سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر به دست چه کسی به شهادت رسید؟

 

  سؤال: آیا این درست است که پیامبر به علّت مسمومیت از دنیا رفته که به دست عایشه همسر او بود انجام شد لطفا ماجرای آن را بیان کنید و اگر در کتب اهل سنت نیز هست آن را نیز بیان کنید؟

الف) شیعیان و شهادت رسول اکرم

1. شیخ مفید قدس سره الشریف می گوید: رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ... و قبض بالمدینة مسموما یوم الاثنین للیلتین بقیتا من صفر». رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در روز دوشنبه 28 صفر در مدینه در حالی که مسموم شده بود از دنیا رفت.

2. شیخ طوسی (ره) می گوید: محمد بن عبدالله... و قبض بالمدینة مسموما یوم الاثنین للیلتین بقیتا من صفر سنة عشرة من الهجرة».

3. علامه حلّی نوشته: «محمد بن عبدالله.... و قبض بالمدینة مسموما یوم الاثنین للیلتین بقیتا من صفر سنة عشرة من الهجره».

و نیز دانشمندان و مورخین دیگر از شیعیان در کتاب هایشان به این حقیقت اشاره و یا تصریح نموده اند.

ب) دانشمندان و مورخین اهل سنت و شهادت پیامبر اکرم

1. حاکم نیشابوری عالم معروف سنی می گوید: «داود بن یزید گوید که ابن شعبی که می گفت: به خدا قسم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با سم کشته شد».[1]

2. عبدالرزاق صنعانی می گوید: «از عبدالله بن مسعود روایت شده است که می گفت: اگر نه بار قسم بخورم که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کشته شده است برایم محبوب تر است از این که یک بار قسم بخورم که او کشته نشده است، زیرا خداوند او را پیامبر و شهید قرار داده است».[2]

این مطلب را ابن سعد در «الطبقات الکبری»، احمد بن حنبل در «مسند»، ابن کثیر دمشقی در «البدایه و النهایه» و در «السیرة النبویه»، و جلال الدین سیوطی در «الحاوی للفتاوی فی الفقه و علوم التفاسیر»، هیثمی در «مجمع الزواید و منبع الفوائد» نقل کرده اند و حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید: این حدیث طبق شرایطی که بخاری و مسلم برای صحت روایت قائل هستند، صحیح است.[3]

نکته ای که بعد از ملاحظه این روایات تأمّل در آن لازم است این است که چه کسی و یا کسانی آن حضرت را مسموم کردند و در چه زمانی این مسمومیت صورت گرفته است؟

در پاسخ به این پرسش ناگزیریم دو طایفه از روایاتی که در منابع معتبر اهل سنت نقل شده را مورد بحث و بررسی قرار دهیم:

1. محمد بن اسماعیل بخاری می گوید: «عایشه گفته است که رسول خدا در مریضی خود که در آن از دنیا رفت می فرمود تاکنون درد غذایی را که در خیبر خوردم احساس می کردم و الآن زمانی است که احساس کردم شریان های قلبم از آن پاره شده است».[4]

این در حالی است که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پیش از خوردن آن سم در جنگ خیبر از مسموم بودن گوشت گوسفند آگاه شد و از خوردن خودداری فرمودند چنان چه ابن کثیر دمشقی تصریح می کند: «و فی للصحیح للبخاری «عن ابن مسعود قال: لقد کنّا نسمع تسبیح الطعام و هو یؤکل» یعنی بین یدی النبی و کلّمه ذراع الشاة المسمومة و اعلمه بما فیه من السم».[5] در صحیح بخاری از ابن مسعود نقل شده است که می گفت: ما صدای تسبیح گفتن غذا را هنگامی که رسول خدا از آن تناول می فرمود، می شنیدیم، یعنی در جلوی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ . و گوشت سر دست مسموم با حضرت سخن گفت و ایشان را از سمی بودنش آگاه ساخت.

2. روایت دیگری که هم بخاری و هم مسلم و دیگر بزرگان اهل سنت نقل نموده اند این است که: «عایشه گفته است در کام رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در زمان مریضی ایشان به زور دواء ریختیم، پس به اشاره به ما فهماندند که به من دوا نخورانید ما با خود گفتیم این از آن جهت است که مریض از دواء بدش می آید و وقتی حضرت بهتر شد، فرمود: آیا من شما را از این که به من دواء بخورانید نهی نکردم؟ پس فرمود: باید در دهان هر کسی که در این خانه است، در جلو چشم من دوا ریخته شود، غیر از عباس که او شاهد ماجرا نبوده است».[6]

ابن حجر عسقلانی در شرح و توضیح این روایت می نویسد: «قوله لددناه» ای جعلنا فی جانب فمه دواه بغیر اختیاره و هذا هو اللدود. این که گفته «لددنا» یعنی این که ما در دهان آن حضرت بدون این که میل و رغبت داشته باشد (با زور) دوا ریختیم.

تنها ایرادی که بر عایشه و دیگران می توان گرفت این است که آنها علیرغم میل و رغبت و نهی پیامبر به آن حضرت دارو دادند. در نتیجه علت رحلت پیامبر به سم قطعی است، اما آیا این سهم را در حال بیماری به حضرت خوراندند یا بر اثر همان سمی بوده که در خیبر با گوشت در جسم پیامبر تأثیر کرده و آثارش تا این زمان مانده بود. بنابراین سم دادن عایشه به پیامبر در حال بیماری قطعی و روشن نبوده و گزارشی در منابع در این باره یافت نشد، تنها می توان گفت که او و زنان دیگر که در اطراف پیامبر بودند علیرغم میل و اشتها و نهی پیامبر دارو به کام پیامبر ریختند و آن حضرت پس از بهبودی شبی به آن گفت که از این دارو خودتان باید بخورید و آنان امتناع کردند.

عظیمی 1238

 



[1]  . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق، ج3، ص61، ح4395.

[2]  . صنعانی، ابوبکر عبدالرزاق بن همّام، المصنف، بیروت، المکتب الاسلامی، 1403ق، ج5، ص 269، ح9571.

[3]  . المستدرک علی الصحیحین، همان، ج3، ص60، ح4394.

[4]  . بخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، کتاب المغازی، باب مرض النبی، دار ابن کثیر، السیمامه، بیروت، 1407ق، ج4، ص1611، ح4165.

[5]  . ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر القرشی، البدایة و النهایة، بیروت، مکتبة المعارف، ، ج6، ص286.

[6]  . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج4، ص1618، ح4118، ح 4189، کتاب المغازی، باب مرض النبی، ج5، ص2159، ح5382، کتاب الطب، دار ابن کثیر، الیمامة، بیروت، 1407ق؛ النیشابوری، مسلم ابن حجاج، صحیح مسلم، ج4، ص1733، ح2213، کتاب السلام، باب کراهة التداوی باللّدود، داراحیاء التراث العربی، بیروت.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 1:51 عصر موضوع دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


دلایل علاقمندى و شیفتگى مردم به على(ع)

پرسش: چرا مردم شیفته و دلباخته على ابن ابى طالب(علیه السلام)هستند؟
پاسخ: ابن هجر از علماى اهل سنت چهل حدیث در فضائل امیرالمؤمنین انتخاب کرده و در کتاب «صواعق محرقه» نقل کرده.
در حدیث 17 به نقل از پیامبر روایت شده: هر که على را دوست دارد مرا دوست داشته، هر که مرا دوست دارد خدا را دوست دارد، کسى که على را دشمن بدارد با من دشمنى کرده و هر که با من دشمنى کند با خدا دشمنى کرده است.
او در حدیث 8 مى گوید: مرا به جز مؤمنین دوست ندارند و به جز منافقین با من دشمن نیستند.
در حدیث نهم که حدیث مدینه است، پیامبر فرمود: من شهر علمم و على درب آن شهر، هر کس بخواهد به آن وارد شود باید به جانب در رود.
این احادیث به خاطر فضایلى است که خداوند به امیرالمؤمنین عطا فرموده است.
فضایل و کمالات امیرالمؤمنین نه تنها به شهادت پیامبر در هیچ یک از صحابه وجود نداشته، بلکه به شهادت دوست و دشمن در بزرگان عالم بى نظیر بوده است و البته انسان ها فطرتاً شیفته کمالات هستند.
انسان ها فطرتاً عدالت را دوست دارند هر چند در عمل تحمل آن را کمتر دارند، ولى به عدالت گستران عشق مىورزند.
امیرالمؤمنین شخصیتى است که دشمن بزرگ آن حضرت یعنى معاویه در مقابل کمالات آن حضرت سر خضوع فرود آورده و بعد از شهادت ایشان گفته است: «مادر دهر عقیم است که فرزندى چون فرزند ابوطالب بزاید.
»
ـ از نظر علم: امیرالمؤمنین باب علم پیامبر است و عالم به ظاهر و باطن اولین و آخرین است و دشمنان همه اقرار کرده اند.
ـ از نظر شجاعت: حرف اول در جبهه هاى جهاد مى زده و پیامبر به فرمان الهى فرماندهى را به امیرالمؤمنین مى سپرده است.
ـ از نظر ایثار: در لیلة المبیت در شب هجرت به جاى پیامبر خوابید و جان خود را سپر بلاى جان پیامبر قرار داد.
ـ از نظر صبر: هنگامى که به خانه اش حمله شد، به خاطر حفظ اسلام در عین قدرت صبر پیشه کرد و شمشیر نکشید.
ـ از نظر کمک به فقرا: آیات زیادى چون آیه اطعام و ولایت و... در شأن ایشان نازل شد.
ـ از نظر تقوى: هرگز سیاست بازى را بر اصول ترجیح نداد و هرگز از اصول عدول نکرد.
ـ از نظر خلوص: خالصاً لوجه الله... اطعام مى کرد } إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ {آیه 9 دهر).
جهاد مى کرد، از حق خود مى گذشت، خلافت مى کرد، هدفش فقط جلب رضایت خدا بود (بقره 207 و 265).
ـ از نظر زهد: هرگز یک وعده غذاى کامل با یک خورشت آن هم نمک نخورد! و دنیا را سه طلاقه کرد.
ـ ... و در هر کمالى هیچ مانندى نداشت که با او مقایسه شود.
بنابراین چنانچه فضایل امیرالمؤمنین حتى بدون ذکر نام براى هر انسانى گفته شود، شیفته آن حضرت مى شود.
علاوه بر کمالاتى نظیر شجاعت، علم، فصاحت و سایر خصلت هاى حمیده اى که پروردگار عالم به امام(علیه السلام) عنایت فرموده است، و هر کدام به تنهایى مى تواند دلیلى بر محبوبیت آن بزرگوار باشد; پاسخ این سؤال نیازمند مقدمه مختصرى است که در زیر بدان اشاره مى شود:
اکثر مردم در این دنیا چنین مى پندارند که: حق آن ها ضایع گشته و آنچه بهره آن ها بوده است، دیگران غصب نموده اند.
اکثر کسانى که استحقاق مقام و منصبى را دارند، از آنچه که شایسته آن ها است محرومند.
چه بسا عالمانى که از متاع دنیا بهره اى نبرده، و در کنار خود جاهلى را مى بینند که از تمام امکانات زندگى بهره مند است.
چه بسیارند شجاعانى که در میدان هاى نبرد، دلاورى هایى از خود نشان داده و جان فشانى ها نموده اند; ولى در میدان زندگى از امکانات اولیه زندگى بى بهره و محرومند.
در حالى که افراد بزدل و ترسو را که از سایه آن شجاعان، در هراسند، مى بیند که مالک بخش عظیمى از دنیا گشته و مال و منال بسیار فراهم آورده اند.
چه بسا افراد عاقل و با کیاست و مدبر که روزگار را به سختى مى گذرانند، در حالى که ابلهانى را مى توان دید که گویى زر و سیم از آسمان و زمین بر ایشان مى بارد.
چه بسیار افراد مؤمنى که از روى اخلاص، در راه بندگى حق گام نهاده و عمر خویش را صرف طاعت و عبادت حق تعالى نموده اند; ولى محرومیت ها و تنگناهاى زندگى از هر سو آن ها را احاطه نموده است.
حال آن که افراد لا ابالى را مى بینند که از زندگى مرفهى برخوردارند.
چه بسیارند افرادى که به خاطر نبوغ، کیاست و تدبیر خویش استحقاق نعمت ها و مزایاى زندگى را دارند، ولى به دیگران، یعنى: کسانى که از خصایل ذاتى محرومند، محتاج گشته و مجبور به خضوع و خشوع در برابر آن ها مى گردند.
از این افراد که بگذریم در میان صاحبان حرفه و فن به همین منوال است.
آنان که از همه ماهرتر و کارآیى بیشترى دارند، نوعاً با مشقت و سختى هاى بسیار روبرو بوده و زندگى را به سختى مى گذرانند، در حالى که افرادى که شاگرد آن ها نیز نمى توانند باشند، بازارشان گرم و روزگارشان به سامان است.
علاوه بر این ها چون توده مردم، ناز و نعمت اهل دنیا و زرق و برق زندگى آن ها را از یک طرف، و محرومیت و بیچارگى خویش را از طرف دیگر مشاهده مى کنند، عموماً نسبت به دنیا دچار کینه و بغضند، و چنین احساس مى کنند که حق آن ها ضایع گشته و ثمره کار و کوشش آن ها در سفره اغنیا و ثروتمندان گرد آمده است.
پس از بیان این مقدمه باید دانست که على(علیه السلام)، نه فقط ذى حقى بود که از حقش محروم گشت، بلکه پیشواى محرومین و سید و بزرگ کسانى است که حقشان ضایع گشته
است.
بدیهى است افرادى که احساس مى کنند حق شان پایمال گشته و متحمل ذلت و خوارى شده اند، هوادار یکدیگر بوده و به دلیل مصیبتى که به آن ها رسیده و ظلمى که بر آن ها رفته است، درد مشترکى را احساس مى کنند و بر علیه کسانى که حقوق آن ها را پایمال کرده اند، یک دست و یک صدا شوند.
حال باید گفت: وقتى این محرومین که جملگى در یک سطح قرار دارند، نسبت به هم این چنین همدلى داشته و هر کدام غم دیگرى را غم خود مى دانند، نسبت به بزرگ مردى والا مقام که تمام فضایل عالى انسانى را دارا بوده، و مراتب والاى شرافت و کرامت را از آن خود ساخته است، و با وجود همه این خصوصیات، آن چنان مظلوم واقع گشته که او را مظلوم عالم مى دانند، چه احساس و قضاوتى باید داشته باشند؟!
على(علیه السلام) مردى بود که دنیا تلخى هاى بسیارى به او چشانید.
مصیبت از پى مصیبت و اندوه پس از اندوه به ایشان روى آورد و در طول زندگى خویش، هم از بیگانه و هم از آشنا، نامردمى ها دیده است.
کسانى که اصلاً قابل قیاس با وى نبوده اند را بر خود مسلط دیده و بر على(علیه السلام)، فرزندان و عشیره اش حکومت نموده و مسلط شدند.
حتى کسانى که خود، پاى بند دین و مذهب نبوده اند او را سب نموده و کافر و بى نماز مى خواندند.
سرانجام نیز این انسان بزرگوار و شریف را در محراب عبادت به شهادت رساندند.
پس از او فرزندانش یکى یکى به تیغ ستم کشته شده و حریم او به اسارت رفته، نوادگان و عموزادگانش از هر سوى تحت تعقیب قرار گرفتند و در هر کجا که به چنگ افتادند: قتل، حبس، شکنجه و آزار در انتظارشان بود.
با این که فضل و زهد، عبادت وجود، شهامت و بزرگوارى و انتفاع خلق از او و فرزندانش بر احدى ـ حتى دشمنانش ـ پوشیده نیست.
آیا مى شود بشریت خود را به چنین شخصى وابسته نداند؟ آیا مى شود دلها واله و شیداى او نبوده و در راه عشق و محبت او، از همه چیز خویش نگذرد؟ آیا انسان ها مى توانند خود را یار و یاور این مظلوم ندانسته و به خاطر ظلم و ستمى که بر او رفته است، خشمگین نباشند؟ این معنا ریشه در جان انسان ها دارد و یک امر کاملاً فطرى و طبیعى است.
حال فرض کنید: اگر جمعى کنار دریا ایستاده باشند و فردى که به شنا وارد نیست، در آب افتد و طعمه امواج دریا شود، تمام کسانى که ناظر این صحنه هستند، حد اقل بر او دل مى سوزانند و بعضى هم براى نجات آن غریق، خود را به آب مى افکنند و خود را با خطر هم آغوش مى سازند.
حال آن که در آن لحظه چشم داشت و توقع مزد و پاداش دنیوى و یا حتى اجر و ثواب اخروى را هم ندارند.
چه بسا که برخى از آن ها در اعتقاد به خدا و قیامت سست باشند و یا حتى اعتقاد نداشته باشند; ولى همان رحم و عطوفت ذاتى که انسان ها نسبت به هم دارند، آن ها را به این کار وا مى دارد.
همین طور است اگر حاکمى ستمگر بر مردم شهرى مسلط شود و آن ها را به انواع عقوبت ها معذب سازد، نوعى همدلى و همبستگى بین آن مردم پیدا مى شود و همگى براى رفع ظلم و ستم متحد مى شوند، و غم دیگران را غم خود مى پندارند.

حال اگر فردى شریف و جلیل القدر، که نزد همه آن ها محترم است بیش از دیگران مورد ظلم و آزار حاکم قرار گیرد، اموال و دارایى اش به یغما رود، همسر عفیفه اش مورد ضرب و شتم قرار گیرد، فرزندان و بستگانش به قتل رسیده و تحت تعقیب باشند، اینان بیشتر دور او را گرفته و هر چه ظلم و ستم بر او بیشتر شود گرایش مردم نسبت به او بیشتر خواهد شد; زیرا فطرت انسان ها این امر را ایجاب مى کند و على(علیه السلام) مصداق چنین فرد محبوبى است.
(1)
دوستى على، ملاک پاکى نطفه
ابوبکر مى گوید: پیامبر را در خیمه با على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) دیدم، فرمود: اى جماعت مسلمانان، من در صلح و مسالمت با کسى هستم که با اهل خیمه در صلح باشد و با کسى که با آن ها در جنگ باشد در جنگم.
دوست دارم کسى را که آن ها را دوست داشته باشد.
دوست نمى دارد آن ها را مگر حلال زاده و دشمنى نمى کند با آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
این مطالب از شرح خطبه 193 نهج البلاغه ابن ابى الحدید گرفته شده است.
---
صفحه 236
---
مگر حرامزاده.
(1)
احمد بن حنبل و شافعى از مالک بن انس نقل مى کنند: ما اولاد حرامزاده را از راه بغض على مى شناسیم.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
الریاض النضر، حافظ محب الدین طبرى، ج2 ص189 ; الغدیر 4 ص323
2 .
اسنى المطالب ص8 ; نهایة ابن الاثیر، ج1 ص118 ; الغدیر 4 ص322




*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 11:0 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع)، دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


دلایل مؤمن بودن ابوطالب

پرسش: آیا ابوطالب مؤمن بوده است؟ به چه دلیل؟!
پاسخ:
1 .
اصبغ ابن نباته که از روات مورد وثوق اهل سنت است از امیرالمؤمنین نقل مى کند:
به خدا قسم پدرم ابوطالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بت را عبادت نکردند.
2 .
خطبه عقد پیامبر و حضرت خدیجه را که حضرت ابوطالب انشاء کرد، حکایت بر اعتقاد به توحید و نبوت ابراهیم و اسماعیل دارد «الحمد لله الذى جعلنا من ذریة ابراهیم...»
3 .
سلیمان بلخى حنفى در ینابیع الموده از موفق بن احمد خوارزمى از محمد بن کعب روایت کرده که ابوطالب به فرزندش على(علیه السلام) دستور داد همواره پشتیبان و کمک و یارى دهنده «پیامبر» باش.
در نتیجه، اولا اقرار به پیامبرى پیامبر کرده است.
ثانیاً به فرزندش دستور داده از پیامبر پشتیبانى کند.
4 .
جریان دفاع از پیامبر در شعب: اگر کسى به پیامبر ایمان نداشته باشد، این چنین تا پاى جان از پیامبر دفاع مى کند.
مگر بقیه عموهاى پیامبر چنین دفاعى از پیامبر داشتند؟! هیچ کس به اندازه ابوطالب از پیامبر دفاع نکرد.
5 .
به فرزندش جعفر طیار دستور داد به او ایمان بیاور، پشت سر پیامبر نماز بگزار.
جعفر هم ایمان آورد و نماز گزارد و این اشعار را ابوطالب سرود که دلیل بر ایمان
اوست:
إن علیاً و جعفراً ثقتی *** عند ملم الزمان و النوب
لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما *** أخی لأمّی من بینهم و أبی
و الله لا أخذل النّبی و لا *** یخذله من بنی ذو حسب

على و جعفر مورد وثوق من هستند، در روزهاى سخت و گرفتارى ها پشتیبان من هستند، وانگذارید پسر عم خود را یارى نمایید، پسر برادر پدر و مادرى من، به خدا دست از یارى پیامبر بر نمى دارم، پیامبرى که داراى حسب و نسب است.
در این اشعار: 1 .
دوبار اقرار به پیامبرى پیامبر نموده، 2 .
بهترین فرزندانش را به پشتیبانى او واداشته، 3 .
اعلام پشتیبانى شدید از پیامبر نموده، 4 .
اقرار به توحید هم در قسم اوست به بت ها قسم نخورده است; دیوان ابوطالب پر از اشعار توحیدى است.
6 .
پیامبر بعد از وفات او گریه شدیدى کرد و به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) دستور داد او را چون بقیه مؤمنین کفن و دفن کنند و مدتى از خانه بیرون نمى آمد و براى او استغفار مى کرد.
اگر مشرک بود پیامبر با } إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ{(1)براى او استغفار مى کرد؟!(2)
7 .
براى دفاع از پیامبر ایمان خود را ظاهر نکرد تا بتواند در میان مشرکین از پیامبر دفاع کند و لذا تا وفات کرد خداوند به پیامبر دستور داد که از مکه خارج شو که دیگر ابى طالب نیست که از تو دفاع کند و او هجرت کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
نساء (4): 116
2 .
طبقات محمّد ابن سعد، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، الاسلام فی العم وآباء، محمّد بن سیّد رسول برزنجى، خواص الامه، سبط ابن جوزى، تاریخ دمشق ـ ابن عساکر.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:59 صبح موضوع دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


آیا شیعه حق است با این که در اقلیت است؟

پرسش: آیا شیعه اى که در اقلیت است و پیروان اندکى دارد، مى تواند بر حق باشد؟
پاسخ: آمارهاى فعلى دنیا نشان مى دهد که جمعیت دنیا بیش از 6 میلیارد نفر است.
کل مسلمانان (شامل شیعیان و مذاهب چهارگانه شافعى، حنبلى، مالکى و حنفى و نیز وهابیون) حدود 5/1 میلیارد و جمعیت شیعیان به تنهایى حدود 350 میلیون نفر مى باشد.
بیش از 2 میلیارد از جمعیت 6 میلیاردى جهان در چین و هندوستان زندگى مى کند که اکثریت قریب به اتفاق آنان بت پرست، گاو پرست و حتى شیطان پرست هستند.
اگر منطق سؤال فوق صحیح باشد بدان معنا است که مى توان آن را تعمیم داده و پرسید: «اگر اسلام و دین محمد(صلى الله علیه وآله) بر حق است، پس چرا مسلمین در اقلیت هستند و اکثر مردم جهان آن را نپذیرفته اند؟»
در پاسخ به هر دو سؤال باید گفت: هرگز اکثریت، نشانه حقانیت نمى باشد و تعداد پیروان و طرفداران یک عقیده، موجب شناخت حق و باطل نمى شود.
زیرا در این صورت هم شیعه، هم اسلام و هم توحید و نبوت را نمى توان بر حق دانست؟
استناد به قرآن مجید و بیان حدیثى از امام الموحدین على(علیه السلام) پشتوانه این استدلال است.
قرآن مجید در بسیارى از موارد به تعریف و تمجید اقلیت ها و نکوهش اکثریت پرداخته است.
براى مثال در سوره اعراف مى فرماید: } وَلا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ{; «اکثر آنان را شاکر و سپاسگزار نخواهى یافت.
»(1) در سوره انفال نیز مى فرماید: } إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ{; «به جز پرهیزگاران کسى اولیاى او نیست و البته اکثر آنان نمى دانند.
»(2) در سوره سبا نیز آمده است: } وَقَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ{; و اندکى از بندگان من سپاسگزارند.
»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
اعراف (7): 17
2 .
انفال (8): 34
3 .
سبأ (34): 36
---------------------------------------------------------------------

بر اساس همین آیات است که امیر مؤمنان، در جریان جنگ جمل در پاسخ فردى که پرسید «چطور ممکن است این همه مخالفان تو که اکثریت را تشکیل مى دهند بر باطل باشند؟» فرمود: «حق و باطل را با تعداد پیروان آن نمى توان شناخت.
حق را بشناس، سپس اهل آن را خواهى شناخت.
باطل را بشناس، آنگاه اهل آن را خواهى شناخت.
»(1)
از سوى دیگر، یکى از منابع فقه، اجماع است.
اجماع، عبارت است از اتفاق نظر تمامى مسلمین جهان بر انجام امرى.
در این اصل، یک نکته مهم نهفته است که اقلیت خواص مسلمین، باید همراه و همگام با اکثریت باشند تا اجماع حاصل شود.
در غیر این صورت اجماع حاصل نمى شود و اکثریت به وقوع مى پیوندد.
البته واضح است که تفاوت اکثریت و اجماع در همین است.
لذا مى توان استنباط نمود که در اینجا اقلیت، ممکن است بر حق باشد در حالى که اکثریت نظر دیگرى دارند.
به همین جهت است که اکثریت، جزو منابع فقه به حساب نیامده و از اجماع به عنوان منابع فقه یاد شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
الانساب الاشراف، ص238 «إنّ الحقّ والباطل لا یعرفان بأقدار الرّجال.
اعرف الحق تعرف أهله، اعرف الباطل تعرف أهله».



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:45 صبح موضوع دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


سکوت على(ع) و بیعت با ابوبکر؟!

پرسش: اگر على(علیه السلام) خلیفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلى الله علیه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتى که خاص خود او بود، قیام به حق ننموده و سکوت اختیار کرد و بعد از مدتى نیز بیعت نمود؟
پاسخ: این یک اصل و قاعده کلى است که آنچه را انبیا و اوصیاى الهى، مطابق دستورات پروردگار، وظیفه خود تشخیص دهند، عمل مى نمایند.
على(علیه السلام) نیز که خاتم الاوصیا و خیرالوصیین است از این قاعده مستثنى نیست.
بنابراین نمى توان به ایشان ایراد گرفت که چرا قیام به شمشیر ننموده است، بلکه باید علت این سکوت را جویا شد.
با مراجعه به تاریخ انبیا، مى توان موارد مشابهى را یافت که همانند على(علیه السلام)چاره اى جز سکوت نداشته اند.
قرآن مجید، شرح حال نوح پیامبر را چنین مى گوید: } فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر{; «به درگاه حق تعالى دعا کرد که بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا یارى نما».
(1) در سوره مریم نیز خداوند از زبان ابراهیم مى گوید: وقتى از عمویش «آزر» استمداد طلبید و از او پاسخ منفى شنید، گفت: } وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّی{; «از شما و بت هایتان دورى نموده، کنج عزلت اختیار کرده و پروردگارم را مى خوانم.
»(2) امام فخر رازى در جلد پنجم تفسیر خود مى گوید: «منظور ابراهیم از کلمه اعتزلکم، جدا شدن و دورى جستن از مکان و روش آن ها است.
»
در تاریخ آمده است که بعد از آن، حضرت ابراهیم از بابل به سوى کوه هاى فارس مهاجرت کرد و هفت سال در اطراف آن کوه ها زندگى کرد و کنج عزلت برگزید.
سپس دوباره به بابل برگشت و با شکستن بت ها دعوت خویش را آشکار نمود.
در سوره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ-----------------------ـ
1 .
قمر (54): 10
2 .
مریم (19): 49
-----------------------------------------------------------------

 

قصص نیز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسى را چنین بیان مى کند: } فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ{از شهر و دیار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از این قوم ستمکار نجاتم ده.
»(1) همچنین در سوره اعراف، جریان قوم بنى اسرائیل را که در غیاب حضرت موسى ـ با فریب سامرى ـ گوساله پرست شدند و سکوت حضرت هارون را بیان مى کند.
بالاخره خداوند در جاى دیگرى از قرآن مجید مى فرماید: ; } وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی{ از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اى جان برادر و اى فرزند مادرم! آن ها مرا خوار و زبون داشتند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند.
»(2) هارون که خلیفه حضرت موسى بود در مقابل فریبکارى سامرى ـ که مردم را منحرف و گوساله پرست کرده بود ـ قیام نکرد و دست به شمشیر نبرد.
قبلاً گفتیم که رسول الله(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام) را نیز به منزله هارون براى خود مى دانست.
بنابراین وقتى در مقابل کار انجام شده اى قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پیشه کرد.
زمانى که به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بیعت گیرند، خود را به قبر پیامبر رساند و همان کلمات هارون را به پیامبر فرمود: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی{; این امت مرا تنها گذارد و ضعیف نمود و نزدیک بود مرا بکشند.
»(3)
به طورى که ابن مغازلى ـ فقیه شافعى ـ و خطیب خوارزمى در مناقب نقل کرده اند، این واقعه هم براى پیامبر و هم براى على(علیه السلام)، قابل پیش بینى بود و حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)آن را این چنین به امام على(علیه السلام) تذکر داده بود:
«این امت از تو کینه ها در دل دارد و به زودى بعد از من آنچه را که در دل دارند ظاهر مى سازند.
من تو را به صبر و بردبارى سفارش مى کنم تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت کند.
» امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز الزام خود به سکوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه(علیها السلام) در قضیه غصب فدک یادآورى مى کند.
در آن زمان حضرت فاطمه(علیها السلام) پس از


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
قصص(28): 21
2 .
اعراف (7): 150
3 .
اعراف (7): 149
----------------------------------------------------------

آن که حقش را غصب کردند و نومیدانه به خانه برگشت، به امام على(علیه السلام) گفت: «چون جنین در شکم مادر، پرده نشین و چون متهم و مظنون، در کنج خانه پنهان گشته اى! پس از آن که شاه پرهاى بازها و عقاب ها را در هم شکستى، اینک از پرهاى مرغان ضعیف، عاجز شده اى و قدرت توانایى بر آن ها را ندارى!! اینک پسر ابى قحافه ـ ابوبکر ـ عطاى بخشیده پدرم و قوت و معیشت فرزندانم را به زور مى ستاند.
با من دشمنى و در سخن گفتن مجادله مى کند و... .
»
پس از پایان خطابه حضرت فاطمه(علیها السلام)، امام با صبر و حوصله با پاسخ کوتاهى، دلیل سکوت خو را چنین بیان مى کند: «من در امر دین و احقاق حق تا جایى که ممکن بود، کوتاهى نکرده ام.
آیا مایلى که این دین، باقى و پایدار بماند و نام پدرت دائم در مناره مساجد برده شود؟» فاطمه پاسخ داد: به راستى این منتهاى آمال و آرزوى من است.
سپس على(علیه السلام) گفت: «بنابراین باید صبر و تحمل کنى که پدرت خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله) چنین سفارش نموده و گرنه من، قدرت آن را دارم که حقت را بگیرم.
ولى بدان! که آن وقت دیگر دین محمد(صلى الله علیه وآله) از میان ما رخت بر مى بندد.
پس براى خدا و حفظ دینش صبر کن که ثواب آخرت براى تو، از برگرداندن حق غصب شده ات بهتر مى باشد.
»
همین مطلب را امام با بیانى دیگر به ابوسفیان فرمود: پیامبر ابوسفیان را براى جمع آورى صدقات به بیرون از مدینه فرستاده بود و او پس از رحلت پیامبر به مدینه بازگشت.
زمانى که مطلع شد ابوبکر زمام امور خلافت را به دست گرفته است، نزد على(علیه السلام) رفت و گفت: «چنانچه بخواهى مدینه را از سواره و پیاده بر علیه ابوبکر پر مى کنم.
» امام على(علیه السلام)در پاسخ وى گفت: «دیر زمانى است که تو در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمین هستى، ولى کارى از پیش نبرده اى.
ما را به سواره و پیاده تو نیازى نیست.
» امام سپس ادامه داد: «تو در پى انجام کارى هستى که ما اهل آن نیستیم.
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)با من عهدى نموده است که من بدان پاى بندم.
»(1) ملاحظه مى شود که امام در اینجا نیز دلایل سکوت خود را به روشنى بیان مى دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص44
------------------------------------------------------------


ابراهیم ابن محمد ثقفى، ابن ابى الحدید و على بن محمد همدانى آورده اند: وقتى که طلحه و زبیر بیعت خویش با امام را شکستند و به سوى بصره حرکت کردند امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مردم خواست در مسجد جمع شوند و در اجتماع آنان خطبه اى خواند.
پس از حمد و ثناى پروردگار، دلایل سکوت بیست و چند ساله خود را چنین اظهار نمود: «پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ما اهل بیت عترت، خویشان و اولیاى حضرت مى دانستیم که سزاوارترین و محق ترین افراد به رتبه و مقام ایشان هستیم.
مشکلى هم براى رسیدن به حق و خلافت نداشتیم.
گروهى، دست به دست یکدیگر داده و خلافت را از ما گرفته و به دیگرى دادند.
به خدا سوگند که چشم ها گریان، دل ها آزرده و سینه هایمان از خشم و کینه و نفرت این کار پر بود.
اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود ـ که به کفر و قهقرا بر گردند ـ به خدا قسم که هر لحظه خلافت را تغییر مى دادم.
لکن سکوت اختیار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا این که مسلمانان خود با من بیعت نمودند و... .
»(1)
بنابراین، سکوت و تسلیم اجبارى آن حضرت به خلافت ابوبکر و عمر، دلیل بر رضایت ایشان نبوده و صرفاً به جهت حمایت از دین اسلام بوده است.
مساعدت ایشان به خلیفه اول و دوم نیز، هرگز به معناى تأیید آن ها نبوده است، بلکه در حقیقت، مساعدت به دین مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام على(علیه السلام) این مطلب را در نامه خود به اهالى مصر که توسط مالک اشتر، ارسال شد یادآورى نموده است.
ترجمه قسمتى از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید چنین است «.. چون رسول الله(صلى الله علیه وآله)درگذشت، مسلمانان براى خلافت نزاع کردند.
به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمى کرد و باور نمى کردم که عرب، پس از ایشان و با وجود آن همه سفارشات پیغمبر و نصوص آشکار، خلافت را از اهل بیت و خاندانش گرفته و به دیگرى واگذارد، و آن را از من دریغ ورزد.
آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براى بیعت با ابوبکر بود.
ابتدا دست


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
بحار الانوار، ج 32، ص111 ; الکافئه، ص19 ; شبهاى پیشاور، ص840 «و خشنت و اللّه الصدور، و ایم اللّه لو لا مخافة الفرقة من المسلمین أن یعودوا إلى الکفر، و یعود الدین، لکنّا قد غیّرنا ذلک ما استطعنا، و قد ولی ذلک ولاة و مضوا لسبیلهم و ردّ اللّه الأمر إلیّ، و قد بایعانی و قد نهضا إلى البصرة لیفرّقا جماعتکم، و یلقیا بأسکم بینکم».
-------------------------------------------------------------


خود را از بیعت نگه داشتم تا آن که دیدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و مى خواستند دین محمد(صلى الله علیه وآله) را از بین ببرند.
پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه و شکافى در دین افتد که مصیبت و اندوه آن در مقایسه با از دست دادن حکومت و ولایت بر شما بیشتر است (که کالاى چند روزه اى است و آنچه به دست آید مانند سراب از دست رفتنى است).
لذا در میان آن همه پیشامدها و تبهکارى ها برخاستم، تا جلو آن تبهکارى ها و نادرستى ها گرفته شد و از میان رفت و دین آرام گرفت.
»(1)
ابن ابى الحدید، شیخ محمد عبده و شیخ محمد خضرى نقل مى کنند که ایشان در قسمتى از خطبه شقشقیه مى فرماید: «پسر ابى قحافه در حالى که مى دانست موقعیت من براى خلافت به سان محور وسط آسیا مى باشد، خلافت را چون پیراهن به تن کرد... پس من جامه خلافت را رها کرده و در کار خود اندیشیدم که آیا بدون دست (یار ویاور) حمله برده و حق خود را بستانم یا آن که بر ظلمت (کورى و گمراهى خلق) صبر کنم تا پیران فرتوت; جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشند تا خدا را ملاقات کنند.
هنگامى که تشخیص دادم خردمندى در صبر کردن است، در حالى که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و میراث خود را به غارت و تاراج رفته مى دیدم، صبر نمودم... .
»
ایشان در خطبه دیگرى که براى اصحاب خویش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابى بکر ایراد نمود، در قسمتى از آن دلایل امتناع از بیعت ابوبکر را چنین بیان نمود «.. من دست نگه داشتم، چون خود را براى تصدى این منصب از ابوبکر شایسته تر


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شرح نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 ; شبهاى پیشاور، ص841 «قسمتى از نامه امیرالمؤمنین به اهالى مصر ـ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِْسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّام قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ».
-------------------------------------------------------------

مى دیدم.
مدتى این چنین گذشت و دیدم که گروه هایى از اسلام برگشته و به آیین محمد(صلى الله علیه وآله) پشت نهادند.
آنان در پى نابودى دین خدا و امت محمد(صلى الله علیه وآله) بودند.
پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمین برنخیزم، شکافى در آن پدید آید که مصیبت آن برایم از مصیبت از دست رفتن ولایت بر شما ـ که متاع چند روزه دنیا بود و چون سراب از بین رفتنى و چون ابر ناپایدار است ـ بزرگتر بود.
لذا نزد ابوبکر رفته و با او بیعت نمودم، و بر رفع آن فتنه ها و تنگناها همت گماردم تا این که باطل از بین رفت و کلمه الله برترى یافت; گرچه کافران را خوش نیامد.
»(1) ایشان درباره بیعت با عثمان چنین مى فرماید: «از روى اکراه با او بیعت نمودم و این مصیبت را در راه خدا به حساب آوردم.
به اطراف خویش نگریستم، یار و یاورى و مدافعى جز اهل بیت خویش براى خود نیافتم.
از این که آن ها را در کام مرگ افکنم دریغ نمودم و خار در چشم، دیده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را که تلخ تر از زهر بود، فرو خوردم.
مصیبتى که در دل، دردناک تر از ضربه کارى بود تحمل نمودم.
»(2) بنابراین قیام نکردن و دست به شمشیر نبردن، و بیعت با خلفاى اول و دوم، وظیفه اى بود که على(علیه السلام) تشخیص داد.
نگرانى از زوال دین، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلى و در نتیجه غلبه یهود و نصارى و مشرکین بر جامعه نو ظهور مسلمین، دلیل اصلى سکوت آن حضرت بود.
از آنجایى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)ایشان را از این جریان با خبر کرده بود، که اصل دین از بین نمى رود و مثل آفتابى است که ممکن است مدتى در پس ابرها پنهان بماند، دین محمد(صلى الله علیه وآله) نیز ممکن است مدتى در پس پرده جهل و عناد باقى بماند ولى، عاقبت آشکار و هویدا مى گردد.
لذا به اقتضاى مصلحت دین، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد.
از طرفى نهال نو پاى اسلام را با مساعدت هاى خویش آبیارى نمود و فرصت را از دشمن گرفت.
در پاسخ به عده اى که مى گویند «اگر این شیوه، مصلحت اسلام و مسلمین بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
الغارات ; شبهاى پیشاور، ص842 ; شرح ابن ابى الحدید، ج6 ، ص95
2 .
الغارات ; شبهاى پیشاور، ص843

 

--------------------------------------------

پیغمبر نیز ایشان را مطلع ساخته بود، چرا از همان ابتدا این تشخیص را نداد و یا در همان ابتدا بیعت نکرد؟» باید گفت: بدان جهت مدتى را صبر کرد و در عین حالى که دست به شمشیر نبرد، از بیعت اجتناب نمود تا در مناظرات و مجالس، به اثبات حق و حقوق اهل بیت و خاندان پیامبر بپردازد; تا حق و حقیقت بر همگان معلوم گردد، و دیگران نیز دریابند که بر حسب اجبار، به بیعت تن داده و رضایت قلبى ندارد.
روشن است اگر از ابتدا ایشان از روى اجبار و بدون روشنگرى با خلیفه اول بیعت مى کرد، الان دیگر راه دفاع از اهل بیت بسته بود و چه بسا شیعه اى وجود نداشت تا بدین شبهات پاسخ دهد.
امام على(علیه السلام) در جاى دیگرى در پاسخ به خوارج که مى گفتند: «على وصى پیامبر بود اما نتوانست و وصایت را ضایع نمود!» فرمود: «این شما بودید که توصیه پیامبر را نادیده گرفتید و دیگران را بر وصى او، مقدم دانستید و زعامت و رهبرى را از من دریغ داشتید.
آیا نمى دانید که اوصیا وظیفه ندارند مردم را به خود دعوت کنند، اما انبیا که خداوند آن ها را به رسالت بر مى گزیند باید مردم را به سوى خود دعوت نمایند.
لیکن چون «وصى» معرفى شده است نیازى به دعوت مردم به سوى خود ندارد و هر کس به خدا و رسولش ایمان آورده است، باید توصیه پیامبر را با جان و دل اطاعت کند.
» ایشان ادامه دادند: «پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) درباره من فرموده است «یا علی أنت بمنزلة الکعبة تُؤتى ولا تأتی»;(1) یا على! تو نسبت به من همچون کعبه هستى که مردم باید نزد آن روند ،نه این که کعبه نزد آن ها رود.
» حال اگر مردم حج را ترک کنند، این کار خدشه اى به جایگاه بیت الله الحرام نمى رساند، بلکه مردم به خاطر ترک زیارت خانه خدا، معصیت مى کنند زیرا خداى تبارک و تعالى، خانه خود را به مردم معرفى نموده و تردیدى در آن نیست; لذا زیارتش بر کسانى که استطاعت دارند واجب شده است.
»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
اسد الغابه، ج4، ص36 ; تاریخ دمشق، ج2، ص407 ; مناقب ابن مغازلى، ص106، حح149 ; المسترشد محمّد بن جریر طبرى، مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص38 ; ینابیع المودّة، ج2، ص85 ، کنوز الحقایق.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:28 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع)، دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<   <<   6   7   8   9      >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید