بخشى از آیاتى که در شأن حضرت على علیه السّلام نازل شده است
(2) مؤلف گوید: پیش از این، در باب «کثرت فضائل حضرت على علیه السّلام» که نخستین باب فضائل آن حضرت است که ما در این مجلد به مناسبت فضائل ایشان تشکیل دادهایم، از تاریخ «خطیب بغدادى» (6/ 221) به سند او، از «ابن عباس» نقل کردیم که سیصد آیه در قرآن کریم، در شأن آن حضرت علیه السّلام نقل شده است و «ابن حجر» در [صواعق ص 76] و «شبلنجى» در [نور الابصار ص 73] از «ابن عساکر» از «ابن عباس» روایت کردهاند، آیاتى که در قرآن کریم در شأن حضرت على علیه السّلام نازل شده، درباره هیچیک از صحابه، نازل نشده است. و از «ابن عباس» روایت شده که سیصد آیه در قرآن کریم در شأن حضرت على علیه السّلام نازل شده است .
مؤلف گوید: نظر ما از تشکیل این باب، آن نیست که تمام آیاتى که در قرآن کریم در شأن حضرت على علیه السّلام نازل شده است، اینجا بیاوریم؛ زیرا بطوریکه پس از این در محل خود خواهید دید، آیه شریفه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ
إِلَیْکَ
(1) و آیه شریفه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و آیه شریفه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ درباره اعتراض «حارث بن نعمان» نازل شده است. زمانى که او به نصب على علیه السّلام بوسیله پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به جانشینى خود، اعتراض کرد و آنرا انکار نمود و همچنین آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا و آیه وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ و امثال اینها از آیات دیگر که هر یک از آنها بطور مستقل در جاى خود، یادآورى شده است و همچنین آیه شریفه فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ ویژه سؤالى است که حضرت آدم علیه السّلام از پروردگارش داشت و خدا را به جاه و مقام محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام سوگند داد و همچنین «آیه تطهیر» در شأن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله على، فاطمه و حسنین علیهم السّلام نازل شده است و «آیه مباهله» هم ویژه مباهله با اهل نجران است که در شأن پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، حضرت على، حضرت زهرا و حسنین علیهم السّلام نازل شده است و «آیه مودّت» در شأن نزدیکان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نازل شد که حضرت على، حضرت فاطمه و حسنین علیهم السّلام باشند و چنانکه از ظاهر قسمت بندى ما بدست مىآید، هر یک از آیات مذکور را در بابهاى مستقل به خودشان یادآورى کردهایم. بلکه غرض ما از انعقاد این باب، یادآورى بخشى از آیاتى است که در فضیلت شخص على بن ابیطالب علیه السّلام نازل شده است و باب على حدّهاى براى آنها منعقد نساختیم .
با توجه به مقدمهاى که ایراد کردیم در این باب، بیست و پنج آیه از آیاتى که در شأن حضرت على علیه السّلام نازل شده است و ویژه آن حضرت است، متذکر مىشویم .
آیه اوّل إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ
؛ به راستى که مردم را از شکنجه الهى بیم مىدهى و همگان را هدایت مىکنى .
(سوره رعد، آیه 7 )
(2) [مستدرک الصحیحین 3/ 129] به سند خود، از «عباد بن عبد الله اسدى» از حضرت على علیه السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله منذر (انذار کننده) است و من هادى (هدایتکننده ).
[إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ لعباد و علىّ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ ]
«حاکم» گفته است: حدیث مزبور از سندهاى صحیحى برخوردار است .
مؤلف گوید: «متّقى» این حدیث را در [کنز العمال 1/ 251] نقل کرده و گفته است: این حدیث را «ابن ابى حاتم» روایت کرده و «هیثمى» در [مجمع 7/ 41] نقل کرده و گفته است: مراد از «هادى»، مردى است از بنى هاشم. «هیثمى» گوید: این حدیث را «عبد الله بن احمد» روایت کرده است و «طبرانى» در کتاب «الصغیر» و «الاوسط» آنرا آورده و رجال «المسند» افراد ثقاتى هستند .
مؤلف گوید: مراد امام علیه السّلام که فرموده است: «هادى»، مردى است از بنى هاشم. شخص خود را در نظر گرفته است و پیداست که نخواسته بنام خود تصریح نماید. «سیوطى» در «الدّر المنثور» در ذیل تفسیر آیه در سوره رعد، گوید :
این حدیث را «ابن مردویه» و «ابن عساکر» نقل کردهاند و اشاره نموده که «هادى»، مردى است از بنى هاشم. و از این جمله، امام علیه السّلام شخص خود را در نظر گرفته است .
(3) [تفسیر ابن جریر طبرى 13/ 72] به سند خود، از «ابن عباس» روایت کرده است، هنگامى که آیه انذار نازل شد، رسول گرامى صلّى اللّه علیه و آله دست مبارک خود را
روى سینهاش گذاشت و فرمود :
«انا المنذر وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ »
؛ «من بیم دهندهام و هدایت مردم در دست اختیار من است». پس از آن دست مبارکش بر شانه حضرت على علیه السّلام گذاشت و فرمود :
«انت الهادى یا علىّ، بک یهتدى المهتدون بعدى »
؛ «یا على! تو آن بزرگوارى هستى که مردم را به راه راست مىخوانى و پس از من، آنانکه قابلیت هدایت دارند، از برکت وجود تو، به نعمت هدایت نایل مىگردند».
مؤلف گوید: این حدیث را «سیوطى» در «الدّر المنثور» در ذیل تفسیر آیه انذار سوره رعد روایت کرده است. و اظهار داشته: «ابن مردویه» و همچنین «ابو نعیم» در کتاب «المعرفة» و «دیلمى»، «ابن عساکر» و «ابن نجّار» این حدیث را روایت کردهاند.
(1) [فخر رازى در تفسیر کبیر] در ذیل تفسیر آیه انذار در سوره رعد، اظهار داشته است: اهل ظاهر از مفسران در ذیل آیه مزبور گفتارى را متعرض شدهاند (تا آنجا که گفته است) گفتار سوّم: «منذر» پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است و «هادى»، على علیه السّلام است پس از آن، از «ابن عباس» نقل کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست مبارک را روى سینه خویش گذاشت و فرمود: من منذر و بیم دهنده مىباشم سپس دست خود روى شانه حضرت على علیه السّلام گذاشت و خطاب به آن حضرت، فرمود: تو آنکسى هستى که مردم را هدایت مىکنى و مردمى که خواهان هدایت باشند، پس از رحلت من، بدست تو هدایت خواهند شد.
(2) [سیوطى در الدّر المنثور] در ذیل تفسیر آیه انذار سوره رعد، گفته است: «ابن مردویه» از «أبو برزه اسلمى» روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالى که دست مبارکش را روى سینه حضرت على علیه السّلام گذاشته بود، خطاب به آن حضرت، فرمود: به راستى تو آنکسى هستى که مردم را از شکنجه خداى تعالى بیمناک مىسازى و همگان را از نعمت هدایت خود، برخوردار خواهى نمود. پس
از این، اظهار داشته: این حدیث را «ابن مردویه» و همچنین «ضیاء» در کتاب «المختارة» از «ابن عباس» در ذیل آیه انذار روایت کرده است که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: منذر و هادى، على بن ابیطالب علیه السّلام است.
(1) [کنز العمال 6/ 157] از رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده است: من بیم دهنده و على هدایت کننده است و خطاب به آن حضرت فرمود: یا على! پس از رحلت من، آنها که لایق هدایت مىباشند، از نعمت هدایت تو برخوردار خواهند شد.
و اشاره کرده که این حدیث را «دیلمى» از «ابن عباس» روایت کرده است.
مؤلف گوید: «شبلنجى» در [نور الابصار ص 70] و «مناوى» در [کنوز الحقایق ص 42] به نقل این حدیث پرداختهاند.
(2)
آیه دوّم أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ
بدیهى است مؤمن و فاسق برابر نمىباشند.
(سوره سجده، آیه 18)
(3) [تفسیر ابن جریر طبرى 21/ 68] در ذیل تفسیر آیه مؤمن و فاسق در سوره سجده، به سند خود، از «عطاء بن یسار» روایت کرده است که آیه مزبور در مدینه، درباره على و «ولید بن عقبة بن ابى معیط» نازل شده است و جریان از این قرار بود که «ولید» به حضرت على علیه السّلام، گفت: زبان من از تو، گویاتر و نیزه من از نیزه تو، تیزتر است و بهتر از تو مىتوانم دلاوران لشکر را از پاى درآورم [!] حضرت على علیه السّلام در پاسخ او، فرمود: ساکت باش که تو موجود پلید و فاسقى هستى و خداى تعالى آیه مزبور را درباره آنان نازل فرمود أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ...؛ آیا آنکس که بخدا ایمان آورده، مانند کسى است که
فاسق بوده است؟ هرگز مؤمن و فاسق یکسان نخواهند بود. امّا آنان که ایمان آورده و نیکوکارند، از بهشت خدا بهرهمند مىگردند و امّا آنان که فاسق و بدکارند، جایگاه آنان دوزخ است و هر گاه تصمیم مىگیرند از دوزخ بیرون آیند، آنان را بدوزخ برمىگردانند و در پاسخ اعتراض آنان مىگویند: عذاب آتش را که (در دنیا) تکذیب کردید، اینک بچشید.
مؤلف گوید: این حدیث را «زمخشرى» در «تفسیر کشّاف» در تفسیر آیه سوره سجده، نقل کرده است و «سیوطى» هم، در «تفسیر الدر المنثور» ذیل آیه مزبور حدیث فوق را از «ابن اسحاق» و او هم از «عطاء بن یسار» نقل کرده است و گفته: «ابن ابى حاتم» هم مثل آن حدیث را یادآورى کرده است.
ادامه مطلب ...
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 92/7/8 ساعت 4:0 عصر موضوع آیات در شان اهل بیت | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
آیه شریفه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در روز غدیر خم و در فضیلت حضرت على علیه السّلام نازل شده است
(2) [واحدى در اسباب النزول ص 150] از «ابو سعید محمد بن على صفّار» از «حسن بن احمد مخلّدى» از «محمد بن حمدون بن خالد» از «محمد بن ابراهیم خلوتى» از «حسن بن حماد سجادة» از «على بن عابس» از «اعمش» و «ابو حجاب» از «عطیّه» از «ابو سعید خدرى» روایت کرده است که آیه شریفه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (سوره مائده، آیه 67)، در روز غدیر خم در شأن حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام نازل شده است .
(3) [فخر رازى در تفسیر کبیر] در ذیل تفسیر آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ ...
اظهار مىدارد: دهمین وجه از وجوهى که مفسّران ویژه نزول آیه شریفه دانستهاند، اینست که آیه تبلیغ در فضیلت حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام نازل شده است و همزمان با نزول آن آیه، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود: «کسى که من مولاى اویم، على مولاى اوست. پروردگارا! دوست او را دوست و دشمن او
را دشمن بدار». و هنگامى که «عمر» با حضرت على علیه السّلام ملاقات کرد خطاب به او، گفت: گواراى تو باد، اى پسر ابو طالب! که مولاى من و مولاى همه مردان و زنان مؤمن هستى. «فخر رازى» گفته که این قول «ابن عباس»، «براء بن عازب» و «محمد بن على علیه السّلام» است .
مؤلف گوید: یعنى، اینکه شأن نزول آیه شریفه در فضیلت حضرت على علیه السّلام، قول «ابن عباس»، «براء بن عازب» و «محمد بن على علیه السّلام» است
منبع :
فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج2،
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 92/7/6 ساعت 4:0 عصر موضوع آیات در شان اهل بیت | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
استدلال به آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ براى امامت و پیشوائى بلافصل حضرت على علیه السّلام
. (2) مؤلف گوید: با توجه به اخبار پیشین که در باب سابق یاد آورى کردیم و همگى آنها در راستاى این واقعیت بود که آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ، در شأن حضرت على علیه السّلام نازل شده است. به این نتیجه مىرسیم که حدیث مزبور در رابطه با امامت بلافصل حضرت على علیه السّلام است و آنچه که از آیه به دست مىآید با انضمام احادیث مذکور، این است که: «خدا و رسول و على بن ابیطالب، ولى شمایند ».
بنا بر این فرموده حق تعالى وَ الَّذِینَ آمَنُوا اگر چه لفظ جمع است، ولى منظور از آن، شخص واحد است و حمل کردن لفظ جمع را بر واحد، هر گاه منظور از آن تعظیم و تکریم آن شخص باشد، درست است. و لفظ «ولىّ» هم اگر چه براى معانى متعددى وضع شده است و پیش از این در باب چهل و ششم معناهاى ولىّ را بطور تفصیل بیان کردیم که از قبیل: محب، صدیق، ناصر، جار، حلیف، مالک امر، یا أولى بتصرف، یا متصرف مىباشد. لیکن آنچه از ظاهر ولىّ در بحث حاضر بدست مىآید
(1) و با توجه به حصرى که از کلمه «انّما» استفاده مىشود، کلمه «ولىّ» به معناى مالک امر، یا أولى بتصرف، یا متصرف است و همین معنى، مناسب با حصر ولىّ در خداى عز و جل، رسول صلّى اللّه علیه و آله او و على بن ابیطالب علیه السّلام است؛ نه معناى محب، یا صدیق، یا ناصر و یا معانى دیگر. و پر واضح است که بعضى از مردان و زنان مؤمن، اولیاى برخى دیگر از مؤمنان مىباشند. چنانکه در قرآن کریم به اینگونه ولایت اشاره شده است و در این راستا، مقام ولایت اختصاصى به خلفاى سه گانه ندارد. و در بعضى از روایات پیش اگر چه «ولىّ» به معناى محب، یا صدیق و یا ناصر دانسته شد، ولى ظهور کلمه «انّما» در حصر و بلکه وضع کلمه «انّما» براى حصر است، به مقتضاى تبادر عرفى و با توجه به اینکه تبادر نشان حقیقت است و در «فن اصول» هم این معنى به اثبات رسیده است؛ به این نتیجه مىرسیم هر گاه «ولىّ» را به معنى مالک أمر، یا أولى بتصرف و یا متصرف بدانیم، اطلاق ولىّ بر خدا و رسول و امیر المؤمنین على بن ابیطالب علیه السّلام، بهتر و مناسبتر است و به راستى و درستى و دور از تعصب بىاساس و عناد، نزدیکتر و به مقام خدا و رسول و حضرت على علیه السّلام شایستهتر است
منبع :
فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج2،
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 92/7/5 ساعت 4:0 عصر موضوع آیات در شان اهل بیت | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
فضایل امام علی ـ علیه السّلام ـ در قرآن و... |
هنگامیکه معاویه بهعنوان خلیفه مسلمین وارد مدینه طیّبه شد، دستور داد تا ابن عباس، عموزاده علی ـ علیهالسّلام ـ راحاضر کنند، آنگاه با کمال ناراحتی و خشم به او گفت: «شنیدهام هنوز دم از فضایل علی میزنی؟ مگر نمیدانی ذکر فضایل علی را ممنوع کردهام؟ بترس از اینکه مبتلای به عقوبت سختی گردی به نحوی که هرگز از آن رهایی نداشته باشی.» ابن عباس فرمود:«تمام اهل مدینه شاهدند که من به غیر از تفسیر قرآن سخن دیگری بر زبان جاری نمیکنم، لکن چون از پیغمبر خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ شنیدم که فرمودند: «مَنْ فسَّرَ القرآنَ بِرَایهِ فَالیَتَبَوَّءْ مَقْعَدُهُ مِنَ النّارِ» کسی که قرآن را بر خلاف واقع تفسیر کند، نشیمنگاه او در آتش خواهد بود؛ لذا هرگز قرآن را بر خلاف واقع تفسیر نمیکنم.» معاویه گفت: « تفسیر بگو و خلاف حقیقت و دروغ هم معنا مکن، لکن حق نداری دم از فضیلت علی بزنی.» ابن عباس گفت: بسیار خوب، لکن گاهی من این آیه شریفه را میخوانم: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسکیناً وَ یَتیماً و أسیراً»[1] از من سؤال میکنند: خداوند در این آیه از چه کسانی ستایش میکند؟ اگر بگویم آنان علی و فاطمه و فضّه خادمه میباشند،آیه را به نحو حقیقت تفسیر نمودهام و إلاّ آیه رابه دروغ و خلاف واقع تفسیر کردهام.» معاویه گفت: «آیات دیگر را از برای مردم تفسیر کن. مگر قرآن آیه دیگری ندارد؟» ابن عباس گفت:«بسیار خوب، اینک آیه دیگری میخوانم و آنگاه این آیه را خواند: «یْا أیُّها الرَّسولُ بَلَّغْ ما اُنزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ الّناس»[2] از من سؤال میکنند، پیامبر مأمور به ابلاغ چه موضوعی بوده که اگر آنرا ابلاغ نمیکرد گویا اصلاً رسالت خود را ابلاغ نکرده ؟ اگر بگویم پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در غدیر خم مأمور بود تا علی ـ علیهالسّلام ـ را به عنوان خلیفه بلافصل خود معرفی نماید آیه را درست تفسیر کردهام و الا بر خلاف واقع سخن گفتهام.» معاویه گفت: «مگر حتماً باید این آیه را تفسیر کنی؟ آیه دیگری بخوان» ابن عباس گفت: «این آیه شریفه را بشنو: «یاایُّهاالذین آمنوا اذا ناجَیْتُمُ الرَّسولَ فَقَدَّموا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَه» [3] از من میپرسند: آیا کسی به این آیه شریف عمل نموده؟ اگر بگویم تنها کسی که به این آیه عمل نموده علی ـ علیهالسّلام ـ است و او با اینکه یک دینار بیشتر نداشت، با این حال یک دینار را به ده درهم فروخت و هر گاه میخواست با پیامبر نجوا کند، یک درهم صدقه میداد، در این صورت آیه را صحیح تفسیر کردهام و إلّا بر خداوند دروغ بستهام و من هرگز جرأت آن را ندارم که بر خلاف واقع، قرآن را تفسیر کنم.» معاویه گفت: «از آیات دیگر قرآن بخوان.» ابن عباس خواند: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشری نَفْسَهُ اَبْتِغاءَ مَرْضات اللهِ، وَاللهُ رَئُوفٌ بالعِبادِ»[4] ازمن میپرسند: «آن کسی که جان خود را در راه رضایت خدا بذل نمود که بوده؟ اگر بگویم آن شخص علی ـ علیهالسّلام ـ بود که در «لیلهالمبیت» بجای پیغمبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ در بستر خوابید تا اینکه آن حضرت بتواند به مدینه هجرت کند، آیه را به نحو حقیقت و واقع تفسیر نمودهام وإلا به خداوند اسناد دروغ دادهام.» معاویه گفت: «از آیات دیگر قرآن بخوان.» ابن مسعود گفت: این آیه شریفه را گوش کن: «قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ اَجْراً اِلاّ المَوَدَّهِ فی القُرْبی»[5] از من سؤال میکنند: «ذی القربی» کیانند که محبت آنان در عوض مزد رسالت پیغمبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ میباشد؟ اگر بگویم مراد، علی و فاطمه و فرزندان آنهاست درست تفسیر کردهام و گرنه بر خلاف واقع تفسیر کردهام و من هرگز این کار را نخواهم کرد. معاویه گفت: «قرآن هزاران آیه دارد،آیه دیگری بخوان.» ابن عباس خواند: «انَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[6] از من میپرسند: آنانیکه خداوند هر رجس و پلیدی را از آنهازایل نموده چه کسانی هستند؟ اگر بگویم آنان اهلبیت پیغمبراکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ هستند براستی سخن گفتهام والّا آیه را به دروغ تفسیر کردهام. معاویه گفت: «مگر در قرآن آیه دیگری نیست؟» ابن عباس این آیه شریفه را خواند: «فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ العِلْمِ فَقُل ْتَعالَوْ نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ نسائَنا و نسائَکُمْ وَ اَنفُسَنا اَنْفُسَکُمْ، ثٌمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلُ لَّعنَهَ اللهِ عَلَی الکاذِبینَ»[7] و گفت: «از من سؤال میکنند: داستان مباهله پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ با نصارای نجران که بنا شد در حق هم نفرین کنند تا خداوند دروغگو را از بین ببرد چیست؟ اگر بخواهم طبق واقع تفسیر کنم باید بگویم: پیغمبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ در روز مباهله دو فرزند خود، امام حسن و امام حسین ـ علیهماالسّلام ـ و زهرا ـ علیهاالسّلام ـ و علی ـ علیهالسّلام ـ را با خود همراه کرد و از علی ـ علیهالسّلام ـ تعبیر به «نفس» وجان خود کرد، اما اگر بگویم پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ مردی غیر از علی ـ علیهالسّلام ـ را جهت مباهله با خود همراه کرد قطعاً دروغ گفتهام و من هرگز بر خلاف واقع آیهای تفسیر نمیکنم.» معاویه گفت: «آیه دیگری بخوان.» ابن عباس خواند: «اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رسوُلُهُ و الَّذینَ آمنوا الذینَ یُقیمون الصَّلوهَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ»[8] پس گفت: « اگر از من بپرسند: آن کسی که بعد از خدا و رسول بر مردم ولایت دارد و دارای این صفت بوده که در حال رکوع نماز زکات داده کیست؟ اگر بگویم او علی ـ علیهالسّلام ـ است به نحو حقیقت سخن راندهام والا آیه را بر خلاف حقیقت تفسیر کردهام و از من چنین انتظاری نداشته باش» معاویه گفت: «آیه دیگری را برای مردم تفسیر کن، مگر قرآن فقط شامل همین آیاتی بود که در شأن علی تفسیر کردی؟» ابن عباس گفت: پس این آیه را بشنو «اِنَّمااَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هاد[9]» از من سؤالی میشود که تفسیر این آیه چیست؟ ما«منذر» را که پیغمبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ باشد شناختهایم، امّا، هادی امّت را نمیشناسیم. اگر بگویم مقصود از «هادی امّت» علی ـ علیهالسّلام ـ است براستی سخن گفتهام زیرا تمام علماء خاصّه و عامّه این حدیث شریف را از پیغمبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ نقل نمودهاند که فرمود: «أنا المُنْذِرُ و علیٌّ الهادی و بِکَ یا علیُّ یُهْتَدی المُهْتَدوُنَ» من ترساننده امّت و علی رهنمای آنان میباشد و سپس فرمودند: یا علی توسط تو مردم به راه راست هدایت خواهند شد. و هر گاه آیه شریفه را خلاف واقع تفسیر کنم گنهکار خواهم بود و من طاقت عقوبت خداوند را ندارم.» معاویه گفت: «مگر قرآن آیات دیگری ندارد که تفسیر کنی؟» ابن عباس گفت: بسیار خوب آیه دیگری را گوش کن: «قُلْ کَفی بِاللهِ شهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُم وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الکِتابِ»[10] مردم از من سؤال میکنند: آن کسی که در نزد او علم قرآن بوده چه کسی است؟ اگر بگویم علی ـ علیهالسّلام ـ است براستی سخن گفتهام زیرا تمام مفسرین از اهل تسنّن و تشییع نقل کردهاند که چون از پیغمبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ سؤال شد: آن کسی که علم قرآن در نزد اوست کیست؟ فرمود: علی ـ علیهالسّلام ـ است بعلاوه رسول گرامی اسلام بارها فرمودند: «أنا مدینهُ العِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الحِکْمَهَفَالْیَئْتِها مِنْ بابِها» «من شهر علم و علی بمنزله باب علم و حکمت است، پس هر کس دانش میخواهد باید ابتدا دست به دامن علی ـ علیهالسّلام ـ شود.» معاویه گفت: «از آیات دیگر قرآن قرائت کن.» ابن عباس گفت «این آیه شریفه را میخوانم: «وَاَعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً و لا تَفَرَّقوُا»[11] از من از تفسیر این آیه سؤال میکنند؛ اگر بگویم مقصود از ریسمانی که مردم باید به آن چنگ بزنند تا دچار اختلاف نشوند، اهلبیت پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ و در رأس آنان علی ـ علیهالسّلام ـ است براستی سخن گفتهام زیرا خاصّه و عامّه بنحو تواتر این حدیث را از وجود مبارک نبی اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ نقل کردهاند که فرمود: «اِنی تَرَکْتُ فیکُمْ حَبْلَیْنی، إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلّوا اَبَداً، اَحَدُهُما اَکْبَرٌ مِنَ اَلاَخَرِ، کِتابُ الله حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ اِلَی اَلأرضِ وَ عِتْرَتی أهلَ بیتی. فَانَّهُما لَنْ یفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوْض» «به درستی که من دو ریسمان محکم را در بین امّت خود به یادگار میگذارم، و هر کس به این دو ریسمان محکم چنگ بزند هرگز گمراه نمیشود، یکی از آنها بزرگتر از دیگری است و آن قرآن است که چون ریسمان از آسمان به زمین کشیده شده و دیگری عترت من است و این دو از هم جدا نمیشوند تا اینکه در کنار حوض کوثر بر من وارد گردند.» ای معاویه! اگر من آیه را به غیر از این تفسیر کنم بر خلاف حقیقت معنی نمودهام و من هرگز چنین نخواهم کرد. [1] .سوره انسان، آیه 8. [2] .سوره مائده، آیه67. [3] سوره مجادله،آیه12. [4] . سوره شوری،آیه23. [5] .سوره بقره آیه207. [6] . سوره احزاب ، آیه33. [7] . سوره مائده آیه55. [8] . سوره آل عمران، آیه 61. [9] . سوره رعد آیه 7. [10] . سوره رعد آیه 43. [11] . سوره آل عمران، آیه 103. |
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 89/12/26 ساعت 8:32 عصر موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
پاسخ اجمالی:
1ـ فرضیّه تکامل انواع که توسّط داروین ارائه شد، فرضیّه ای است که تا کنون اثبات نشده، لکن بنا به انگیزه های فرهنگی و سیاسی غربی ها آن را به عنوان یک نظریّه علمی اثبات شده مطرح می سازند. در باب این فرضیّه توضیحات مفصّل خواهد آمد.
2ـ معتقدان به فرضیّه داروین، انسانهای ما قبل تاریخ را اجداد تکامل نیافته ی انسان امروزی می دانند؛ و میمونها پسر عموهای تکاملی آنها محسوب می شوند. اینها نسل فعلی را تکامل یافته ی میمون نمی دانند، بلکه معتقدند که میمون و انسانهای اوّلیّه ، نتایج یک شجره ی تکاملی می باشند؛ یعنی تا جایی اجداد تکاملی مشترک دارند و از آن جا به بعد به دو شاخه ی تکاملی تقسیم شده اند. و آنگاه هر کدام مستقلّاً تکامل یافته اند و نتیجه شده است، میمونهای امروزی و انسانهای امروزی. امّا طبق روایات معصومین(ع) انسانهای اوّلیّه ربطی به آدم(ع) و فرزندان او ندارند، بلکه مستقلّ از آدم(ع) آفرینش یافته اند؛ و فرد اوّل آنها نیز مستقیماً از خاک خلقت یافته است. لذا نه آدم(ع) از نسل آنهاست نه آنها از نسل آدم(ع). البته توجّه شود که گاه لفظ انسانهای اوّلیّه به انسانهای بعد از آدم(ع) نیز اطلاق می شود. مثلاً انسانهای زمان حضرت نوح(ع) را هم انسانهای اولیّه می گویند. لذا بین این دو خلط نشود.
3ـ در باب زمان خلقت حضرت آدم(ع) نقلی قطعی وجود ندارد؛ امّا با توجّه به قرائن روایی، از زمان خلقت حضرت آدم(ع) نباید بیش از بیست هزار سال گذاشته باشد. بلکه با توجّه به برخی محاسبات، چیزی حدود ده هزار سال از آن گذشته است.
بحث تفصیلی:
1ـ حضرت آدم و حوّا (ع) از منظر قرآن کریم و روایات ، موجودات انسان نما نبوده اند ؛ بلکه صد در صد انسان بوده اند ؛ و به هیچ وجه نیز در اثر تکامل تدریجی حاصل نشده اند. لذا نظر دین اسلام در این باره صد در صد مخالف با فرضیّه تکامل انواع داروین می باشد. امّا متأسفانه برخی مفسّرین، به خیال اینکه فرضیّه ی داروین اثبات شده، در بیان این تعارض آشکار ، احتیاط می کنند.
2ـ طبق احادیث اهل بیت (ع) در همین کره ی زمین ، هفت موجود شبه انسان قبل از آدم (ع) زیست می کرده اند ؛ که هیچ ربطی به انسان امروزی نداشته اند. طبق احادیث ، جدّ نخست تک تک این هفت نسل نیز مستقیماً از خاک آفریده شده بوده اند ؛ و نتیجه ی روند تکاملی نبوده اند.
امام صادق (ع) فرمودند: « لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِینَ لَیْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَأَسْکَنَهُمْ فِیهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْهُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا خَلَتِ الْجَنَّةُ مِنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ مُنْذُ خَلَقَهَا وَ لَا خَلَتِ النَّارُ مِنْ أَرْوَاحِ الْکُفَّارِ وَ الْعُصَاةِ مُنْذُ خَلَقَهَا عَزَّ وَ جَلَّ لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَ صَیَّرَ اللَّهُ أَبْدَانَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی الْجَنَّةِ وَ صَیَّرَ أَبْدَانَ أَهْلِ النَّارِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی النَّارِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُعْبَدُ فِی بِلَادِهِ وَ لَا یَخْلُقُ خَلْقاً یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ بَلَى وَ اللَّهِ لَیَخْلُقَنَّ اللَّهُ خَلْقاً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ یُعَظِّمُونَهُ وَ یَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً تُظِلُّهُمْ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ ـــــــــ البته که خدای عزّ و جلّ از آنگاه که زمین را آفریده هفت عالمیان آفریده که از فرزندان آدم نیستند، آنان را از خاک روى زمین آفریده و در آن یکى را پس از دیگرى در جهان خود جای داده ؛ سپس خدای عز و جل آدم ابو البشر را آفرید و فرزندانش را از او آفرید. سوگند به خدا از روزى که خدا بهشت را آفریده از ارواح مؤمنان تهى نبوده ، و دوزخ از آن زمان که آفریده شده از ارواح کفّار و گنهکاران خالی نبوده است . شاید شما در نظر آرید که چون روز رستاخیز شود، و خدا بدنهاى بهشتیان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاى کافران را با ارواحشان در دوزخ ، خدا تبارک و تعالى در بلادش پرستیده نشود ، و خلقى نیافریند که او را بپرستند و یگانه اش دانند، و بزرگش شمارند؟ آرى سوگند به خدا که البته خلقى آفریند بى نر و ماده که او را بپرستند و یگانه شناسند و بزرگ دارند، و بیافریند برایشان زمینى در زیر پا و آسمانى بالاى سر.آیا نیست که خدا عز و جل می فرماید: «روزى که به جاى زمین زمین دیگر آید و به جاى آسمانها آسمانهاى دیگر» (آیه 48 ابراهیم) و خدای عزّ و جلّ فرموده: «آیا درماندیم در آفرینش نخست بلکه آنها هر روزه در پوششى از آفرینشى تازهاند»( آیه15ق). »( بحار الانوار ، ج 54، ص 319 و 320 )
این حدیث شریف زمانی بیان شده که هنوز خبری از فسیلها نبوده و کسی فسیل این انسانها را کشف نکرده بوده. لذا این حدیث را می توان از معجزات علمی امام صادق (ع) محسوب نمود.
پس با توجّه این حدیث شریف، فسیلهای انسان نماها که امروزه زیست دیرینشناسان در لایه های زمین پیدا می کنند ، و خیال کرده اند آنها اجداد تکاملی ما هستند ، در حقیقت اجداد تکاملی ما نیستند ؛ بلکه خود آنها نیز جدّ نخستی داشته اند که مستقیماً از خاک خلق شده بوده است. لذا به صرف اینکه آن موجودات شباهتی به انسان امروزی داشته اند ، دلیل نمی شود که ما تکامل یافته ی آنها باشیم. بخصوص اینکه تحقیقات دانشمندان ژنتیک در آلمان نشان داده که بین انسان نمای نئاندرتال و انسان امروزی هیچ ارتباط ژنتیکی وجود ندارد.
3ـ حال اینجا این پرسش مطرح می شود که: بالاخره دین راست می گوید یا فرضیّه تکامل؟ چون محال است هر دوی اینها درست باشند.
برخی خیال کرده اند که فرضیّه تکامل فرضیّه ای قطعی و یقینی است ، لذا اینها به این باور رسیده اند که پس نظریّه دین اشتباه می باشد. امّا در مقابل ، فیلسوفان علم بر این باورند که اوّلاً نظریّات علوم تجربی ماهیّتاً نظریّاتی ظنّ آور می باشند و هیچگاه نمی توانند ایجاد یقین منطقی کنند. ثانیاً فرضیّه تکامل حتّی ظنّ آور هم نیست کجا رسد که یقین آور باشد. چون این فرضیّه حتّی یک فرضیّه تجربی هم نیست. بلکه فرضیّه ای غیر تجربی است که به خاطر اغراض سیاسی و فرهنگی ، سعی می شود فرضیّه ای علمی جا انداخته شود. چرا که فرهنگ امروز غرب تمام سنگینی خود را بر همین فرضیّه انداخته است. لذا فروریختن آن مساوی است با فروریختن فرهنگ فعلی غرب سکولار. پس طبیعی است که آنها سعی کنند این فرضیّه را به عنوان یک فرضیّه علمی به خورد جهانیان بدهند.
بر همین مبنا دو بحث را تقدیم حضور حضرت عالی خواهیم نمود. ابتدا به میزان یقین آوری علوم تجربی خواهیم پرداخت ؛ در ادامه فرضیّه تکامل را از منظر فلسفه ی علم مورد ارزیابی قرار خواهیم داد.
ــ میزان یقین آوری علوم تجربی از نگاه فلسفه ی علم.
الف ـ نسبت علوم تجربی انسانی با ریاضیّات و علوم تجربی طبیعی.
علوم تجربی بر دو گونه اند: علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک ، شیمی و زیست شناسی ؛ و علوم تجربی انسانی مثل اقتصاد ، جامعه شناسی و روانشناسی. امّا شاخه های ریاضیّات جزء علوم تجربی نیستند ، بلکه از علوم عقلی و برهانی بوده ، روش تحقیق آن از سنخ روشن تحقیق فلسفه ی عقلی می باشد.
باید توجّه داشت که قوانین ریاضی مبتنی بر براهین قطعی عقلی بوده ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیرند و تا ابد نیز قابل نقض نمی باشند. امّا علوم تجربی مبتنی بر فرضیّه ها ی غیر برهانی هستند که اگر از طریق شواهد تجربی مورد تأیید واقع شوند ، به مقام نظریّه ی تجربی ارتقاء می یابند. امّا هیچگاه حقیقتاً به مقام قانون قطعی و زوال ناپذیر نائل نمی شوند ؛ چون هر لحظه این احتمال وجود دارد که شاهدی تجربی آن را نقض نماید. در این صورت است که نظریّه ی تجربی سست شده و جای خود را به نظریّه ی بهتر از خود می دهد.
این حکایتِ تمام شاخه های علوم تجربی است ؛ لکن باز تفاوت فاحشی است بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی. در علوم طبیعی اغلب ـ نه همیشه ـ یک نظریّه به عنوان نظریّه ی برتر حاکمیّت دارد و دیگر نظریّات در بایگانی این علوم به سر می برند. البته گاهی نیز برخی از همین نظریّات بایگانی شده به ناگاه قوّت گرفته و جای نظریّه ی حاکم را می گیرند. در علوم طبیعی ، نظریّه ی حاکم ، مادامی که بیشترین تأییدات تجربی را دارد بر روی کار می ماند تا اینکه شواهد نقض کننده ی آن پیدا شوند ؛ که در این صورت نظریّه ی دیگری که بتواند آن شاهد نقض را توجیه نماید ، جای نظریّه ی قبلی را می گیرد. امّا در علوم تجربی انسانی وضع به گونه ی دیگری است و همواره چندین نظریّه در عرض هم در جامعه ی علمی حضور دارند و چه بسا برخی از این نظریّات در تضادّ با نظریّه ی دیگر نیز می باشند. مثلاً برخی از مکاتب روانشناسی وجود روح را انکار نموده تمام رفتارها و حالات انسان را ناشی از خواصّ مغز و بدن می دانند ؛ در حالی که برخی مکاتب دیگر وجود روح را قبول دارند. همچنین برخی مکاتب روانشناسی انسان را موجودی مختار می دانند ولی مکاتب دیگری هم هستند که وجود اختیار را از ریشه انکار کرده ، انسان را ماشینی زنده فرض می کنند. لذا چیزی به نام علم روانشناسی نداریم ، بلکه مکاتب گوناگون روانشناسی وجود دارند که گاه متضادّ با یکدیگر نیز می باشند. این وضع در مورد علم اقتصاد و جامعه شناسی نیز بر قرار می باشد.
پس فرمولهای علوم تجربی انسانی ، نه تنها در حدّ فرمولهای ریاضی نیستند ، بلکه حتّی به پای فرمولهای علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی نیز نمی رسند. در حالی که خود فرمولهای علوم تجربی طبیعی نیز یقین آور نبوده هر لحظه در معرض ابطال می باشند.
ب ـ ارزش یقین آوری علوم تجربی طبیعی از دیدگاه فلسفه علوم تجربی.
بر خلاف نظر اکثر مردم ، که علوم تجربی را علومی قطعی و تغییرناپذیر می انگارند ، از نظر فیلسوفان علم ، که کارشان ارزیابی روش تحقیق علوم می باشد ، اساساً در علوم تجربی چیزی به نام قانون قطعی و یقینی وجود ندارد ؛ و هر چه در علوم تجربی است همگی نظریّه اند و قوانین آنها صرفاً ارزش کاربردی دارند و ارزش هستی شناسانه ی آنها کمتر از آن چیزی است که معمولاً گمان می شود. البته دقّت شود که علوم حسّی غیر از علوم تجربی می باشند. علوم حسّی ، اطّلاعاتی جزئی هستند که مستقیماً از راه حواسّ به دست می آیند و هیچ گونه استدلالی در آنها وجود ندارد ، تا سخن از درستی یا نادرستی آنها باشد. بر این اساس ، اینکه کره ی ماه گرد است یا سطح آن پوشیده از گودالهایی می باشد یا اینکه فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند یا اینکه نور سفید بعد از گذر از منشور ، به هفت رنگ تجزیه می شود و ... ، هیچکدام جزء مسائل علوم تجربی محسوب نمی شوند ؛ بلکه همگی علوم حسّی می باشند. امّا اینکه چرا کره ی ماه گرد است؟ یا اینکه علّت پیدایش چاله های آن چیست؟ یا چرا فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند و در جای دیگر یافت نمی شود؟ یا اینکه علّت تجزیه شدن نور سفید به طیف هفت رنگ چیست؟ مسائلی هستند که علوم تجربی باید به آنها پاسخ دهند ، و اینجاست که پای فرضیّه ها و مدلهای ذهنی به میان می آیند و همینجاست که استدلال مطرح می شود ؛ و همینجاست که علوم تجربی از استدلال غیر یقینی استفاده می کنند.
برای روشن شدن مقصود به اجمال ، چند مثال ذکر می شود.
مثال نخست:
اوّلین کسی که نظریّه ی اتم (ذرّه ی بنیادی و نشکن ) را مطرح ساخت دموکریتوس ، فیلسوف یونانی بود. این نظریّه در قرون اخیر دوباره مطرح شد تا بوسیله ی آن برخی مشاهدات ما در عالم فیزیک و شیمی توجیه شوند. لذا اعتراف به وجود اتم نه از راه مشاهده ی حسّی بود و نه از راه برهان عقلی وجودش اثبات شده است. فرض وجود اتم صرفاً برای این بود که می توانست برخی از سوالات ما را پاسخ دهد. بعد از مدّتی دانشمندان متوجّه شدند که فرضیّه ی اتم به تنهایی نمی تواند همه ی سوالات را جواب دهد ، لذا این نظریّه مطرح شده که شاید اتم هم اجزایی دارد. باز این مساله نیز نه حسّی است نه عقلی ؛ و فقط فرضی مفید است که در یافتن پاسخ برخی سوالات ما ، کار آیی دارد. در این زمان تامسون مدل کیک کشمشی را ارائه داد که در آن اجزائی به نام الکترون مثل کشمش هایی در کیک کشمشی پراکنده اند. این مدل بسیاری از سوالات را جواب داد ولی در برابر برخی سوالات تازه تر نارسایی اش آشکار شد. لذا مدل اتم هسته دار رادرفورد مطرح شد که آن نیز مشکلات باز هم بیشتری را حلّ نمود ؛ ولی باز ناتوانی اش در حلّ مسائل نوظهور روشن شد. لاجرم مدل سیّاره ای بور پیشنهاد شد که سالها از پس سوالات بر آمد ولی بالاخره آن نیز در برابر سوالات جدیدتر به زانو در آمد ؛ و مدل کوانتومی شرودینگر جای آن را گرفت که امروزه بر اذهان اساتید و دانشجویان فیزیک حکومت می کند. امّا این آخر ماجرا نیست. چون بر خلاف دانشجویان و اساتید مقلّدی که به غلط خود را مجتهد فیزیک می پندارند ، دانشمندان محقّق ، این مدل را هم به چالش کشیده اند. امروزه حتّی خود اتم زیر سوال است کجا رسد اجزاء آن. امروز نظریّه نوظهور ابَرریسمان است که با مکانیک کوانتوم دست و پنجه نرم می کند.
حاصل مطلب این که امروزه اگر ما وجود اتم ، الکترون ، پروتون ، پوزیترون ، نوترون ، فتون و امثال آنها را می پذیریم صرفاً از این جهت است که کارکرد داشته تجارب و مشاهدات ما را توجیه می کنند. و کارکرد داشتن یک نظریّه منطقاً دلیل بر درستی آن نیست. در همین روندی که گفته شد ملاحظه فرمودید که مدلهای گوناگون اتم هر کدام کارکردهایی داشتند. پس آیا همه ی آنها درستند. روشن است که همه درست نیستند. اساساً کار علوم تجربی همین است که دنبال مدلهایی با کارکردهای هر چه بیشتر است. و هر گاه مدلی قویتر ارائه شد مدل قبلی بازنشسته می شود.
مثال دوم:
شاهد دیگر در علم نجوم است. هیئت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه ی سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود ، سالیان درازی درست می نمود ، تا آنجا که با این نظریّه حرکت تمام سیّارات قابل توجیه بود و بر اساس آن می شد خسوف و کسوف را به دقّت پیش بینی نمود. لذا عدّه ی به خاطر کارکرد داشتن آن و پیش بینیهای درستش گمان می کردند که این نظریّه کاملاً درست است ، تا اینکه ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در درستی این نظریّه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است و زمین به گرد خورشید می گردد . ابوریحان بیرونی این نظریّه را از ابوسعید سجزی در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین ؛ ولی درستی هیچکدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریّه به یک جواب منتهی می شوند. امّا کپرنیک بعد از حدود چهار صد سال از او ، باز نظریّه ی وی را مطرح ساخت ؛ گالیله آن را تئوریزه نمود و شواهدی تجربی بر درستی آن ارائه نمود. کپلر مدارهای دایره ای سیّارات را بیضوی کرد و نیوتن با قانون جاذبه اش این هیئت را محکم ساخت ؛ چنان که بعضی ادّعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است . و در حالی که این نگرش به عالم هستی ، حقیقتی و قطعی تلقّی می شد و بر اساس آن صدها مساله ی بشر حلّ می شد ، و به راحتی می شد با این نظریّه بر روی کره ی ماه فرود آمد ، ناگهان آلبرت اینشتین با نظریّه ی نسبیّت عامّ و ادوین هابل با نظریّه ی انبساط عالم از راه رسیدند و بساط هیئت نیوتنی را در هم فرو ریختند ، و تبیینی متفاوت از عالم و گرانش ارائه دادند. نظریّه ی نسبیّت و انبساط جهان نیز تنها نظریّه ی مطرح در جهان امروز نیست بلکه اینها نیز رقیبهایی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه می توان این نظریّات را قطعی دانست. خود دانشمندان طراز اوّل علوم تجربی ــ برخلاف رده های پایین و مقلّد این علوم ــ هیچگاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمی کنند و الّا در پی کشف جدید نمی بودند. این افراد کم اطلاع از ماهیّت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی می انگارند. مفاهیمی چون الکترون ، پرتون ، نوترون ، کوارک ، پوزیترون ، انحنای فضا ، نیرو ، فتون و ... همگی فرضیّه هایی هستند برای توجیه مشاهدات حسّی انسان ، که خودشان هیچگاه محسوس نیستند. لذا امروزه در نظریّه ی ابر ریسمان ، تمام این امور به چالش کشیده شده اند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی ، بخصوص فیزیک نظری ، آشنا باشد آنگاه متوجّه می شود که این مفاهیم چگونه زاده شده اند.
ادامه ...
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/12/25 ساعت 1:40 عصر موضوع دانستنی های علمی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت