرار در حضور معاویه مى گوید: «در شبى تار، على را دیدم که محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزیده اى بخود مى پیچد.
با حالت حزن و اندوه مى گریست و مى گفت: اى دنیا! به سراغ دیگرى برو، غیر از من کس دیگرى را بفریب و مغرور نما، که من فریب تو را نخواهم خورد.
بدان جهت که عمر تو کوتاه، خطر تو بسیار و عیش تو بسیار اندک است.
مدتى است که تو را سه طلاقه نموده ام و دیگر امید بازگشتى به تو نیست.
آه از کمى زاد و توشه و دورى سفر و وحشت راه.
» با آن همه قساوت قلب، عداوت، دشمنى و کینه اى که معاویه نسبت به آن حضرت داشت، پس از شنیدن سخنان ضرار در شرح حال امام على(علیه السلام)، بى اختیار گریه کرد و گفت: «خدا رحمت کند ابا الحسن را، والله و به تحقیق که همین گونه است.
»(1) او در جاى دیگرى گفت: «زنان عالم از زاییدن فردى چون على ابن ابى طالب(علیه السلام) عقیم اند.
»(2)
13 .
زهد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از افاضات ربانى است که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به وى بشارت داده است.
محمد بن یوسف گنجى شافعى در کفایت الطالب از عمار یاسر حدیثى نقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: «خداوند تو را با زهد در دنیا به زینتى آراسته است که هیچ کدام از بندگان بدان زینت نشده اند.
زیرا در نظر حق تعالى هیچ چیز در دنیا بهتر از زهد نیست.
نه تو از لذایذ دنیوى بهره بردى و نه دنیا توانست تو را به استخدام خویش در آورد.
خداوند تو را به دوستى نیازمندانى موفق گردانید که راضى و معتقد به امامت تو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ-------------------------------------------------------------------------------ـ
1 .
حقوق آل بیت(علیهم السلام)، ص74 ; شبهاى پیشاور، ص828 «رحمه الله أبا الحسن لقد کان والله کذلک».
تذکرة خواص الأمة، ص66 ، حلیة الأولیاء، حافظ ابو نعیم، ج1، ص84. فصول المهمة، 128، الاتحاف بحب الاشراف، شبراوى شافعى، ص8
2 .
الدرجات الرفیعه، ص160 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص254 ; شبهاى پیشاور، ص828 «عقمت النساء أن تلدن مثل علىّ ابن ابی طالب».
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
شدند.
من از کسانى که از امامت تو پیروى نمودند خرسندم.
خوشا به حال آنان که تو را دوست داشته و تصدیق نمودند، و واى به حال دشمنان و تکذیب کنندگانت.
آنان که تو را دوست داشتند و تصدیق کردند، در بهشت برین همسایه هاى تو خواهند بود و در کاخ با عظمت و با شکوه تو در بهشت مصاحب تو مى باشند.
بر خدا لازم است تا آنانکه با تو دشمنى ورزیدند و تو را تکذیب کردند، روز قیامت آن ها را در جایگاه دروغگویان قرار دهد.
»(1) به خاطر وجود همین زهد و ورع امام بود که او را امام المتقین مى خواندند.
اولین بار شخص خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله)او را با این لقب خواند و بارها تکرار نموده و به جامعه معرفى کرد، ابن ابى الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه، حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیا و میر سید على همدانى در مودة القربى از انس بن مالک روایت مى کنند: روزى رسول الله(صلى الله علیه وآله)به من گفت: آب وضو براى من بیاور.
پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز بجاى آورد و سپس فرمود: «اى انس! اول کسى که از این در وارد شود امام المتقین و سید و سرور مسلمانان، پادشاه مؤمنان (یعسوب ملکه زنبور عسل را گویند)، خاتم اوصیا و کشاننده دست و پاى روسفیدان به سوى بهشت است.
»(2) انس بن مالک گوید در دل گفتم خدایا! این تازه وارد را مردى از انصار قرار ده، که ناگهان على(علیه السلام) از در وارد شد.
سپس رسول الله با حالتى شاد و خندان برخاست و به استقبال او رفت، دست در گردنش انداخت، او را بوسید و عرق رویش را پاک کرد.
على گفت: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)! امروز کارى براى من مى کنى که قبلاً نمى کردى.
رسول الله(صلى الله علیه وآله) گفت: چرا نکنم؟ حال آن که تو از جانب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ----------------------------------------------------------------------------------ـ
1 .
العمدة، ص268 ; مجمع الزوائد، ج 2، ص133 ; المعجم الاوسط، ج 5 ، ص87 ; تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص282 ; شبهاى پیشاور، ص828 «إن الله قد زیّنک بزینة لم یزین العباد بزینة أحبّ إلى الله منها زینک بالزهد فی الدنیا و جعلک لا ترزأ منها شیئاً و لا ترزأ منک شیئاً و وهب لک حبّ المساکین فجعلک ترضى بهم أتباعاً و یرضون بک إماماً فطوبى لمن أحبّک و صدق فیک و ویل لمن أبغضک و کذب علیک فأما من أحبّک و صدق فیک فأولئک جیرانک فی دارک و شرکاؤک فی جنتک و أما من أبغضک و کذب علیک فحقّ على الله أن یوقفه موقف الکذّابین یوم القیامة».
2 .
تاریخ مدینه، ج 42، ص303 ; الموضوعات، ج 1، ص376 ; تفسیر عیاشى، ج 2، ص262 ; شبهاى پیشاور، ص829 «یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب هو امام المتقین و سیّد المسلمین و یعسوب المؤمنین و خاتم الوصیّین و قائد الغر المحجّلین».
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
من، رسالت مرا به خلق خدا خواهى رساند و صداى مرا به آن ها خواهى شنواند و نیز بعد از من آنچه را که مورد اختلافشان باشد بیان خواهى کرد.
با این توضیحات، اگر صحابه دیگرى داراى این اندازه کمال و تقوى بود آیا بازهم پیامبر اسلام، على(علیه السلام) را امام المتقین مى خواند؟ لیکن از اختصاص این عنوان به امام على(علیه السلام) در مى یابیم که زهد و تقواى ایشان قابل مقایسه با دیگران نمى باشد.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:25 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: چرا خال المؤمنین معاویه را که کاتب وحى نیز بوده است، کافر مى دانید و پیوسته او را لعنت مى کنید؟ دلایل کفر ولعن معاویه و یزید که هر دو از خلفاى بنى امیه هستند چه مى باشد؟
پاسخ: یاد آورى این نکته ضرورى است که معاویه را از آن جهت خال المؤمنین مى خوانند که برادر ام حبیبه همسر رسول الله(صلى الله علیه وآله) مى باشد.
بر این اساس، برادران همه همسران پیامبر باید خال المؤمنین باشند.
از جمله همسران رسول الله(صلى الله علیه وآله) عایشه مى باشد که هم مقام بالاترى از ام حبیبه دارد و هم پدرش ابوبکر، از پدر ام حبیبه ـ ابو سفیان ـ با فضیلت تر بوده و هم در تاریخ بیشتر مطرح است.
از آنجایى که مسلمین ـ مخصوصاً اهل سنت ـ محمد بن ابوبکر برادر عایشه را خال المؤمنین نمى دانند، لذا استفاده از واژه خال المؤمنین براى معاویه، قطعاً دلایل و انگیزه هاى سیاسى دارد.
این انگیزه ها صرفاً مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوت است.
همین انگیزه هاى سیاسى است که عنوان خال المؤمنین را به معاویه اى مى دهد که به جنگ با عترت طاهره برخاست.
او بعد از جنگ با امام الموحدین، او را سب و لعن مى کرد و دو فرزند بزرگوارش حسن و حسین(علیهما السلام) را که ریحانه هاى پیامبر و دو سید اهل بهشت مى باشند، کشتار نمود.
نه فقط محمد بن ابوبکر را که تربیت شده امیرالمؤمنین(علیه السلام)، فرزند خلیفه اول، برادر ام المؤمنین عایشه، و از شیعیان خالص عترت طاهره مى باشد خال المؤمنین نمى خوانند، بلکه حتى او را شتم و لعن و سب نیز مى نمایند.
بدتر این که، او را از ارث پدر هم محروم ساختند، حتى بعد از فتح مصر توسط معاویه و عمرو عاص، آب را به رویش بستند و او را در شکم الاغ مرده اى نهاده، آتش زدند و شهیدش کردند.
از کسانى که معاویه را خال المؤمنین مى خوانند این سؤال پرسیده مى شود که آیا خال المؤمنین ـ معاویه ـ مى تواند خال المؤمنین دیگرى ـ محمد بن ابوبکر ـ را آزار و شکنجه دهد و سپس او را به قتل برساند؟ اگر پاسخ این سؤال منفى است، بنابراین عنوان
خال المؤمنین براى معاویه، نباید ارزشى محسوب شود.
از طرف دیگر، کاتب وحى بودن معاویه در هیچ کجاى تاریخ نیامده است.
بدیهى است، معاویه اى که در سال دهم هجرت، اسلام آورده که فقط دو ـ سه سال به پایان دوران وحى باقى مانده بود، نمى تواند کاتب وحى باشد.
آنچه که تاریخ نشان مى دهد این است که، معاویه فقط کاتب مراسلات بوده است.
بعد از این که در سال هشتم هجرى و در جریان فتح مکه پدرش ابوسفیان مسلمان شد، معاویه نامه هاى فراوانى براى پدرش نوشت و او را سرزنش مى کرد که چرا اسلام آورده اى؟ او همواره پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) را آزار و اذیت مى نمود و به ایشان ناسزا مى گفت.
تا این که در سال دهم هجرت بر اثر بسط اسلام به جزیره العرب و ماوراى آن، ناگزیر اسلام آورد و مسلمان شد.
او به دلیل سوابق تیره و تارش در بین مسلمانان، انگشت نما و سرافکنده بود.
عباس ـ عموى بزرگوار پیامبر ـ از آن حضرت تقاضا نمود که مسئولیتى به معاویه واگذار نماید تا از سرافکندگى و خجالت بیرون آید.
آن حضرت هم براى اجابت تقاضاى عموى خویش، او را کاتب مراسلات خود نمود.
همانطور که مسلم در صحیح خود مى گوید: «معاویه نویسنده حضور پیغمبر بود»(1) و مداینى نیز مى گوید: «زید بن ثابت کاتب وحى، و معاویه نویسنده بین آن حضرت و عرب بوده است.
»(2)
مفسرین و علماى اهل سنت، نظیر: امام ثعلبى و امام فخر رازى آورده اند که پیامبر خدا در عالم رؤیا دید بنى امیه مانند بوزینگان از منبر آن حضرت بالا و پایین مى روند.
جبرئیل این آیه شریفه را آورد: } وَما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاّ طُغْیاناً کَبِیراً{; «آنچه که در خواب به تو نشان دادیم فتنه و امتحان براى این مردم مى باشد، و درختى است که در
قرآن از آن به لعن یاد شده ـ شجره بنى امیه ـ و ما به ذکر آیات عظیم، آن ها را از خدا
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 .
النصایح الکافیة، ص206 ; شبهاى پیشاور، ص775 «إنّ معاویة یکتب بین یدی النبیّ(صلى الله علیه وآله) ».
2 .
البدایة والنهایة، ج 8 ، ص128 ; شبهاى پیشاور، ص775 «کان زید بن ثابت یکتب الوحی و کان معاویة یکتب للنبیّ(صلى الله علیه وآله) فیما بینه و بین العرب» تاریخ دمشق ابن عساکر 59
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مى ترسانیم و لکن چیزى جز کفر و طغیان بر آن ها نیفزاید.
»(1) پس وقتى خداوند شجره
بنى امیه را ملعون معرفى کرده و لعنت نموده است، قطعاً شاخه هاى آن یعنى معاویه و یزید نیز ملعون خواهند بود.
در این آیه شریفه } فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ{(2) نیز صریحاً مفسدین فى الارض و قطع کنندگان رحم را مورد لعنت قرار مى دهد.
کدام قاطع رحم و مفسد فى الارض از معاویه بالاتر است که فساد او زبانزد دوست و دشمنش مى باشد؟ همچنین در سوره احزاب مى فرماید: } إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً{; «آنان که خدا و رسولش را اذیت نمایند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت لعنت خواهد کرد.
»(3) آیا کسى بیشتر از معاویه به على، حسن، حسین(علیهم السلام) و سایر اصحاب چون عمار یاسر آزار و اذیت رساند؟ همانطور که قبلاً گفته شد، آزار و اذیت على(علیه السلام)، آزار و اذیت پیامبر خدا و در نتیجه خداوند مى باشد.
حتى آزار و اذیت حسن و حسین(علیهما السلام) به شخص پیغمبر بر خواهد گشت، چون ایشان فرموده است: «حسین از من است و من از حسینم.
»(4) در سوره نسا نیز آمده است } وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً{; هر کس مؤمنى را عمداً بکشد جزایش آتش جهنم است، و لعن و عذاب بزرگى براى او در نظر گرفته شده است.
»(5) آیا حجر بن عدى و هفت تن از یارانش به دستور معاویه کشته نشدند؟ و عبد الرحمن بن حسان الغنزى را کسى غیر از معاویه زنده
به گور کرد؟ آیا حسین و یارانش، به دست کسى جز یزید کشته شدند و سر آنان بریده شد؟ مگر معاویه به جعده ـ همسر امام حسن(علیه السلام) ـ وعده نداد که در صورت کشتن امام،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ--------------------------------------------------------------------------------------------ـ
1 .
بنى اسرائیل (17): 60
2 .
محمد (47): 24
3 .
احزاب (33): 57
4 .
العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1، ص51 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208، 482 ; سنن الترمذى، ج 5 ، ص324 ; شبهاى پیشاور، ص532 «حسینٌ مِنّی أنا من حسین»
5 .
نسا (4): 93
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
یکصد هزار درهم به او بدهد و او را نیز به همسرى پسرش یزید در آورد؟ آیا مالک اشتر آن مؤمن پاکدل، که شمشیر برنده امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)بود به دست کسى جز معاویه مسموم شد؟ آیا محمد بن ابوبکر را به دستور معاویه نکشتند و سپس در شکم خر مرده اى قرار داده و به آتش کشیدند؟ آیا بسر بن ارطاه آن سفاک خون آشام، ده ها هزار از شیعیان على(علیه السلام) را در مدینه، صنعا و یمن به دستور معاویه قتل عام نکرد و سپس به بچه ها و زنان آنان رحم نکرد ـ علامه سمهودى در تاریخ المدینه، ابن خلکان، ابن عساکر و طبرى در تاریخ خود و ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه تعداد کشتگان را 30 هزار نفر به غیر از آنان که در آتش سوزانده شدند بیان مى کنند.
دلیل دیگر بر کفر و لعن معاویه، سب و لعن نمودن مولى الموحدین امیرالمؤمنین على(علیه السلام)مى باشد.
به طورى که در خطبه هاى نماز جمعه و در قنوت نمازها ایشان را سب مى کردند.
همانطور که قبلا گفته شد، پیامبر آزار و اذیت و سب على را آزار و اذیت و سب خود و سپس سب خدا مى دانست.
در نتیجه سب کنندگان و اذیت کنندگان را ملعون و مستحق جهنم خوانده اند.
از این بالاتر این که ابن حجر مکى در صواعق محرقه این روایت را به اهل بیت تعمیم داده: که هر کس، اهل بیت مرا سب کند مرتد و قتلش واجب است.
از طرفى به کرات از پیامبر خدا شنیده شده است که «به جز مؤمن، کسى على(علیه السلام) را دوست نمى دارد و به جز کافر، کسى با على(علیه السلام) دشمنى نمىورزد.
»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
کنز العمال، ج 11، ص622 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 3، ص85 و ج 2، ص274 ; سیر اعلام انبلاء، ج 6 ، ص244 ; تهذیب الکمال، ج 15، ص233 ; معجم الکبیر، ج 23، ص375 ; شبهاى پیشاور، ص782 «لا یحبّ علیّاً إلاّ مؤمن و لا یبغضه إلاّ کافراً».
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:14 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: چرا شیعیان عایشه را تقبیح مى کنند، و او را صالح و پیرو پیامبر نمى دانند; و بعضى به او بد مى گویند؟
پاسخ: شیعیان معتقدند اگر کسى به هر یک از مسلمانان، نسبت فحش و قذف دهد مرتکب عمل حرامى شده است.
مخصوصاً اگر این عمل ناپسند نسبت به حرم رسول الله(صلى الله علیه وآله)و زنان ایشان از جمله عایشه و حفصه باشد آن فرد ملحد، کافر و ملعون است.
اما باید یادآورى نمود که شیعیان، همسران رسول الله(صلى الله علیه وآله) را هم تراز پیامبر خدا نیز نمى دانند.
برخى اشخاص به آیه اى از سوره نور که مى فرماید: } الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ{; «زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانى اینگونه اند، مردانى زشتکار و ناپاک شایسته زنانى بدین صفتند، زنان پاکیزه و نیکو لایق مردانى چنین، مردانى پاکیزه و نیکو در خور زنانى بدین اوصافند و این پاکیزگان از سخن بهتان که ناپاکان درباره آنان مى زنند مبرا هستند»(1) استناد نموده و همسران پیامبر را هم تراز ایشان مى دانند.
لکن این آیه بدان معنا نیست که زوجین از همه جهات مثل هم مى باشند.
هم در جامعه و هم در تاریخ دیده شده است که یکى از زوجین، خوب، مؤمن و مستحق بهشت ولى دیگرى بد، کافر، فاسق و مستحق آتش بوده است.
همسران نوح شیخ الانبیا و لوط نبى مثالى بر این مدعا هستند.
چنانچه خداوند در آیات سوره تحریم مى فرماید: } ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح وَامْرَأَتَ لُوط کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتا هُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما{; «شوهران خود را قبول نداشته و به آن ها خیانت مى کرده اند.
»(2) البته خیانت زن نوح پیغمبر مخالفت با رسالت وى و بدگویى از آن حضرت بوده است و به مردم مى گفت: چون من همیشه با او هستم از حالات او باخبرم و او دیوانه است و فریب وى را نخورید.
زن لوط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
نور (24): 26
2 .
تحریم (66): 10
---------------------------------------------------------
نبى نیز قوم لوط را از وجود افراد تازه وارد باخبر مى ساخت و اسرار خانه همسرش را به دشمنان آن حضرت مى داد و موجب فتنه و فساد مى شد.
قرآن مجید صراحتاً کلمه «خانتاهما» را درباره آنان به کار برده است.
اما برعکس، آسیه زن فرعون جزو بهترین زنان دنیا است.
به طورى که شوهرش مستحق آتش و جهنم، ولى خود آسیه در زمره چهار زنى است که در قرآن از آنان نام برده شده و مستحق بهشت رضوان است.
بنابراین، معناى آیه مذکور چنین است: «زنان ناپاک شایسته مردان ناپاک و مردان ناپاک نیز راغب به آن ها هستند.
زنان پاک لایق مردان پاک و مردان پاک نیز تمایل به آن ها دارند.
» در حقیقت این آیه تفسیر آیه دیگرى از همین سوره است که مى فرماید: } الزّانِی لا یَنْکِحُ إِلاّزانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِکٌ{; «مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار و مشرک ازدواج نمى کند = این دو فرقه متمایل به هم مى باشند.
»(1) بنابراین اگر برخى از زنان پیامبر هم بر خلاف ایشان حرکت کرده اند یا تمرد نموده اند، بر خلاف نص آیات فوق نمى باشد.
اما در ذیل به بعضى از مشکلات عایشه که ـ شیعه و سنى ـ بدان جهت، او را مورد انتقاد قرار مى دهند اشاره مى شود.
او در تمام دوران عمر خود آرام نبوده و همواره اعمالى را مرتکب مى شده که سایر زنان پیغمبر ـ حتى حفصه دختر عمر ـ چنین اعمالى را مرتکب نشده اند.
بنابراین، اعمال عایشه که در کتب اهل سنت هم فراوان به چشم مى خورد، تاریخ زندگى او را لکه دار نموده است.
یادآورى این نکته ضرورى است که تمامى همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)، عایشه، حفصه، ام سلمه، میمونه، ام حبیبه و سوده ـ به جز ام المؤمنین حضرت خدیجه ـ به جهت زوجه رسول الله بودن، نزد شیعیان یکسانند و بر خلاف سایر فرقه هاى مسلمین، براى عایشه و حفصه ـ به دلیل دختر ابوبکر و عمر بودن ـ نسبت به بقیه همسران پیامبر، برترى خاصى قائل نیستند.
شیعیان، عایشه را نه فقط به خاطر مخالفت هایش با امام على(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .نور (24): 3
------------------------------------------------------------
اهل بیت طهارت بلکه به دلیل آزار و اذیتى که حتى به خود پیغمبر مى کرد، مورد انتقاد قرار مى دهند.
او بارها از دستورات رسول الله(صلى الله علیه وآله) سر پیچى کرد و على رغم آگاهى از آیه شریفه: } إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً{; آنانکه خدا و رسول او را آزار و اذیت کنند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعن کرده و براى آنان عذاب بزرگى مهیا ساخته است»(1) موجبات ناراحتى پیامبر را فراهم مى نمود.
براى مثال امام غزالى در جزء دوم احیاء العلوم، مولى على متقى در جلد هفتم کنز العمال، ابویعلى در مسند و ابوالشیخ در کتاب امثال آورده اند که: روزى ابوبکر به ملاقات دخترش عایشه رفت.
بین پیغمبر و عایشه ناراحتى پیش آمده بود، لذا پیغمبر ابوبکر را به قضاوت طلبید.
عایشه در وقت سخن گفتن: اهانت مى کرد و به پیغمبر مى گفت: «در گفتار و کردارت عدالت پیشه کن!» این کلمات اهانت آمیز چنان در ابوبکر تاثیر گذاشت که بلافاصله سیلى محکمى بر صورت دخترش نواخت و خون بر جامه اش سرازیر گشت.
امام غزالى نیز در همان کتاب نقل نموده که وقتى ابوبکر وارد منزل دخترش عایشه شد، دریافت که رسول الله(صلى الله علیه وآله) از عایشه ناراحت است.
لذا خواست تا میان آن ها قضاوت کند.
پیغمبر خطاب به عایشه گفت: تو مى گویى یا من بگویم؟ عایشه در پاسخ گفت: «شما بگویید.
لکن به جز حرف راست و سخن حق چیزى نگویید!!.
» سپس در جمله دیگرى گفت: «تو همان کسى هستى که فکر مى کنى پیغمبر خدایى!؟»(2)
اگر کتب امام غزالى، تاریخ طبرى، مسعودى، ابن اعثم کوفى و سایر علماى بزرگ اهل سنت مطالعه شود، ملاحظه مى شود که عایشه را متمرد اوامر خدا و رسولش خوانده اند.
مگر در سوره احزاب خطاب به تمام زنان پیغمبر نیامده است که: } وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى{; در خانه هایتان نشسته و آرام گیرید و بدون ضرورت و حاجت بیرون نروید و مانند زمان جاهلیت خود آرایى و آرایش نکنید.
»(3) به همین دلیل تمامى همسران رسول الله دستور قرآن را اطاعت نمودند و به غیر از موارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------
1 .
احزاب (33): 57
2 .
در بعضى منابع این جریان به عمر و حفصه نسبت داده شده است.
3 .
احزاب (33): 33
------------------------------------------------------------------
ضرورى، از خانه بیرون نرفتند.
براى مثال وقتى که از سوده پرسیدند که چرا حج عمره نمى روى؟ گفت یکبار حج بر من واجب بوده که بجاى آورده ام و از این به بعد باید اطاعت امر حق } وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ{ را بکنم.
ایشان تا زنده بود همین کار را انجام داد.
قرآن مجید شرط فضیلت زنان پیغمبر را تقواى آنان دانسته و مى فرماید: } یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَد مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ{; اى زنان پیامبر شما مانند دیگر زنان نیستید و از آنان برترید، اگر متقى و خدا ترس باشید.
»(1)
در میان همسران پیامبر، عایشه مستثنى بود و از آیات شریفه قرآن تمرد مى کرد.
براى مثال بازیچه دست طلحه و زبیر شد و به جاى نشستن در خانه، به بصره رفته دستور داد تا موهاى سر و صورت و ابروان عثمان بن حنیف ـ والى منصوب امام على(علیه السلام) ـ را در بصره کندند و پس از ضرب و شتم، او را با تازیانه اخراج نمودند و بیش از یک صد نفر از مردم بى دفاع آن سامان را به قتل رساندند که چهل نفر آن ها در مسجد کشته شدند ـ به نقل از ابن اثیر، مسعودى، طبرى وابن ابى الحدید ـ آنگاه خودبا پوست پلنگوزره پوش، همانند یک مرد جنگى زمان جاهلیت بر شترى که عسکر نام داشت سوار شد و به میدان آمد.
در صورتى که همان طلحه وزبیر و دیگران، زنان خود را در خانه نشاندند ولى زوجه پیامبرخدا را بااوصاف فوق به میدان کارزار ونبرد با على(علیه السلام)فرستادند.
همان امیرالمؤمنینى ـ على(علیه السلام) ـ که سه جلد از کتاب صد جلدى حافظ ابن عساکر، در مناقب وى مى باشد.
در این کارزار ـ که به دلیل حرکت عایشه اتفاق افتاد ـ خون هزاران نفر ریخته شد.
جنگ عایشه با على(علیه السلام) نه تنها از روى محبت به على نبوده، بلکه از روى عداوت و دشمنى با وى بوده و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) یکى از نشانه هاى کفر و نفاق را بغض و جنگ با على(علیه السلام) بیان نموده است.
میر سید على ـ فقیه همدانى شافعى ـ در جلد سوم مودة القربى از خود عایشه نقل مى کند که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «خداوند با من عهد نموده که هر کس بر
على خروج کند کافر است و جایگاهش در آتش مى باشد.
»(2) نکته جالب توجه آن است
تأیید کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------
1 .
احزاب (33): 32
2 .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 2، ص275 ; نحو انقاز تاریخ الاسلامى، ص195 ; شبهاى پیشاور، ص732 «إنّ الله قد عهد إلى من خرج على علیّ فهو کافر فی النار».
----------------------------------------------------------------------------------------
که على رغم پاسخ عایشه، وقتى از خود عایشه پرسیدند که چرا با شنیدن چنین حدیثى بر على(علیه السلام) خروج کردى؟ گفت: این حدیث را فراموش کرده بودم تا آن که در بصره بیاد آوردم.
تاریخ درباره این حرکت عایشه چنین مى نویسد:
روزى که از مکه به قصد چنین نبردى حرکت نمود، تمامى دوستانش و حتى زنان پاک رسول الله(صلى الله علیه وآله) او را از انجام چنین حرکتى منع کردند، و یاد آورى نمودند که: مخالفت با على مخالفت با پیغمبر است.
مورخین اهل سنت نقل مى کنند که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به عایشه فرمود: «بترس از آن راهى که سگ هاى حوأب بر تو پارس کنند» زمانى که عازم بصره بود، اول شب به آب بنى کلاب رسید.
سگ ها اطراف محمل او را گرفته و پارس نمودند.
عایشه نام این محل را پرسید، گفتند: «حوأب» است ولى در عین حال بازهم اسیر توطئه طلحه و زبیر بود و به راه خود ادامه داد.
پس از رحلت امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز سوار قاطر شد و راه را بر جنازه سبط اکبر پیغمبر، یعنى بر جنازه امام حسن(علیه السلام) بست و اجازه نداد تا امام حسن(علیه السلام) را کنار قبر پیغمبر دفن کنند.
مردان بنى هاشم شمشیرها را کشیدند تا او را از سر راه دور کنند، اما امام حسین(علیه السلام)جلوگیرى نموده و فرمود: برادرم وصیت نموده که راضى نیست به اندازه سر سوزنى در پى چنازه اش خون بریزد.
لذا جنازه را برگرداندند و در قبرستان بقیع به خاک سپردند.
مطالب فوق را یوسف سبط بن جوزى در تذکرة خواص الامه، علامه مسعودى در مروج الذهب، ابن ابى الحدید در جلد چهارم نهج البلاغه، محمد خواوند شاه در روضة الصفا، احمد بن محمد حنفى در ترجمه تاریخ اعثم کوفى و نیز ابن شحنه در روضة المناظر آورده اند.
مخصوصاً مسعودى از قول ابن عباس روایت مى کند که خطاب به عایشه فرمود: «آیا روز جمل تو را بس نیست تا این که امروز سوار قاطر شوى و راه را بر جنازه پسر پیامبر خدا ببندى؟ گاهى سوار شتر، گاهى سوار قاطر و اگر زنده بمانى سوار فیل نیز خواهى شد ـ کنایه از این که به جنگ خدا نیز خواهى رفت.
» از طرف دیگر، محمد ابن جریر طبرى و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین آورده اند «چون خبر شهادت امام على(علیه السلام) به گوش عایشه رسید، سجده شکر بجاى آورد و اظهار شادمانى و
سرور کرد!!» زینب دختر ام سلمه که در آنجا حاضر بود از عایشه پرسید: آیا سزاوار است که از کشته شدن على(علیه السلام) اینگونه به وجد آیى، شادمانى کنى و سرود بخوانى؟ عایشه که مى خواست کار خود را توجیه نماید گفت: «سهواً از روى فراموشى این طور شد و به حال خودم نبودم، اگر دوباره این حالت به من دست داد یادآورى نمایید تا نگویم!»
علاوه بر این مگر معتقد به حفظ احترام و ولایت خلفاى قبل از على(علیه السلام) نمى باشیم؟ ابن ابى الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه، مسعودى در اخبار الزمان و سبط ابن جوزى در تذکرة خواص الامه و دیگران نقل مى کنند که: عایشه همواره از عثمان بدگویى مى کرد تا جایى که فریاد زد «این پیر خرفت را که کافر شده بکشید» ولى به محض کشته شدن عثمان، بهانه اى پیدا کرد تا با امام على(علیه السلام) مخالفت ورزد، و او را قاتل عثمان بخواند.
در پاسخ به عده اى از طرفداران متعصب که معتقدند او توبه کرده و خداوند اشتباهاتش را عفو نموده است، باید یادآورى نمود: ابن قتیبه در معارف، حاکم در مستدرک، محمد بن یوسف زرندى در کتاب «اعلام سیرة النبى» و ابن البیع نیشابورى نقل کرده اند که: عایشه به عبدالله زبیر وصیت کرد که «مرا پهلوى پیغمبر دفن نکنید و در بقیع نزد خواهرانم دفن کنید، چونکه مى دانم بعد از پیامبر خدا چه کارهایى انجام داده ام.
»
عایشه نه فقط پیامبر خدا، امیرالمؤمنین و اولادش را اذیت مى کرد، بلکه به سراغ سایر همسران رسول الله(صلى الله علیه وآله) مى رفت تا آن ها را بفریبد و در این قضایا همراه و همداستان خود سازد، اما خوشبختانه هرگز موفق نشد.
واقعه زیر را ابن ابى الحدید از تاریخ ابن مخنف لوط بن یحیى درباره عایشه نقل مى کند:
«ام سلمه هم براى انجام حج مشرف شده بود.
چون شنید که عایشه به خونخواهى عثمان برخاسته وعازم بصره است، بسیار متاثر شد و در مجالس به بیان فضایل امام على(علیه السلام)مى پرداخت.
عایشه به ملاقات او شتافت تا او را بفریبد و همدست خود ساخته و به بصره برد.
ام سلمه گفت: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان مى دادى و او را پیر خرفت مى نامیدى و قتلش را واجب مى شمردى.
حالا خونش را بهانه کرده اى و در مقابل على(علیه السلام)مى ایستى!! بیادت مى آورم روزى را که من و پیامبر خدا به خانه تو آمدیم، در آن
میان على(علیه السلام) نیز وارد شد و با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نجوى نمود، نجواى آنان طول کشید، تو خواستى بر آن حضرت هجوم برى و من ممانعت کردم، اما گوش ندادى و بر آن بزرگوار حمله بردى و اعتراض کردى که هر نه روز یک روز نوبت من مى شود، آن هم تو آمده اى و پیغمبر را مشغول نموده اى.
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) غضبناک و صورت مبارکش سرخ گون شد و به تو گفت: «کنار برو، به خدا سوگند که احدى از اهل بیت من با على دشمنى ننماید، مگر آن که از ایمان بیرون رفته باشد.
»(1) سپس تو نادم و پشیمان برگشتى.
عایشه گفت: آرى به خاطر دارم.
ام سلمه ادامه داد: «روزى تو مشغول شستشوى سر مبارک پیامبر بودى، من غذاى حیس تهیه مى کردم.
آن حضرت فرمود: کدامیک از شما صاحب شتر گنه کارى هستید که سگ هاى حوأب بر او پارس نمایند، و در پل صراط به رو افتد.
من گفتم یا رسول الله! به خدا و رسولش پناه مى برم.
آنگاه حضرت دست بر پشت تو زد و فرمود: «بپرهیز از این که آن شخص تو باشى.
» سپس عایشه تأیید کرد که آرى به خاطر دارم.
مجدداً ام سلمه گفت: «در یکى از سفرها من و تو همراه پیغمبر بودیم و امام على(علیه السلام)کفش هاى ایشان را مى دوخت، و ما در سایه درختى نشسته بودیم.
پدرت ابوبکر و عمر آمدند، وقتى اجازه ورود خواستند من و تو به پشت پرده رفتیم.
پس از مدتى گفتگو با رسول الله(صلى الله علیه وآله)پرسیدند: یا رسول الله! ما قدر مصاحبت تو را نمى دانیم پس ما را تعلیم ده،
و بفرمایید چه کسى خلیفه و جانشین شما بر ما باشد تا بعد از شما پناهگاه ما باشد.
پیغمبر فرمود: من مرتبه، مقام و مکان او را مى شناسم ولى اگر او را معرفى کنم، همانطور که بنى اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند شما نیز او را تنها خواهید گذاشت.
سپس ابوبکر و عمر سکوت اختیار کرده و بیرون رفتند.
پس از آن ما از پشت پرده بیرون آمدیم.
من از ایشان سؤال کردم یا رسول الله! چه کسى بر آن ها خلیفه مى باشد؟ ایشان فرمود: همان کسى که کفش هاى پاره مرا مى دوزد.
گفتم یا رسول الله! به جز على(علیه السلام) کسى کفش شما را نمى دوزد.
رسول الله(صلى الله علیه وآله)فرمود: «همان على خلیفه است.
» عایشه مجدداً آن را نیز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------------------
1 .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6 ، ص217 ; العمدة، ص220 ; المعیار والموازنه، ص28 ; شبهاى پیشاور، ص740 «ارجعی وراءک و الله لا یبغضه أحد من أهل بیتی و لا من غیرهم من الناس إلاّ و هو خارج من الإیمان».
---------------------------------------------------------------------------------------
سپس ام سلمه به عایشه گفت: با وجود این که همه این احادیث را مى دانى، پس عازم کجا هستى؟ ولى او گفت براى اصلاح بین مردم مى روم!!
آیا بازهم مى توان گفت: عایشه فریب خورده بود یا فراموشى و نسیان بر او غلبه کرده بود؟!!
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:11 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: آیا شیعیان را نمى توان به دلیل طعن، سبّ و انتقاد به صحابه کافر دانست؟
پاسخ: انتقاد، سبّ و طعن به مؤمن مى تواند داراى چند حالت باشد:
* چنانچه انتقاد و سبّ صحابه مستند، مستدل و منطقى باشد نه فقط کفرآور نیست بلکه مذمت هم ندارد.
* چنانچه بدون دلیل و برهان باشد، اتهام است ولى باز هم موجب کفر نمى گردد.
* اگر کسى بدون جهت، مؤمنى ـ هر چند صحابى ـ را طعن، نقد و یا حتى لعن نماید آن فرد فاسق مى شود، ولى هرگز کافر نخواهد شد.
* فقط وقتى که به دلیل صحابه پیامبر خدا بودن به آن ها دشنام داده شود، در این صورت دشنام دادنش منتهى به عداوت و اهانت به خدا و رسول او مى گردد، و در نتیجه دشنام دهنده کافر مى شود.
ابن حزم ظاهرى اندلسى در جزء سوم کتاب الفصل فى الملل والنحل در این باره چنین مى گوید: «اگر کسى به اصحاب رسول الله دشنام دهد و این دشنام از روى جهل و نادانى باشد معذور است، و اگر از روى بصیرت باشد، فاسق خواهد بود.
»
* امام محمد غزالى نیز مى گوید: سب و شتم صحابه ابداً موجب کفر نمى شود حتى سب شیخین نیز کفرآور نمى باشد.
به همین دلیل است که در مواردى ـ که برخى از آن ها در زیر مى آید ـ این دشنام دادن ها و سب کردن ها بین خود صحابه اتفاق افتاده است، ولى ما آن ها را کافر نمى خوانیم.
1 .
عمر به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اجازه بده گردن «حاطب» منافق را بزنم ـ حاطب از اصحاب بدر و از مهاجرین بزرگ بود.
با نسبت دادن نفاق به این صحابى و دشنام دادن به او، هیچ کس عمر را کافر نمى خواند.
2 .
امام محمد غزالى در جلد دوم احیاء العلوم، امام احمد بن حنبل در جز اول مسند و ذهبى در تلخیص مستدرک، نقل مى کنند که: روزى در زمان خلافت ابوبکر
مردى وارد شد و شدیداً به او فحش و دشنام داد.
حاضرین شدیداً متاثر شدند، در این حال ابوبرزه اسلمى گفت: اى خلیفه! اجازه ده تا او را که کافر شده به قتل رسانم.
خلیفه پاسخ داد: احدى به جز پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نمى تواند چنین حکمى صادر کند.
3 .
معاویه و اتباع او، خلیفه چهارم على(علیه السلام) را که افضل صحابه بود سب و لعن مى کردند.
پس چرا او را کافر نمى خوانند؟
4 .
عایشه همواره عثمان ـ خلیفه سوم ـ را سب و لعن مى کرد و علناً مى گفت: «این پیر خرفت که کافر شده است را بکشید»(1) پس چرا کسى عایشه را کافر نمى خواند؟! حال اگر این حرف را یک شیعه بزند آن وقت او را کافر مى خوانند.
5 .
ابن ابى الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه مى گوید: ابوبکر در جریان غصب فدک در مسجد و بالاى منبر در مقام انتقاد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر آمد و به بهترین صحابه رسول الله(صلى الله علیه وآله) دشنام داد و گفت: «او به سان دم روباهى مى باشد و...»(2) ولى هیچ کس او را ابداً تقبیح نمى کند.
6 .
امام احمد بن حنبل در جلد سوم مسند مى نویسد: شخصى به خلیفه ثانى نوشت: فردى به شخص شما دشنام مى دهد که شما را سب مى کند، آیا اجازه مى دهید او را بکشم.
عمر در پاسخ نوشت: خون هیچ مسلمانى براى سب و شتم نمودن به مسلمان دیگر ـ مگر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ـ مباح نمى شود.
7 .
احمد بن حنبل در جلد دوم مسند و نیز در جلد دوم سیرة الحلبیة حلبى و نیز در صحیح مسلم و صحیح بخارى آمده است که: اصحابى مانند ابوبکر و غیره در حضور خود پیغمبر به همدیگر دشنام مى دادند و حتى همدیگر را مى زدند، و پیامبر خدا آن ها را کافر نمى خواند و آن ها را آشتى مى داد.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ------------------------------------------------------------------------------------
1 .
الجمل، صص24 و 128 ; النص والاجتهاد، صص393 و 426 ; احادیث ام المؤمنین عایشه، ج 1، صص13 و 162 ; شبهاى پیشاور، ص584 «اقتلو نعثلاً فقد کفر».
2 .
سقیفة و فدک، ص104 ; فدک فى التاریخ، ص67 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص215 ; شبهاى پیشاور، ص585 «إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه مرب لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کأم طحال أحب أهلها إلیها البغی».
3 .
این قبیل اخبار فقط در کتب اهل سنت پیدا مى شود و در کتب شیعیان نمى توان چنین اخبارى را یافت.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از این مهمتر بنابر اقوال برخى علماى اهل سنت، نظیر: ابوالحسن اشعرى اگر کسى قلباً مؤمن ولى به کفر تظاهر نماید یا خدا و رسول را بدون عذر، شدیداً دشنام دهد کافر نمى شود و نمى توان حکم کافر را بر او جارى ساخت.
ابن حزم اندلسى در جزء چهارم کتاب الفصل، این عقاید را به طور مفصل شرح داده است.
بنابراین لعن و دشنام به هیچ یک از صحابه موجب کفر نمى شود و اگر کسى بدون دلیل و برهان، مؤمنى را سب نماید فاسق است و هر عمل فسقى قابل عفو و آمرزش مى باشد.
به همین دلیل اگر عده اى از شیعیان برخى از صحابه را سب نمایند نمى توان آن ها را کافر خواند، هر چند بر این باوریم که سب آن ها بدون دلیل و برهان نمى باشد.
همچنان که ملا سعد تفتازانى در شرح عقاید نسفى گوید: سب صحابى موجب کفر نیست، از آنجا که بعضى به صحابه حسن ظن داشتند و بدى هاى آن ها را نادیده مى گرفتند و رد این گفتار جنگ هایى است که بین صحابه اتفاق افتاده و حسادت و جاه طلبى آن ها را از راه راست منحرف کرده حتى بزرگان صحابه از کارهاى زشت مصون نبوده اند.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:1 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پرسش: چرا شیعیان امامت و خلافت را منحصر به 12 امام مى دانند و ائمه چهارگانه اهل سنت را قبول ندارند؟
پاسخ: بسیارى از اوامر و دستورات پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) حتى به وسیله علماى اهل سنت روایت شده که در آن، اهل بیت و عترت طاهره به عنوان عدیل قرآن به امت معرفى شده اند تا به آنان تمسک جویند.
از جمله آن ها حدیث ثقلین، حدیث سفینه و حدیث باب حطه از اسناد محکم شیعیان است.
حتى در کتب اهل سنت، نمى توان یک حدیث ـ هر چند یک طرفه ـ پیدا نمود که پیغمبر امتش را به پیروى از ابوالحسن اشعرى و معتزلى و نیز اطاعت از چهار امام اهل سنت یعنى مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنیفه یا محمد بن ادریس شافعى ترغیب، تشویق و رهنمون کرده باشد.
اما ابن حجر مکى در باب 11 کتاب صواعق و نیز شیخ سلیمان بلخى حنفى در باب 59 ینابیع الموده نقل نموده اند که بیش از 20 نفر از اصحاب رسول الله(صلى الله علیه وآله) حدیث تمسک به ثقلین ـ قرآن و عترت پیغمبر ـ را از طرق مختلف نقل کرده اند.
بدان جهت که قرآن و عترت با همدیگر حکم ثقلین را دارند و پیروى از هر دوى این ها لازم و واجب است ـ نه فقط یکى از این دو.
اکنون باید دید که آیا مى توان قرآن ـ یکى از ثقل ها ــ را فداى مصلحت زمان و مکان نموده و آن را عوض کرد و کتاب دیگرى را انتخاب و جایگزین آن کرد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس تغییر ثقل دیگر یعنى همان عترت نیز ممکن خواهد بود.
در نتیجه با پذیرفتن تغییر ثقل اول ـ قرآن ـ پیروى از غیر اهل بیت میسر و بدون اشکال مى شود.
اما چون از نظر شیعه، پاسخ این سؤال منفى است یعنى هرگز نمى توان کتاب دیگرى را جایگزین قرآن نمود، لذا چون یکى از ثقل ها را نمى توان تغییر داد، ثقل دیگر نیز غیر قابل تغییر مى باشد.
حال باید بررسى کرد که کدامیک از خلفاى سه گانه ـ ابوبکر و عمر و عثمان ـ از
عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند تا مطابق دستور رسول الله(صلى الله علیه وآله)، مجبور به اطاعت و پیروى از آن ها باشیم؟ یقیناً تاریخ و اجماع مسلمین اتفاق نظر دارند که عترت پیغمبر، کسان دیگرى به جز این سه نفر بوده اند; لذا این ها از عترت و اهل بیت پیغمبر به حساب نمى آیند.
اینک این سؤال پیش مى آید که اگر پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) اطاعت و پیروى از فرد یا قومى را امر و توصیه نماید و جمعى از صلحا و صحابه امت بگویند که صلاح در آن است که از افراد دیگرى پیروى نمایید، آیا اطاعت امر پیغمبر واجب است یا اطاعت از مصلحت اندیشى صلحا و بزرگان امت؟! از نظر شیعه پاسخ این سؤال «اطاعت محض از پیغمبر گرامى اسلام» است.
حال که تاریخ گواهى مى دهد که هیچ کدام از خلفاى ثلاثه، نه ابوالحسن اشعرى، نه معتزلى و نه چهار امام اهل سنت (مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنیفه یا محمد بن ادریس شافعى) از اهل بیت و عترت پیغمبر نیستند، و اصلاً هیچ گونه دستور و سفارشى از پیغمبر مبنى بر پیروى از آن ها نرسیده است و حتّى تا سال ها بعد از پیغمبر نامى از آن ها در میان نبوده ـ با فرض این که از علما و فقهاى اسلامى بوده اند و بعدها نام آنان جلوه گر شده است ـ چه دلیلى وجود دارد که همه نسل هاى گذشته، حال و آینده از این چهار نفر ـ که اهل سنت سفارش مى کنند ـ پیروى و متابعت نمایند؟ در صورتى که حتى یک حدیث یا روایت نیز در این زمینه وجود ندارد.
از طرف دیگر، همه امت اسلام متفق القولند که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و یازده فرزند ایشان، همگى از عترت صحیح النسب و از اهل بیت خاص پیغمبر به حساب مى آیند.
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بارها اطاعت از آن ها را اسباب نجات دانسته و صریحاً فرموده است: از آن ها سبقت نگیرید، زیرا آن ها اعلم بر شما هستند.
دلایل و براهین زیادى مبنى بر متابعت از این دوازده امام وجود دارد.
حال باید دید که دلیل پیروى از چهار امام اهل سنت چه بوده و چگونه بوجود آمده است؟ علت پیروى از ائمه اربعه اهل سنت در این است که بعضى از خلفا و پادشاهان مردم را مجبور نمودند که حتماً باید از یکى از این چهار مذهب تقلید نمایند.
على رغم
این که هیچ گونه نص صریح و دستور خاصى از جانب پیغمبر درباره منحصر کردن تقلید به این چهار نفر وجود ندارد، آیا این انحصار، ظلم فاحشى به کلیه فقها و علماى بزرگ اسلام و تضییع حقوق علمى آن ها محسوب نمى شود؟ در حالى که تاریخ نشان داده است بعد از آن ها، فقها و علماى بسیار بزرگى که اعلم و افقه از این چهار امام بوده اند، همواره وجود داشته اند.
آیا خود این علماى بزرگى که پس از این چهار امام تربیت مى شوند، باید از این چهار نفر تقلید کنند؟
ممکن است در پاسخ، بعضى با قیاس استدلال کنند که به همان دلیل که شیعیان، امامت را به 12 امام منحصر نموده اند، ما نیز امامت را با همان دلایل مشابه به این چهار نفر منحصر مى کنیم.
در پاسخ باید گفت: خود پیامبر خدا عدد خلفاى بعد از خود را به این 12 نفر منحصر نموده است.
شیخ سلیمان قندوزى حنفىِ حموینى در فرائد، امام ثعلبى در تفسیر خود، ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب، همگى به طرق مختلف از رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند که: تعداد ائمه و خلفاى بعد از من دوازده نفر است که جملگى از قریش مى باشند.
حتى نام آن ها را به ترتیب بیان نموده اند.
بنابراین اصلاً قیاس بین این چهارنفر و دوازده امام شیعه، که اوصیاى رسول الله(صلى الله علیه وآله) و منصوب و منصوص از جانب حق تعالى مى باشند، جایز و روا نمى باشد.
از طرف دیگر، برخى از ائمه چهارگانه، نظیر: ابوحنیفه اصلاً و ابداً اهل فقه و اجتهاد نبوده بلکه فقط اهل قیاس بوده اند.
جالب تر این که بعضى از ائمه چهارگانه، خود از خوشه چینان خرمن 12 امام شیعه بوده اند.
پس اگر تقلید بر این چهار نفر جایز و روا باشد، چرا به سراغ استادان آن ها یعنى کسانى چون امام جعفر صادق(علیه السلام)نباید رفت؟!!
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 9:55 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت