پیامبران الهی همگی دارای جانشین بودهاند؛ و این از سنتهای خداوند متعال میباشد گرچه اوصیای بعضی از انبیای پیشین خود نبی و پیامبر بودهاند، اما بسیاری از جانشینان انبیا، اوصیای خاصی بودهاند که به مقام نبوت برگزیده نشدهاند، ولی هدایت قوم را پس از رحلت آن پیامبر بر عهده میگرفتهاند و به عنوان جانشین پیامبر، اجرای دستورات شریعت آن پیامبر را عهدهدار میشدند و این امر، خود حکایت از اهمیت و جایگاه والای زعامت و رهبری جامعه دارد، به گونهای که شأن و جایگاه آن، چنان والاست که به مردم واگذار نشده است تا هرکس را که خود میخواهند انتخاب نمایند؛ زیرا واگذاری این امر به مردم دو محذور عمده در پی خواهد داشت:
اول، ایجاد حساسیت، اختلاف و دو دستگی در میان مردم می نماید.
دوم: مردم دارای شناخت دقیق ئو واقعی از افراد نیستند، تا بتوانند فرد اصلح را برای اجرای دستورات دینی و رهبری مردم انتخاب نمایند؛ بنابراین در طول تاریخ، انبیا اوصیای خود را به اسم و به طور دقیق مشخص میکردهاند. [1]
این شیوه در همه شرایع پیشین جاری بوده و سنّت پیامبر مکرّم اسلام (صلی الله علیه وآله) نیز بر همین سنت الهی بنا شده است.
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) از نخستین روز دعوت آشکار خویش، امامت و رهبری پس از خود را مطرح کردند و فرمودند: هرکس در این مجلس مرا تصدیق نماید و به گفتههای من ایمان آورد او پس از من جانشین من خواهد بود و به گواهی و شهادت تاریخ، غیر از علی بن ابیطالب (علیه السّلام) کسی دیگر گفتههای پیامبر (صلی الله علیه وآله) را تصدیق نکرد و ندای پیامبر (صلی الله علیه وآله) را لبیک نگفت و پیامبر نیز وصایت و جانشینی علی بن ابیطالب را اعلان نموده و فرمودند: «ان هذا اخی و وصّیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا؛[2] همانا بدانید که این (علی بن ابیطالب) برادر و وصی و جانشین من خواهد بود، پس حرف او را گوش دهید و از او اطاعت کنید».
در احادیث دیگر نیز پیامبر (صلی الله علیه وآله) تعداد امامان (علیهم السّلام) را مشخص نموده و فرمودهاند: «اسلام عزیز نخواهد شد، مگر آنکه تعداد12 خلیفه بیایند که همه از قریشاند»[3] یا خطاب به امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) میفرماید: « خداوند شما را از من و پدر و مادرتان به عنوان امام انتخاب فرمود و سپس خطاب به امام حسین (علیه السّلام) فرمود: و از فرزندان تو، نه نفر را به عنوان امام برگزید که همگی دارای فضیلت یکسان هستند، پس از آنها اطاعت کنید».[4]
از این رو، همهامامان بزرگوار، امامت و رهبری دینی و سیاسی جامعه را حق خود میدانسته و همواره از آن سخن گفتهاند.
امام علی بن ابیطالب (علیه السّلام) در کتاب شریف نهج البلاغه که در برگیرنده قسمتی از خطابهها، نامهها و مواعظ و جملات قصار و حکیمانه آن حضرت است، در موارد گوناگون و متعدد به این مطلب اشاره نموده و میفرماید: « الائمّه من قریش غرسوا فی هذا البطن». [5]
در جایی دیگر آنان را نگه دارنده راز نهان پیامبر (صلی الله علیه وآله) عزت رسول، ستارگان هدایت، شجره نبوت، ابواب حکمت، سرچشمه علم، اعاده کننده حق و حقیقت و اساس دین معرفی نموده است .[6]
و یا در وصف آل محمد (صلی الله علیه وآله) میفرماید:« هم الائمه الطاهرون و العتره المعصومون ».[7]
امامان دیگر نیز به این مطلب تصریح کرده و خود را به عنوان امام منصوب از ناحیه پیامبر (صلی الله علیه وآله) و از اهل بیت آن حضرت معرفی نمودهاند.
امام صادق (علیه السّلام) میفرماید:«نحن الذین فرض الله طاعتنا». [8] یعنی ما (اهل بیت)کسانی هستیم که خداوند اطاعت و تبعیت از ما را واجب نموده است.
امام رضا (علیه السّلام) در سفر طوس در شهر نیشابور که مردم آن دیار از حضرتش تقاضای حدیث نمودند، «قال ابی عن ابیه عن جده .... عن رسول الله، قال الله تبارک و تعالی: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» خداوند متعال میفرماید : کلمه لا اله الا الله (اعتقاد به توحید) دژ محکم من است پس هر کس در این دژ محکم من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود. [9]
آنگاه امام به راه افتادند، پس از چند قدم روی به جمعیت نموده، فرمودند: « ولکن بشرطها و شروطها و انا من شروطها». امام در این حدیث، تمام سلسله راویان آن تا زمان پیامبر را که امامان میباشند، ذکر میکند و شرط نجات از عذاب را رسیدن به کلمه طیّبه لا اله الا الله معرفی میکند و در واقع همان جملههای امیر المؤمنین و امام صادق (علیه السّلام) را به مردم میگوید که برای رسیدن به مقام عبودیت و داخل شدن در حصن حصین لا اله الا الله، طریقی غیر از اقتداء به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) که اوصیای آن حضرت میباشند و مقام امامت پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) به آنان رسیده است، وجود ندارد و باید آنان را شناخت تا به مقام عبودیت محض رسید.
بنابراین اعتقاد شیعه به امامت و وصایت ائمه اطهار (علیهم السّلام) مطلبی است که پیامبر عظیم الشأن اسلام آن را بارها اعلان فرمودهاند و ائمه بزرگوار نیز در طول حیات نورانی و با برکت خویش آن را به مردم گوشزد نمودهاند و از روز نخست رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) عدهای از بزرگان صحابه، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار پیرو واقعی و فدایی علی - علیه السّلام- گشتند و از آن زمان تاکنون شیعیان چنین بوده و هستند، بنابراین ادعای مقام امامت، تبلور و نمود حقیقی سخنان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السّلام) میباشند، نه سخنی و یا فکری ساخته و پرداخته افکار شیعیان.
[1] ـ جعفر السبحانی ، مفاهیم القرآن ، ج 2، ص170ـ 169.
[2] ـ الطبری ، تفسیر الطبری ، 19/75.
[3] ـ مسلم،صحیح مسلم ،6/3 ، کتاب الاماره ،باب الناس تبع لقریش .
[4] ـ شسخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین، کمال الدین و اتمام النعمه ،269/12.
[5] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح ، خطبه 144، ص163.
[6] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبههای 2، 87 ، 93.
[7] ـ رجب البرسی، مشارق انوار فی اسرار امیر المؤمنین .
[8] ـمحمد بن یعقوب کلینی، الکافی، 1/187/11.
[9] ـ عیون اخبار الرضا، ج 2،ص133 و بحار الانوار ،ج 49، ص127.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/11/10 ساعت 8:52 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
در این که امام چگونه تعیین میشود، دو نظریه است:
1. نظریه شیعه، که راه تعیین امام را منحصر در نص شرعی میداند. یعنی امامت مقامی است انتصابی و نصب امام، حق خداوند است، همانگونه که نبوت نیز مقامی انتصابی است، و تعیین پیامبر حق و شأن خداوند است و بس.
2. نظریه مورد قبول اهل سنت، که میگویند: راه تعیین امام منحصر در نص شرعی نیست، زیرا امامت انتصابی نبوده و مسلمانان میتوانند خود، امام و جانشین پیامبر را انتخاب کنند.
در این درس، دلایل این دو نظریه را بررسی میکنیم.
الف. دلایل لزوم نصب امام از جانب خدا
1. برهان عصمت
همانگونه که در درسهای گذشته بیان گردید، یکی از شرایط امام، عصمت است. اینک میگوییم و از آنجا که عصمت صفتی است درونی، و کسی جز خدا که دانای آشکار و پنهان است از آن آگاه نیست، بنابراین تعیین امام حق و شأن خداوند است.
2. سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ :
رجوع به سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیانگر این نکته است که آن بزرگوار نسبت به سرنوشت مسلمانان حساسیت فراوان نشان میداد، و از بیان کوچکترین مطلبی که مایه سعادت و رشد و تعالی آنان بود فروگذار نمیکرد. بدیهی است که مسئله خلافت و امامت از مسایل مهم و سرنوشتساز میباشد، و به همین دلیل پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ هرگاه برای حضور در غزوات و مانند آن مدینه را ترک میکرد، جانشینی برای خود معین مینمود، چنانکه در غزوه تبوک علی ـ علیه السلام ـ را به عنوان خلیفه خود تعیین کرد.
با این حال، چگونه ممکن است پیامبر گرامی ـ صلّی الله علیه و آله ـ کسی را به عنوان خلیفه خود پس از وفات خود تعیین نکرده باشد؟
خواجه نصیر الدین طوسی(ره) دو دلیل یاد شده را چنین بیان کرده است:
«وَ الْعِصْمَه تَقْتَضِی النَّصَّ، وَ سِیرَتُهُ»
عصمت امام، و سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اقتضاء میکند که امام از طریق «نص» تعیین شود.
3. برهان لطف
نصب امام از جانب خداوند، مقتضای لطف الهی است، و ترک لطف قبیح است، و خداوند از هرگونه فعل ناروایی پیراسته است.
4. برهان رحمت
به نص قرآن کریم، خداوند اظهار رحمت به بندگان را برخود لازم کرده است، چنانکه میفرماید:
«کَتَبَ رَبُّکُم عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمه».[1]
شکی نیست که وجود امام از مظاهر و جلوههای بارز رحمت خداوندی است.
5. برهان هدایت
به نص قرآن کریم، هدایت انسانها از شؤون و لوازم ربوبیت الهی است، چنانکه میفرماید:
«ان علینا لَلهدی».[2]
هدایتگری خدا به دو صورت انجام میشود: تکوینی و تشریعی. هدایت تکوینی، هدایت تکوینی، همان عقل و فطرت است،و هدایت تشریعی عبارت است از: نبوت و امامت. به عبارت دیگر یکی از شؤون امام هدایتگری است، که در حقیقت تجسم هدایتگری خداوند است.
مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید
عمرو بن عبید (80ـ143) دومین متکلم برجسته معتزله است که پس از واصل بن عطا (80ـ131) رهبری معتزله را در علم کلام برعهده داشت. وی مجلس موعظه و درس مهمی در مسجد بصره داشت که در زمینههای احکام، عقاید و اخلاق دینی با مخاطبان و شاگردان خود سخن میگفت.
هشام بن حکم[3] از یاران و شاگردان به نام امام صادق و امام کاظم ـ علیهما السلام ـ بود و در فن مناظره مهارت فوق العادهای داشت، وی از شهرت عمرو بن عبید و مجلس درس او در بصره و عقاید وی در باب امامت مطلع شد، از این رو مدینه را به قصد بصره ترک گفت، و در مجلس درس عمرو حاضر شد، و پس از اجازه گرفتن از او و موافقت عمرو، سؤال خود را به این صورت مطرح کرد:
آیا تو چشم داری؟!
عمرو گفت: با این که خود میبینی من چشم دارم، چرا چنین سؤالی را مطرح میکنی؟
هشام گفت: پرسشهای من از این قبیل است.
عمرو گفت: با این که چنین سؤالی احمقانه است، ولی میتوانی مطرح کنی.
هشام: آیا تو چشم داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: رنگها و افراد را با آن میبینم.
هشام: آیا تو بینی داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه کاری انجام میدهی؟
عمرو: بوییدنیها را میبویم.
هشام: آیا تو دهان (زبان) داری؟
عمرو: با آن طعمها را میچشم.
هشام: آیا تو گوش داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: با آن صداها را میشنوم.
هشام: آیا تو قلب (قوه درک و فهم) داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه کاری انجام میدهی؟
عمرو: کارهایی را که اعضاء و حواس یاد شده من انجام میدهند، از یکدیگر تمیز میدهم.
هشام: آیا داشتن خود آن اعضاء و جوارح برای انجام کارهایشان کافی نیست؟
عمرو: خیر.
هشام: چرا کافی نیست. با این که آنها صحیح و سالم میباشند؟
عمرو: هرگاه برای جوارح و حواس شک و تردیدی در مورد کار خویش رخ دهد، به قلب رجوع میکنند، و این قلب است که شک را برطرف کرده و یقین را جایگزین آن میکند.
هشام: بنابراین، خداوند قلب را آفریده است تا شک و تردید جوارح را برطرف کند؟
عمرو: آری.
هشام: پس وجود قلب (مرکز فهم و نظارت بر اعضاء) ضروری است، و بدون آن حواس به یقین نمیرسند؟
عمرو: آری.
هشام: بنابراین، خداوند ـ تبارک و تعالی ـ برای جوارح تو امام و راهنما قرار داده، تا درست را از نادرست تشخیص داده و شک و تردید را برطرف سازد، در این صورت چگونه خلق خویش را در شک و تردید و اختلاف رها کرده، و امام و راهنمایی که در شک و اختلاف به او رجوع کنند، برای آنان تعیین نکرده است؟
این جا بود که عمرو از سخن فروماند، و دانست که او هشام بن حکم است، لذا وی را تکریم نمود و او را به جای خود نشاند و تا هشام در مجلس حضور داشت، سخنی نگفت.
آنگاه که هشام این مناظره را برای امام صادق ـ علیه السلام ـ و عدهای از یاران او حکایت کرد، امام ـ علیه السلام ـ به او فرمود: چه کسی این مطالب را به تو آموخته است؟
هشام گفت: از شما آموختهام، و خود آن را به این صورت تألیف و تنظیم نمودم.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: به خدا سوگند، این مطلب در صحف ابراهیم و موسی ـ علیهما السلام ـ نوشته شده است.[4]
ب: دلایل عدم لزوم نصب امام و نقد آن
برخی از متکلمان اهل سنت برای اثبات عقیده خود مبنی بر اینکه امامت امری انتخابی است و تعیین امام به رأی و نظر مردم واگذار شده است، به آیات شوری استدلال کردهاند. در اینجا به بررسی این استدلالها و نقد آنها میپردازیم.
نخستین آیه
«وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ».[5]
خداوند در این آیه شریفه، پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را موظف میسازد که در امور با مسلمانان مشورت کند، و پس از تصمیمگیری بر خدا توکل کرده و در انجام تصمیم خود تردید نکند.
این دستور مخصوص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیست، بلکه به منزله یک منشور کلی برای امت اسلامی است، یعنی آنان نیز باید در امور مهم مربوط به سرنوشت خود بایکدیگر مشورت نمایند، و مسئله امامت یکی از مهمترین این امور است.
نقد
با توجه به این که در این آیه شریفه پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ مورد خطاب واقع شده، و موظف گردیده است که با مسلمانان در امور مهم مشورت کند، معلوم میشود که این دستور مربوط به پیامبر به عنوان رهبر جامعه اسلامی صادر شده است. از این رو آیه کریمه بیانگر یک اصل کلی در شیوه رهبری و مدیریت جامعه اسلامی است، یعنی بهرهگیری از اصل مشورت و نظر خواهی از دیگران، اما این که باید مسلمانان خود با یکدیگر به مشورت بپردازند، از این آیه چیزی استفاده نمیشود.
حاصل آن که: این آیه یکی از وظایف حاکم و فرمانروای اسلامی را بیان میکند و آن مشورت نمودن با مردم در امور مهم حکومت است، و اما اینکه حاکم اسلامی چگونه تعیین میشود، از این آیه چیزی استفاده نمیشود.
آیه دوم
«وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاه وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ».[6]
کسانی که (فرامین) پروردگار خود را اجابت کرده، نماز را برپا داشته، و امرشان مبتنی بر مشورت در میان خودشان است.
وجه استدلال به آیه چنین است که چون کلمه «أمر» به ضمیر «هْم» اضافه شده است، بر عمومیت حکم دلالت میکند، یعنی همه امور مربوط به مؤمنان را شامل میشود، و خلافت نیز یکی از آن امور است.
نقد این استدلال در صورتی تمام است که امر خلافت و امامت از اموری باشد که مربوط به مؤمنان بوده و به آنها واگذار شده باشد، در حالی که این خود همان چیزی است که مورد بحث و اختلاف میان شیعه و اهل سنت است. بدیهی است استدلال بر مسئله مورد اختلاف با استناد به خود آن، مصادره به مطلوب و دُورِ باطل است.
پرسش
اگر بیعت مردم و رأی آنان در تعیین رهبر نقشی ندارد، و تعیین آن از طرف خداوند است،چرا امام علی ـ علیه السلام ـ در احتجاج با معاویه به بیعت مردم با خود استناد کرده و فرموده است:
«اِنَّهُ بایَعنی القَوْمُ الَّذِینَ بایَعُوا اَبَابَکرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ».[7]
همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من نیز بیعت کردهاند.
پاسخ
این استدلال امام علی ـ علیه السلام ـ از قبیل «الزام»، یعنی استدلال به مطلبی است که مورد قبول طرف مقابل میباشد، که این گونه استدلال در این قبیل موارد بهترین شیوه احتجاج است.
گذشته از این، باید توجه داشت که فرضیه شوری در مسئله امامت با شیوه به خلافت رسیدن عمر نقض میشود، زیرا او توسط ابوبکر به خلافت رسید، چنانکه عثمان نیز از طریق بیعت افراد خاصی که عمر آنان را تعیین کرده بود، به خلافت رسید.
[1] . انعام/ 54.
[2] . لیل/ 12.
[3] . تاریخ ولادت ووفات وی دقیقاً معلوم نیست، ولی با توجه به پارهای قراین و شواهد تاریخی، ولادت وی در اوایل قرن دوم هجری بین سالهای 110 تا 120 هجری قمری بوده است، و تاریخ وفات وی نیز به گفته نجاشی و بعضی دیگر سال 119 هجری بوده است.
[4] . اصول کافی،ج 1، کتاب الحجه، باب اول، حدیث سوم.
[5] . آل عمران/ 159.
[6] . شوری/ 38.
[7] . نهج البلاغه/ نامه 6.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/11/10 ساعت 8:49 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
1. امامت و عصمت
یکی از صفات مهم امام و شرایط اساسی امامت، عصمت است. محورهای عصمت در امام عبارتند از:
1. عصمت در شناخت و تبیین معارف و احکام دین؛
2. عصمت در عمل به احکام و دستورات دینی؛
3. عصمت از خطا در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی.
براهین عقلی عصمت امام
الف. حفظ دین در گرو عصمت امام است.
چنانکه در درس گذشته بیان گردید، مسؤولیت حفظ دین از خطر تحریف و تغییر، برعهده امام است، چنانکه او عهدهدار هدایت دینی افراد نیز میباشد. بدیهی است انجام این دو مسؤولیت و تحقق بخشیدن به این دو آرمان دینی، در گرو مصونیت امام از خطا و انحراف است، به خصوص که هدایتگری در سخن و گفتار خلاصه نمیشود، بلکه تأثیر عمل امام در جهت دادن به رفتار جامعه، به مراتب بیشتر از گفتار او است. به همین دلیل، باید امام در فهم و بیان احکام دینی و نیز در عمل به آنها، مصون از خطا و لغزش باشد تا پیروان خود را به طور صحیح هدایت کند. بدیهی است اصل عقلی مزبور در مورد سومین مرتبه از عصمت ـ یعنی عصمت از خطا در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی ـ نیز جاری است.
آیه یاد شده در زیر نیز ناظر به همین اصل عقلی است. میفرماید:
«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ».[1]
آیا کسی که (خود حق را یافته و) به سوی حق هدایت میکند سزاوارتر است که از او پیروی شود، یا کسی که تا هدایت نشود، هدایت را نمیشناسد، چگونه داوری میکنید؟
ب. لزوم تسلسل
یکی از جهات نیازمندی جامعه دینی به امام این است که مردم در شناخت دین و اجرای آن مصون از خطا نیستند. بنابراین، اگر هر گاه امام نیز مصون از خطا و لغزش نباشد، به امام دیگری نیاز است. نقل کلام به امام دوم میکنیم، اگر او نیز معصوم نباشد، امام دیگری لازم است. اگر رشته را ادامه دهیم، در جایی پایان نمیپذیرد و به تسلسل میانجامد، و روشن است که تسلسل باطل است. بنابراین باید در یک زمان، بینهایت امام وجود داشته باشد، که امتناع آن امری بدیهی است. پس نتیجه میگیریم که باید امام مصون از خطا و لغزش باشد. دو برهان یاد شده در کتاب «تجرید الاعتقاد»، نوشته خواجه نصیر الدین طوسی(ره) به این صورت آمده:
«وَ اِمْتِنَاعُ التَّسَلْسُلِ یُوجِبُ عِصْمَتِهُ وَ لِاَنَّهُ حافِظٌ لِلشَّرعِ».
امتناع تسلسل در امامت موجب عصمت امام است، و نیز امام حافظ شرع است، پس باید معصوم باشد.
برخی در نقد دلیل اول گفتهاند: امام به تنهایی حافظ دین نیست، بلکه او از طریق کتاب و سنت و اجماع علمای دین و اجتهاد صحیح خود، دین را حفظ میکند، و هر گاه در اجتهاد خود خطا کند، مجتهدان دیگر او را راهنمایی میکنند، چنانکه اگر مرتکب خطایی شود امر کنندگان به معروف او را باز میدارند.[2]
ولی نادرستی این سخن روشن است، زیرا کتاب و سنت به خودی خود سخن نمیگویند، بلکه باید آنها را تفسیر و معنا کرد، و اجماع افرادی که هیچ کدام معصوم نیستند، احتمال خطا و اشتباه را از بین نمیبرد. از اینرو نمیتوان به حکم دیگر مجتهدان نیز اطمینان داشت، و امر کنندگان به معروف هرگاه معصوم از خطا نباشند، چه بسا در شناخت معروف خطا نمایند.
بنابراین، یگانه راه اطمینان بخش برای حفظ شریعت عصمت امام است.
قرآن و لزوم عصمت امام
لزوم عصمت امام را از برخی آیات قرآن نیز میتوان استنباط کرد:
آیه اول:
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».[3]
از خدا، رسول خدا و پیشوایان خود اطاعت کنید.
در این آیه، اطاعت از «اُولِی الاَمرْ» بسان اطاعت از پیامبر خدا واجب گردیده است، بدیهی است اطاعت بیقید و شرط از کسی در صورتی جایز و واجب است، که احتمال خطا و لغزش در مورد او راه نداشته باشد؛ زیرا درغیر اینصورت چه بسا اطاعت از او به معصیت و نافرمانی خدا بیانجامد،که حرام و ناپسند است، و هرگز خداوند گناه را نمیپسندد و انجام آن را بر کسی روانمیدارد.
دلالت این آیه بر عصمت «اُولِی الْاَمر» (امامان) جای تردید نیست،تا آنجا که فخرالدین رازی که از علمای اهل سنت است نیز آن را پذیرفته و چنین گفته است:
1. خداوند به طور قطع به اطاعت «اولی الامر» حکم کرده است.
2. خداوند هر کس را به طور قطع واجب الاطاعه بداند، معصوم است.
3. نتیجه این که: اولی الامر معصومند.
وی سپس گفته است: مقصود از اولی الامر یا عموم امت است یا بعضی از آنها. فرض دوم درست نیست، زیرا ما به بعضی امت که معصوم باشد، دسترسی نداریم. بنابراین، فرض نخست متعین است، و آن منطبق بر اهل حل و عقد میباشد که اجماع آنان در مسایل، حجت دینی به شمار میرود.[4]
سخن رازی در این جهت که اهل حل و عقد را مصداق اولی الامر دانسته، صحیح نیست؛ زیرا اهل حل وعقد عبارتند از عدهای از مردم که از نظر آگاهی و تفکر و حسن رأی بر افراد دیگر برتری دارند، واضح است که این برتری نسبی دلیل بر عصمت آنها از هر گونه خطا نخواهد بود.
آری، توافق آنها در یک مسئله از احتمال خطا در آن میکاهد، ولی احتمال آن را به کلی از بین نمیبرد، در حالی که لزوم اطاعت بیقید و شرط از فرد یا گروهی بر نفی هرگونه احتمال خطا (عصمت مطلقه) دلالت میکند.
و این که رازی گفته است: «امکان دسترسی به بعضی از امت که معصوم باشند، نیست» نیز صحیح نیست، زیرا به مقتضای آیه تطهیر، و حدیث ثقلین، و روایات دیگر، امامان دوازدهگانه شیعه ـ علیهم السلام ـ معصوم میباشند. و به همین دلیل مصداق اولی الامر نیز همانهایند.
آیه دوم:
«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لایَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».[5]
هنگامی که پروردگار ابراهیم، او را به اموری آزمود، و او آنها را تمام کرد، پروردگار به او فرمود تو را پیشوای مردم ساختم، ابراهیم گفت: از ذریه من نیز کسی امام خواهد شد؟ پروردگار فرمود عهد من (امامت) نصیب ظالمان نمیشود.
از این آیه شریفه استفاده میشود که ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آغاز فقط منصب نبوت را داشت، یعنی مأمور تبلیغ و ارشاد، و تبشیر و انذار مردم بود، سپس منصب امامت نیز به او اعطا گردید،یعنی مأموریت یافت که حکومتی دینی تشکیل داده، و رهبری سیاسی و اجرایی جامعه را نیز عهدهدار شود. در این هنگام، در مورد ذریه خود از منصب امامت پرسید، و خداوند به او پاسخ داد که ستمگران از آن محروم خواهند بود، یعنی منصب امامت مخصوص آن دسته از ذریه ابراهیم ـ علیه السلام ـ است که ستمگر نباشند.
از طرفی میدانیم که به نص قرآن کریم، شرک، ظلم بزرگ است:
«إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ».[6]
نیز هرگونه تعدی از دستورات الهی (گناه)، ظلم به نفس است:
«وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ».[7]
بنابراین، هر کس در برههای از زندگی خود به خدا شرک ورزد، یا مرتکب گناهی شود، مصداق ظالم بوده و شایستگی منصب امامت را نخواهد داشت. یعنی امام نه تنها پس از آن که عهدهدار منصب امامت میشود باید معصوم باشد، بلکه قبل از آن نیز باید معصوم باشد، زیرا کلمه «الظالمین» در آیه 124 سوره بقره، همانگونه که از نظر افراد عمومیت دارد، از نظر زمان نیز مطلق است، یعنی به محض این که فردی در زمانی مصداق «ظالم» باشد (به خدا شرک ورزیده، یا گناهی مرتکب شده باشد) شایستگی احراز مقام امامت از او سلب میشود.
به عبارت دیگر، بدون شک حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ امامت را برای آن دسته از ذریه خود که در تمام عمر گناهکار بوده، و یا در آغاز نیکوکار بوده و سپس بدکار شدهاند در خواست نکرده است، بنابراین، دو دسته باقی میماند:
1. آنان که در آغاز گناهکار بوده و سپس توبه کرده و نیکوکار شدهاند.
2. آنان که هیچگاه مرتکب گناه نشدهاند.
و خداوند دسته نخست را استثنا کرده است. نتیجه میگیریم که پس امامت به دسته دوم اختصاص دارد.
2. علم و دانش
امام باید نسبت به آنچه لازمه امامت است آگاه باشد، یعنی معارف و احکام دین را کاملاً بداند تا بتواند مردم را نسبت به دین و وظایف دینی آنها آگاه نماید، و در اختلافات و منازعات میان آنان به حق داوری کند، پرسشهای دینی را بطور صحیح پاسخ گوید، شبهات را به روشنی حل کند، هم چنین باید در مورد آن چه مدیریت سیاسی و تدبیر امور اجتماعی بدان نیاز دارد، از علم و بصیرت کافی برخوردار باشد.
خواجه نصیر الدین طوسی(ره) در رساله امامت، درباره این شرط چنین نگاشته است:
«و ثَانِیَتُهَا الْعِلْمُ بِمَا یَحْتاجُ اِلَی الْعِلْمِ بِهِ فِی اِمامَتِهِ مِن الْعُلُومِ الْدِّینیَّهِ وَ الْدُّنْیَویَّهِ، کَالشَّرعِیَّاتِ وَ السِّیَاسَاتِ وَ الآدابِ وَ دفْعِ الخُصُومِ وَ غَیرِ ذلکَ، لِاَنَّهُ لا یَسْتَطیعُ الْقِیَامَ بِذلِکَ مَعَ عَدَمِهِ»[8].
دومین ویژگی از ویژگیهای امام، دانستن مجموعههای دینی و دنیوی که در ایفای امامت خود به آنها نیاز دارد مانند احکام شرعی، سیاستها و آداب رهبری، و دفع مخالفان و غیر آن؛ چرا که اگر اینها را نداند، قدرت رهبری را نخواهد داشت.
3. شجاعت و دلیری
بدیهی است امامت و رهبری جامعه ـ به ویژه رهبری دینی و عادلانه دشمنان کینهتوز و توطئهگرانی در داخل یا خارج خواهد بود، و مقابله با آنان به شجاعت و دلیری نیاز دارد. در غیر این صورت، نه حافظ و مجری احکام دین خواهد بود، و نه مدافع حقوق مردم، چنان که محقق طوسی(ره) گفته است:
«و ثَالِثَتُهَا الشَّجَاعَهِ الَّتِی یَحْتَاجُ اِلَیهَا فِی دَفْعِ الْفِتَنِ وَ قَمعِ اَهلِ البَاطِلِ وَ زَجْرِهِم، اِذْ لایَتَأتَّاهُ الْقِیامَ بِمَا یَقُومُ بِهِ اِلّا بِهَا».[9]
سومین ویژگی امام، شجاعت است که در رفع فتنهها و سرکوب کردن اهل باطل به آن نیاز دارد، زیرا بدون داشتن صفت شجاعت از عهده انجام وظایف امامت برنمیآید.
4. زهد و تقوی
امام، امین مردم در بیتالمال و سرمایههای عمومی است، لذا اگر زاهد و قانع نباشد، مغلوب شهوات و امیال نفسانی خویش گردیده، و خود و وابستگان خود را بر دیگران ترجیح میدهد، و در نتیجه از اجرای عدالت که از آرمانهای بزرگ امامت است باز میماند.
گذشته از این، امام در حقیقت اسوه و الگوی اخلاقی برای افراد جامعه است، هرگاه طمعکار و حریص به مال و منال دنیا باشد، جامعه را به دنیاگرایی سوق میدهد، و در نتیجه هدف معنوی و اخلاقی امامت از دست میرود.
5. پیراستگی از عیوب جسمی و روحی
به طور کلی، امام باید از هرگونه عیب بدنی یا روحی پیراسته باشد؛ زیرا تردیدی نیست که وجود چنین معایب و نقایصی مردم را نسبت به امام بیرغبت و بیاعتنا میکند، و از اعتبار او در نظر پیروان میکاهد، و در نتیجه در تحقق اهداف امامت خلل رخ میدهد به همین دلیل متکلمان امامیه پیراستگی امام از عیوب آفرینشی و اخلاقی را مقضای قاعده لطف دانستهاند.[10]
صفات امام در کلام علی ـ علیه السلام ـ
امام علی ـ علیه السلام ـ درباره صفات امام، کلامی دارند که ذکر آن در اینجا مناسب است. میفرمایند:
«لا یَنْبَغِی أنْ یَکُونَ الْوَالِی عَلَی الفُرْوجِ وَ الْدَّمَاء وَ الْمَغَانِمِ وَ الْاَحْکَامِ وَ اِمَامَهِ الْمُسْلِمین، البَخِیلَ، فَتَکُونَ فِی اَمْوَالِهِم نَهْمَتُهُ،لا الْجَاهِلَ فَیُضِلَّهُم بِجَهْلِهِ، وَ لا الْجَافِیَ فَیَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَ لَا الْخَائِفَ لِلدُّوَلِ فَیَتَّخِذَ قَوْمَاً دُونَ قَوْمٍ، وَ لَا الْمُرْتَشِیَ فِی الْحُکْمِ فَیَذْهَبَ الْحُقُوقِ، وَ یَقِفُ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلِ لِلسُّنَهِ فَیَهْلِکْ الاُمَّهَ.»
شایسته نیست که کسی که بر ناموس، خونها، غنیمتها، احکام دینی و رهبری مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد، زیرا چنین فردی به مال و ثروت مردم چشم طمع میدوزد.
و شایسته نیست که امام مسلمین نادان باشد، وگرنه به واسطه نادانی خود مردم را گمراه میسازد.
و شایسته نیست که امام مسلمین جفاپیشه باشد، وگرنه آنان را مستأصل و پریشان خواهد کرد.
و شایسته نیست رهبر مسلمانان از دولتهای بیگانه ترسناک باشد، زیرا در این صورت (در پیمانهای سیاسی خود بدون رعایت مصالح مسلمین) برخی را بر برخی دیگر ترجیح میدهد.
و نیز شایسته نیست حاکم اسلامی رشوهگیر باشد، زیرا در این صورت حقوق را پایمال میکند.
و نیز شایسته نیست که پیشوای مسلمانان سنت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را نادیده بگیرد، زیرا نتیجه آن هلاکت امت خواهد بود.
و در جای دیگر فرموده است:
«اِنَّ مِنْ أسْخَفَ حَالَاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النّاسِ، اَنْ یُظَّنَ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَی الْکِبْرِ.»[11]
از بدترین حالات زمامداران نزد صالحان این است که گمان برده شود آنان فریفته خودبینی شده و کارشان بر تکبر و خودخواهی نهاده شود.
و نیز در جای دیگر میفرمایند:
«اِنَّ الله فَرَضَ عَلی ائمَّهِ الْعَدْلِ اَنْ یُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعْفَهِ النَّاسِ، کَیْلاً یَتَبَیَّغَ بِالفَقِیرِ فَقْرُهُ.»[12]
خداوند، بر پیشوایان عادل واجب کرده است که بسان افراد فقیر و تهیدست زندگی کنند، تا فقر و تهیدستی بر آنان غلبه نکند (و مایه گمراهی آنان نشود).
کلامی از امام حسین ـ علیه السلام ـ
امام حسین ـ علیه السلام ـ در وصف امام میفرماید:
«فَلَعَمْرِی مَا الْاِمَامُ اِلَّا الْعَامِلُ بِالکِتَابِ، وَ الْآخِذُ بِالقِسْطِ، وَ الدَائِنُ بِالحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذاتِ اللهِ».
به جان خود سوگند، که امام و پیشوای (جامعه اسلامی) نیست مگر آن کس که به کتاب خدا عمل کند، و اصل عدالت را رعایت کند، و از حق اطاعت کند، و دلسپرده به خداوند باشد.
6. امامت و اعجاز
برخی از متکلمان توانایی امام بر آوردن معجزه را نیز از صفات او دانسته و گفتهاند: چه بسا لازم میشود که امام برای اثبات امامت خویش که مقام و منصبی الهی است نیازمند آوردن معجزه باشد چنانکه خواجه نصیر الدین طوسی(ره) گفته است:
«وَ سَابِعَتُهَا اِخْتِصَاصِهَا بِآیاتٍ وَ مُعْجِزَاتٍ تَدُلُ عَلَی اِمَامَتِهِ، اِذْ لاطَرِیقَ لِلْخَلْقِ فِی بَعْضِ الاَوْقَاتِ اِلَی قَبُولِهِ اِلَّا بِهَا».[13] هفتمین صفت امام اختصاص وی به داشتن معجزاتی است که بر امامت او دلالت میکنند، زیرا در پارهای اوقات قبول ادعای امامت جز به واسطه معجزه امکانپذیر نیست.
مطالعه تاریخ زندگی پیشوایان معصوم شیعه ـ علیهم السلام ـ این نظریه را تأیید میکند؛ زیرا در مواردی که در مورد امام به حق اختلاف میشد، یا شبههای مطرح میگردید، و افرادی به ناحق دعوی امامت میکردند، و یا عدهای در تشخیص امام به اشتباه افتاده و در حق کسی که امام نبود گمان امامت میبردند، از طریق معجزه، حقیقت روشن میگردید، چنانکه در مورد محمد حنفیه و امام زینالعابدین ـ علیه السلام ـ این قضیه رخ داد، و در مورد برخی امامان دیگر نیز مشابه آن اتفاق افتاد.[14]
7. برتری امام بر دیگران
امام نه تنها باید واجد صفاتی باشد که ایفای امر امامت در گرو آن است، بلکه باید در این صفات بر دیگران برتری داشته باشد؛ زیرا فرض این است که او مقتدا، و مقدم بر همه آنها است، و از نظر عقل، مقدم داشتن فردی که در صفات و ویژگیهای امامت مساوی با دیگران، یا پایینتر از آنها است، ناپسند است، چنانکه خواجه نصیر الدین طوسی(ره) گفته است:
«وَ قُبْحُ تَقْدِیمِ الْمَفْضُولِ مَعْلومٌ، وَ لَا تَرجیحَ فِی الْمُسَاوِی.»[15]
زشتی مقدم داشتن مفضول بر فاضل (ناقص بر کامل) روشن است. و در صورت تساوی، ترجیح یکی بر دیگری وجهی ندارد.
صفات امام ازدیدگاه اهل سنت
علمای اهل سنت در صفات و شایستگیهای امام، آراء مختلفی دارند، صفاتی را که بیشتر آنان لازم شمردهاند عبارتند از:
1. مجتهد بودن در اصول و فروع دین.
2. صاحب رأی و تدبیر و آشنا به امور سیاست و رهبری بودن.
3. شجاعت و عدالت.
4. سلامتی حواس و اعضاء.
5. بلوغ و مرد بودن.
البته با این که عدالت را از شرایط امام دانستهاند، معتقدند اگر امام نسبت به مردم ظلم روا دارد یا مرتکب گناه شود، از امامت خَلع نمیشود، و خروج بر علیه او نیز واجب نیست، بلکه تنها باید او را موعظه کرد، منتها اگر به انجام معاصی دستور دهد، نباید از او اطاعت نمود.[16]
منتها اگر به انجام معاصی دستور دهد، نباید از او اطاعت نمود.[16]
[1] . یونس/ 35.
[2] . شرح تجرید الاعتقاد، فاضل قوشجی، ص 367.
[3] . نساء/ 59.
[4] . مفاتیح الغیب، ج 10، ص 144.
[5] . بقره/ 124.
[6] . لقمان/ 13.
[7] . طلاق/ 1.
[8] . تلخیص المحصل، دارالاضواء، ص 430.
[9] . همان.
[10] . همان مدرک و نیز القواعد المرام، ابن میثم بحرانی، ص 180.
[11] . نهج البلاغه، خطبه 216.
[12] . نهج البلاغه، خطبه 209.
[13] . تلخیص المحصل، ص 431؛ قواعد المرام، مبحث امامت.
[14] . در این باره به کتابهای تاریخ زندگی امامان شیعه رجوع شود.
[15] . کشف المراد، مقصد پنجم، مسئله سوم.
[16] . جهت آگاهی از آراء اهل سنت و مصادر آن به کتاب تلخیص الالهیات، ص 508ـ507 رجوع شود.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/11/10 ساعت 8:47 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
بعد از بیان عقیده طرفین در امامت و طریق تعیین امام و جانشین رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم، مدّعاى ما این است که: ولو ما از مبناى خود تنزّل کرده و دست بکشیم، باز هم ابوبکر و امثال او قابلیّت تصدّى این مقام را ندارند، چراکه خود اهل سنّت براى امام و جانشین رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم اوصافى را ذکر مى کنند.
در یک بررسى اجمالى مى توان مجموعه صفاتى که اهل سنّت در خلیفه و جانشین پیامبر از آن بحث مى کنند ـ اضافه بر: عقل و بلوغ و مرد بودن و آزاد بودن ـ در دو قسمت خلاصه کرد.
امّا قسمت اوّل: صفاتى که اعتبار آن مورد اجماع و اتّفاق مى باشد، هرچند نسبت به اعتبار بعضى از آنها در اعصار متأخّره، اختلافاتى جزئى پیدا شده که از محلّ بحث ما خارج است، زیرا بحث ما درباره خلافت ابوبکر و وجود یا عدم وجود این صفات در او مى باشد، و نسبت به زمان ابوبکر و حتّى سالها بعد از ابوبکر اعتبار این اوصاف، مورد اتّفاق و اجماع آنان مى باشد، و آنها به قرار زیر است:
1 ـ اجتهاد و علم، به این معنا که امام و خلیفه پیامبر باید عالم به مسائل دین و مجتهد در آنها باشد، چراکه از نقاط دور و نزدیک شبهاتى بر دین وارد مى شود، و در صورتیکه فاقد این صفت باشد، نمى تواند حریم دین را از نظر معنوى حفظ کند.
2 ـ عدالت، زیرا امامت، نیابت از رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم است، و شخص فاسق و فاجر قابلیّت نیابت ندارد.
3 ـ شجاعت، که در مواقع خطر بتواند حافظ مرز و بوم کشور اسلام بوده، قدرت تصمیم گیرى براى تجهیز لشکر و قیادت آن داشته باشد.
قسمت دوّم: صفت عصمت است، و در این قسمت، اتّفاق بر عدم اعتبار آن دارند، یعنى مى گویند: عدالت در خلیفه و جانشین پیامبر کافى است و احتیاجى به عصمت نیست(1).
مدّعاى ما این است که:
ابوبکر ابن ابى قحافه که به انتخاب شما جانشین و خلیفه رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم و امام امّت بوده است، واجد شرائطى که خود، وجود آنها را در امام و خلیفه معتبر مى دانید نبوده است، و بر مبناى خودتان، نباید خلیفه باشد، و همچنین عمر و عثمان، چون خلافت آن دو، فرع ثبوت خلافت ابوبکر است، (کما اینکه امامت یازده امام شیعه پس از امیرالمؤمنین، متفرّع بر امامت آن حضرت است)، و بدین ترتیب حقانیّت امامت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السّلام بلامنازِع خواهد بود، چون همچنانکه در اوائل ورود در اصل بحث تذکّر دادیم بنا شد امر خلافت و جانشینى رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم مردّد بین این دو نفر باشد:
(1) لازم به تذکّر است که متکلّمین عامّه براى تثبیت خلافت خلفاء سه گانه یعنى: ابوبکر، عمر و عثمان، حتّى الامکان در مقام تقلیل شرائط امام هستند، و الاّ در بسیارى بلکه جمیع اشخاصى که قائل به امامت آنها هستند به دست و پا مى افتند، لذا اعتبار شرائطى از قبیل: قرشى بودن، هاشمى بودن، علم به غیب داشتن، معجزه داشتن و عصمت و... را اسقاط کرده اند!!
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/11/10 ساعت 8:43 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
بحث امامت از در فرقه های مختلف از مسلمان ها، بحث گسترده ای است که فصول بسیار زیادی را به خود اختصاص داده است.
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/11/10 ساعت 8:39 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت