خداى تعالى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و على مرتضى علیه السّلام را برگزیده است
(2) [مستدرک الصحیحین 3/ 129] از «ابو هریرة» نقل کرده است در یکى از اوقات، حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عرض کرد: یا رسول الله! علّت چه بود که مرا به همسرى على بن ابیطالب علیه السّلام که مرد بینوا و تهیدست است در آوردى؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ آن حضرت فرمود: اى فاطمه! آیا خرسند نیستى از اینکه خداى تعالى همه مردم را مورد توجه خود قرار داد و از میان آنان، دو مرد را برگزیده که یکى از آنها، پدرت، و دیگرى همسرت، على بن ابیطالب علیه السّلام است .
مؤلف گوید: این حدیث را «خطیب بغدادى» در [تاریخ بغداد 4/ 195] به طرق متعددى نقل کرده است و در آن کتاب اظهار داشته است: هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام را به همسرى حضرت على علیه السّلام در آورد، حضرت فاطمه علیها السّلام به عرض آن حضرت تقدیم داشت ... (تا آخر حدیث که ذکر شد )
(1) [اسد الغابة 4/ 42] حدیث مسندى را از «على بن على هلالى» نقل کرده است که گفت: در بیمارى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله که به آن بیمارى درگذشت، حضور اقدسش شرفیاب شدم و این در حالى بود که حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام بر بالین حضرتش مىگریست و گریهاش ادامه پیدا کرد و شدت یافت تا صدایش به گریه بلند شد. در این هنگام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نگاه محبت آمیزش را به طرف زهرا علیها السّلام معطوف ساخت و فرمود: اى فاطمه، اى حبیبه من! چرا گریه مىکنى؟ فاطمه علیها السّلام به عرض رسانید: گریه من از اینست که بیم آن دارم که پس از شما، آبرویم به خطر افتد و مردم از من، رو برگردانند! فرمود: اى حبیبه من، مگر نمىدانى که خداوند متعال به مردم روى زمین توجهى کرد و از آنها پدرت را برگزید. بار دیگر، توجهى به آنان نمود و از میان ایشان، شوهرت را انتخاب کرد و به من وحى کرد تا تو را به همسرى او در آورم! این حدیث را «ابو نعیم» و «ابو موسى» روایت کردهاند .
مؤلف گوید: این حدیث را «هیثمى» در [مجمع 9/ 165] و «محبّ طبرى» در [ذخائر العقبى ص 135] به تفصیل آوردهاند. و حدیثى به همین مناسبت در باب «على، وصىّ پیغمبر است» ذکر خواهد شد. «ابو نعیم» گوید: این حدیث را «طبرانى» در کتاب «الکبیر» و «الاوسط» نقل کرده است و «ابو موسى» گوید: این حدیث را «حافظ ابو العلاء همدانى» روایت کرده است .
(2) [کنز العمال 6/ 153] رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: مگر نمىدانى که خداى عزّ و جل توجهى به مردم روى زمین نمود و از میان آنها، پدرت را برگزید و او را به مقام پیغمبرى مفتخر ساخت و بار دیگر، به آنان توجه کرد و از میان ایشان، شوهر تو را اختیار کرد و به من دستور داد تا او را به دامادى و جانشینى خودم، برگزینم .
مؤلف «کنز العمّال» گوید: رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله این سخنان را با فاطمه علیها السّلام در میان نهاد. و اضافه کرده است: حدیث مزبور را «طبرانى» از «ابو ایوب» روایت
کرده است .
مؤلف گوید: حدیث مذکور را «هیثمى» هم در [مجمع الزوائد 8/ 253] متذکر شده است .
(1) [همان کتاب 6/ 153] رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: آیا خرسند نیستى از اینکه تو را به همسرى بزرگوارى در آوردهام که اوّلین گرونده به اسلام بوده و از نظر علم و دانش، بر همه مسلمانان برترى دارد؟ و تو هم، بزرگ زنان امّتم هستى؛ چنانکه «مریم» بزرگ زنان مردم خود بود. اى فاطمه! مگر نمىدانى، خداى تعالى توجهى به مردم روى زمین نمود و از میان آنها، دو مرد را برگزید، که یکى از آندو، پدرت و دیگرى، همسرت مىباشد .
«حاکم»، «طبرانى» و «خطیب» این حدیث را روایت کردهاند.
(2) [همان کتاب 7/ 103] از «ابن عباس» روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداى تعالى در حالى مرا براى مقام رفیع پیغمبرى بر امّتم برگزید که در کنار سه تن از خاندان خویش خوابیده بودم- من بزرگ آن سه تن بشمار مىآمدم و بزرگ فرزندان آدم تا روز قیامت هستم و در عین حال، به این مقام نمىبالم- افاضه مقام پیغمبرى در حالى انجام پذیرفت که من، «على بن ابیطالب»، «حمزة بن عبد المطّلب» و «جعفر بن ابیطالب» علیهم السّلام در سرزمین ابطح، در کنار یکدیگر خوابیده بودیم؛ با توجه به اینکه هر یک از ما، در لباس مخصوص به خودش، خوابیده بود و بدین ترتیب که على طرف راست من، «جعفر» طرف چپ من، و «حمزه» در پائین پاى من قرار گرفته و آنچنان به خواب عمیق فرو رفته بودم که چیزى مرا از خواب بیدار نکرد، مگر صداى بال فرشتگان، و سردى بازوى على علیه السّلام که زیر گونه من گذاشته بود. «جبرئیل» را همراه با سه تن از فرشتگان مشاهده کردم. یکى از سه فرشته خطاب به «جبرئیل» گفت: بر کدام یک از این چهار تن، فرستاده شدهاى؟ در پاسخ بسوى من اشاره کرد و گفت: بر این
شخص که سیّد فرزندان آدم علیه السّلام است. آن فرشته پرسید: این افراد را به نام و نشان معرفى کن. «جبرئیل» گفت: این بزرگوار، محمد بن عبد الله، سید پیغمبران است؛ و این شخص، على بن ابیطالب است؛ و آن دیگر، «حمزة بن عبد المطّلب»، سید شهیدان است؛ و آن یکى هم «جعفر» است که خداى تعالى دو بال به او مرحمت مىکند که در بهشت، به هر کجا که بخواهد، پرواز کند.
«یعقوب بن سفیان»، «خطیب» و «ابن عساکر» این حدیث را نقل کردهاند.
(1) [همان کتاب 6/ 192] از رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت کرده است: براستى خداى تعالى از گروه مردم جهان، عرب را برگزید و از مردم عرب، قریش را انتخاب فرمود و از طائفه قریش، بنى هاشم را برگزید و مرا از خاندانى که على و حمزه و جعفر و حسن و حسین علیهم السّلام جزو آن هستند، انتخاب فرمود
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 89/10/18 ساعت 10:58 صبح موضوع جایگاه حضرت علی (ع) نزد خداوند | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
حضرت آدم علیه السّلام حق تعالى را به حقیقت محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام سوگند داد و توبهاش پذیرفته شد
(2) [سیوطى در الدّر المنثور] ذیل تفسیر آیه شریفه فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ در سوره بقره (آیه 37) اظهار داشته است، «ابن نجّار» از «ابن عباس» روایت کرده است که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرسیدم: کلماتى را که حضرت پروردگار، به حضرت آدم علیه السّلام تلقین کرد و در نتیجه آنها، توبه حضرت آدم علیه السّلام را پذیرفت، چگونه کلماتى بوده است؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود: حضرت آدم علیه السّلام در ضمن درخواست توبه، خدا را به حقیقت محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام سوگند داد و در این هنگام خداى تعالى توبه او را پذیرفت؛ بنابر این اسامى پنج تن، کلماتى بوده است که خداى تعالى به حضرت آدم تلقین فرموده و توبهاش را پذیرفته است .
(3) [کنز العمال 1/ 234] حضرت على علیه السّلام گفت: از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرسیدم :
مقصود این آیه چیست؟ که خدا مىفرماید: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود :
(1) خداى تعالى آدم را در هند، و «حوّا» را در جدّه، و «ابلیس» را در میسان «1» و مار را، در اصفهان فرود آورد و در آن هنگام، مار، داراى چهار پا مانند پاهاى شتر بود، در تعقیب آن، حضرت آدم علیه السّلام مدت صد سال، بمناسبت خطائى که از وى سرزده بود، گریست. خداى بخشنده، «جبرئیل» را بر او نازل کرد. و پیام خداوند متعال را به این شرح، به حضرت آدم علیه السّلام ابلاغ کرد :
مگر نه اینست که تو را به دست لطف و قهر خویش آفریدهام؟ مگر نه اینست که از روح خود در تو دمیدم؟ مگر نه اینست که فرشتگانم را به سجده کردن بر تو، دستور دادم؟ مگر نه اینست، «حوّا» را که کنیز من بود، به همسرى تو در آوردم؟
حضرت آدم علیه السّلام همگى آنها را تصدیق کرد. «جبرئیل» گفت: پس گریه تو از چیست؟ در پاسخ گفت: چگونه مرا از گریستن باز مىدارى و بلکه سرزنش مىکنى؟ حال آنکه از جوار خداى رحمان دور افتادهام. «جبرئیل» گفت: هر گاه بخواهى مشمول عنایت حق تعالى قرار بگیرى، و توبهات پذیرفته شود، به خواندن کلماتى که اینک بر تو، تلقین مىکنم، بپرداز، تا خداى بخشنده و مهربان، توبه تو را بپذیرد و از گناه (ترک اولى) تو در گذرد و آن کلمات اینست :
اللّهمّ انّى اسئلک بحقّ محمّد، سبحانک لا اله الّا انت، عملت سوء و ظلمت نفسى فتب علىّ؛ انّک انت التوّاب الرّحیم. اللّهمّ انّى اسئلک بحقّ محمّد و آل محمّد، عملت سوء و ظلمت نفسى فتب علىّ؛ انّک انت التوّاب الّرحیم
جملههاى مزبور، همان کلماتى است که براى پذیرش توبه به حضرت آدم علیه السّلام تلقین شد .
«دیلمى» هم این حدیث را روایت کرده است .
مؤلف گوید: سیوطى در «الدرّ المنثور» ذیل تفسیر آیه شریفه فَتَلَقَّى
آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ حدیث مزبور را نقل کرده و گفته است: این حدیث را «دیلمى» در کتاب «الفردوس» به سند خود، از حضرت على علیه السّلام نقل کرده است و تفاوت مختصرى با حدیثى که ما نقل کردیم، دارد
(1)
پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و على مرتضى علیه السّلام از یک درختاند
(2) [مستدرک الصحیحین 2/ 241] از «جابر بن عبد الله» روایت کرده است که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که خطاب به حضرت على علیه السّلام، فرمود: یا على! مردم از درختهاى مختلف آفریده شدهاند و من و تو، از یک درختیم. سپس این آیه را در تأیید بیان خویش، تلاوت فرمود: وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ، صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ (سوره رعد، آیه 4) «حاکم» گفته است :
حدیث مزبور از سندهاى صحیحى برخوردار است .
مؤلف گوید: حدیث مذکور را «سیوطى» در «الدرّ المنثور» در ذیل تفسیر آیه: وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ در آغاز سوره «رعد» روایت کرده و گفته است: این حدیث را «ابن مردویه» هم، نقل کرده است .
(3) [مستدرک الصحیحین 3/ 160] به سند خود، از آزادشده «عبد الرحمن بن عوف» نقل کرده است که وى خطاب به حضّار گفت: اى مردم! پیش از آنکه
حدیثها به چنگال اختلاط و امتزاج دچار شوند تا آنجا که حق از باطل و باطل از حق، امتیاز پیدا نکند، حدیثى را براى شما بیان مىکنم: از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که مىفرمود: من درختم و فاطمه شاخه آن درخت و على، لقاح آنست و حسن و حسین، میوه آن و شیعیان ما، برگ آن درختند؛ ریشه این درخت، در بهشت عدن است و درختهاى دیگر، در بهشتهاى دیگر است .
(1) [کنوز الحقائق ص 155] از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: مردم از درختهاى مختلف آفریده شدهاند و من و على علیه السّلام، از یک درختیم .
این حدیث را «طبرانى» نقل نموده است .
(2) [کنز العمّال 6/ 154] از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده است که فرمود: من و على از یک درخت آفریده شدهایم و مردم، از درختهاى مختلف .
این حدیث را «دیلمى» از «جابر» روایت کرده است.
(3) [ذخائر العقبى ص 16] از «عبد العزیز» به سند متّصل، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت کرده است که فرمود: من و خاندانم از درختى در بهشت مىباشیم که شاخههاى آن، در دنیا آویخته شده است. اینک کسى که دست نیاز به دامن ما، دراز کند، راهى بسوى خدا، براى خویشتن، برگزیده است.
این حدیث را «ابو سعد» در کتاب «شرف النبوّة» روایت کرده است
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 89/10/18 ساعت 10:54 صبح موضوع قبل از تولد حضرت علی(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
نور حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و حضرت على علیه السّلام پیش از آفرینش حضرت آدم علیه السّلام و آفرینش آن دو بزرگوار از یک سرشت است
(2) [الریاض النضرة 2/ 164] از «سلمان فارسى» روایت کرده است که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مىفرمود: من و على، چهارده هزار سال پیش از آفرینش آدم علیه السّلام، نورى بودیم در برابر حضرت پروردگار، هنگامى که حق تعالى، آدم را بیافرید، آن نور را دو بخش فرمود، که یک بخش آن، من بودم و بخش دیگرش، على علیه السّلام. و همین حدیث را «احمد حنبل» در کتاب مناقبش روایت کرده است .
(3) مؤلف گوید: همین حدیث را، «ذهبى» در [میزان الاعتدال 1/ 235] از تاریخ «ابن عساکر» نقل کرده است و سند آن منتهى به جناب «سلمان» مىشود .
(4) [مجمع هیثمى 9/ 128] از «بریدة» روایت کرده است که در یکى از اوقات، حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله، حضرت على علیه السّلام را به امارت لشکر تعیین کرد و آن حضرت را بسوى یمن، گسیل داشت و «خالد بن ولید» را هم بسوى جبل،
و فرمود: اگر این دو تن با یکدیگر گرد آمدند،
(1) على علیه السّلام امور همه مردم را به عهده بگیرد. لشکر به راه خود ادامه داد و با دشمن روبرو شد و آنها را شکست داد و غنیمتهاى بسیارى نصیب مسلمانان شد که مانند آنرا بدست نیاورده بودند، حضرت على علیه السّلام کنیزکى را از باب خمس به اختیار در آورد. «خالد بن ولید»، «بریدة» را به حضور طلبید، و گفت: این کنیزک را جزء غنائم قرار بده و از کارى که على علیه السّلام انجام داده است، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مطلع ساز. «بریدة» به دستور «خالد» عازم مدینه شد و هنگامى وارد مسجد شد که رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله در منزل تشریف فرما بود و گروهى از اصحاب در بیرون منزل منتظر دیدار رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله بودند؛ به مجردى که «بریدة» را دیدند، از وى پرسیدند: از جنگ چه خبر؟ در پاسخ گفت :
جنگ بخوبى برگزار شد و خداى تعالى یمن را بدست مسلمانان فتح کرد .
پرسیدند: اکنون براى چه، به مدینه آمدهاى؟ در پاسخ گفت: على علیه السّلام کنیزکى را از باب خمس در اختیار درآورده است، در این رابطه به مدینه آمدهام، تا گزارشى خدمت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله تقدیم کنم. اصحاب تشویق کردند که هر چه زودتر عملى را که على علیه السّلام انجام داده، به اطلاع پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله برسان؛ بدیهى است با این گزارش که تو مىدهى، على علیه السّلام از چشم پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله افتاده و بىاعتبار مىگردد. و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تمام گفتگوها را شنید، در حالى که خشمگین شده بود، از منزل بیرون آمد و فرمود: مگر چه شده است که جمعى از شما از على علیه السّلام انتقاد مىکنید و دم از نکوهش او مىزنید؟ آگاه باشید! هر کس از على علیه السّلام نکوهش کند، از من نکوهش کرده است. و کسى که از او دورى کند، از من دورى کرده است. براستى که من از على هستم، و علىّ از من است. على علیه السّلام از سرشت من آفریده شده است و من از سرشت ابراهیم علیه السّلام هستم و من از ابراهیم علیه السّلام با فضیلتترم. سپس این آیه را تلاوت فرمود: ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «1» سپس خطاب به «بریدة » ،
فرمود: مگر ندانستهاى که براى على کنیزهائیست بیشتر از آن کنیزى که او را، از باب خمس، در اختیار در آورده است؟ و او پس از من، ولىّ شماست. در این هنگام از فرصت استفاده کرده، عرض کردم: به حق صحبتى که با شما دارم، دست مبارک بگشائید و با من، به اسلام تازهاى که افتخار آنرا پیدا کردهام، بیعت فرمائید .
«بریدة» گوید: از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جدا نشدم تا به اسلام تازهاى که عرض داشتم، با من بیعت فرمود.
این حدیث را «طبرانى» در کتاب «الاوسط» روایت کرده است.
(1) [تاریخ بغداد 6/ 58] به سند خود، از حضرت موسى بن جعفر بن محمد علیهم السّلام از پدرش، او هم از جد بزرگوارش، روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من و هارون بن عمران و یحیى بن زکریّا و على بن ابیطالب، از یک سرشت آفریده شدهایم.
(2) [حلیة الاولیاء 1/ 84] از «ابن عباس» روایت کرده است، کسى که دوست مىدارد به حیات من زنده بماند و به مردن من، بمیرد و در بهشت عدن که درختان آنرا خداى تعالى با دست با برکت خود کاشته است، آرام گیرد، پس از من، على علیه السّلام را دوست بدارد و دوست او را هم دوست بدارد و به پیشوایان پس از من، اقتدا نماید؛ چرا که آنان عترت مناند، و از سرشت من، آفریده شدهاند و از نعمت فهم و علم برخوردار گردیدهاند. واى بر امّتم که فضیلت ایشان را انکار کند و قطع صله رحم از آنها بنماید، اینان که به چنین کارهائى اقدام مىکنند، به شفاعت من نایل نمىگردند
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در شنبه 89/10/18 ساعت 10:51 صبح موضوع قبل از تولد حضرت علی(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
معجزات متفرّقه رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله
(2) [صحیح بخارى] در کتاب «آغاز آفرینش» در باب نشانههاى نبوت در اسلام، به سند خود، از «عبد الله» نقل کرده است، پیغمبر فرمود: ما آیات الهى را خیر و برکت مىدانیم در حالى که شما سبب ترس مىشمارید! در یکى از سفرها، همراه رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله بودیم، آبى که باید از آن استفاده کنیم کاهش یافت، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر گاه اندکى آب یافتید بحضورم بیاورید، ظرفى را که اندکى آب در آن بود، به حضورش آوردند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دستش را در آن فرو برد و خطاب به همراهان فرمود: بشتابید و از این آب با برکت که برکتش از سوى خداست، بهره گیرید! بخدا سوگند! در آنحال مشاهده مىکردم که چگونه آب از لابلاى انگشتانشان فواره مىزند! و هم او مىگوید: هر گاه در خدمت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب بودیم و حضرت غذا تناول مىفرمود، صداى تسبیح طعام را مىشنیدیم !
(3) [همان کتاب] در باب پیشین، از «انس» روایت کرده است، مردى ترسا (مسیحى) اسلام آورد و سوره بقره و آل عمران را فرا گرفت، آنگاه به عنوان کاتب
و نویسنده پیغمبر، به کار پرداخت، طولى نکشید، از آئین اسلام اعراض کرد و به آئین ترسا بازگشت و همه جا مىگفت: محمد! بیش از آنچه که من براى او نوشتهام، مطلب دیگرى نمىداند؛ خداى تعالى، آن ترساى دروغگو را به سزاى عملش رساند و جانش را گرفت! و جسد او را دفن کردند، فردا صبح که کنار گور او آمدند، دیدند جسدش از گور بیرون افتاده است. گفتند: این کار را محمّد و یارانش، به خاطر آنکه از آئین آنها دست برداشته نسبت به وى روا دانسته، گورش را شکافته و بدن او را از قبر بیرون کشیدهاند! ناچار شدند گور گودترى برایش حفر کنند و جسد او را در میان آن گور نهند. باز هم گور، جسد او را بیرون انداخت! فرداى آن روز که کنار قبر او آمدند، دوباره همان صحنه را دیدند! باز هم این عمل را به محمد و یاران او نسبت دادند. براى سومین بار تا آنجائى که مىتوانستند گور بسیار عمیقى حفر کردند و جسد او را در میان آن گور نهادند، روز بعد که کنار قبرش آمدند، همان صحنه دوباره تکرار شده بود! این بار گفتند :
این کار آدمیان نیست! جسد او را به همان حال گذاشتند و رفتند .
(1) [همان کتاب] در کتاب «بیوع» در باب کیل بایع و معطى، از «جابر بن عبد الله» نقل کرده است، «عبد الله بن عمرو بن حرام» از دنیا رفت، در حالى که قرضدار بود و از او چیزى باقى نمانده بود تا متکفل طلبکاران باشد. با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ملاقات کردم از آن حضرت در خواست نمودم تا طلبکاران او را بحضور طلبیده از آنها بخواهد که از طلب خود دست بردارند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بنا به درخواست من، طلبکاران را بحضور طلبید و از آنها در خواست تا از طلب خود صرفنظر کنند ولى آنها نپذیرفتند .
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به من فرمود: اکنون خرماهائى که در اختیار دارى در چند ردیف گرد آور چنانکه خرماى «عجوه» را جدا، خرماى «عذق زیدى» را جدا، سپس به من اطلاع بده. «جابر» گوید: من طبق دستور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عمل کردم
سپس خرماها را به حضورش فرستادم و حضرت در بالاى سفره یا در وسط آن قرار گرفت و طلبکارها را به حضور طلبید و به من فرمود: به هر یک از حاضران به اندازه طلبى که دارد، از این خرماها بده. پیمانهاى آورده و به اندازه طلبى که هر یک از حاضران داشتند از آن خرماها پیمانه کرده و حقّش را پرداختم و همگى آنها به حق خود رسیدند و خرماهاى من همچنان به حال خود باقى بود و چیزى از آن کم نشده بود !
(1) [الادب المفرد بخارى ص 56] به سند خود، از «عبد الله» روایت کرده است، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مسیر خود، در یکى از منازل میان راه اتراق فرمود، در آنجا، مردى از همراهان، تخم «حرّه» اى (به ضم حاء، نام پرندهاى است کوچکتر از گنجشک) را از لانهاش برگرفت، وقتى پرنده با چنان دستبردى روبرو شد، بلافاصله در بالاى سر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شروع به بالا زدن کرد! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که از جریان اطلاع یافت، فرمود: کدام یک از شما به تخم این پرنده دستبرد زده است؟! آن مرد در پاسخ گفت: تخم این پرنده را من از لانهاش برداشتم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بمنظور آرامش خاطر این پرنده، تخم او را به لانهاش برگردان .
(2) [صحیح مسلم] در کتاب «الجهاد و السیر» در باب جنگ حنین، به سند خود، از «ایاس بن سلمه» او هم از پدرش روایت کرده است، در جنگ حنین که حضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم به مجردى که با دشمن روبرو شدیم، بر فراز عقبهاى قرار گرفتیم، در آن حال یکى از دشمنان آهنگ مرا نمود، او را هدف تیر قرار دادم، وى متوارى شد و از سرنوشتش دیگر اطلاعى پیدا نکردم، در این حال، متوجه شدم دشمن از محور و عقبهاى دیگر ظاهر گشته و با اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درگیر شده و بر خلاف انتظار، لشکر اسلام ضربه دیده و مسلمانان پراکنده شدهاند. در آن هنگام، دو «برد» پوشیده بودم: یکى به عنوان پیراهن و دیگرى به عنوان عبا، براى آنکه بهتر بتوانم از شر دشمنان در امان باشم، دامن پیراهن خود
را جمع کرده و همچنان که در حال فرار بودم، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسیدم که حضرت در آن حال، بر قاطر سیاه و سپید رنگ خود سوار بود، فرمود: «ابن اکوع» ناراحت شده است و آنگاه که متوجه شد اصحاب شکست خوردهاند، از مرکب خود به زیر آمد، مشتى خاک، از روى زمین برداشت و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ «زشت باد صورتهاى ایشان»! و مشت خاک را بسوى آنان پاشید، هر دو چشم اهل آن گروه از خاک پر شد و در این هنگام، دشمنان پشت به جنگ کرده و پا به فرار گذاشتند! غنیمتهائى که در آن حال از دشمنان باقى مانده بود، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میان مسلمانان تقسیم کرد .
(1) [همان کتاب] در کتاب «زهد» در باب حدیث طولانى «جابر»، به سند خود، از «عبادة بن ولید» نقل کرده است، من و پدرم به منظور تحصیل علم، از خانه بیرون آمده تا بتوانیم با فلان قبیله از انصار، پیش از آنکه از بین بروند، ملاقات کرده و از آنها بخواهیم تا ما را در فرا دادن علم یارى کنند. به این منظور، وارد قبیله مذکور شده و با نخستین کسى که روبرو گشتیم «ابو الیسر»- مصاحب رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله- بود (تا آنجا که گوید) سپس به راه خود ادامه دادیم تا در مسجد رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله، به دیدار «جابر» موفق شدیم، که مشغول نماز بود (تا آنجا که گوید) «جابر» گفت: در یکى از سفرها، همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم، در حالى که به راه خود ادامه مىدادیم، در مسیر خود، به بیابان پهناور و بىانتهائى رسیدیم، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، در آنجا، بمنظور قضاى حاجت، از همراهان جدا شد. من هم آفتابهاى بدست گرفتم و به دنبال آن حضرت حرکت کردم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به اطراف بیابان مىنگریست تا محل مناسبى را براى رفع حاجت پیدا کند، در آن نزدیکى، محل مناسبى به نظر مبارک حضرت نرسید. ناگهان در کناره آن بیابان، چشم حضرتش به دو درخت افتاد، آنگاه بسوى آنها عزیمت کرد، به مجردى که به یکى از آنها رسید شاخهاى از آن را بدست گرفت و فرمود: به اذن خدا، از من
اطاعت کن! شاخه درخت مانند شترى که چوب در بینىاش مىگذارند تا از ساربان اطاعت کند، از حضرتش اطاعت کرد، تا به درخت دیگرى که در محل دورترى بود رسید، حضرت فرمود: به اذن خدا، به یکدیگر بپیوندید، هر دو درخت به یکدیگر پیوستند! (تا آنکه گوید) چگونگى حال رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در آن هنگام، بر من پوشیده ماند. در این هنگام مشاهده کردم که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بسوى من مىآید و آن دو درخت نیز از یکدیگر جدا شده و هر یک به صورت اوّل خود در آمدهاند !
(1) [صحیح ترمذى 2/ 285] به سند خود، از «ابن عباس» روایت کرده است، عربى از بیابان نشینان، حضور مبارک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد و به عرض رسانید: چگونه و به چه نشانى بفهمم که شما پیامبر و برگزیده خدا هستید؟
حضرت فرمود: به این دلیل، که از آن درخت خرما مىخواهم به نبوت من گواهى دهد! سپس به آن درخت، اشاره کرد؛ درخت خرما زمین را کاوید تا به حضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسید! آنگاه حضرت فرمود: به جاى اول خود بازگرد، درخت به محل خود بازگشت! آن اعرابى اسلام آورد .
(2) [صحیح نسائى 2/ 64] به سند خود، از یکى از صحابه رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت کرده، هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله یاران خود را به حفر خندق دستور داده بود، سنگى بسیار بزرگ پدیدار شد که مانع از کندن خندق بود. جریان آن سنگ به عرض مبارک رسید. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از محل خود برخاست و کنار آن سنگ آمد و رداى شریف از دوش برداشته و به یک طرف نهاد. آنگاه کلنگى بدست گرفت و آیه شریفه تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ را تلاوت فرمود و کلنگ را به آن سنگ زد یک سوم از آن سنگ شکست جناب «سلمان» که در آنجا حضور داشت گفته به مجردى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله کلنگ را بر آن سنگ فرود آورد، برقى از آن جهید. دوم بار همان آیه را تلاوت کرد
و کلنگ را بر فراز آن سنگ فرود آورد ثلث دوم آن سنگ شکافته شد و برقى جهید (که «سلمان» ناظر آن بود) براى سومین بار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله همان آیه را تلاوت کرد و کلنگ را بر روى آن سنگ فرود آورد و آخرین قسمت آنرا شکست. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، از خندق بیرون آمده ردا بر دوش افکند و در همانجا جلوس فرمود .
«سلمان» به عرض مبارک رسانید: یا رسول الله! شاهد بودم هر بار که کلنگ شما بر فراز سنگ فرود مىآمد، برقى مىجهید! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به «سلمان» فرمود: به راستى در هنگام فرود آمدن کلنگ بر آن سنگ، شاهد جهش آن برق بودى؟ در پاسخ به عرض رسانید: به خدایى که تو را به راستى برگزیده است، شاهد جهش آن نور درخشنده بودم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آرى، ضربه اوّلى که بر آن سنگ نواختم، برقى از آن سنگ جهید که مدائن کسرا و اطراف آن و مدینههاى دیگر را به چشم خود دیدم! رزمندگان پس از شنیدن این جریان، به عرض رسانیدند: یا رسول الله! از خدا بخواه تا آن شهرها به دست ما فتح گردد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این درخواست رزمندگان را به عرض کبریائى تقدیم داشت، سپس فرمود: ضربه دوم که بر آن سنگ فرود آوردم، شهرهاى قیصر روم و اطراف آنرا مشاهده کردم، اصحاب تقاضا کردند: از خدا بخواهید تا این شهرها را نیز به دست ما بگشاید و شهرهاى ایشان را در غنیمت ما در آورد، و بلاد ایشان را به نیروى ما ویران سازد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تقاضاى آنها را به عرض الهى رسانید .
آنگاه فرمود: ضربه سوم را که فرود آوردم، شهرهاى حبشه و قریههاى اطراف آنرا مشاهده نمودم. در این هنگام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حاضران فرمود: مادامیکه حبشه دعوت شما را اجابت مىکند او را به آئین خویش و همکارى با خودتان بخوانید و مادامیکه ترکها از شما اعراض کنند، شما هم از آنها اعراض نمائید .
(1) [صحیح ابو داود 16/ 254] به سند خود، از «عبد الله بن جعفر» روایت کرده است، در یکى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مرا در ردیف خود، بر فراز مرکبش
سوار کرد و یکى از اسرار را به من بازگو کرد که من هنوز آن را با هیچیک از افراد، در میان نگذاشتهام، از امورى که حضرت بسیار مواظب بود پوشیده بماند، قضاى حاجت بوده که سعى داشت در ریگزار یا مخفیگاهى از نخلستان انجام پذیرد. در یکى از اوقات، بخاطر این موضوع، وارد محوطه باغ یکى از انصار شد، در آنجا شترى خوابیده بود، به مجردى که چشمش به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله افتاد نالهاى کشید و اشک از دیدگانش فرو ریخت! و حضور پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و کفش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به سر و صورت خود مالید، سپس ساکت شد؛ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود :
صاحب این شتر کیست و متعلق به چه شخصى است؟ جوانى از انصار، به حضور مبارک رسید و عرض کرد: یا رسول الله! این شتر از آن من است. حضرت فرمود:
آیا از خدا باکى ندارى! این حیوان را که خدا در اختیار تو گذاشته این چنین ناراحت مىسازى؟! این شتر از آزار و بارکشى بیش از حدّ، به من شکایت کرده است!
(1) [مسند احمد حنبل 2/ 303] به سند خود، از «ابن عباس» روایت کرده است، گفت: گروهى از قریش، در کنار «حجر» اجتماع کرده و به «لات» و «عزّى» و «منات»، بت سوّم «1» و «نائله» و «اساف» (همگى نام بتهاست) سوگند یاد کرده و دسته جمعى قرار گذاشتند: به مجردى که «محمد» را دیدیم، همزمان قیام کنیم آنگونه که گویا فقط یک مرد قیام مىکند. آنگاه همه با هم او را به قتل رسانیم! حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام از گفتگو و توطئه آنها اطلاع یافت و ناراحت گشته گریه کنان، به حضور محترم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد و آنچه را که دیده و شنیده بود، حضرت را از آن آگاه ساخت، و افزود: آنها به این وسیله مىخواهند، قاتل تو، یک فرد مشخص نباشد تا قصاص گردد.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: براى من، آب وضو
بیاور. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وضو گرفت و وارد مسجد الحرام شد، به مجردى که چشم مخالفان به آن حضرت افتاد، گفتند: او محمد است! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بدون اندک بیمى پیش مىآمد و بر خلاف انتظار، دیدگان آنها، از دیدار فرو ماند و گردنهاشان، در سینهشان فرو رفت و نیروى حرکت از آنها گرفته شد چنانکه نتوانستند آن حضرت را ببینند و احدى از این همپیمانان و توطئهگران، توان برخاستن از جاى خود را پیدا نکرد! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیش آمد و بالاى سر آنها ایستاد و مشتى خاک برداشت و «شاهت الوجوه» گفت و مشت خاک را به سر و صورت آنها پاشید و پس از آن، مشتى ریگ، از ریگهاى مسجد بدست گرفت و توطئهگران را هدف ریگها قرار داد. و به هر کسى که یکى از آن ریگها اصابت کرد، در جنگ بدر، در حالى که کافر بود، کشته شد!
ادامه مطلب ...
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 89/10/16 ساعت 10:24 صبح موضوع فضایل و مناقب پیامبر(ص) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
وجوب نبوت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از روزگارى بود که حضرت آدم علیه السّلام در میان روح و جسد قرار داشت
(2) [صحیح ترمذى 2/ 282] به سند خود، از «ابو هریره» روایت کرده است، روزى که گروهى از اصحاب، در محضر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب بودند، پرسیدند: وجوب و گزینش مقام نبوت براى شما، از چه هنگامى بوده است؟ در پاسخ فرمود: از آن هنگام که حضرت آدم علیه السّلام در میان روح و جسد بود .
(3) [مستدرک الصحیحین 2/ 600] به سند خود، از «عرباض بن ساریه سلمى» روایت کرده است که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم مىفرمود: به راستى که در آغاز کتاب تکوین، در پیشگاه خداى تعالى به عنوان خاتم پیغمبران نام برده شدهام. و این موقعیت از آن هنگام نصیب من شد که آدم علیه السّلام در طینت آفرینش قرار گرفته بود .
(4) [حلیة الاولیاء 7/ 122] به سند خود، از «میسرة الفجر» روایت کرده است که از مقام نبوى صلّى اللّه علیه و آله، پرسیدم: از چه هنگامى نام شما در پرونده رسالت نگاشته شده بود؟ حاضران از شنیدن این گفتار، ناراحت شده و او را از ابراز چنین
سؤالى، سرزنش کردند و امر به سکوتش نمودند .
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به آنان، فرمود: او را از سؤالى که کرده است، ملامت نکنید و بگذارید تا پاسخ او را اظهار نمایم. آنگاه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: نبوت من، از آن هنگامى است که حضرت آدم علیه السّلام در میان روح و جسد بود .
(1) [تاریخ بغداد 3/ 70] به سند خود، از «ابو هریره» روایت کرده است که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سؤال شد: از چه هنگامى حکم نبوت شما به امر الهى صادر شده است؟ فرمود: از هنگامى که خداى تعالى طینت حضرت آدم علیه السّلام را به دست تواناى خود سرشت و روح خویش را در او دمید
میلاد رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله
(2) [طبقات ابن سعد 1/ 63] با سندهاى متعدده، روایت کرده است که «آمنه بنت وهب»، مادر گرامى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله، گفت: از هنگامى که به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حامله بودم تا هنگامى که آن حضرت ولادت یافت، هیچگونه رنج و زحمتى در خود احساس نکردم، و هنگامى که به دنیا آمد، نور درخشانى همراه با او، مشاهده کردم که فاصله شرق و غرب را روشن نمود. آنگاه به دو دست خود تکیه زد و مشتى از خاک را در دست مبارک گرفت و سر بسوى آسمان بلند کرد .
بعضى از راویان گفتهاند: هنگامیکه متولد شد، بر دو زانوى خود، قرار گرفت و سر بطرف آسمان بالا برد و نورى از او درخشید که از درخشش آن، کاخهاى شام و بازارهاى آن را مشاهده مىکردم و گردنهاى شتران بصرى را مىدیدم. «1 »
(1) [طبقات ابن سعد 1/ قسم 1/ 64] به سند خود، از «ابن عباس»، او هم از «عباس بن عبد المطلب»، نقل کرده است که گفت: هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله متولد شد، ختنه شده و ناف بریده بود. در این موقع که «عبد المطلب» شگفتزده شده بود، موقعیت آن حضرت را دریافت و از این پیشآمد، فال نیک زد و گفت: این کودک داراى مقام ارجمندى است. چنان شد که او گفته بود .
(2) [هیثمى در مجمع 8// 220] از «عثمان بن ابى العاص» روایت کرده است که مادرم گفت: به خاطر دارم که پیش از تولد رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله به دیدار «آمنه بنت وهب» رفتم، در همان هنگام، آثار حمل از وى ظاهر گردید، ناخودآگاه به آسمان توجه کردم، دیدم ستارگان به زمین مىآیند، آنچنان که بیم آن داشتم که روى سرم فرو بریزند و هنگامى که متولد شد، نورى از حضرتش، مشاهده کردم که خانه و صحن آن را روشن ساخت و به هر چیزى که مىنگریستم آن را نورانى مىیافتم! «هیثمى» گفته، این روایت را «طبرانى» هم، نقل کرده است .
(3) [تاریخ بغداد 1/ 329] به سند خود، از «انس» روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: از امتیازاتى که دارم اینکه هنگام تولدم ختنه شده به دنیا آمدم و کسى عورت مرا ندید
اوصاف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در تورات و انجیل
(2) [مسند امام احمد حنبل 2/ 174] به سند خود، از «عطاء بن یسار» نقل کرده است که گفت: به ملاقات «عبد الله بن عمرو بن عاص» رفتم و از وى خواستم، مرا از اوصاف پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، آنچنان که در تورات آمده است، آگاه سازد .
وى گفت: به خدا سوگند! اوصاف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در تورات به همان گونه توصیف شده است که حق تعالى، در قرآن متذکر گردیده است. در قرآن کریم خطاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىفرماید: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً؛ اى پیغمبر، ما تو را به آن دلیل برانگیختیم، تا گواه بر آفریدگان ما باشى و آنها را به بخشایش ما بشارت دهى و از شکنجه ما، بیمناک سازى .
در تورات، اضافه بر آن چنین فرموده است: تو استوانه استوارى براى مردم مکه میباشى و تو، بنده و رسول منى، تو را «متوکّل» نامیدم. تو تندخو، و سختدل نیستى و در بازارها، فریاد نمىکشى .
«یونس» علاوه بر مطالب مذکور، چنین اضافه کرده است: پیغمبر ما، بدى را به بدى پاسخ نمىدهد و از کار جاهلان چشم پوشى مىکند و آنها را مىبخشد
و از این جهان به جهان دیگر نخواهد شتافت مگر اینکه مردمى را که از حق تعالى، منحرفاند، به راه راست هدایت کند و آنها را به یکتائى خدا بخواند و دیدگان کور را، بینا و گوشهاى کر را، شنوا و دلهاى تیره را، روشن گرداند .
«عطا» گفته است: براى بهرهگیرى بیشتر از اوصاف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با «کعب» ملاقات کردم و در پاسخ سؤال من، اوصاف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به همان طریق که شنیده بودم، بیان کرد، تنها تفاوتش آن بود که الفاظ را به زبان معمولى خودش مىگفت؛ چنانکه «عمیا» را که در اصل حدیث آمده است، «عمومى» و «صما» را «صمومى» و «غلفا» را «غلوفى» بیان کرده است .
(2) [حلیة الاولیاء 5/ 386] به سند خود، از برادرزاده «کعب»، از «کعب» نقل کرده است که ما صفت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را در سطرى از کتاب خدا که در جمله
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ »
است، دریافتهایم و در وصف پیروان او چنین آمده است :
آنان «حمّاد» اند، یعنى همواره و در هر حال، از خدا سپاسگزارى مىکنند و او را به بزرگوارى یاد مىکنند و طلوع و غروب خورشید را رعایت کرده و نمازهاى پنجگانه را در اوقات معیّنه، انجام مىدهند و تا آنجا رعایت اوقات نماز مىکنند که اگر در جایگاه کثیفى هم باشند، به اقامه نماز مىپردازند! «ازار» مىپوشند و رعایت نظافت و طهارت مىکنند و هنگام راز و نیاز، مانند زنبوران در کندوى خودشان، به مناجات با خدا مىپردازند .
و در سطر دیگر چنین یافتهام: «محمد» که برگزیده ماست، تندخو و سخت دل نیست و در بازارها فریاد نمىکشد و بدى را به بدى، پاداش نمىدهد.
از کردههاى افراد نادان، چشمپوشى مىکند و براى آنان آمرزش مىطلبد.
زادگاهش، مکّه است و هجرتش، به مدینه و آوازه و حکومتش، سراسر شام را فرا مىگیرد!
(2) [طبقات ابن سعد 1/ قسم 2/ 89] به سند خود، از «سهل»، آزادشده «عتیبه»، که مردى ترسا و از مردم «مریس» بود و روزگارش را به یتیمى، تحت
کفالت مادرش و عمویش، سپرى کرده بود و انجیل خوانده و از چگونگى آن، اطلاع داشته است، روایت کرده است که گفت: در یکى از روزها، کتاب عمویم را که خود نگاشته بود، مطالعه مىکردم و پیدا بود که یادداشتهائى از احوال خود و بستگانش را نوشته بود، در ضمن یادداشتها، به مطالبى که مربوط به خودم بود رسیدم و از دیدن آنها ناراحت شده و عبارتها را با دست خود محو کردم؛ در تعقیب آن به فصلهائى از یادداشتها رسیدم که آنها به یکدیگر چسبیده بود، آنها را از یکدیگر گشودم، در آنها اوصاف محمد صلّى اللّه علیه و آله به این شرح نوشته شده بود:
محمد صلّى اللّه علیه و آله اندامى متوسط دارد که نه طولانى است و نه کوتاه، چهرهاش سپید رنگ است و موهاى سرش از دو طرف بافته شده، مهر نبوت در میان دو شانهاش جلوهگر است، عباپوشى را بسیار دوست مىدارد، صدقه نمىپذیرد، بر الاغ و شتر سوار مىشود و خود از حیوان، شیر مىدوشد و جامه کهنه و وصلهدار مىپوشد و کسى که به اینگونه لباس بسنده کند، خود خواه و متکبر نمىباشد و او چنان لباسى استفاده مىکرد و متکبر نبود و او از بازماندگان حضرت اسماعیل علیه السّلام، و نامش «احمد» است.
«سهل» گفته است: هنگامى که به این بخش از اوصاف رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله رسیدم، عمویم وارد شد و به مجردیکه مرا سرگرم خواندن آن یادداشتها دید، پیش آمده ضربهاى به من وارد آورد و گفت: چرا این اوراق را گشودى و به چه اجازهاى به خواندن آنها پرداختى؟ در پاسخ گفتم: در این اوراق، اوصاف پیغمبر احمد صلّى اللّه علیه و آله، نگاشته شده است. گفت: آرى! او هنوز ظهور نکرده است
ادامه مطلب .....
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 89/10/16 ساعت 10:2 صبح موضوع فضایل و مناقب پیامبر(ص) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت