دوستداراهل بیت پیامبر(ص) هم درجه با پیامبرند

 کسى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، على، فاطمه و حسنین علیهم السّلام را دوست بدارد، با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هم درجه خواهد بود

 (2) [صحیح ترمذى 2/ 301] به سند خود، از حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام روایت کرده است که در یکى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست حسنین علیهما السّلام را بدست مبارک خود گرفته و فرمود: کسى که مرا و این دو فرزند و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در روز قیامت، هم درجه من خواهد بود  .

مؤلف گوید: این روایت را «عبد الله بن احمد بن حنبل» در [زیادات مسند پدرش 1/ 77] و «خطیب» در [تاریخ 3/ 287] روایت کرده‏اند و «ابن حجر عسقلانى» در [تهذیب التهذیب 10/ 430] نقل کرده و گفته است: «ابو على بن صوّاف» از «عبد الله بن احمد» روایت کرده است، هنگامى که «نصر بن على» حدیث مزبور را روایت کرد، «متوکل عباسى» که از شنیدن آن به سختى ناراحت شده بود، دستور داد هزار ضربه شلّاق به او بزنند! «جعفر بن عبد الله» درباره او با «متوکل» صحبت و وساطت کرد و مطالبى راجع به شخصیت او به «متوکل»، گفت‏

و از جمله اظهار داشت: «نصر بن على» از اهل سنت است و با شیعه و آئین آن، سر و کارى ندارد و سرانجام بر اثر اصرارى که درباره او نزد «متوکل» نمود، «متوکل» را وادار کرد تا از فرمانى که علیه وى داده است، صرف نظر کند  .

حدیث مزبور را «متّقى» در [کنز العمال 6/ 217] روایت کرده است و اشاره نموده که حدیث مزبور را «طبرانى» از حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام نقل کرده است و در در جلد 7 صفحه 102 اظهار داشته: این حدیث را «ترمذى»، «عبد الله بن احمد بن حنبل» در «زیادات المسند»، «نظام الملک» در «امالى»، «ابن نجّار» و «سعید بن مسعود» روایت کرده‏اند .

 (1) [کنز العمال 6/ 217] چنین روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده است: کسى که آنان را دوست بدارد، مرا دوست مى‏دارد و کسى که با آنان کینه‏توزى نماید، با من کینه‏توزى نموده است. نوشته است مراد از «آنان»: حسن، حسین، فاطمه و على علیهم السّلام است و این حدیث را «ابن عساکر» از «زید بن ارقم» روایت کرده است‏



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 89/10/20 ساعت 8:17 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


مباهله سندحقانیت اهل بیت پیامبر(ص)

پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باتفاق حضرت على علیه السّلام، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السّلام مباهله فرمود

 (2) [صحیح مسلم‏] در کتاب «فضائل صحابه» در باب فضائل حضرت على علیه السّلام، به سند خود، از «عامر بن سعد بن ابى وقّاص» از پدرش روایت کرده است که در یکى از روزها، «معاویة بن ابى سفیان» به «سعد» دستور داد تا به حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام ناسزا بگوید! «سعد» از دستور او سرپیچى کرد  .

 «معاویه» از وى پرسید: به چه سبب است که على را آماج ناسزا و دشنام نمى‏سازى؟ «سعد» گفت: بخاطر آنست که سه خصلت از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در شأن على علیه السّلام شنیدم که با توجه به آنها، هیچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت، اقدام نمى‏کنم و هر گاه یکى از آنها براى من بود، بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد، بشمار مى‏آوردم  .

1- کارزارى که به جهتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حضرت على علیه السّلام را به جانشینى خود، در مدینه باقى گذاشت و حضرت على علیه السّلام به عرض رسانید: یا رسول الله  !

مرا به خلافت بر زنان و کودکان موظّف مى‏دارى! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ او، فرمود: آیا خرسند نیستى از اینکه منزلت تو نسبت به من، همانند نسبت و منزلت هارون علیه السّلام، به حضرت موسى علیه السّلام باشد؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى مبعوث نمى‏شود  .

 (1) 2- در روز جنگ خیبر، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مى‏فرمود: پرچم اسلام را به دست کسى به اهتزاز مى‏آورم که خدا و رسول را دوست مى‏دارد و خدا و رسول هم، او را دوست مى‏دارند! از شنیدن این سخن همه ما در انتظار چنان عطیّه‏اى بودیم و دستها از آستین بیرون آورده تا پرچم اسلام را در اختیار بگیریم، همان زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: على را بحضورم بیاورید. على علیه السّلام را در حالى بحضور حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله دعوت کردند که حضرتش به درد چشم دچار بود، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آب دهان مبارک را در چشم حضرت على علیه السّلام چکانید، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را که یادبود نصرت الهى بود، به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت على علیه السّلام، فتح و پیروزى نصیب اسلام شد  .

3- هنگامى که آیه مباهله فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ (سوره آل عمران، آیه 61) نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، حضرت على علیه السّلام و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را بحضور طلبید و فرمود: بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند  .

مؤلف گوید: این روایت را «ترمذى» در [صحیح 2/ 300]، «احمد حنبل» در [مسند 1/ 185] و «سیوطى» در «الدّر المنثور»، در ذیل تفسیر آیه مباهله در سوره آل عمران، روایت کرده‏اند. «سیوطى» اظهار داشته است: این حدیث را «ابن منذر» و «حاکم نیشابورى» و «بیهقى» در «سنن»، از «سعد بن ابى وقاص» نقل کرده‏اند  .

 (2) [صحیح ترمذى 2/ 166] به سند خود، از «عامر بن سعد بن وقاص» از

پدرش روایت کرده است که گفت: هنگامى که آیه نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را بحضور طلبید و فرمود  :

بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند  .

 (1) مؤلف گوید: «حاکم» این حدیث را در [مستدرک 3/ 150] روایت کرده و اظهار داشته است: این حدیث به نظر «بخارى» و «مسلم»، از احادیث صحیح است و «بیهقى» هم، در کتاب [سنن 7/ 63] روایت کرده است. «زمخشرى» در «کشّاف» و «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» در ذیل تفسیر آیه مباهله در سوره آل عمران و «شبلنجى» در [نور الابصار ص 100] روایت کرده‏اند و مطالب ذیل به نقل از «نور الابصار» چنین است: مفسّران گفته‏اند: هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آیه مباهله را بر نجرانى‏ها تلاوت فرمود و آنان را به مباهله فرا خواند، اظهار داشتند: به ما اجازه بدهید تا باز گردیم و تصمیم لازمى اتخاذ کنیم و فردا به ملاقات شما بیائیم و تصمیم خود را به اطلاع شما برسانیم. در مراجعت، برخى با برخى دیگر، راجع به مباهله به گفتگو پرداختند و همان زمان از «عاقب» که بزرگ آنان بود و نجرانى‏ها او را صاحب رأى و دانشمند خود مى‏دانستند، پرسیدند: اى عبد المسیح! نظر تو درباره مباهله کردن با محمد صلّى اللّه علیه و آله چیست؟ «عاقب» در پاسخ آنها گفت: اى گروه ترسایان، مى‏دانید که محمّد صلّى اللّه علیه و آله پیغمبر برگزیده‏اى است و هر گاه شما با او به مباهله پردازید، همگى ما به هلاکت خواهیم رسید. در روایت دیگر آمده است که خطاب به آنان گفت: بخدا سوگند! هیچ قومى در صدد مباهله با پیغمبرى برنیامد مگر آنکه همگى آنها به آتش هلاکت سوختند و نابود گردیدند  .

بهتر آنست از تصمیمى که گرفته‏اید روى برتابید و با او وداع کنید و به دیار خود بازگردید  .

فرداى آن روز، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالیکه امام حسن علیه السّلام را در کنار خود قرار داده و دست امام حسین علیه السّلام را بدست گرفته بود و حضرت زهرا علیها السّلام و حضرت‏

على علیه السّلام در پشت سر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله حرکت مى‏کردند، در محل مباهله حضور یافتند  .

 (1) رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به آنان فرمود: هر گاه من نفرین کردم، شما «آمین» بگویید. به محض اینکه اسقف ترسایان، پیغمبر و همراهان او را به چنان وضعى مشاهده کرد، خطاب به ترسایان گفت: اى گروه نصارى! رخسارهائى را مشاهده مى‏کنم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جاى خود برکند، دعاى آنان را مى‏پذیرد و کوه را از جاى مى‏کند. اینک با وى مباهله نکنید که همگى شما هلاک مى‏شوید و تا روز قیامت ترسائى بر جاى نمى‏ماند. ترسایان که از چنان حالى با خبر شدند، خطاب به رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله گفتند: اى ابا القاسم! رأى ما بر آن قرار گرفت که با تو مباهله ننمائیم و تو را به دین خود واگذاریم و ما به دین خود پایدار باشیم  .

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: حال که براى مباهله اقدام نمى‏کنید، اسلام اختیار نمائید تا به نفع شما همان گونه رفتار شود که به نفع مسلمانان رفتار مى‏شود و (در مسائل حقوقى و غیره) آنطور با شما رفتار خواهد شد که با مسلمانان رفتار مى‏شود. ترسایان اظهار داشتند: ما حاضر نیستیم از دین خود دست برداریم و به آئین شما بگراییم. حضرت فرمود: پس حال که شما اسلام اختیار نمى‏کنید، چاره‏اى نیست جز اینکه با شما نبرد کنیم. ترسایان گفتند: ما تاب نبرد با عرب را نداریم. لیکن حاضریم با شما مصالحه کنیم که با ما جنگ نکنید و ما را به هراس نیندازید و از دین ما ممانعت به عمل نیاورید و مقرر مى‏داریم، در هر سال دو هزار حلّه تقدیم نمائیم که یک هزار از آنرا در ماه صفر و یک هزار دیگر را در ماه رجب تحویل گیرید. در روایت دیگر آمده است که اظهار داشتند: علاوه بر آنها، سى و سه زره عادى و سى و سه شتر و سى و چهار اسب جنگى، به شما اعطاء نمائیم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با پرداخت آنچه گفته شد، حاضر به مصالحه با ترسایان نجران گردید .

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به دنبال این جریان فرمود: بخدائى که جان من در دست‏

تواناى اوست، عذاب بالاى سر ترسایان قرار گرفته بود و هر گاه به مباهله اقدام مى‏کردند، همگى آنها به شکل بوزینه و خوک، مسخ مى‏شدند و آتشى، بیابان را فرا مى‏گرفت و همه آنها مى‏سوختند و خداى تعالى سرزمین نجران و مردم آن و حتى پرندگان روى درختان را مستأصل مى‏ساخت و سالى بر آنها سپرى نمى‏شد مگر آنکه همگى آنها به هلاکت مى‏رسیدند.

 «خازن» و دیگران این خبر روایت کرده‏اند.

 (1) مؤلف گوید: پس از آنکه «زمخشرى» قصّه نجران را نقل کرده، اظهار مى‏دارد: هر گاه کسى بگوید مقصود از «مباهله» آنست که راستگو از دروغگو، و دشمن از دوست، امتیاز داده شود، بنابر اینکه مراد از مباهله، امتیاز دوست از دشمن باشد، مناسب آنست که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله شخصا به مباهله بر مى‏خاست و فرزندان و زنان را همراه نمى‏آورد؟ «زمخشرى» در پاسخ این پرسش مى‏گوید:

بر خلاف انتظار، آوردن زن و فرزند بیشتر از آنچه تصور مى‏شود، دلیل بر وثاقت آنست و استوارى به خویش است و یقین به صداقت خود دارد و دلیل بر آنست که با جرأت هر چه تمامتر، حاضر شده است عزیزترین افراد و پاره جگر و محبوبترین اشخاص را، در معرض خطر احتمالى قرار دهد و تنها حاضر نشده است خود را، در معرض هلاکت قرار بدهد؛ از سوى دیگر، یقین داشته است دشمنش دروغ مى‏گوید و هر گاه دستور دهد زن و فرزند را همراه بیاورند، محبوبترین و عزیزترین آنها به هلاکت مى‏رسند و مباهله به نفع پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بانجام مى‏رسد. و لازم به تذکّر است، از میان بستگان دیگر به این جهت فرزندان و زنان را از طرفین انتخاب کرده است که اینان عزیزترین اهل بیت آنها مى‏باشند و از سایر بستگان، علقه بیشتر و دلبستگى زیادترى با بزرگ خاندان دارند و به اندازه‏اى این علاقه‏مندى در سطح بالا قرار گرفته است که بزرگ خاندان حاضر است جان خود را فداى آنان نماید و در برابر حفاظت از آنها، کشته بشود؛ همین‏

علاقه قلبى و ایجاد دلبستگى است که هر گاه نبردى آغاز مى‏شد، از طرف شخص فرمانده اعلام مى‏شد که جنگجویان، زن و فرزند خود را همراه بیاورند تا وجود اینان در پشت جبهه، وسیله‏اى براى فرار جنگجویان و سلحشوران از میدان جنگ نباشد. و اینگونه از خود گذشتگى‏ها را که بزرگ خاندان انجام مى‏داد «حماة الحقایق» (پشتیبان حقیقتها)، مى‏نامیدند.

 (1) گفتنى است که چرا در «آیه مباهله» فرزندان بر خود و دیگر افراد، مقدّم ذکر شده‏اند؟ این بدانجهت است که ثابت کند فرزندان از لطف و مهربانى بیشتر و از منزلت زیادترى برخوردارند. و به این نتیجه مى‏رسیم که فرزندان، مقدّم بر شخص خانواده و مقدّم بر شخص دیگرى است که همانند بزرگ خانواده مى‏باشد، و از کسانى هستند که فدائى شخص خانواده قرار مى‏گیرند.

 «زمخشرى» گوید: مباهله و چگونگى آن، استوارترین دلیل بر فضیلت و اهمیت اصحاب کساء است و دلیل روشنى است بر صحّت نبوّت پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، بدلیل اینکه هیچیک از موافقان و مخالفان، اظهار نداشته‏اند که ترسایان با مقام نبوّت، مباهله کردند و اقدام براى این عمل نموده‏اند (پایان سخن زمخشرى).

 «فخر رازى» در «تفسیر کبیر»، پس از آنکه به نقل قضیه مباهله پرداخته است، اظهار مى‏دارد: «آیه مباهله» بر این حقیقت دلالت مى‏کند که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام دو فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏باشند؛ بدلیل آنکه در ضمن پیشنهاد پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که فرزندان خود را براى مباهله بخوانیم، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله، حسنین علیهما السّلام را براى مباهله همراه خود برد. با توجه به این رفتار، ثابت مى‏شود که حسنین، فرزندان آن حضرت مى‏باشند. گذشته از این، قرآن کریم هم در تأیید و تأکید این موضوع در سوره انعام مى‏فرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ ... وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ به دنبال آن، اظهار داشته است: بدیهى است حضرت‏

عیسى علیه السّلام از سوى مادر به ابراهیم علیه السّلام مى‏پیوندد و اگر فرزند دخترى، فرزند بشمار نیاید، درست نیست که عیسى علیه السّلام فرزند ابراهیم علیه السّلام باشد! بار دیگر در ذیل آیه وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ در سوره انعام، اظهار مى‏کند آیه مزبور، گواه بر اینست که حسنین علیهما السّلام از ذریّه و بازماندگان پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏باشند؛ بدلیل آنکه خداى تعالى، حضرت عیسى علیه السّلام را از ذریّه حضرت ابراهیم علیه السّلام بشمار آورده است با آنکه حضرت عیسى علیه السّلام از سوى مادر، به حضرت ابراهیم علیه السّلام مى‏پیوندد.

ادامه مطلب ....



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 89/10/20 ساعت 8:8 صبح موضوع آیات در شان اهل بیت | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


شیخ مفید با عمر بن خطاب

فضائل ابوبکر در قرآن؟!!
در قرآن در آیه 40، سورة توبه می‌خوانیم:
« الاّ تَنْصُروُهُ فَقَدْ نَصَرهُ اللّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَروُا ثانِیَ اثْنَیْنِ اْذْ هُما فی الْغارِ اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ اَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها ...:
اگر پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد (همان گونه که در سخت‌ترین ساعات، او را تنها نگذارد) آن هنگام که (در جریان هجرت) کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر همراه او بیش نبود) درآن هنگام که آن دو، در غار بودند، و او به همسفر خود می‌گفت: غم مخور، خدا با ما است، در این موقع خداوند آرامش خود را بر او (پیامبر) فرستاد، و با لشگرهائی که آن‌ها را نمی‌دیدند او را تقویت نمود».
علمای اهل تسنّن،‌این آیه را که از دلائل معروف فضائل ابوبکر می‌دانند،‌و ابوبکر را به عنوان «یار غار» خوانده، و برای تأیید خلافت او به آن تکیه می‌نمایند،‌ و شعرای آن‌ها با یادآوری همین عنوان، او را می‌ستایند، مثلاً سعدی می‌گوید:
ای یار غار سیّد و صدّیق و راه‌بر
مجموعة فضائل و گنجینة صفا
مردان قدم به صحبت یاران نهاده‌اند
لیکن نه هم‌چنان که تو در کام اژدها
[1]
اکنون با توجّه به مطلب فوق به مناظرة زیر که از شیخ مفید (ره) نقل شده توجّه کنید:
علّامة طبرسی در کتاب احتجاج و کراجکی در کنزالفوائد، از شیخ ابوعلی‌ حسن‌بن‌محمّدرِقّی،نقل می‌کنند که شیخ مفید (ره) فرمود: شبی در خواب دیدم گویا به راهی می‌روم، ناگاه چشمم به جمعیّتی افتاد که به گرد مردی حلقه زده بودند، و آن مرد برای آن‌ها قصّه می‌گفت، پرسیدم آن مرد کیست؟، گفتند: «عمربن خطّاب» است.
من نزد عمر رفتم دیدم مردی با او سخن می‌گوید، ولی من سخن آن‌ها را نمی‌فهمیدم، سخنانش را قطع کرده و به عمر گفتم: بگو دلیل بر برتری ابوبکر، در آیة غار (ثانی اثنین اذهما فی الغار ...) چیست؟
عمر گفت: شش نکته‌ای که در این آیه وجود دارد بیانگر فضیلت ابوبکر است.
آنگاه آن شش نکته را چنین برشمرد:
1ـ خداوند در قرآن (آیه 40 توبه) از پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد کرده، و ابوبکر را دوّمین نفر قرار داده است (ثانِیَ اثْنَیْن).
2ـ خداوند در آیة فوق، آن دو (پیامبر و ابوبکر) را در کنار هم، در یک مکان یاد کرده‌،‌ و این بیانگر پیوند آن دو است (اِذْ هُما فِی الْغارِ).
3ـ خداوند در آیة مذکور، ابوبکر را به عنوان صاحب (رفیق) پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد نموده که حاکی از درجه بالای ابوبکر است (اِذْ یقول لِصاحِبِهِ)
4ـ خداوند از مهربانی پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبکر خبر داده، آن‌جا که طبق آیه مذکور،‌ پیامبر به ابوبکر می‌گوید وَ لا تَحْزَنْ: «غمگین نباش».
5ـ پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبکر خبر داده که خداوند یاور هر دو ما به طور مساوی،‌ و مدافع ما است (اِنَّ اللّهَ مَعَنا).
6ـ خداوند در این آیه از نازل شدن سکینه و آرامش به ابوبکر خبر داده‌است، زیرا پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ همیشه دارای آرامش بود و نیازی به فرود آمدن آرامش نداشت (فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ).
این شش نکته از آیة مذکور، بیانگر برتری ابوبکر است، که برای تو و دیگران قدرت بر ردّ آن نیست.
شیخ مفید (ره) می‌گوید: من به او گفتم: براستی حقّ رفاقت با ابوبکر را ادا کردی،‌ ولی من به یاری خدا به همة آن شش نکته پاسخ می‌دهم، مانند باد تندی که در روز طوفانی، خاکستری را می‌پراکند، و آن این است:
1ـ‌‌‌‌‌‌‌ دومّین نفر قراردادن ابوبکر دلیل فضیلت او نیست زیرا مؤمن با مؤمن، و همچنین مؤمن با کافر، در یک‌جا قرار می‌گیرند، وقتی که انسان بخواهد یکی از آن‌ها را ذکر کند می‌‌گوید دوّمین آن دو (ثانی اثنین).
2ـ ذکر پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ و ابوبکر در کنار هم، نیز دلالتی بر فضیلت ابوبکر ندارد، زیراـ چنان‌که در دلیل نخست گفتیم ـ در یک‌جا جمع شدن، دلیل بر خوبی نیست، چه بسا مؤمن و کافر در یک‌جا‌ جمع می‌شوند، چنان‌که در مسجد پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ که شرافتش از غار ثور بیشتر است، مؤمن و منافق و ...می‌آمدند و در آن‌جا کنار هم اجتماع می‌کردند، از این رو در قرآن (آیه 36 و 37 معارج) می‌خوانیم:
«فَمالِ الَّذِینَّ کَفَروُا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ ـ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ: این کافران را چه می‌شود که با سرعت نزد تو می‌آیند، ‌از راست و چپ، گروه گروه».
و هم‌چنین در کشتی نوح‌ـ علیه السّلام ـ،‌ هم پیغمبر بود و هم شیطان و حیوانات، پس اجتماع در یک مکان،‌ دلیل فضیلت نیست.
3ـ امّا در مورد مصاحبت، این نیز دلیل فضیلت نیست، زیرا مصاحب به معنی همراه است، و چه بسا کافر با مؤمنی همراه باشد، چنان‌که خداوند در قرآن می‌فرماید:
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ...: دوست (باایمان) او (ثروتمند مغرور و بی‌ایمان) که با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آیا به خدائی که تو را از خاک آفریده کافر شدی» (کهف ـ 37)... .
4ـ امّا این‌‌که پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «لاتَحْزَنْ» (محزون مباش) این دلیل خطای ابوبکر است نه دلیل فضیلت او،‌ زیرا حزن ابوبکر، یا اطاعت بود یا گناه، اگر اطاعت بود، پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ از آن نهی نمی‌کرد، پس گناه، بود که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «اِنَّ اللّه مَعَنا» (خدا با ماست) دلیل آن نیست که منظور هر دو باشند، بلکه منظور شخص پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به تنهائی می‌باشد، و پیامبر از خودش تعبیر به جمع می‌کند،‌ چنان‌که خداوند در قرآن از خود با لفظ جمع یاد کرده و می‌فرماید:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»: «ما ذکر (قرآن) را فروفرستادیم، و ما قطعاً آن را نگهبانیم» (حجرـ9).
6ـ امّا این‌که گفتی سکینه و آرامش بر ابوبکر نازل شده، با ظاهر سیاق آیه،‌ مخالف است، زیرا سکینه بر آن کس نازل شد که طبق قسمت آخر آیه، لشکر نامرئی خدا به یاری او شتافت، که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ باشد، اگر بخواهی بگوئی هر دو (سکینه و یاری لشکر نامرئی) برای ابوبکر بود، باید پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ را در این‌جا از نبوّت خارج سازی، پس سکینه بر پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرود آمد، زیرا او در این مورد (در غار) تنها کسی بود که شایستگی آرامش داشت، ولی در قرآن در مورد دیگر که هر دو آمده است،‌چنان‌که در قرآن (آیه 26 فتح) می‌خوانیم:
«فَاَنْزَل اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ»: «خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد».
بنابراین اگر به این جمله (آیة غار) برای رفیقت استدلال نکنی بهتر است.
شیخ مفید گوید: او (عمر) دیگر نتوانست، پاسخ مرا بدهد، و مردم از دورش پراکنده شدند، و من از خواب بیدار شدم.
[2]
[1]. بوستان سعدی، آغاز قصائد فارسی.
[2]. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 326 تا 329.


*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/10/19 ساعت 8:31 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


شیخ مفید با فاضل کتبی

دلیل بطلان خلافت ابی بکر
«فاضل کتبی» ( از علمای معروف اهل سنت) روزی از شیخ مفید پرسید: دلیل شما امامیه، بر بطلان خلافت ابی بکر چیست؟
شیخ مفید گفت: دلیل بسیار است و من نمونه‌ای از دلایل را برایت یاد می‌کنم: تو می‌دانی که امت اتفاق دارند بر این که امام نیازمند به غیر خدا نیست و از طرف دیگر امت اسلام متفقند بر این که ابوبکر در مجمع عمومی روی منبر گفت: «وَلیَّتُکُم و لَسْتُ بِخَیرکُم فَاِنْ اِسْتَقَمْتُ فَاتَّبِعُونی وَ اِن اَعْوَجْتُ فَصَّوِّمونی» یعنی: زمامدار شما نشدم ولی از شما بهتر نیستم. پس اگر بر مسیر درست گام برداشتم از من پیروی کنید و اگر منحرف شدم به راه راست مرا راهنمایی کنید.
در آن لحظه عربی با شمشیر کشیده به ابوبکر گفت: «نگران نباش! با همین شمشیر برّان تو را به راه راست خواهم آورد.» بنابراین ابوبکر خود را محتاج به دیگران می‌دانست و این احتیاج خود را بر همگان اظهار کرده است. فاضل کتبی در جواب فرو ماند.
یکی از حاضران به خیال خود خواست ایرادی بر شیخ نماید؛ پس برخاست و گفت: ای شیخ! در این صورت شما امامیه هم باید ملتزم شوید بر این که قاضی هم بایستی عادل و معصوم و غیر محتاج به غیر خود باشد زیرا امت اتفاق دارند بر این که قاضی نباید محتاج به قاضی دیگری باشد.
شیخ مفید گفت: این سخن بسیار بی‌پایه است، زیرا نه تنها چنین اجماعی محقق نشده، بلکه عکس آن مورد اتفاق می‌باشد! در ثانی مرتبة قاضی پایین‌تر از امام است؛ اگر مقصودت از قاضی امام باشد، گفتم که نیاز به کسی ندارد. (بنابراین خلافت ابوبکر و عمر و عثمان که نسبت به بسیاری از احکام جاهل بودند و با مشورت علی ـ علیه السلام ـ در بسیاری از موارد از مفتضح شدن نجات یافتند باطل است.


*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/10/19 ساعت 8:28 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


شیخ مفید با قاضی عبدالجبار (سنی)

جانشینی بعد از پیامبر(ص)
در عصر شیخ مفید‌(ره)، یکی از علمای بزرگ اهل تسنّن، در بغداد مجلس درسی داشت، و به نام «قاضی عبدالجبّار» خوانده می‌شد، روزی قاضی عبدالجبّار در مجلس درس خود نشسته بود، شاگردانش از سنّی و شیعه حاضر بودند، در آن روز شیخ مفید‌(ره) نیز به آن مجلس وارد شد و دم در نشست، قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود، ولی وصفش را شنیده بود.
پس از لحظه‌ای، شیخ مفید به قاضی رو کرد و گفت: «آیا اجازه می‌دهی، در حضور این دانشمندان، سؤالی از شما ‌کنم؟»
قاضی: بپرس
شیخ مفید: این حدیثی که شیعیان روایت می‌‌کنند که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ در صحرای غدیر، دربارة علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ: هر کس که من مولای اویم، پس علی‌ مولای اوست»
آیا این حدیث صحیح است و یا این‌که شیعه آن را به دروغ ساخته است؟
قاضی: این روایت،صحیح است.
شیخ مفید: منظور از کلمة «مولی» در این روایت چیست؟
قاضی: منظور، آقائی و اولویّت است.
شیخ مفید: اگر چنین است پس طبق فرمودة پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ،‌ علی‌ـ علیه السّلام ـ آقائی و اولویّت بر دیگران دارد، بنابراین، این همه اختلاف و دشمنی‌ها بین شیعه و سنّی برای چیست؟
قاضی: ای برادر! این حدیث (غدیر) روایت (و مطلب نقل شده) است، ولی خلافت ابوبکر، «درایت» و امری مسلّم است، و آدم عاقل، به خاطر روایتی، درایت را ترک نمی‌کند!!
شیخ مفید: شما دربارة این حدیث چه می‌گویید که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ، در شأن علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:
«یَا عَلیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلمِی»: «ای علی! جنگ تو،‌جنگ من است، و صلح تو،‌ صلح من است»
قاضی: این حدیث،‌صحیح است.
شیخ مفید: بنابراین آنان‌که جنگ جَمَل را به راه انداختند مانند طلحه و زبیر و عایشه و...و با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدند، طبق حدیث فوق و اعتراف شما به صحّت آن، باید (با شخص رسول خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ جنگیده باشند) و کافر باشند.
قاضی: ای برادر! آن‌ها (طلحه و زبیر و ...) توبه کردند.
شیخ مفید: جنگ جمل، درایت و قطعی است، ولی در این‌که پدید آورندگان جنگ، توبه کرده‌اند، روایت و شنیدنی است، و به گفته تو نباید درایت را فدای روایت کرد، و مرد عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمی‌کند.
قاضی، در پاسخ این سؤال فرومانده، پس از ساعتی درنگ ، سرش را بلند کرد و گفت : «تو کیستی؟»
شیخ مفید: من خادم شما محمّد‌‌‌بن محمّد‌بن نعمان هستم.
قاضی همان‌دم برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جای خود نشانید و به او گفت: «اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً»: «تو در حقیقت، مفید (فایده بخش) هستی»
علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیده خاطر شدند و همهمه کردند، قاضی به آن‌ها گفت: من در پاسخ این شیخ (مفید)، درمانده شدم، اگر هر یک از شما پاسخی دارد، برخیزد و بیان کند.
هیچ کس برنخواست، به این ترتیب، شیخ مفید،پیروز شد و لقب «مفید» در این مجلس، برای او بر سر زبان‌های مردم افتاد.
[1]
[1]. مجالس المؤمنین، ج 1، ص 200 و 201 (مجلس پنجم).


*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/10/19 ساعت 8:26 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<   <<   91   92   93   94   95   >>   >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید