سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توبه جوان هرزه

در کتاب کیفر کردار جلد دوّم خواندم : رابعه عدویه مى گوید:
دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى ، جوانان و دوستان بذه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.
بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران معصوم بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم ، یک وقت دیدم او در سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است ، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حیران شدم ! با خود گفتم آن حال گناه و معصیت و بذه کارى چه بود؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست ؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده ؟!
صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم : ابن علام خودتى ؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در هوى و هوس و زن بازى و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى ؟ با خدا آشتى کردى ؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!
عتبه گفت : اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم ، همانطور که مى دانى بیش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم .
یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز چشمهایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت ، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد، نزدیکش رفتم ، گفتم : واى بر تو مرا نمى شناسى ؟! من عتبه هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند ... با تو حرف مى زنم ، به من بى اعتنائى مى کنى ؟! گفت از من چه مى خواهى ؟ گفتم مرا مهمانى کن .
گفت : اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى ؟
گفتم : من همان دو چشمهاى قشنگ و زیباى تو را دوست دارم که مرا فریب داده .
گفت : راست گفتى من از آنها غافل بودم . اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم .
سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى ؟
گفت : اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم گفتم کجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى که خداوند مى فرماید:
تِلْکِ الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ .
( 44)
این سراى (دائمى و با عظمت ) آخرت را فقط به افرادى اختصاص ‍ (داده و) مى دهیم که در نظر ندارند در زمین برترى جوئى و فساد نمایند و عاقبت نیک و شایسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهیزگار خواهد بود.
بله ما هرچه داشتیم براى آخرت جاوید فرستادیم دنیاى باقى ماندنى نیست . اکنون اى مرد بیا و از خدا بترس و از این کار درگذر حذر کن از اینکه بهشت همیشگى را به دنیاى فانى بفروشى و حوران را به زنان .
گفتم : از این پرهیزگارى درگذر و حاجت مرا روا کن .
خیلى مرا نصیحت کرد دید فایده اى ندارد گفت : حال که از این کار نمى گذرى آیا ناگزیرم و ناچارم نیاز تو را برآورم ؟!
گفتم آرى .
دیدم رفت در اُتاق دیگر و مرا به آن حال گذاشت . مشاهده کردم پیرزنى در آن اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همین طول در فکر بودم که این جا کجاست اینها کى هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقى برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد.
بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادى زد و گفت :
اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون وَلاحَوْلَ وَلاقوة اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ العَظیم .
من وحشت زده پریدم دیدم آن دختر جفت چشمهایش را با کارد بیرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتى آن پیرزن آن طبق را به سوى من آورد دیدم چشمها با پیه آن هنوز در حرکت بود.
پیرزن که ناراحت و رنگ از صورتش پریده بود گفت : آنچه را که عاشق بودى و دوست داشتى بگیر (لا بارک اللّه لک فیها) خدا برایت در آنها مبارک نکند ما را تو حیران کردى خدا ترا حیران کند. طبق را جلوى من گذاشت ، من وحشت کرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چکارى بود که آن دختر انجام داد.
پیر زن با حالت گریه گفت ماده نفر زن بودیم که در خانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمى رفتیم و خرید خانه را این دختر مى کرد و براى ما چیزى مى آوررد ولى تو ما را حیران و سرگردان و ناراحت و افسرده کردى خوب شد؟! این چشمهائى که تو به آنها علاقه مند شده بودى . بگیر؟!
همینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتى بیهوش شدم وقتى که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم و بر گذشته هایم تاءسّف خوردم گفتم : واى به حال من یک عمر دارم گناه مى کنم هیچ ناراحت نبودم ولى این دختر با این کار مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم ، رفتار و کردار و کارِ آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمودم .
یارب به در تو روسیاه آمده ام
بردرگه تو به اشک و آه آمده ام
اذنم بده ، راهم بده اى خالق من
افکنده سر و غرق گناه آمده ام
عمرم به گناه و معصیت شد سپرى
با بار گنه حضور شاه آمده ام
گم کرده ره و منزل پرخوف و خطر
طى کرده بسوى شاهراه آمده ام
یارب تو کریمى و رحیمى و عطوف
با عذر و اشتباه آمده ام
غفار توئى ، صمد توئى ، بنده منم
محتاجم و با حال تباه آمده ام
با بیم و امید و حالت استغفار
با چشم تر و نامه سیاه آمده ام
یارب تو بده برات آزادى من
در مانده منم بهر پناه آمده ام
من معترفم به جرم و عصیان و گناه
در بارگهت چو پرّ کاه آمده ام
دریاى کرم توئى و من ذرّه خاک
با لطف تو اینگونه براه آمده ام
دست من افتاده نالان تو بگیر
چون یوسفم و زقعر چاه آمده ام
یارب به محمّد و علىّ و زهرا
پهلوى شکسته را گواه آمده ام
حق حسن و حسین و اولاد حسین
نومید مکن که روسیاه آمده ام
بر نامه اعمال محبت نظرى
بر عمر گذشته عذر خواه آمده ام



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 90/3/5 ساعت 11:55 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


چگونه سادات وارد ایران شدند؟

جد تمام سادات به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین علی (علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) برمی گردد و از این بزرگواران به ائمه اطهار و فرزندانشان نسل سادات ادامه یافته است و تاکنون نیز نسلهایی که از آنان باقی مانده و ادامه یافته است سید می گویند. لذا طبیعی است که در طول زمان و با مهاجرت یا انتقال بعضی از اجداد سادات به مناطق مختلف دنیا و نیز مناطق مختلف ایران این سادات با استقرار در آن مناطق و در گذر زمان به زبان و اصلیتی از همان منطقه در آمده و نسلهای بعد آنان نیز چون در همان منطقه بزرگ شده اند به زبان و اصلیتی از همان منطقه در آمده اند. پس اگر در جایی ما ساداتی لر زبان یا ساداتی ترک زبان یا ساداتی دیگر به زبانهای مختلف می بینیم دلیل اصلی آن انتقال جدی از اجداد آنان به آن منطقه و استقرار در آن محل بوده و نسلهای بعد وی نیز چون در همان منطقه زندگی کرده اند به همان اصلیت و زبان درآمده اند.
به هر حال ما برای روشن شدن موضوع به بررسی کامل علت و چگونگی مهاجرت سادات به ایران می پردازیم:
مهاجرت سادات به ایران و گسترش تشیع
یکى از دلائل عمده نفوذ تشیع در ایران، ورود«سادات علوى» به این منطقه است. این افراد، عمدتا «شیعه»بوده‏اند. البته شیعیان آنها نیز، همگى اثنى عشرى نبوده، بلکه بسیارى از آنها، «شیعه زیدى» بوده‏اند . معمولا کسانى از آنها که محور قیامهاى ضد عباسى بوده‏اند، شیعه زیدى شمرده میشوند. این به دلیل این بود که آنها به تقیه اعتقادى نداشته و «قیام با سیف» را دلیل تشخص امامت زید مى‏دانستند.
دلیل ورود آنها به ایران، چند نکته بوده است. امنیتى که در مناطق ایران بوده، یکى از عمده‏ترین دلایل این مهاجرت‏هاست. ایران، دور از دسترس حکومتهایى بود که مرکز آنها در شام و یا عراق قرار داشت. فشارهاى عباسیان و قبل از آنها امویان، باعث شد تا آنها، بدین مناطق مهاجرت کنند. از میان علویین، کسانى که در قیامهائى چون قیام «زید»، «محمد بن عبد الله»، «ابراهیم بن عبد الله» و «حسین بن على» (شهید فخ) شرکت کرده بودند، احساس خطر بیشترى مى‏کردند. آنها، یا همچون «ادریس بن عبد الله» به شمال آفریقا و یا مانند« یحیى بن زید» و«یحیى بن عبد الله»، به مناطق شرقى یعنى ایران، متوارى مى‏شدند.
دلیل دیگر مهاجرت آنها، همان دلیلى بود که سایر اعراب را به این مناطق، جذب مى کرد. رفاهى که این شهرها، مى‏توانست در بر داشته باشد براى عده‏اى از آنها، قابل توجه بود . اضافه بر این، آنها خود را محبوب مردم این سامان مى‏دیدند. مردم نیز به دلیل اینکه آنها فرزندان رسول الله بودند، بدانها احترام مى‏گذاشتند. این مسئله آنها را به این سمت، جلب مى‏کرد(بحار الانوار، ج 50 ص 295 )در این میان شهرهاى شیعه نشین، اهمیت بیشترى داشته است. گر چه اهل سنت نیز نسبت به علویین احترام خاصى داشتند(نور الابصار، ص 115)
این مهاجرتها، بیشتر از قرن دوم به بعد بوده است.
بعضى، اولین دسته از سادات علوى مهاجر را کسانى دانسته‏اند که از ظلم و جور امویان و بویژه سفاکیهاى حجاج به این حدود پناه آورده‏اند(کریمان، قصران، ج 1 ص 171، .172 انتشارات انجمن آثار ملى. همچنین در زینة المجالس، ص 810 اشاره به مهاجرت گروهى از سادات به چین شده است). بعد از آن که «یحیى بن زید» به ایران آمد، راه این مهاجرت گشوده شد. و لذا کسانى که از ترس «منصور عباسى» و به جرم حمایت از «محمد بن عبد الله» و برادرش «ابراهیم» تحت تعقیب بودند، به سرعت روى بدین منطقه آوردند. پس از آن، این مهاجرتها رو به گستردگى نهاد.
نیز «یحیى بن عبد الله بن الحسن بن الحسن علیه السلام» از جمله کسانى بود که در قیام حسین بن على (شهید فخ)، شرکت کرد او پس از شکست این قیام به سوى مشرق گریخت. و همراه با عده‏اى از کوفیان به مناطق شمالى ایران(دیلم) رفت. رشید که به شدت از این حرکتها، هراس داشت به«فضل بن یحیى برمکى» دستور داد تا به هر صورتى شده او را دستگیر کند.
به نظر مى‏رسد حرکت یحیى، اولین «قیام شیعى» در«دیلم» بوده است.
منطقه دیلم، یکى از مناطقى است که در مقابل مسلمین، به شدت مقاومت کرد. و تا مدتها، اسفهبدان که از قبل بر آن حاکم بودند، تسلط خود را بر آن منطقه حفظ کردند.در این فاصله، گاهى بین آنها و خلفا، صلح مى‏شد.و گاهى نیز درگیریها و تهاجمها از دو طرف، ادامه داشت .
منطقه دیلم از نظر جغرافیایى و سیاسى، مى‏توانسته براى یک نهضت شیعى، آمادگى داشته باشد. کما اینکه بعدها در همین منطقه، اولین حکومت شیعى بوجود آمد. حرکت «یحیى بن عبد الله»، زمینه سازى براى حرکات بعدى بود. گر چه از قبل نیز این منطقه، چنین زمینه‏اى را، هر چند به طور مختصر، داشته است. وقتى از یحیى پرسیدند که چرا«دیلم» را انتخاب کرده است؟ او عنوان کرد که: «ان للدیلم معنا خرجة فطعمت ان تکون معى»( مقاتل الطالبیین، ص 313)
یعنى:« من شنیده بودم» که در دیلم یک جو انقلابى به سود ما وجود دارد. لذا به فکر افتادم از جو موجود در جهت قیام خود، بهره بردارى کنم. و این خود، نشانه وجود چنین زمینه‏اى است. شاید هم منظور او شنیدن یک خبر غیب گونه در مورد آینده این منطقه بوده است.
پس از این ماجرا با آمدن حضرت على بن موسى علیه السلام به ایران، گروههایى از «سادات»، راهى ایران شدند تسامح مأمون در مقابل سخت گیرى پدرش رشید، نسبت به سادات، در رشد و سربلندى علویان، تأثیر بسزایى داشت. او گر چه با قیامهاى آنها به شدت برخورد کرد، اما در حالت عادى به علت اعتقادى که به برترى على بر سایر خلفا داشت، نسبت به علویین نیز احترام زیادى گذاشت. با این حال در اواخر، سیاست او، کاملا نسبت به این افراد که در هر حال حکومت عباسیان را تهدید مى‏کردند، عوض شده بود. آمدن حضرت فاطمه معصومه (ع) به ایران از جمله، مهاجرتهایى بوده که در رابطه با آمدن على بن موسى (ع) به ایران صورت گرفته است(کریمان، قصران، ج 1 ص 172).
مرعشى مى‏نویسد:...سادات از آوازه ولایت و عهدنامه مأمون که بر حضرت امامت پناهى داده بود، روى بدین طرف نهادند. و او را بیست و یک برادر دیگر بودند.این مجموع برادران و بنو اعمام از سادات حسینى و حسنى به ولایت رى و عراق رسیدند(مرعشى، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 277 ط تهران نشر گستره) او پس از ذکر تغییر سیاست مأمون در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در مورد عکس العمل سادات، مى‏نویسد: چون سادات خبر «غدر» مأمون که با حضرت رضا کرد شنیدند، پناه به کوهستان دیلمستان و طبرستان بردند. و بعضى بدانجا شهید گشتند. و مزار و مرقد ایشان، مشهور و معروف است. و چون اصفهبدان مازندران در اوایل که اسلام قبول کردند، «شیعه» بودند و با اولاد رسول علیهم السلام، حسن اعتقاد داشتند، سادات را در این ملک، مقام آسانتر بود(همان مدرک، 278)
بعدها، خواهیم دید که با پیدایش قیامهاى شیعى در مازندران و گیلان، این مهاجرتها رو به گستردگى نهاد.
در این دوره، عراق و کوفه دیگر منطقه امنى نبود. گر چه شیعیان آن، بسیار بودند. علویان نیز با توجه به سوابق کوفه در اینکه در مواقع حساس همکارى نمى کردند، حاضر نبودند در آن منطقه، دست به تحرکى بزنند.
پس از عراق، ایران یکى از بهترین زمینه‏ها براى قیام بود.
تعیین دقیق مکانهایی که سادات به آن مناطق مهاجرت کرده اند، به صورت قطعى امکان پذیر نیست. چرا که به عنوان نمونه، اصفهان با تمام سنى گرى متعصبانه خود که گاهى معاویه را تا حد پیامبرى بالا مى برده و حتى درگیریهاى مکررى با قمى‏ها به عنوان شیعه داشته ، باز محفلى براى «سادات» بوده است(البدایة و النهایة، ج 11 ص 230 ؛کامل ابن اثیر، ج 8 ص 518). البته همین مهاجرتها، به تدریج بنیه شیعه را در این شهر نیز قوى کرد. به طورى که یکى دو سه قرن بعد از سفر مقدسى مورخ بزرگ در قرن چهارم بدان شهر، مشاهده مى‏کنیم که این شهر نیز گرفتار درگیریهاى شیعه و سنى است(رحلة ابن بطوطه 24) . و همین، نشانه توسعه تشیع در این شهر است که از جمله زمینه‏هاى آن وجود همین «سادات علوى» است. در سایر شهرها هم قضیه به همین شکل است.
در مورد «تفرش» نوشته شده: از وجود امام زاده‏هاى متعدد در تفرش و نزدیکى آن به قم و رى، برداشت مى‏شود که مردم تفرش از صدر اسلام، پیرو مذهب تشیع بوده‏اند .نویسنده دیگرى مى‏نویسد: آیین حقه تشیع در همان قرن نخستین هجرى به رى و به تبع آن به «قصران خارج» راه یافت.... ظاهرا رواج آیین تشیع در رى و قصران به وسیله آن دسته از سادات و فرزندان على (ع) صورت گرفت که در خلافت جابرانه امویان از جور و ستم ایشان، بدین نواحى پناه آوردند(قصران، ج 2 ص 749)
در جاى دیگر نیز وجود قبر امام زاده حمزه در این شهر به عنوان نشانه وجود تشیع در این شهر ذکر شده است .
مهاجرت سادات به بیهق نیز یکى از همین نمونه‏هاست(تاریخ بیهقى، ص 60، 61، و 63). بنابر این از مقابر سادات و امام زاده‏ها، مى‏توان تا حدودى خطوط گسترش تشیع را در ایران ترسیم کرد.
رازى در مورد برخى امکنه که فرزندان بلاواسطه ائمه اطهار (ع) در آنها مدفون بوده‏اند، مى‏نویسد: «اهل رى به زیارت حضرت عبد العظیم شوند. و به زیارت ابو عبد الله الابیض و به زیارت السید حمزة الموسوى... و اهل قم به زیارت فاطمه بنت موسى بن جعفر (ع) که ملوک و امراء عالم، حنیفى و شفعوى به زیارت آن تربت، تقرب نمایند. و اهل کاشان به زیارت على بن محمد الباقر (ع) که مدفون است به «یار کرسب» با چندان حجت و برهان که آنجا ظاهر شده است. و اهل آوه به زیارت فضل و سلیمان شوند، فرزندان موسى بن جعفر الکاظم (ع) و به زیارت «اوجان» که عبد الله موسى (ع) مدفون است. اهل قزوین، سنى و شیعه به تقرب زیارت ابو عبد الله الحسین بن الرضا شوند»( نقض، ص 588، 589)
ناگفته نماند که اصولا این افراد که براى آنها، مقبره‏اى ساخته شده، جزو شخصیتهاى مهم علوى بوده‏اند. و لذا محبوبیت آنها به این اندازه بوده که از همان زمان شهادت، چنین احترامى براى آنها قائل شوند. و قبر آنها از دید دیگران مخفى نماند.
در کتاب«منتقلة الطالبیة» که در قرن پنجم هجرى، نگارش یافته است. به فهرست اسامی شهرهایی که امام زادگانی در آن مدفون شده اند با تعداد آنها اشاره ای شده است:
بروجرد، 4 نفر. تستر 2 نفر. تفرش، 2 نفر. جندى شاپور، 2 نفر. جیرفت، 2 نفر گیلان، 4 نفر. جرجان، 32 نفر. خراسان، 15 نفر. دیلم، 6 نفر. رامهرمز، 3 نفر. راوند، 3 نفر. رى، 66 نفر. رویان، 2 نفر. سابور 3 نفر. سیرجان، 2 نفر. سجستان، 3 نفر. سمرقند، 15 نفر. شیراز، 23 نفر. چالوس، 14 نفر. طبرستان، 76 نفر. طالقان، 2 نفر. طبس، 2 نفر. طوس، 6 نفر. فارس، 6 نفر. فسا، 5 نفر. قزوین، 27 نفر. قم، 23 نفر. کازرون، 2 نفر. کرمان، 7 نفر.مرو، 8 نفر. نیشابور، 21 نفر. ورامین، 3 نفر. همدان، 11 نفر. یزد، 2 نفر. آذربایجان، 3 نفر. ابهر، 5 نفر. اردبیل، 2 نفر. اهواز، 35 نفر. ارجان، 8 نفر. اصفهان، 33 نفر.
و اینکه در طبرستان تعداد 76 نفر و در رى 66 نفر و در قم 23 نفر و ... وجود دارد، که نشان دهنده وسعت سادات در ایران بوده است.
البته باید توجه داشت که مؤلف کتاب «منتقلة الطالبیة»، تنها اسامى تعدادى از علویان را نوشته است. و ایشان در نقاط مورد نظر، استقصاء کامل را نکرده است.
به مرور زمان و در قرن چهارم و پنجم، بر شوکت«سادات» افزوده گردید. در مورد قرن پنجم، گزارش دقیقى از بزرگان سادات در شهرها داریم که «عبد الجلیل رازى»، آن را نقل کرده است . از جمله در شهرهاى اصفهان، قزوین، رى، نیشابور و بعضى از شهرهاى دیگر. که دفن این افراد در ایران به تعداد امامزادگان افزوده است.(تاریخ تشیع در ایران ص 159رسول جعفریان )
به هر حال سکونت بسیاری از سادات در ایران و گذر سالها و قرنها از حضور آنان در مناطق مختلف و مدفون شدن در آن مناطق سبب شده که تعداد زیادی مزار امام زاده در ایران وجود داشته باشد که البته بسیاری از آنان امامزادگانی هستند که با واسطه های زیاد به یکی از ائمه می رسند.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/3/3 ساعت 12:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


حجیت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) بر ائمه(علیهم السلام)

اینکه گاهی گفته می‌شود این بانو حجت بر ائمه (علیهم السلام) است؛ برای این جهت است که در حجیت، نبوّت یا رسالت یا امامت لازم نیست؛ آنچه که محور حجیت است، عصمت است. اگر یک انسانی معصوم بود، ما یقین داریم حرف او فعل او تقریر او سکوت او و قیام او و قعود او حجت خداست. اینکه در زیارت «آل‌یس» به پیشگاه ولی عصر (ارواحنا فداه) سلام عرض می‌کنیم، به تک تک حالات او سلام عرض می‌کنیم؛ برای اینکه تک تک حالات او معصومانه است «السلام علیک حین تقوم، السلام علیکم حین تقعد، السلام علیک حین تقرأ وَتبین، حین ترکع وَتسجد»؛ آن وقتی که برمی‌خیزی، آن وقتی که می‌نشینی، آن وقتی که سخن می‌گویی، آن وقتی که تقریر می‌کنی، آن وقتی که رکوع داری، آن وقتی که سجود داری. جامع همه اینها همان است که در سوره مبارکه «انعام» آمده است که قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَمَمَاتِی خب اگر کسی معصوم بود، حیات و مماتش این است، شئون حیات و ممات این است [و] ما به تک تک این شئون معصومانه معصوم عرض ادب می‌کنیم.

معیار حجیت عصمت است؛ نه نبوت و نه رسالت و نه امامت و چون این بانو (سلام الله علیها) معصومه است، حجت خداست.

سرّ حجیت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بر ائمه

اینکه گاهی علی‌بن‌ابی‌طالب (سلام الله علیه) به سخنان بی‌بی استشهاد می‌کند که فاطمه چنین گفته است این استدلال به قول حجت‌الله است ؛ اما سر اینکه او حجت بر معصوم هم هست، این است که ائمه (علیهم السلام) عالم غیب‌اند «بما کان وبما یکون وَبما هو کائن الی یوم القیامة»؛ اما منابع علمی اینها گاهی از رسول اکرم (صلّی‌ الله علیه وآله وسلّم) شنیده‌اند، گاهی از باطن قرآن کمک می‌گیرند و گاهی از مصحف فاطمه [است] وقتی امام معصوم (سلام الله علیه) دارد خبر غیب می‌دهد؛ از او سؤال می‌کنند که این خبر غیب را از کجا گرفته‌ای. می‌گوید: در مصحف مادرمان [است] خب، این مصحف فاطمه چیست؟ همان است که جبرئیل (سلام الله علیه) نازل می‌شد و این معارف را می‌فرمود و وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) تلقی می‌کرد؛ بعد به امیرالمؤمنین می‌فرمود [و] امیرالمؤمنین املای او را نوشته و کتابت می‌کرد (کاتب این بخش از وحی هم بود)، شده مصحف فاطمه. آن وحی تشریعی بود که با انقطاع عمر مبارک رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) به پایان رسید.

معارف غیبی به وسیله جبرئیل (سلام الله علیه) نازل می‌شد، فاطمه (سلام الله علیها) تلقی می‌کرد و اینها را حفظ می‌کرد و برای امیرالمؤمنین املا می‌فرمود، وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) اینها را می‌نوشت، شده مصحف فاطمه و این مصحف الآن در نزد وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) هست

انقطاع وحی تشریعی و باقی بودن وحی تسدیدی

اگر در نهج‌البلاغه آمده است که وجود مبارک امیرالمؤمنین درباره رحلت پیغمبر (سلام الله علیهما) فرمود: «لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوّة والانباء من أخبار السماء» آن ناظر به وحی تشریعی است، وگرنه وحی تسدیدی، تعریفی، انبائی (انحا و اقسام وحی) که «الی یوم القیامة» مخصوصاً در شبهای قدر نازل می‌شود، این دوام دارد.

اینگونه از وحی ها در شبهای جمعه در لیالی قدر بر ائمه (علیهم السلام) نازل می‌شد و وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) هم نازل می‌شود. این وحی قطع نشده است؛ این‌گونه از معارف غیبی به وسیله جبرئیل (سلام الله علیه) نازل می‌شد، فاطمه (سلام الله علیها) تلقی می‌کرد و اینها را حفظ می‌کرد و برای امیرالمؤمنین املا می‌فرمود، وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) اینها را می‌نوشت، شده مصحف فاطمه و این مصحف الآن در نزد وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) هست. این از منابع علم غیب ائمه (علیهم السلام) است که وقتی از یک امام معصومی سؤال می‌کردند یا گاهی خود آنها بلا واسطه و قبل از سؤال و مستقیم می‌فرمودند: در مصحف جده ما (در مصحف فاطمه) چنین آمده است. این می‌‌شود حجت خدا بر خلق اجمعین، مخصوصاً در معارف غیبی نسبت به ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین).

حضرت فاطمه زهرا

ضرورت تأسی به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)

حالا این بانو که برای همه ما اسوه است در این بخش ما موظفیم مثل آن حضرت حرکت کنیم منتها او در حد آفتاب [و] ما در حد شمع او فضای کل جهان را روشن می‌کند منتها ما در زندگی خاص خودمان مثل شمع نور می‌دهیم و فضای زندگی خود را روشن کنیم.

 

والاترین مصلحت، محصول خالصانه‌ترین عبادت

این است که فرمود: «من أصعد الی الله خالص عبادته أهبط الله عزّوجلّ إلیه أفضل مصلحته» ؛ فرمود: اگر کسی عمل خالص بکند و این قدرت را داشته باشد که عمل خالص را به پیشگاه ذات اقدس الهی ببرد، ذات اقدس الهی بهترین و والاترین مصلحت او را به او عطا می‌کند و نازل می‌کند. یک وقت انسان کار خوب انجام می‌دهد و دیگر به این فکر نیست که من این کار خوب را حفظ بکنم. این مثل یک باغبانی است که یک نهالی را غرس کرده است و دیگر به فکر آبیاری او نیست. ممکن است او دیم یعنی آنچه که به وسیله باران در بیابانها رشد می‌کند، مستدام هم هست. اینها را می‌گویند دیم و واژه عربی هم هست. اگر کسی دیمی کار کرد گاهی محصول می‌گیرد، گاهی نمی‌گیرد و مانند آن. ما مأموریم که مثل یک باغبانی که در کنار منزلش یک گلی یا نهالی را غرس کرده؛ مثل فرزند از او نگهداری کنیم. دائماً مواظب او باشیم حدوثاً و بقائاً.

پس یک وقتی کسی کار خیر انجام می‌دهد به این فکر نیست که آن را حفظ بکند؛ گاهی آن [کارخیر] را می‌گوید، گاهی آن را با منت ذکر می‌کند گاهی مثلاً خوشش می‌آید که دیگران بازگو کنند یا از آن بهره‌برداری کنند (بهره‌برداری تبلیغی و سیاسی) این شخص کار خوب کرده است و اما آن کار خوب زمینی است همین جا ماند. برخی ها کار خوب انجام می‌دهند برای ضبط و نگهداری او هم تلاش و کوشش می‌کنند اما تا یک مدت محدودی. برخی ها تلاش و کوشششان زیاد هست اما آن قدرت را ندارند که بالا ببرند.

وجود مبارک بی‌بی (سلام الله علیها) نفرمود اگر کسی کار خوب بکند، خدا بهترین مصلحت را به او می‌دهد فرمود: کار خوب بکن، این را نگه بدار، این را هدیه بکن، برو و ببر. تا انسان بالا نرود که نمی‌تواند یک هدیه‌ای را به پیشگاه ذات اقدس الهی اهدا بکند، فرمود: «من أصعد الی الله خالص عبادته أهبط الله عزّوجلّ إلیه أفضل مصلحته» اگر یک کسی کار خوب کرد و این کار را حدوثاً و بقائاً طاهر نگه داشت (آلوده نکرد) و همراه کار خوب رفت؛ چون "إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ"، بالا رفتن کار هر کسی نیست؛ بالا برود و این بار را هم به همراه داشته باشد تا به «لدی الله» برسد و به خدا تقدیم بکند. اگر کسی به جایی رسید که خودش کار خیر خود را به خدا تقدیم کرد خودش بالا برد؛ نه ملائکه بالا ببرند؛ کار خیر را ملائکه می‌برند گزارش می‌دهند بالأخره جواب را هم آنها می‌آورند؛ آن بردن و آوردن هر دو مع الواسطه است، بهره‌اش هم کم است، ولی اگر کسی خودش آن هنر را داشته باشد که همراه ملائکه بالا برود و این کار خیر خود را به پیشگاه ذات اقدس الهی تقدیم بکند؛ خودش اصعاد کند، خودش به همراه عمل برود، آن‌گاه فاضل‌ترین مصلحت او را ذات اقدس الهی نازل می‌کند؛ خود خدا؛ نه به فرشته‌ها بگوید: «أهبط الله عزّوجلّ إلیه أفضل مصلحته» خب، این دستوری است که وجود مبارک بی‌بی به ما داده است فرمود این کار شدنی است [و] این کار را انجام بدهید و مانند آن.

جبرئیل بر وجود مبارک فاطمه (س) نازل می‌شد؛ این نشانه آن است که مقام آن حضرت نسبت به برخی از انبیا بزرگ‌تر و برجسته‌تر است. این نه برای آن است که زنهای بزرگ در عالم کم‌اند. اگر از علی‌بن‌ابی‌طالب تجلیل بشود، این نه برای آن است که مردان بزرگ در عالم کم‌اند. مردان بزرگ در عالم خیلی‌اند اما علی خیلی بزرگ است. زنهای بزرگ هم در عالم خیلی‌اند، اما فاطمه خیلی بزرگ است

عظمت شخصیت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)

همتایی با امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام)

بخشی که مربوط به جریان روز است و ما همه ما باید از این وضع به عنوان بزرگداشت این بی‌بی مخصوصاً نسل جوان استفاده کنیم این است که زنها در عالم ـ زنهای کامل برجسته، بزرگ و بزرگوار ـ خیلی‌اند؛ مثل اینکه مردان خیلی‌اند، اما کسی مثل علی‌بن‌ابی‌طالب بشود کم است. زنهای بزرگ و بزرگوار هم زیادند، اما کسی مثل بی‌بی فاطمه بشود کم است.

یک وقتی امام (رضوان الله علیه) می‌فرمود: جبرئیل برای هر پیغمبری که نازل نمی‌شد، برای انبیای خاص نازل می‌شد. این است که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف اصول کافی نقل می‌کند: جبرئیل بر وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) نازل می‌شد ؛ این نشانه آن است که مقام آن حضرت نسبت به برخی از انبیا بزرگ‌تر و برجسته‌تر است. این نه برای آن است که زنهای بزرگ در عالم کم‌اند. اگر از علی‌بن‌ابی‌طالب تجلیل بشود، این نه برای آن است که مردان بزرگ در عالم کم‌اند. مردان بزرگ در عالم خیلی‌اند اما علی خیلی بزرگ است. زنهای بزرگ هم در عالم خیلی‌اند، اما فاطمه خیلی بزرگ است. همین ابن ابی‌الحدید معتزلی که به حسب ظاهر سنی است در شرح نهج‌البلاغه می‌گوید: تاریخ قبل از طوفان در دسترس نیست. ما نمی‌توانیم درباره قبل از طوفان سخنی بگوییم ولی از طوفان به بعد تاریخش مدون است (تاریخ کافران، مسیحیان، زرتشتیان، یهودیان، مسلمانها، مردان، بادین، مردان بی‌دین همه مشخص است) نه در بین بی‌دینها مردی به بزرگی علی آمد، نه در بین یهودیها، نه در بین مسیحیها، نه در بین زرتشتیها، نه در بین مسلمانها ؛ می‌گوید: ما علی را از منظر جهانی می‌بینیم، از نظر انسانی می‌بینیم، کاری کرد که نه مسلمان، نه یهودی، نه مسیحی، نه زرتشت، نه بی‌دین و نه بادین کرد. علی، علی است. در جریان علی چنین حرفی است که از طوفان نوح به بعد کسی همتای علی نیامد (در هیچ ملتی) و این علی همسنگ و همتراز با فاطمه است. اگر کسی خواست ببیند فاطمه چقدر مقام دارد، باید بگوید همتای علی است. اگر درباره این بی‌بی سخن مطرح است، برای آن است که او خیلی بزرگ است جبرئیل برای هر پیغمبری نازل نمی‌شود.

همتایی در مراتب علمی

این بی‌بی وقتی مقام علمی او روشن می‌شود که ین دوتا خطبه‌ای که یکی در مسجد و یکی در منزل ایراد کرده‌اند؛ آن خطبه‌ها را ببینند، بعد خطبه‌های نهج‌البلاغه را ببینند. خطبه‌های نهج‌البلاغه هم یکسان نیستند، بعضیها عرشی‌اند، بعضی متوسط‌اند. آن خطبه‌های عرشی نهج‌البلاغه را هم ببینند، عمیق‌ترین جمله‌های خطبه‌های عرشی نهج‌البلاغه را ببینند، آن‌گاه می‌فهمد آن بخشهای عرشی خطبه‌های عمیق نهج‌البلاغه قبل از اینکه علی‌بن‌ابی‌طالب (سلام الله علیه) این خطبه‌ها را بگوید و بفرماید لااقل 25 سال قبلش همین بانو فرمود. یک خطابه‌ای دارد که قابل درک است برای خیلیها، یک خطبه‌ای دارد که آن به این زودیها درک شدنی نیست.

خطبه‌ای که اینها می‌خواندند به این فکر نبودند که مردم بفهمند؛ خطبه را که برای مردم نمی‌خوانند؛ مثل دعا اینها یک ارتباطی با خدا داشتند [و] یک ارتباطی با جامعه و خلق. آن بخشی که به خطبه برمی‌گردد، به حمد برمی‌گردد، به توحید برمی‌گردد، به ثنا برمی‌گردد آنجا کاری با مردم ندارند؛ حالا مردم می‌خواهند بفهمند. یا نفهمند دعا عرفه سیدالشهداء را مردم می‌خواهند بفهمند، یا نفهمند اما این بیست جلد وسائل‌الشیعه و امثال این اینها برای مردم است [و] فهمیدنش هم سخت نیست. فهمیدن این مطالب بیست جلد وسائل‌الشیعه و مستدرک‌الوسائل و اینها چون برای بیان مردم، هدایت، راهنمایی، اخلاق، حقوق و فقه مردم است، فهمیدنی است، منتها حالا یک سی چهل سال درس می‌خواهد، اما آن یک درسی نیست که انسان با این ده بیست سی سال حل بشود نشانه‌اش این است که خیلیها رفتند و ماندند. دعاها حسابشان جداست، خطبه‌ها حسابشان جداست، آنجایی که ائمه با خدا سخن می‌گویند حسابشان جداست، آنجا که با خلق خدا سخن می‌گویند حسابشان جداست.

 

پاسخ به شبهه ملحدان در خطبه امیرمؤمنان و فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیهما)

یک اشکال معروفی است آن اشکال معروف را مرحوم میرداماد در قبسات اشاره کرده و آن اشکال به وسیله خطبه‌های نهج‌البلاغه حل شده و 25 سال قبل از علی‌بن‌ابی‌طالب همین بی‌بی (سلام الله علیها) حل کرده [است] عصاره آن اشکال این است که ملحدان و متفکران مادی آنهایی که به ازلیت عالم فتوا داده‌اند، گفتند: خدا که جهان را خلق کرده است، از چه خلق کرده [است]؟ اگر خداوند جهان را از یک ذراتی خلق کرد، پس آن ذرات قبل از خلقت خدا بودند، قدیم بودند [و] خدایی نداشتند. اگر خداوند، عالم را «من شیء» خلق کرد، خب پس آن شیء بود آن مواد اولیه بود خدا عالم را از شیء خلق کرد، پس آنها نیازی به خدا ندارند. اگر «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که معدوم است [و] معدوم که نمی‌تواند مواد خام باشد، از عدم که نمی‌شود چیز آفرید؛ و شیء هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست؛ «من شیء» باشد یک اشکال دارد، «من لا شیء» باشد اشکال دیگر دارد [و] غیر از این دو نقیض چیز دیگری نیست.

بانو (سلام الله علیها) در مقدمه خطبه مسجد ایراد کرده که فرمود عالم را خدا «لا من شیء» خلق کرد؛ نه «من شیء» و نه «من لا شیء»

این شبهه از دیر زمان بود مرحوم میرداماد در قبسات این شبهه را نقل می‌کند، بعد می‌گوید: این شبهه با خطبه‌های اهل بیت حل می‌شود و آن نکته این است، آن جواب این است که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء» ؛ و خیلی ها این را از خطبه امیرمؤمنان جواب دادند که امیرالمؤمنین در اصول کافی دارد که عالم را از «لا من شیء» خلق کرد؛ یعنی سابقه عدم وجود ندارد، جزء منشئات است، چیزی نبود و با اراده الهی یافت شد. هیچ دلیلی هم بر بطلان و استحاله او اقامه نشده و ممکن هم هست، ولی این بزرگواران عنایت نکردند قبل از اینکه علی‌بن‌ابی‌طالب [علیه السلام] آن را در خطبه توحیدی [بیان کند] چون خطبه‌های امیرالمؤمنین [بلافاصله] بعد از رحلت پیغمبر نبود؛ وقتی که به خلافت رسیدند بود، چون آن حضرت دیگر بعد از آن مدت ساکت شدند و به کشاورزی و کارهای عبادی پرداختند تا بعد از 25 سال که بالأخره خلافت به سراغ آن حضرت رفت، حضرت شروع کردند به خطبه خواندن در آن خطبه‌ها فرمودند که عالم را «لا من شیء» خلق کرد. این نقطه نورانی که میرداماد در قبسات به آن اشاره کرده، قبل از علی‌بن‌ابی‌طالب همین بانو (سلام الله علیها) در مقدمه خطبه مسجد ایراد کرده که فرمود عالم را خدا «لا من شیء» خلق کرد؛ نه «من شیء» و نه «من لا شیء» . نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است؛ نه «من لا شیء»؛ هم نقیض را فهماند هم ثابت کرد یک طرف نقیض باطل است [و] طرف دیگر حق است. آن مشکلی که وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) به پاس او به میدان آمد به مبارزه برخاست؛ هم در خطبه مسجد هم در خطبه منزل؛ در این دو خطبه گلایه کرد، اعتراض کرد، از ولایت دفاع کرد برای اینکه جامعه به آن گرفتاری «ناکثین و مارقین و قاسطین» مبتلا نشوند…

منبع :

سایت تبیان



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/3/3 ساعت 9:21 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


عمر بن خطاب در مورد متعه حجّ و متعه زنان چگونه حکم کرد؟

 


 از عمر نقل شده است که در خطبه اى گفت : «متعتان کانتا على عهد رسول الله(صلى الله علیه وآله) وأنا أنهى عنهما واُعاقب علیهما : متعة الحجّ ، ومتعة النساء» [دو متعه در زمان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) وجود داشت و حلال بود ولى من آنها را حرام مى کنم و هر کس انجام دهد مجازاتش خواهم کرد : حجّ تمتّع ، و ازدواج موقّت] .
و در عبارت جصّاص آمده است : «
لوتقدّمت فیها لرجمت
»(1) [ اگر پیش از این آن را حرام کرده بودم ، انجام دهنده آن را سنگسار مى کردم] .
مأمون خلیفه عباسى درباره حلال بودن آن به همین حدیث استدلال نمود و تصمیم گرفت که حکم به حلال بودن آن را صادر کند(2) .
و خطبه عمر درباره این دو متعه با الفاظ یاد شده ، مورد اتّفاق همگان است .
همچنین طبرى در کتاب المستبین از عمر نقل کرده است : «
ثلاث کنَّ على عهد رسول الله(صلى الله علیه وآله) أنا محرّمهنَّ ومعاقب علیهنَّ : متعة الحجّ ، ومتعة النساء ، وحىَّ على خیر العمل فی الأذان
» [سه چیز در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حلال بود و من آنها را حرام اعلام مى کنم و هر کس انجام دهد ، او را مجازات خواهم کرد : حجّ تمتّع ، ازدواج موقّت ، وحىّ على خیر العمل در اذان] .
این گوشه اى از احادیث دو متعه است که بر بیش از چهل حدیث بالغ مى شود و برخى از آنها صحیحه و برخى حسن است ، و همه دلالت بر این دارند که هر دو متعه در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق آیات قرآن که در این باره نازل گردیده و طبق دلالت سنّت پیامبر ، حلال بوده است و عمر نخستین کسى است که آن را حرام کرده است .
نکته قابل ذکر اینکه: تنها دلیل نهى خلیفه از حج تمتع این است که وى از حالت مردم ـ که پس از پایان عمره در حالى که آب غسل از سر و صورتشان روان بوده ، براى اعمال حجّ به راه مى افتادند ـ خُرسند نبوده، غافل از این که خداى سبحان از حال مردم آگاه تر از او بوده و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نیز ـ بنابر بر نص ّ احادیث هنگام وضع این حکم و قانون قطعى و همیشگى تا روز قیامت ، از این وضعیّت و حالت آگاه بوده است .
امّا علّت نهى خلیفه از ازدواج موقّت آنگونه که از سخنان عمر برمى آید این است که ازدواج موقّت را زنا مى شمرده است ; و از این رو در حدیثى گفته است : «
بیّنوا حتّى یُعرف النکاح من السفاح
»(3)[ حکم را بیان کنید تا ازدواج حلال از زنا باز شناخته شود] .(4)
 

1 ـ البیان والتبیین ، جاحظ 2 : 223 [2/193] ; أحکام القرآن ، جصّاص 1 : 342 و 345 ; و 2 : 184 [1/290 و 293 ; و 2/152] ; التفسیر الکبیر2 : 167 ; و 3 : 201 و 202 [5/153 ; و 10/52 ـ 53] ; کنز العمّال 8 : 293 [16/519 ، ح 45715 ; وص 521 ، ح 45722] .
2 ـ وفیات الأعیان 2 : 359 [6/150، شماره 793] .
3 ـ کنز العمّال 8 : 294 [16/522 ، ح 45726] به نقل از طبرى .
4 ـ شفیعى شاهرودى، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 548.




*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/3/2 ساعت 11:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


صفات مومن

در روایات معصومین (ع) اشاره شده است که چهار چیز نشانه زیرکی است:

1) فرو خوردن غصه، یعنی در برابر غصه و ناراحتی‌ها بی‌تابی نکردن 2) استفاده از فرصت، وقتی انسان فرصتی در کار خوب و خیر دارد انجام دهد.3) کمک گرفتن از آراء مردم خوب. 4) مدارا با دشمن.

- علاوه بر موارد گفته شده بایستی توجه دقیق داشت که شاید این ویژگی مومن ، تمام ویژگی های دیگر را در بر داشته باشد . بطور کلی می توان گفت زیرکی مومن به این معناست که همه اعمال و رفتار و گفتار او بگونه ای است که او را به خداوند نزدیک و نزدیک تر می کند و از گناهان و معاصی دور می نماید . لذا همه اعمال او با محوریت الهی است . بدون شک چنین کسی زیرک ترین افراد است .

- در این رابطه توجه شما را به حدیث زیبایی از امام علی (ع) در رابطه با صفات مومن جلب می نمایم :

امام صادق علیه السلام فرمود : مردیکه نامش همام و خداپرست و عابد و ریاضتکش بود ، در برابر امیرالمومنین علیه السلام که سخنرانی می فرمود برخاست و گفت : یا امیرالمومنین !اوصاف مومن را برای ما آنطور بیان کن که گویا در برابر چشم ماست و به او می نگریم ، فرمود: ای همام ، مومن همان انسان زیرک و باهوشی است که شادیش بر چهره و اندوهش در دلش باشد ، فراختر دل تر از همه چیز و متواضعتر از همه کس است ، از هر نابودی گریزان و به سوی هر خوبی شتابانست ، کینه و حسد ندارد ، به مردم نمی پرد و دشنام نمی دهد ، عیبجو نیست و غیبت نمی کند ، گردن فرازی را نمی خواهد و شهرت را ناپسند شمرد ، اندوهش دراز و همتش بلند و خاموشیش بسیار است ، با وقار است و متذکر ، صابر است و شاکر ، از فکر خود غمناک است و از فقر خویش شادان ، خوش خلق و نرم خو است ، با وفا و کم آزار است ، دروغزن و پرده در نیست.

اگر بخندد دهن ندرد و اگر خشم کند سبکسری نورزد ، خنده اش بر لبهاست و پرسشش برای دانستن و دوباره پرسیدنش برای فهمیدن ، دانشش بسیار و برباریش بزرگ و مهربانیش زیاد است ، بخل نورزد و شتاب نکند ، دلتنگی نکند و مستی ننماید ، در قضاوت خلاف حق نگوید و در علمش بیراه نرود ، از سنگ خارا محکمتر است و در کسب و کار از عسل شیرین تر ، نه حریص است و نه بی تاب و نه خشن و نه پر مدعی و نه متکلف و نه پر کنجکاو ( در امر دنیا ) ، نزاع کردنش نیکو و مراجعه کردنش شرافتمندانه است ، عادلست اگر خشم ورزد ، ملایمست اگر چیزی خواهد ، بی باک و پرده در و زور گو نیست ، دوستیش صمیمانه وپیمانش محکم و در قرار داد باوفاست.

مهربان و چسبان و بردبار و گمنام و کم زوائد است ، از خدای عزوجل راضی و مخالف هوای نفس خویش است ، بزیر دستش درشتی نکند و در آنچه به او مربوط نیست وارد نشود ، یاور دین وحامی مومنین و پناه مسلمین است ، ستایش مردم از او گوشش را ندرد ( فریفته اش نسازد ) و طمع دلش را نخراشد ، بازی های کودکانه حکمتش را نگرداند و مر نادان به دانشش پی نبرد.

می گوید و به کار می بندد ، دانشمند است و دور اندیش ، ناسزا نگوید و سبکی نکند و صلحه رحم کند و بر آن ها گرانبار نشود ، بخشش کند بدون اسراف ، نیرنگ باز و حیله گر نیست ، پیگیر عیب کسی نباشد و بر هیچکس ستم نکند ، با مردم ملایمت دارد و ( برای قضاء و حوائج آنها ) در روی زمین کوشش می کند ، یاور ناتوانست و دادرس بیچاره ، پرده ای را ندرد و رازی را آشکار نسازد ، گرفتاریش زیاد و شکایتش اندک است ، اگر خوبی بیند به یاد آورد و اگر بدی بیند نهان کند ، عیب را بپوشد و غیب نگهدارباشد ( آبروی مردم را در نبودشان نگهدارد ) ، از خطا در گذرد و از لغزش چشم پوشی کند ، به نصیحتی آگاه نشود که آنرا رها کند و هیچ کج روی را اصلاح نکرده نگذارد ، امین است و باوفا و پرهیزکار و پاکدامن و بی عیب وپسندیده ، نسبت به مردم عذر پذیر است و از آنها به نیکی یاد می کند و حسن ظن دارد و در نهان خود را ‌( و خود را به عیب ) متهم می کند.

از روی فهم و دانش برای خدا دوست شود و با دور اندیشی و تصمیم برای خدا از مردم کناره گیرد ، شادمانی نابخردش نسازد و خوشحالی بسیار عقلش را نبرد ، یادآور دانا باشد و معلم نادان ، کسی از او انتظار شر ندارد و از بلایش نترسد ( زیرا شر و بلا به کسی نرساند ) ، کار وکوشش هر کس را از خود خالص تر داند و نفس هر کس را از نفس خویش صالحتر شناسد ، عیب خود را میداند و گرفتار غم خویش است ، جز به پروردگارش به چیزی اعتماد نکند ، غریب و یکتا و بی علاقه ( و اندوهگین است ) ، برای خدا دوستی کند و در راه خدا جهاد نماید تا از خوشنودی او پیروی کرده باشد ، خودش به خاطر خویش انتقام نگیرد ( بلکه انتقام را به خدا واگذارد ) و در مورد خشم پروردگارش دوستی نکند.

با فقرا بنشیند و با راستان راست باشد و اهل حق را یاری کند ، یاور خویشاوند است و پدر یتیم و شوهر بیوه زنان و مهربان به مستمندان ، در گرفتاری ها آرزوی او کشند و در سختی ها به او امیدوارند ، با نشاط است و خشرو ، نه عیبجو و ترش رو ، محکم است و فرو خورنده خشم ، خندان لب است و دقیق نظر و بسیار پرهیز ( نادانی نکند و در برابر نادانی دیگران بردباری ورزد ) بخل نکند و در برابر بخل دیگران صبر کند ، تعقل کند تا شرم ورزد و قناعت کند تا بی نیاز گردد.

شرمش بر شهوتش برتری دارد و دوستیش بر حسدش و گذشتش بر کینه اش ، جز سخن درست نگوید و جز لباس اقتصاد نپوشد ، با تواضع راه رود و در اطاعت پروردگارش خاضع باشد، در همه احوال از خدا راضی است ، نیتش خالص است و اعمالش بی غش و نیرنگ بازی ، نگاهش عبرت است و سکوتش فکرت و سخنش حکمت ، خیر خواه و بخشنده و برادر است ،در نهان و آشکار نصیحت کند ، از برادرش دوری نکند و غیبت ننماید و با او مکر نورزد ، بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد و بر مصیبتی که به اورسیده اندوهگین نشود ، توقع بیجا ندارد و هنگام سختی سست نشود ، در زمان خوشی مست نگردد ، بردباری را با دانش آمیزد و عقل را با صبر ، تنبلی را از او دور بینی ونشاطش را پیوسته ، آرزویش نزدیک و لغزشش کم است ، منتظر مرگ است و دلش خاشع ، به یاد خداست و نفسش قانع و جهلش زدوده و کارش آسان است ، برای گناهش غمگین است و شهوتش مرده و خشمش فرو خورده و خلقش نا آلوده ، همسایه اش از او آسوده است و بر سر خود پسندی نیست ، به آنچه برایش مقدر شده قانع است ، بردباریش متین و کارش محکم و تفکرش بسیار است. با مردم در آمیزد که دانا شود وسکوت کند که سالم ماند و بپرسد که بفهمد و تجارت کند که سود برد ، گوش دادنش به سخن خوب برای بالیدن به دیگران نیست ( پست حساس را نپذیرد که آن را وسیله گناه و زشت کاری سازد ) و سخن گفتنش برای زورگویی به دیگران نیست ، خودش از خویش در زحمت است و مردم از او در راحت ، خودش را برای آخرتش به زحمت افکنده و مردم را از شر وآزار خود راحت ساخته ، اگر بر او ستمی شود صبر کند تا خدا برایش انتقام گیرد ، دوریش از هرکه دوری می کند بغض و کناره گیری از آلودگی است و نزدیکی اش به هر که نزدیک میشود ملایمت و مهربانی است ، دوریش برای خود پسندی و بزرگ فروشی نیست و نزدیکی اش برای فریب ونیرنگ نیست بلکه از پیشینیان اهل خیر پیروی کند و خود پیشوای نیکان پس از خود باشد.

راوی گوید : همام فریادی کشید و بیهوش بیفتاد ، امیرالمومنین (ع) فرمود : همانا به خدا من از بیتابی او ترسان بودم . سپس فرمود : اندرزهای رسا با اهل اندرز چنین میکند.

امیدوارم که همه ما جزء مومنان واقعی باشیم و بتوانیم از این قدرت و ظرفیتی که خداوند متعال به ما عطا نموده است ، بهترین استفاده را ببریم ، انشا الله .



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/3/2 ساعت 8:4 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<      1   2   3   4   5   >>   >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید