پاسخ اجمالی : براهین متعددی برای اثبات وجود واجب تعالی بیان شده است از جمله:1. برهان حرکت 2. برهان حدوث 3. برهان امکان و وجوب یا برهان صدیقین و... خلاصه برهان امکان و وجوب این است وجود یا واجب است یا ممکن. اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممکن است یستلزم وجود واجب الوجود زیرا در غیر اینصورت دور و تسلسل لازم میآید. چونکه هر ممکن محتاج علت است و علت آن اگر ممکن باشد دور و تسلسل لازم میآید و اگر واجب باشد فهو المطلوب.
پاسخ: علاوه بر خداشناسى فطرى، خداشناسى عقلى نیز از کلام الهى استفاده مى شود. براهین گوناگونى که فیلسوفان و متکلمان براى اثبات ذات و صفات الهى اقامه نموده اند، از قرآن نیز قابل برداشت است که به ترتیب به آنها مى پردازیم:
براهین اثبات ذات
برهان صدیقین
این برهان کاملا از قرآن الهام گرفته است و فیلسوفان اسلامى با دقت و ظرافت فکرى توانستند 21 تقریر1 از آن را بیان کنند. تفاوت این برهان با براهین دیگر در این است که در سایر براهین با مطالعه در مخلوقات الهى، ولى برهان صدیقین از باب "یا مَنْ دَلَّ على ذاتِه بِذاتِه" و با تحلیل وجود، به وجود بارى تعالى مى رسیم. اینک به آیاتى که در این باب به آنها استناد شده است توجه مى کنیم:
(أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْء شَهِید);2 آیا براى اثبات پروردگارت این مقدار کافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است و در همه جا حضور دارد؟مفسران در این آیه تفاسیر متعددى داشته اند; علامه طباطبایى(رحمهم الله)، کلمه ى شهید را به معناى مشهود گرفته است و در این صورت معناى آیه این است که "آیا براى اثبات خداوند این مقدار کفایت نمى کند که پروردگار تو مشهود همه چیز است؟"; یعنى همه ى موجودات به جهت فقر و حاجت، بر وجود حق تعالى شهادت مى دهند;3 براى این که هیچ موجودى نیست، مگر این که از جمیع جهاتش محتاج و وابسته به اوست و او قیّوم و قاهر و ما فوق آن است; پس خداى تعالى بر همه چیز مشهود و معلوم است. بنا بر این تفسیر، آیه ى مذکور بر برهان صدیقین دلالت دارد.
امام فخر رازى مفاد این آیه را برهان نظم دانسته است; به این معنا که، حق تعالى نشانه هایى از خود را در این جهان آفریده است که بر وجود او گواه اند.4 قرطبى از این آیه، شهادت خداوند بر اعمال انسان ها و اثبات معاد را استفاده کرده است.5 مرحوم طبرسى در تفسیر این آیه مى گوید: خداوند سبحان آنچه را بر توحید و تصحیح نبوت پیامبر دلالت مى کند، بیان کرده است و حق تعالى کفایت مى کند بر این که قرآن از جانب اوست.6
(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ);7 خداوند و صاحبان علم شهادت مى دهند که معبودى جز او نیست.
اگر شهادت در این آیه ى شریفه، به معناى شهادت لفظى باشد، چندان بر برهان صدیقین دلالت ندارد; ولى اگر شهادت معنوى مورد نظر باشد، معناى آیه این است که وجود حق تعالى آن قدر روشن و بدیهى است که بر یگانگى خود دلالت مى کند; یعنى از روشنى وجود، به وجود الهى پى مى بریم.
برهان وجوب و امکان
برخى از آیات قرآن، به طور ضمنى، از طریق وجوب و امکان، بر وجود خداوند دلالت مى کنند. تعریف برهان وجوب و امکان این است که وقتى اصل وجود ثابت شد و از مرز سفسطه گذشتیم، آن را به حصر عقلى به واجب و ممکن تقسیم مى کنیم; اگر آن موجود، واجب باشد، مدعا ثابت است و اگر ممکن باشد، چون دور و تسلسل محال است، باید به واجب منتهى شود. آیات زیر را مى توان بر این حقیقت شاهد گرفت:
(أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْء أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ);8 آیا بدون سبب آفریده شده اند یا خود خالق خویش اند، آیا آنها آفریننده ى آسمان ها و زمین اند؟ بلکه آنها اهل یقین نیستند.
توضیح این آیات این است که چهار فرض براى پیدایش انسان قابل تصور است:
1. آنان بدون علت تحقق یافته اند. این احتمال باطل است; زیرا قانون علیّت، که مفاد آن عبارت است از نیازمندى هر ممکن و معلولى به علت، از اصول بدیهى یا قریب به بداهت علوم عقلى است و انکار آن مستلزم انکار همه ى علوم مى باشد;
2. خود آنها سازنده و خالق خویش اند. این احتمال نیز با درک وجدانى، نادرست جلوه مى دهد; در ضمن، اگر موجوداتى مانند آنها، (= والدینشان) خالق آنها باشند، همین سؤال درباره ى پدر و مادرشان مطرح مى شود;
3. به فرض، اگر خود خالق خویش باشند، خالق آسمان ها و زمین که نیستند;
4. پس خالق آنان و جهان طبیعت باید موجودى باشد که نیاز به پدیدآورنده اى نداشته باشد; و آن، خداى رحمان است.
برهان فقر وجودى
برهان دیگرى که بر اثبات خداوند دلالت دارد، برهان فقر وجودى است. صدر المتألّهین شیرازى، با الهامى که از برخى آیات گرفته است، به تقسیم وجود به رابط و مستقل، و فقیر و غنى دست یافته و آن را در بسیارى از مباحث فلسفى خود سریان داده است. این آیات عبارت اند از:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید)9 اى مردم، شما به خداوند نیازمندید و خداوند بى نیاز و ستوده است.
(وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ)10 خداوند بى نیاز است و شمایید نیازمندان.
بیان استدلال این است که موجود یا نیازمند به غیر است و یا نیست; اگر نیازمند باشد، ممکن الوجود و اگر بى نیاز باشد، واجب الوجود است و از آن رو که انسان ها، بل همه ى جهان آفرینش، نیازمند به خداى واحد قهارند، امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه جمله اى به همین مضمون فرموده اند:
کیف یستدل علیک بما هو وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور مالیس لک حتى یکون هو المظهر و لک; چگونه با موجوداتى که به تو محتاج اند مى توان به وجود تو استدلال کرد؟ آیا غیر تو، از تو ظاهرتر است که تو را آشکار سازد؟
برهان نظم
گسترده ترین برهانى که در قرآن، براى اثبات وجود خداوند مورد استفاده قرار گرفته، برهان نظم است که آیات فراوانى به آن دلالت دارند. این برهان، که از نظر منطقى پایگاه نسبتاً مورد اعتمادى دارد و احتمال نبودن خدا را به صفر نزدیک مى کند، براى عموم مردم مفید و قابل فهم و استفاده است و از طریق آیات آفاتى و جهان شمولى و آیات انفسى و جان شمولى مورد استشهاد قرار مى گیرد.
این برهان از دو مقدمه، (صغرا و کبرى) تشکیل شده و شکل اول منطقى را ترتیب داده است. صغرى از نظم و انسجام و هدفمندى جهان هستى سخن به میان مى آورد و کبرى نیز از دلالت نظم دقیق جهان بر وجود ناظم عالم و قادر، و نفى تصادف حکایت مى کند و از این طریق، وجود خالق و عالم و قادر الهى ثابت مى گردد. به آیاتى در این زمینه توجه مى کنیم:
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِن تُرَاب ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ);11 و از نشانه هاى الهى این است که خداوند، شما را از خاک آفریده، سپس شما را انتشار داده و پراکنده ساخته است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ);12 از آیه هاى او این است که براى شما از خودتان همسرانى آفریده است، تا به وسیله ى آنها آرام گیرید و میان شما دوستى و رحمت پدید آورد، در این امور نشانه هایى براى گروه اندیشمند است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِلْعَالِمِینَ);13 از آیه هاى الهى، آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ هاى شماست; و در این مطالب نشانه هایى براى جهانیان است.
(وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَات لِقَوْم یَسْمَعُونَ);14 از آیه هاى او خوابیدن شما در شب و روز و فعالیت و روزى طلبى شما از فضل اوست، در این امور، نشانه هایى است براى قومى که گوش مى سپارند.
(وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِقَوْم یَعْقِلُونَ);15 از آیه هاى الهى این است که برق را براى بیم و امید به شما نشان مى دهد و آبى از آسمان نازل مى کند; آن گاه زمین مرده را احیا مى سازد. در این امور نشانه هایى است براى قوم خردمند.
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ);16 از نشانه هاى خداوند این است که آسمان و زمین به دستور او پایدارند; آن گاه که شما را از زمین بخواند، شما از قبرها بیرون مى آیید.
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِى فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَآء فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّة وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَیَات لِقَوْم یَعْقِلُونَ);17 در آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف شب و روز و حرکت کشتى ها در دریا به سود مردم و بارانى که از آسمان ها نازل مى شود، آن گاه زمین هاى مرده را احیا مى سازد و انواع جنبندگان که در روى زمین پراکنده اند و چرخش بادها و ابرهایى که در میان آسمان ها و زمین به کار گرفته شده اند، نشانه هایى است براى قوم خردمند.
(وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن کُلِّ الثَّـمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لاَیَات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ);18
اوست که زمین را کشش داد و در آن، کوه ها و جوى ها را قرار داد و از همه ى میوه ها جفت آفرید; شب و روز را به هم مى پوشاند، در این امور نشانه هایى است براى قوم اندیشمند.
(هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وَأَ لَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ);19 او (خداوند) همان کسى که با نصرتش تو و مؤمنان را تقویت کرد و در میان دل هاى آنها الفت ایجاد کرد. اگر آنچه را که روى زمین است، انفاق مى کردى تا در میان دل هاى آنها الفت بیفکنى، نمى توانستى; ولى خداوند در میان آنها الفت نهاد، او توانا و حکیم است.
(قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمیتِ وَیُخْرِجُ الْمیتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ);20 بگو، چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى دهد و یا چه کسى مالک گوش و چشم هاست؟ و چه کسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه کسى امور را تدبیر مینماید؟ سپس به زودى مى گویید: خدا; پس بگو: چرا تقوا پیشه نمى کنید؟
پی نوشت ها:
1. ر.ک: الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 67 و آشتیانى، تعلیقه بر منظومه، ص 488 ـ 498.
2. فصّلت: 53.
3. المیزان، ج 17، ص 405.
4. التفسیر الکبیر، ج 27، ص 140.
5. الجامع لاحکام القرآن، ج 15، ص 375.
6. مجمع البیان، ج 9، ص 30.
7. آل عمران 18.
8. طور: 35 و 36.
9. فاطر: 15.
10. محمد: 38.
11. روم: 20.
12. روم: 21.
13. روم: 22.
14. روم: 23.
15. روم: 24.
16. روم: 25.
17. بقره: 164.
18. رعد: 3.
19. انفال: 62 و 63.
20. یونس: 31
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 90/5/20 ساعت 9:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
1- قناعت در لغت به معنای بسنده کردن به مقدار کم، از کالای مورد نیاز، و رضایت به چیزی است که نصیب شخص میشود. (طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج 4، ص384) در احادیث گاهی کلمه قناعت به معنای مطلق رضایت به کار رفته است. امام علی علیه السلام در نامهای به عثمان بن حنیف میفرماید: «آیا قناعت کنم و راضی باشم که بگویند او امیرالمؤمنین است و با آنها در سختیهای روزگار مشارکت نداشته باشم؟» (نهج البلاغه، نامه 45 .)
2- در علم اخلاق قناعت در مقابل حرص استعمال میشود. صفت قناعت موجب میشود که شخص به مقدار نیاز و ضرورت بسنده کند و زاید بر آن را نطلبد. (ر. ک: جامع السعادات، ملا مهدی نراقی ص 101- 100 ) .
بنابراین می توان گفت قانع کسى است که به اندک بسنده مى کند و ناخشنود نمى شود و روى ترش نمى کند و به سهم خویش راضی است . قانع یعنى کسى که بسنده مىکند به آنچه که از دنیا به وى برسد اگر چه کم باشد و بر امکانات اندک سپاسگزار است.
3- گاهی ممکن است مقوله قناعت با خساست و بخل اشتباه شود . در تفاوت قناعت و بخل گفتنی است که قناعت بیشتر در اخلاق فردی مطرح است و مربوط به استفاده بهینه از امکانات زندگی و اجتناب از زیاده روی در هزینه ها و مصارف و رضایت به نعمت های الهی است، اگر چه اندک باشد، در حالی که خساست و بخل مربوط به اخلاق اجتماعی است، آنگاه که انسان باید به یاری دیگران بشتابد و از امکانات مالی و اعتباری خویش در جهت دستگیری و یاری برادران مومن خویش مصرف نماید، بخل بورزد و هزینه نکند. قناعت نمود مناعت طبع و بزرگواری و زهد و تحمل آدمی است ، در حالی که بخل صفت رزیله و ناشی از حقارت نفس و نمود خودخواهی انسان است .
4- عقل عامل مهمی در گزینش قناعت است. حضرت علی علیه السلام میفرماید: «من عقل قنع آنکه خردورزی کند، قناعت پیشه میکند.» (آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، شرح خوانساری، ج 5، ص 150 .) عقل قناعت را به علت آثار ارزشمند آن، از جمله: بینیازی انسان از غیر خود و قدرت یافتن آدمی برای تحمل کمبودها و صبر بر آنها، بر میگزیند و آن را به سود شخص میداند. گرچه انسان در ظاهر با قناعت، از امکانات ظاهری استفاده کمتری میکند، ولی به جهت عاقبت قناعت، این عمل مورد پذیرش عقل است . هر اندازه سطح دانش شخص نسبتبه جهان و نفس خود بیشتر میشود و با عمق بیشتری به مسائل انسانی توجه میکند، در پذیرش صفات پسندیده انسانی، از جمله صفت قناعت، آمادگی بیشتری پیدا میکند.
با آنچه گفته آمد روشن مىگردد که قناعت جلوه اى از حالت و ملکه زهداست که در رفتار و سطح معیشت زندگى انسان پدید مى آید و در واقع زندگى زاهدانه همان زندگى با قناعت ساده و به دوراز آزمندى رفاه زدگى تجملگرایى و تنوع طلبى است.
امیر المؤمنین علیه السّلام نیز قناعت را به زندگى ساده و کم زرق و برق و سبک تفسیر کرده است :اقنعوا بالقلیل من دنیا کم لسلامه دینکم فان المومن البلغه الیسیره من الدنیا تقنعه (غرر الحکم : 2549 .) به اندک دنیا بسنده کنید تا دینتان سالم بماند زیرا مومن به اندکى که کایتش کند قناعت دارد.
5- علمای اخلاق نقطه مقابل قناعت را حرص می دانند و در تعریف آن چنین می گویند : حرص صفتی است نفسانی که انسان را به اندوختن بیش از احتیاج خود وا می دارد و از شاخه های حب دنیا و اصفات هلاک کننده و ازاخلاق گمراه کننده است . حرص به بیابانی می ماند که کرانه های آن نا پیدا است و هم چون سرزمین وحشتناک بی انتها است که حریص هر قدر در آن پیش می رود به آخر آن نمی رسد
به طور مثال قناعت به این است که اگر این فرد در طول سال مثلا به دو دست لباس نیاز دارد به همین تعداد اکتفا نماید و حرص نزند و زیاده روی و اسراف نکند .
6-در موضوع قناعت و صرفه جویی باید همه جوانب و اطراف آن را در نظر گرفت و سطحی نگر و یک جانبه نگر نبود . گاهی ممکن است در موردی و نسبت به فردی قناعت صدق کند و به حال او مفید باشد ولی نسبت به کل جامعه و کشور صدق قناعت نکند و در مجموع به نفع جامعه و کشور نباشد .
در دوران ما که مسائل اقتصادی کاملا تخصصی و پیچیده شده و اوضاع و شرایط جهانی در آن تاثیر بسیاری دارد موضوع قناعت را نیز با توجه به این وضعیت و شرایط در نظر گرفت زیرا دین مجموعه ای از احکام و اخلاق و معارف و حقایق است و مسلمان تمام عیار آن است که همه این امور را با هم در نظر بگیرد .
به عنوان مثال باز گذاشتن لامپی که مورد استفاده نیست اسراف و زیاده روی در مصرف برق است و باید آن را خاموش کرد ولی ممکن است اولویت دیگری مطرح باشد که باعث شود این کار فعلا اسراف محسوب نشود، مثلا اگر به فرض از نظر کلید برق در مضیقه باشیم ویا تولید آن هزینه زیادی در بر داشته باشد و روشن و خاموش کردن کلید مستلزم استهلاک و خرابی و نیاز به تهیه ویا تولید آن با هزینه بالا باشد ولی تولید برق و بازگذاشتن لامپ در مجموع ارزان تر و به صرفه تر باشد مصداق قناعت در این جا باز گذاشتن لامپ و روشن و خاموش نکردن کلید است .
پس قناعت و حرص نداشتن امری نسبی است وباید موردش را با مقایسه با حالات و صورت های دیگر و براساس نگاهی جامع و فراگیر تعیین نمود .
7- هر چند قناعت شخصی و فردی مفید و سازنده است ولی نتیجه کامل و تمام عیار هنگامی حاصل می گردد که به صورت یک فرهنگ عام و فراگیر در همه عرصه ها و میدان ها اجرا شود و میان اینها هماهنگی و همسویی باشد . در مثال مطرح شده در عین حال که من مصرف کننده باید از مصرف بیش از حد نیاز خود داری کنم و قناعت داشته باشم ، تولید کننده لباس و پوشاک نیز باید در حد خود و متناسب با نوع کارش قناعت را رعایت کند و از تولید بی رویه و زیادتر از حد نیاز بازار و جامعه خودداری کند تا منجر به عرضه بیش از حد تقاضا و در نتیجه بهم خوردن توازن اقتصادی نگردد .
به عبارتی دیگر عمل به هر دستور از دستورات دین هر چند همواره سودمند و راهگشا است اما بهترین و کامل ترین ثمره و نتیجه آن مربوط به زمانی است که همه این دستورات با یکدیگر و در کنار هم مورد عمل واقع شود و همه شرا یط و اوضاع و احوال با هم در نظر گرفته شود .
8- در فقه اسلامی و آموزه های قرآن و اهل بیت –ع- بیان شده که در مواردی که عمل به دو و یا چند دستور و حکم الهی مستلزم تزاحم در بین آنها است جای قاعده اهم و مهم است و باید در میان این چند وظیفه آنراکه مهم تر است مقدم داشت و به آن عمل کرد ،مثلا لمس نامحرم حرام است ولی اگر در موردی نجات جان نامحرمی در گرو لمس او باشد نجات جان او بر حرمت لمس او مقدم است.
به طور کلی باید توجه داشت که قناعت بخل ورزیدن و یا مصرف نکردن نیست، قناعت آن است که انسان از امکانات خویش به صورت صحیح و با بهره وری مناسب و رعایت الگوی مصرف توصیه شده در جامعه و مطابق دستورات اسلام استفاده کند و در این امور از زیاده روی و ریخت و پاش اجتناب ورزد.
9-اصل کلی اقتصادی اسلام در خانواده و جامعه رعایت اعتدال است. در رابطه با اعتدال در انفاق توجهتان را به مطالب زیر جلب می کنیم:
« وَالذینَ اذا اَنفَقوا لَم یُسرفوُا و لَم یَفتروُا وَ کانَ بینَ ذلکَ قواماً » ( فرقان/ 67)
« آنان کسانى هستند که هر گاه انفاق کنند ، نه اسراف کنند و نه سختگیرى ، بلکه در میان این دو ، اعتدال مىورزند.»
این آیه ، بیانگر یکى از مهمترین مسایل زندگى است که رعایت آن موجب آسایش و آرامش فرد و جامعه شده و باعث گشودن گرههاى مشکلات و برطرف شدن بسیارى از نابسامانىهاى اجتماعى و اقتصادى مىگردد . و مىتوان از آن به عنوان معجزه زندگى یاد کرد ، و آن مساله اعتدال در انفاق و مصرف است.
اعتدال ، یعنى میانهروى و حدفاصل بین افراط و تفریط ، که چنین کارى از نظر اسلام در همه چیز ، محبوب و مطلوب است ، قرآن مسلمانان را به خاطر پیروى از اسلام ، به عنوان « امت وسط » یعنى امت معتدل خوانده و مى فرماید: « وَکذلکَ جَعلناکُم اَمةٌ وَسَطاً » ( بقره /143) اینگونه شما را امت میانه قرار دادیم.
امیر مؤمنان على (ع) آنان را که از راه اعتدال به سوى افراط یا تفریط کشانده مىشوند ، جاهل خوانده و مىفرماید: « لا تَرَی الجاهِلُ الّامفرطا او مفرطا » همیشه جاهل را نمىنگرى جز این که یا زیادهروى مىکند ، و یا کم مىآورد.
در آیه مورد بحث ، که بیانگر یکی از نشانه های بندگان ممتاز خداست ، از یکى از شاخه هاى مهم اعتدالى ، که مربوط به امور اقتصادى و زندگى اجتماعى است سخن به میان آورده ، که نقش مهمى در اصلاح زندگى و سامان یافتن شؤون اجتماعى و خانوادگى دارد ؛ و آن رعایت اعتدال در مصرف است ، یعنى انسان مسلمان ، در انفاق و مصرف ، نه اسراف مىکند و نه سختگیری ، بلکه راه میانه ی بین این دو را برمىگزیند.
رعایت اعتدال در انفاق یک حالت نسبی دارد, یعنی نسبت به افراد با شرایط اقتصادی مختلف متفاوت است, هر کسی باید خودش حساب کند و شان خویش را در انفاق و اسراف بیابد. اگر بیش از حد نیاز انفاق کند ممکن است اسراف محسوب شود و در صورتی که توان داشته باشد و نیاز را برنیاورد, دچار بخل خواهد بود. مثلا کسی که حقوق و درآمد ماهانه اش 300000 تومان است اگر در مهمانی و پذیرایی اش چند نوع غذا باشد و انواع میوه ها بر سر سفره اش باشد اسراف است و یا مثلا هدیه ای که به طور معمول برای مراسمی مثل تولد و ازدواج و خرید خانه و غیره تهیه می کند, اگر بیست هزار تومان و یا حداکثر سی هزار تومان بیشتر باشد اسراف است مگر در موارد خاصی که معمولا نادر و استثنایی است.
همین فرد با همین درآمد اگر مثلا نیمی از درآمدش را انفاق کند, مشمول اسراف است چون از حیث معیشت در سختی می افتد و به طور کلی باید میزان درآمد و شأنیت اجتماعی و شرایط اقتصادی ملاک و معیار اسراف و بخل باشد که در افراد مختلف, متفاوت است. یک میهمانی با هزینه صد هزار تومان برای درآمد سیصد هزار تومان اسراف است در حالی که برای درآمد دو میلیون تومان معمولی و عادی است. در واقع اسراف آن است که بیش از حد و در غیر حق و بی جا مصرف گردد.
واقتار و بخل آن است که کمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد. در روایتی تشبیه جالبی برای اسراف و اقتار (بخل) و حد اعتدال بیان شده است. هنگامی که حضرت صادق(ع)، آیه 67 سوره سوره فرقان را تلاوت کرد, مشتی سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود این همان اقتار و سخت گیری است. سپس مشت دیگری برداشت و دست خود را چنان گشود که همه آن را بر روی زمین ریخت و فرمود این «اسراف» است. بار سوم مشت دیگری برداشت و کمی دست خود را گشود به گونه ای که مقداری فرو ریخت و مقداری در دستش باز ماند و فرمود این همان «قوام» است.تفسیر نمونه, ج 15, ص 152
کاری که اهل بیت(ع) انجام دادند و داستان آن در سوره هل اتی آمده ایثار بود که بالاتر از انفاق است. انفاق, یعنی دادن مالی که بیش از نیاز خود انسان است به نیازمندان و تامین مخارج آنها, در حالی که در ایثار حتی چیزی را که بدان نیاز داری به دیگران می دهی و از خویش می گذری.
10- در مورد ایی موضوع مراجعه به منابع ذیل سودمند است :
1- اسلام و مقتضیات زمان ، استاد مطهری
2- اخلاق در قرآن ، آیه الله مکارم شیرازی ، ج2، حرص و قناعت
10 – با توجه به ان چه در مورد قناعت گفته شد معنی ولخرجی نیز روشن می گردد . مواردی که شما ذکر کرده اید خساست محسوب نمی شود . کم کردن از مخارج غیر ضروری و پس انداز کردن برای آینده و تحصیل و ازدواج حساست به شمار نمی اید بلکه این کارآینده بینی و دور نگری است که مورد توصیه و سفارش است .
11- برای پرهیز از ولخرجی راهکارهای عملی زیر موثر است :
الف- سعی کنید جز در موارد لازم پول زیادی با خود حمل نکنید و تنها به اندازه لازم و معمول با خود پول بردارید .
ب- جز در موارد لازم به مغازه ها و فروشگاه ها و جاهایی که شما را وسوسه به خرید غیر لازم می کند نروید .
ج- تنها برای خرید لازم به فروشگاه بروید و نیاز خود را از پیش مشخص نمایید نه این که به مغازه و فروشگاه بروید و در آن جا تازه به فکر نیاز خود بیفتید .
7- توجه شما را به چند حدیث در این مورد جلب می نماییم :
َالف- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص : الْقَنَاعَةُ کَنْزٌ لَا یَفْنَى
رسول خدا فرموده: قناعت گنجى است که تمام نمیشود.
ارشاد القلوب-ترجمه رضایى ج1 ص2 باب 34
ب- وَ فِی الزَّبُورِ الْقَانِعُ غَنِیٌّ وَ لَوْ جَاعَ وَ عَرِیَ وَ مَنْ قَنِعَ اسْتَرَاحَ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ اسْتَطَالَ عَلَى أَقْرَانِه
و درکتاب زبور است که قناعتکننده ثروتمند است اگر چه گرسنه و برهنه باشد و هر کس قناعت کند از مردم زمانش راحت است و آرامش خاطر دارد.
ارشاد القلوب-ترجمه رضایى ج1 284 باب سى و چهارم - در قناعت است ..... ص : 283
ج- َ قَالَ ص : یَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَ یَبْقَى مَعَهُ اثْنَانِ الْحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَل
و فرمود: پسر آدم پیر مىشود ولى دو خصلت با او باقى میماند یکى حرص و آز دیگرى آرزو
د-و نیز پیامبر –ص- فرمود : یَا عَلِیُّ أَنْهَاکَ عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ عِظَامٍ الْحَسَدِ وَ الْحِرْصِ وَ الْکَذِب
ای علی ! تو را از سه صفت بد بزرگ یعنی حسادت و حرص و دروغ بر حذر می دارم .
بحار الأنوار ج66 ص 371 باب 38
برای آگاهی بیشتر در این مورد ر. ک :
1- اخلاق در قرآن ، آیه الله مکارم شیرازی ، ج2، مباحث حرص و قناعت و اسراف
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/5/18 ساعت 11:16 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
مامون با تظاهر به تشیع - در صدد رفع مشکلاتی بود که از ناحیه ی علویون - از آغاز خلافت - بر سر راهش قرار گرفته بود او در این مبارزه، گام به گام حرکت کرد و در آخرین مرحله، تحمیل «ولایتعهدی » به امام رضا علیه السلام بود.
مامون در برابر اعتراضی که در مورد ولایتعهدی امام علیه السلام بر او شد چنین پاسخ داد:
«این مرد [امام رضا علیه السلام] کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می خواند ما او را بدین جهت ولی عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن شیفتگان ایشان بدانند که او آن چنان که ادعا می کند، نیست; و این امر (خلافت) شایسته ما است نه او! و همچنین ترسیدیم، اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که در رابطه با وی این شیوه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه ی پرتگاه قرار داده ایم، نباید در کار وی سهل انگاری کنیم. بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم به صورتی در آوریم، که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس در باره ی او چنان چاره اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم » .
«ابا صلب هروی » نیز در خصوص واگذاری ولایتعهدی به علی بن موسی الرضا علیه السلام می گوید:
«ولایتعهدی را به امام واگذاشت، تا به مردم نشان دهد که او چشم به دنیا دارد و بدین ترتیب، موقعیت معنوی خود را پیش آن ها از دست بدهد» .
به غیر از اهدافی که مامون در مورد ولایتعهدی حضرت اظهار کرد، برای کنترل امام رضا علیه السلام نیز نگهبانان و جاسوس هایی را گمارد تا اخبار امام را به وی برسانند.
عکس العمل امام رضا علیه السلام در برابر پیشنهاد ولایتعهدی
اولین واکنش امام هشتم علیه السلام نسبت به پیشنهاد مامون در خصوص ولایتعهدی، این بود که از آمدن به خراسان سرباز زد چرا که آمدن او به «مرو» یک پیروزی سیاسی برای مامون به حساب می آمد. کلینی از «یاسر خادم » و «ریان بن صلت » نقل کرده است: وقتی کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار یافت، نامه ای به امام علیه السلام نوشته و از او خواست تا به خراسان بیاید، ولی امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمی داد مامون در سال 200ه . ق نامه ها و پیک های متعدد به مدینه، حضور حضرت رضا علیه السلام فرستاد و آن حضرت را با تاکید و تشدید به خراسان دعوت کرد در حدیث آمده است: مامون از نوشتن نامه در این رابطه دست بردار نبود.
تا این که «رجاء بن ابی الضحاک » را مامور کرد که امام علیه السلام را به این مسافرت مجبور کند.
وداع امام هشتم از مدینه و مکه:
شیخ صدوق رحمه الله از محول سجستانی آورده است:
«وقتی که فرستاده ی مامون برای بردن امام رضا علیه السلام از خراسان به مدینه آمد، من آنجا بودم. امام علیه السلام به منظور خدا حافظی و برای وداع، به مسجد النبی کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و مکرر با قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وداع می کرد و بیرون می آمد و نزد قبر باز می گشت و با صدای بلند گریه می کرد. من به امام نزدیک شده، سلام کردم امام جواب سلام مرا داد، حضرت را در رفتن به سفر خراسان تهنیت و مبارک باد گفتم. امام فرمود: به دیدن من بیا زیرا از جوار جدم خارج می شوم و در غربت از دنیا می روم و در کنار قبر هارون مدفون می شوم! من همراه حضرت به خراسان رفتم، تا این که از دنیا رفت و در کنار قبر هارون به خاک سپرده شد. امیه بن علی می گوید: من در آن سالی که حضرت رضا علیه السلام در مراسم حج شرکت کرد و سپس به سوی خراسان حرکت نمود، در مکه با او بودم و فرزندش امام جواد علیه السلام (که پنج سال داشت) با او بود. امام با خانه ی خدا وداع می کرد و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آن جا نماز خواند. امام جواد علیه السلام بر دوش موفق (غلام حضرت) بود که او را طواف می داد. نزدیک حجر اسماعیل، امام جواد علیه السلام از دوش موفق پایین آمد و مدتی طولانی در آن جا نشست موفق گفت: فدایت شوم برخیز.
امام جواد علیه السلام فرمود: نمی خواهم. مگر خدا بخواهد. آثار غم و اندوه در چهره اش آشکار شد.
موفق نزد امام رضا علیه السلام آمد و گفت: فدایت شوم، حضرت جواد علیه السلام در کنار حجر اسماعیل نشسته و بلند نمی شود.
امام هشتم علیه السلام نزد فرزندش آمد و فرمود: بلند شو عزیزم.
حضرت جواد علیه السلام عرض کرد: «چگونه برخیزم با این که خانه ی خدا را به گونه ای وداع کردی که دیگر نزد آن بر نمی گردی! » .
امام رضا علیه السلام فرمود: «حبیب من برخیز» آنگاه حضرت جواد علیه السلام برخاست و با پدرش به راه افتاد.
امامت حضرت جواد علیه السلام:
«حسن بن علی وشاء» می گوید که امام رضا علیه السلام به من فرمود:
انی حیث ارادوا الخروج من المدینة، جمعت عیالی فامرتهم ان یبکوا علی حتی اسمع، ثم فرقت فیهم اثنی عشر الف دینار ثم قلت: اما انی لا ارجع الی عیالی ابدا. «موقعی که می خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، خانواده ام را جمع کرده و به آن ها امر کردم که برایم گریه کنند تا صدای گریه ی آن ها را بشنوم. سپس در میان آن ها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و به آن ها گفتم من دیگر به سوی شما بر نمی گردم » .
سپس دست پسرش حضرت امام جواد علیه السلام را گرفت و به مسجد برد و او را به قبر مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله چسبانید و نگهداری او را به برکت روح مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست.
حضرت امام جواد علیه السلام به پدرش نگاه کرد و گفت: به خدا سوگند به سوی خدا می روی.
سپس امام هشتم علیه السلام به خدمتکاران و نمایندگان خود دستور داد تا از حضرت جواد علیه السلام اطاعت کنند و با او مخالفت ننمایند و به آن ها تفهیم کرد که فرزندش امام جواد علیه السلام جانشین اوست.
امام رضا و ایران:
شهر «مرو» مرکز خلافت مامون بود. به دستور مامون، امام هشتم شیعیان را از مدینه به بصره و از آن جا به اهواز و سپس از مسیر فارس به نیشابور و بعد به خراسان آوردند و حضرت را از طریق کوفه نیاوردند . در بعضی از کتب تاریخی آمده است که امام از طریق «قم » آورده شد. امام رضا علیه السلام در مسیر خود به نیشابور رسید جمعیت بسیاری از حضرت استقبال کردند هنگام عزیمت به سوی «مرو» جمعی از دانشمندان اهل سنت از امام خواستند تا حدیثی از آباء گرامش نقل کند، امام دستور داد پرده ی کجاوه را کنار زدند، مردم در حال هجوم بودند و سروصدا می کردند، امام از مردم خواست تا ساکت شوند، آنگاه فرمود:
پدرم از پدرش تا امیر المؤمنین علی علیه السلام و او از پیامبر صلی الله علیه و آله و او از جبرئیل نقل کرد که خداوند فرمود: کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی.
«کلمه توحید، سنگر محکم من است، پس هر کس داخل آن گردید، از عذاب من در امان است » .
امام رضا علیه السلام بعد از اندک تاملی، به آن ها فرمود: این موضوع شروطی دارد.
وانا من شروطها. «پذیرش امامت من، از جمله ی شروط آن است » . بیست هزار و به قولی بیست و چهار هزار نفر. این سخن را نوشتند.به این ترتیب، حضرت ثامن الائمه علیهم السلام، شرط توحید را، ولایت و امامت آل علی علیه السلام را پذیرا بودن، دانست.
از دیگر موضع گیری های آشکار امام علیه السلام در خصوص امامت، فرمایش آن حضرت است در کنار مامون - موقعی که مسئله ی ولایتعهدی را مطرح کرد - امام چنین فرمود: «مامون حقی را به ما داد که دیگران آن را نپذیرفتند» .تا قبل از موضع گیری شفاف امام علیه السلام در مورد امامت، این موضوع فقط در میان خواص مطرح بود; ولی پس از طرح این مطلب مهم، در میان عامه ی مردم نیز گسترش پیدا کرد. اثبات این مسئله که «امامت، حق علویون است » از نکاتی است که حرکت تبلیغی ایشان در توضیح معنای امامت و مناظرات آن حضرت تاثیر منحصر به فردی در آن داشته است. امام رضا علیه السلام در مرو:
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با همراهان وارد مرو شد و در خانه ای که برایشان در نظر گرفته بودند، مستقر شد و مورد تکریم مامون قرار گرفت. از متون تاریخی بر می آید که مامون ابتدا خلافت را به امام علیه السلام پیشنهاد کرد; ولی امام علیه السلام آن را به شدت رد کرد.
مامون برای جلب رضایت امام علیه السلام تلاش کرد. این را یزنی ها در مرو بیش از دو ماه طول کشید، ولی امام علیه السلام به هیچ وجه موافقت نکرد. مامون افراد دیگری را نزد امام فرستاد و آن ها نتوانستند امام علیه السلام را متقاعد سازند که ولایتعهدی را بپذیرد.
وقتی دیدند به این روش کاری از پیش نمی برند; امام را گاهی تلویحا و گاهی صراحتا به مرگ تهدید می کردند.در برخی تواریخ آمده است که مامون نذر کرده بود که اگر بر برادرش امین پیروز شود خلافت را به امام رضا علیه السلام واگذارد، اگر این مطلب درست باشد این سؤال مطرح می شود که چرا امام را به قبول خلافت مجبور نکرد بلکه ولایتعهدی را به ایشان تحمیل کرد؟ ! و بعد از آن که حضرت قبول نکرد چرا او را به حال خود وانگذاشت؟ !
امام رضا علیه السلام متوجه خطرات این بازی سیاسی بود لذا گر چه در سال 201 قمری ولایتعهدی را قبول کرد ولی مکرر خبر مرگ خود را قبل از مامون گوشزد می کرد. نظر امام رضا علیه السلام در خصوص قبول ولایتعهدی:
امام رضا علیه السلام در پاسخ ریان که از حضرت پرسید: شما با آن همه زهد در دنیا چرا ولایتعهدی مامون را پذیرفتید؟ فرمود:
قد علم الله کراهتی «خدا می داند که چقدر من از این موضوع ناخشنودم » .
امام رضا علیه السلام ولایتعهدی را پذیرفت در حالی که می دانست به قیمت جانش تمام خواهد شد، ولی اگر نمی پذیرفت علاوه بر جان خودش جان شیعیان نیز به خطر می افتاد. در آن روزگار که تفکرات و فلسفه های الحادی و ضد دینی رواج کامل داشت. اگر امام اقدامی می کرد که جانش را از دست می داد; شیعیان به انحراف کشیده می شدند. در آن روز وجود امام علیه السلام برای سلامتی افکار شیعیان ضروری بود. علاوه بر این امام با قبول ولایتعهدی عملا از بنی عباس اعتراف گرفت که علویین حق حکومت دارند بلکه از بنی عباس هم برترند و غصب حق کسی دلیل حق نداشتن او نیست.
«ابن معتز» شاعر درباری در اشعارش به همین نکته اشاره می کند و می گوید:
اگر مامون ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام داد، کسی فکر نکند خلافت و حکومت حق «رضا» و علویین است و مامون را در خلافت حقی نیست مامون ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام داد تا به او و علویون بفهماند حکومتی که شما برای آن خود را به کشتن می دادید نزد من ارزشی ندارد (شاعر متوجه شده بود که واگذاری ولایتعهدی اعتراف به حقانیت امام است و با این حرفها سعی می کرد حقیقت را واژگون جلوه دهد) .
نکته دیگر این که امام علیه السلام با قبول ولایتعهدی این شایعه را خنثی کرد که ائمه تنها به امور دینی مردم می پردازند و کار فقهی انجام می دهند; اما به خیر و شر امور مسلمین کاری ندارند از این جهت است که امام رضا علیه السلام در پاسخ «محمد بن عرفه » که دلیل قبول ولایتعهدی را پرسید؟ فرمود: به همان دلیل که جدم داخل شدن در شورای شش نفره را پذیرفت [من نیز ولایتعهدی را پذیرفتم.] .
در مجموع باید گفت: امام به قبول ولایتعهدی راضی نبود گر چه فوایدی در برداشت ولی خطرات آن بیشتر از نفع آن بود و کاملا معلوم بود که مامون امام را حذف فیزیکی یا معنوی خواهد کرد.
منبع : سایت حوزه
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/5/11 ساعت 7:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
در خطوط پدافندی شرق بصره بودیم. سال 62 بود و شب اول ماه مبارک رمضان و نمازمان را شکسته میخواندیم و...
حاج ناصر که امیر دلهایمان بود و فرمانده گردانمان، شور و شوقمان را که دید و سوالاتمان را که شنید، گفت:
ـ ایا جز این است که بسیاری بر این باورند که دانندش و ندانندش؟ و بسیاری بر این تصور غلط که دارندش و ندارندش؟ و تنها خردمنداناند که دانندش و ندارندش و به هر لحظه خوانندش. و از نشانههای خردمندی عاشق بودن است و شما بسیجیان که عاشقانی عارفید نیک میدانید که برای عاشق همیشه رمضان است و شما نیز که نمیتوانید و قصد ده روز نکردهاید، قصد کردهاید که اهل رمضان باشید و اهل آثار آن که «تقوا»ست و «ولایت» و «حضور». و بسیجی عاشق و اهل رمضان باید اندازه خود بشناسد و قدر خود بداند و بکوشد برای فتح خاکریزی در درون، تا از سنگر کمین درون خود پاسداری و پدافند کند و لحظات حضور را بالا برد و این از برکات رمضان است که تو همیشه در آنی! و نیز وقتی جانب قبلهای و پس از نماز دست بر سینه سلام دهی، بر این اعتقادی که شنود: (تسمع کلامی) و پاسخ دهد: (و تردّ سلامی). دانی که داند و بیند و شنود. اما عزیز، ایا نه مگر همه را داند و همه را بیند در تمامی اوقات و شِنَود به تمامی لحظات؟ پس چرا به هر لحظه و به تمامی اوقات در حضور نیستند و نیستی؟ و این است که تو باید قدر خود بدانی که اینجا در لشکر حضرت امام زمانی(عج) و جان بر کف در تمامی لحظات حضور را حس میکنی، پس اهل رمضانی.
بسیاری روزانه چند لحظه فقط در حضورند و سلامی دهند و پی کارشان روند. لیک خدا و امام همیشه حاضرند و شاهد، و بسیاری این حضور را حس نمیکنند؛ پس رمضان به کمک میاید تا لحظات حضور حس شده و بیشتر و بیشتر شود و بحمدالله بسیجی در لشکر ایمان است و در تمامی لحظات در حضور و حاضر...
و تو از راهیان نوری و طالب رسیدن. نیک میدانی که راه نیست به خدای الّا از در خانه خدای تا «خانه خدای» و درب ورود خائه نبیاکرم است و باید از این درب گذشت، نه از دیوار.
و خانه نبی نیز راهی جز دیوار دارد و درب ورودش خانه وصی است علیه السلام. و درب ورود بدین مدینه «علم» و «حلم» و «ولا» نیز خانه ولی است و این سلسلهمراتب زرین ولایت است. و این است که فرمودهاند باید از ماه رجب که ماه امام است بگذری تا به شعبان برسی که ماه نبی است و آنگاه به ماه رمضان میرسی که ماه خداست و تنها با ولا ولایت میتوان بر سر خوان نعمت آن نشست. و آنکه را این روزی کردند، از اسیری هر چیز بِرَست و به مقصد و مقصود رسید و آنچه میخواست دید. همچون بسیج که اهل ولا و ولایت است ...
و فرمودهاند اگر طمع رسیدن داری، پیش از آنکه رشته ولایت محکم کنی، هر جا که باشی در سقوطی و در هلاک؛ در هوا، در آب و یا در خاک. پس باید بشتابی به متابعت «ولا» و «ولایت» که این از نشانههای توفیق است و رسیدن و از ثمرههای بیداری. بشتاب و بجوی و دست برمدار. تا گاهی که آن به کف آری و همراه داری! و تنها با «ولایت» حلاوت یابی که در حضوری و در فرمان دوست، که هر چه هست اوست و بس! و بی ولا، رنج به حاصل کنی، بی ثمر! که در حضور نهای و در انتظاری. و انتظار بی ولا، عمر باختن است و فرصت را تباه ساختن! و این نیز به خاطر داشته باش که:
ـ در جامعه و تاریخ نیز صعبترین آفتهای جنگ، نسیان و فراموشی ایثارها و ایثارگریها و شهداست که «شهادت رمز اصل اقتدار است» و شهادت اصل رمز اقتدار نیز هست، و بوده است تا تاریخ بوده است و نه مگر اینکه حق و باطل همیشه در تقابل بودهاند و خواهند بود تا ابتلا و امتحانی باشد برای آنکه میخواهد قرین عزت باشد و زمینهای باشد برای آنکه میخواهد گامی فرانهد از نفس و از خویش که تنها همین یک گام که از خویش فراتر نهد، بالاتر است از عمری دویدن و سلوک.
و نیز هر که حرمت شهیدان و حرمت جانبازان فرونهد و در دیدارشان سستی نشان دهد، نشان بدبختی بر او پیدا شود و این بلای تاریخ نیز هست که کج رود
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/5/10 ساعت 9:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
مبارک باد آمد ماه روزه رهتخوش باد، اى همراه روزه شدم بر بام تا مه را ببینم که بودم من به جان دلخواه روزه نظر کردم کلاه از سر بیفتاد سرم را مست کرد آن شاه روزه مسلمانان، سرم مست است از آن روز زهى اقبال و بخت و جاه روزه بجز این ماه، ماهى هست پنهان نهان چون ترک در خرگاه روزه بدان مه ره برد آن کس که آید درین مه خوش به خرمنگان روزه رخ چون اطلسش گر زرد گردد بپوشد خلعت از دیباه روزه دعاها اندرین مه مستجاب است فلکها را بدرد آه روزه چو یوسف ملک مصر عشق گیرد کسى کو صبر کرد در چاه روزه سحورى کم زن اى نطق و خمش آن ز روزه خود شوند آگاه روزه
(کلیات شمس، جزء و پنجم، ص 137)
رمضان، ماه روزه و ماه نهم از ماههاى قمرى بین شعبان و شوال است، رمضان در لغتبه معناى تابش گرما و شدت تابش خورشید است. بعضى گویند رمضان به معنى سنگ گرم است که از سنگ گرم، پاى روندگان مىسوزد و شاید ماخوذ از «رمض» باشد که به معنى سوختن است چون ماه صیام گناهان را مىسوزاند به این خاطر، بدین اسم موسوم شده است زیرا ماه رمضان موجب سوختگى و تکلیف نفس است. اما صوم و روزه که در این ماه تکلیف شرعى مسلمانان است عبارت است از احتراز از خوردن و آشامیدن و مفطرات دیگر از طلوع صبح تا غروب.
در قرآن مجید یک بار «رمضان» و چهارده بار صوم و صیام و صائمین و صائمات ... آمده است.
شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن ... ماه رمضان است که در آن فرو فرستاده شد قرآن ... دستور روزه در آیه 179 سوره بقره طرح شده است: یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون.
از همان آغاز که رودکى پدر شعر فارسى، بلند بناى کاخ ادب را برافراشت، مفردات روزه، رمضان، صوم و صیام در آیینه شعر فارسى انعکاس یافتند. این انعکاس در تمامى انواع شعر مدحى، اخلاقى، تعلیمى، غنایى و رثا دیده مىشود. در شعر شاعران دوره اول، کاربردها سطحى است و از اعلام ماه رمضان یا عید رمضان و مبارک باد گفتن آن فراتر نمىرود:
روزه به پایان رسید و آمد نو عید هر روز بر آسمانتباد امروزا
(رودکى)
بر آمدن عید و برون رفتن روزه ساقى بدهم باده بر باغ و به سبزه
(منوچهرى به نقل از دهخدا)
جاهش زد هر چون مه عید از صف نجوم ذاتش زخلقت چون شب قدر از مه صیام گر در مه صیام شود خوانده این مدیح بر تو به خیر باد مدیح و مه صیام
(به نقل از دهخدا)
نزد خداوند عرش بادا مقبول طاعتخیر تو و صیام و قیامت
(مسعود سعد به نقل از دهخدا)
روزه دار و به دیگران بخوران نه مخور روز و شب شکم بدران
(به نقل از دهخدا)
خاقانى شاعر تعلیمى علاوه بر آن که در شعر خود از مفردات صوم و صیام سود جسته است و صیام را از بهترین سکنات نفس دانسته است:
از جسم بهترین حرکاتى صلاة دان وز نفس بهترین سکناتى صیام دان
(خاقانى)
در توحید و معراج حضرت ختمى مرتبت گوید:
دل گرسنه در آمد بر خوان کائنات چون شبهتى بدید برون رفت ناشتا مریم گشاده روزه و عیسى ببسته نطق کو در سخن گشاده سر سفره سخا...
(خاقانى ص 5)
خاقانى از مضمون روزه گرفتن و افطار کردن، در شعر غنایى، مدحى و رثایى نیز سود جسته است، در شعر غنایى مىگوید:
عشق آتشى است کاتش دوزخ غذاى اوست پس عشق روزهدار و تو در دوزخ هوا
(خاقانى ص 205)
و در شعر مدحى مىگوید:
تا به رویش گرفتهام روزه جز به یادش نکردهام افطار
(خاقانى ص 205)
و در شعر رثایى، روزه گرفتن را به معنى ترک و قطع علاقه به کار برده است آنجا که از زبان امیر رشید الدین فرزند در گذشتهاش مىگوید:
من کنون روزه جاوید گرفتم زجهان گر شما در هوس عید بقایید همه
(خاقانى ص 409)
و در موردى دیگر تهمت و غیبت را از مبطلات روزه دانسته، مىگوید:
به طفلى درم رغبت روزه خاست ندانستى چپ کدام است و راست یکى عابد از پارسایان کوى همى شستن آموختم دست و روى که بسم الله اول به سنتبگوى دوم نیت آور سوم کف بشوى پس آنگه دهن شوى و بینى سه بار مناخر به انگشت کوچک بخار به سبابه دندان پیشین بمال که نهى است در روزه بعد از زوال وزان پس سه مشبت آب بر روى زن ز رستنگه موى سر تا ذقن در دستها تا به مرفق بشوى ز تسبیح و ذکر آنچه دانى بگوى دگر مسح سر بعد از آن غسل پاى همین است و ختمش به نام خدا کس از من نداند در این شیوه به نبینى که فرتوت شد پیر ده شنید این سخن دهخداى قدیم بشورید و گفت اى خبیث رجیم نه مسواک در روزه گفتى خطاست بنى آدم مرده خوردن رواست دهن گوز ناگفتنىها نخست بشوى، آنکه از خور دنیا بهشت
(بوستان ص 292)
و در قصیدهاى از تودیع ماه رمضان، بار بر دل دارد و مىگوید:
برگ تحویل مىکند رمضان بار تودیع بر دل اخوان یار نادیده سیر زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان غادرالحب صحبة الاحباب فارق الخل عشرة الخلان ماه فرخنده روى بر پیچید و علیک السلام یا رمضان الوداع اى زمان طاعت و خیر مجلس ذکر و محفل قرآن مهر فرمان ایزدى بر لب نفس در بند و دیو در زندان تا دگر روز، با حبان آید بس بگردد به گونه گونه جهان بلبلى زار زار مىنالید بر فراق بهار وقتخزان گفتم اندوه مبرکه باز آید روزه نو روز و لاله و ریحان گفت ترسیم بقا وفا نکند ور نه هر سال گل دهد بستان روزه بسیار و عید خواهد بود تیرماه و بهار و تابستان تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان...
(قصاید سعدى 722)
در شعر غنایى نیز سعدى از مضمون روزه و ماه نو بى بهره نبوده و هلال ابروى دوست را هلال عید خود یافته است:
هر که را خاطر به روى دوست رغبت مىکند بس پریشانى بباید بردنش چون موى دوست دیگران را عید اگر فرداست ما را از این دهست روزه داران ماه نو ببینند و ما ابروى دوست
(غزلیات سعدى ص 388)
اما بهترین مضامین و عمیقترین مفاهیم در کلیات شمس به چشم مىخورد.
شاعر شوریده مکتب عرفان با شریعت پیوند ناگسستنى دارد از این رو با حلول ماه رمضان ماه معراج آدمى، ماه پرورش عیسى روح، ماه بریدن از نان و رسیدن به جانان به وجد درمىآید:
ماه رمضان آمد اى یار قمر سیما بر بند سر سفره بگشاى ره بالا اى یاوه هر جایى، وقتست که باز آیى بنگر سوى حلوایى تا کى طلبى حلوا... مرغت ز خور و هیضه، ماندهست درین بیضه بیرون شو از این بیضه تا باز شود پرها بر یاد لب دلبر خشکست لب مهتر خوش با شکم خالى مىنالد چون سرنا خالى شو و خالى به لب بر لب نایى نه چون نى زدمش پر شو و آنگاه شکر مىخا... گر تو به زیان کردى آخر چه زیان کردى کو سفره نان افزا کو دلبر جان افزا از درد به صاف آییم و زصاف به قاف آییم کز قاف صیام اى جان، عصفور شود عنقا صفراى صیام ار چه، سوداى سفر افزاید لیکن ز چنین سودا یابند ید بیضا هر سال نه جوها را مىپاک کند از گل تا آب روان گردد تا کشتشود خضرا بر جوى کنان تو هم، ایثار کن این نان را تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا... بستیم در دوزخ یعنى طمع خوردن بگشاى در جنتیعنى که دل روشن بس خدمتخر کردى بس کاه و جوش بردى در خدمت عیسى هم باید مددى کردن تا سفره و نان بینى کى جان و جهان بینى رو جان و جهان را جو، اى جان و جهان من اینها همه رفت اى جان بنگر سوى محتاجان بى برگ شدیم آخر چون گل ز دى و بهمن سیریم ازین خرمن، زین گندم وزین ارزن بى سنبله و میزان، اى ماه تو کن خرمن ...
(کلیات شمس جزء هفتم صص 92، 91)
در غزلى دیگر ماه رمضان را موجب قلب ضلالت و رسیدن به لشکر ایمان، ماه حیات جان، ماه صبر، ماه نزول قرآن، عروج روح و ماه دریده شدن پردههاى ظلمت و پیوستن به ملائکه و مقربین مىخواند:
آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید دستبدار از طعام مایده جان رسید جان ز قطعیتبرست، دست طبیعتببست قلب ضلالتشکست لشکر ایمان رسید لشکر «والعادیات» (1) دستبه یغما نهاد ز آتش «و الموریات» (2) نفس به افغان رسید البقره راستبود موسى عمران نمود مرده از و زنده شد چونک به قربان رسید روزه چون قربان ماست زندگى جان ماست تن همه قربان کنیم جان چون به مهمان رسید صبر چو ابریستخوش، حکمتبارد ازو زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید(3) نفس چون محتاج شد روح به معراج شد چون در زندان شکست جان بر جانان رسید پرده ظلمت درید، دل به فلک بر پرید چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید زود از این چاه تن دستبزن در رسن برسر چاه آب گو: یوسف کنعان رسید عیسى چو از خر برست گشت دعایش قبول دستبشو کز فلک، مایده و خوان رسید دست و دهان را بشو، نه بخور و نى بگو آن سخن و لقمه جو، کان به خموشان رسید
(کلیات شمس جزو دوم ص 198)
مولانا روزه را مادرى مىداند که کریمانه به سوى اطفال خویش آمده است پس نباید دامان چنین مادرى را آسان از دست فرو هشت:
سوى اطفال بیامد به کرم مادر روزه مهل اى طفل به سستى طرف چادر روزه بنگر روى ظریفش بخور آن شیر لطیفش به همان کوى وطن کن، بنشین بر در روزه بنگر دست رضا را که بهاریستخدا را بنگر جنت جان را شده پر عبهر روزه هلهاى غنچه نازان، چه ضعیفى و چه یازان چون رسن باز بهارى بجه از خیبر روزه تو گلا غرقه خونى چیى دلخوش و خندان مگر اسحاق خلیلى خوشى از خنجر روزه ز چیى عاشق نانى، بنگر تازه جهانى بستان گندم جانى هله از بیدر روزه
(کلیات شمس، جزو پنجم)
در این ماه که مهمان خدا هستیم، درهاى دوزخ بسته و درهاى بهشتبه رویمان باز خواهد شد:
دلا در روزه مهمان خدایى طعام آسمانى را سرایى درین مه چون در دوزخ ببندى هزاران در ز جنتبرگشایى... (4)
(کلیات شمس جزو ششم صص 35 و 361)
در غزلى شیوا با ردیف «صیام» به تاثیر روزه در دل و جان مىپردازد که آن از زبان خود مولانا خوشتر است:
مىبسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام گر تو خواهى تا عجب گردى، عجایب دان صیام گر تو را سوداى معراجستبر چرخ حیات دانک اسب تازى تو هست در میدان صیام هیچ طاعت در حبان آن روشنى ندهد تو را چونک بهر دیده دل کورى ابدان صیام چونک هست این صوم نقصان حیات هر ستور خاص شد بهر کمال معنى انسان صیام چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود پس مهیا کرد بهر مطبخ ایشان صیام چیست آن اندر جهان مهلکتر و خونریزتر بر دل و بر جان و جا خون خواره شیطان صیام خدمتخاص نهانى تیز نفع و زود سود چیست پیش حضرت درگاه این سلطان؟ صیام ماهى بیچاره را آب آنچنان تازه نکرد آنچ کرد اندر دل و جانهاى مشتاقان صیام در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل هستبهتر از حیوة صد هزاران جان صیام گرچه ایمان هست مبنى بر بناى پنج رکن لیک و الله هست از آنها اعظم الارکان صیام لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را چون شب قدر مبارک هستخود پنهان صیام سنگ بى قیمت که صد خروار ازو کس ننگرد لعل گرداند چو خورشید درون کان صیام شیر چون باشى که تو از روبهى لرزان شوى چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام بس شکم خارى کند آنکو شکم خوارى کندنیست اندر طالع جمع شکم خواران صیام خاتم ملک سلیمانستیا تاجى که بخت مىنهد بر تارک سرماى مختاران صیام خنده صایم به است از حال مفطر در سجود زانک مىبنشاندت بر خوان الرحمن صیام در خورش آن بام تون، از تو به آلایش بود همچون حمامتبشوید از همه خذلان صیام شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریک دل نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام هیچ حیوانى تو دیدى روشن و پر نور علم تن چون حیوانست مگذار از پى حیوان صیام شهوت تن را تو همچون نیشکر در هم شکن تا درون جان ببینى شکر ارزان صیام قطره تو، سوى بحر کى توانى آمدن؟! سوى بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام پاى خود را از شرف مانند سر گردان به صوم زانک هست آرامگاه مرد سر گردان صیام خویشتن را بر زمین زن درگه غوغاى نفس دست و پایى زن که بفروشم چنین ارزان صیام گرچه نفست رستمى باشد مسلط بر دلت لزر بر وى افکند چون بر گل لرزان صیام ظلمتى کز اندرونش آب حیوان مىزهد هست آن ظلمتبه نزد عقل هشیاران صیام گر تو خواهى نور قرآن در درون جان خویشتن هستسر نور پاک جمله قرآن صیام بر سر خوانهاى روحانى که پاکان شستهاند مر تو را همکاسه گرداند بدان پاکان صیام روزه چون روزت کند روشن دل و صافى روان روز عید وصل شد را ساخته قربان صیام در صیام ار پا نهى شادى کنان نه با گشاد چون حرامت و نشاید پیش غنا کان صیام زود باشد کز گریبان بقا سر برزند هر که در سر افکند ماننده دامان صیام
(کلیات شمس جزو سوم صص 291 تا 293)
مولانا در رباعیات خود نیز به روزه و تاثیر آن توجه داشته است که در ذیل به چند نمونه آن اشاره مىشود:
این روزه چو بهغربیل ببیزد جان را پیدا آرد قراضه پنهان را جامى که کند تیره مه تابان را بى پرده شود نور دهد کیوان را
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 29)
روز محک محتشم و دون آمد زنهار مگو «چون» که ز هجوم آمد روزیست که از وراى گردون آمد زان روز بهى که روزن افزون آمد
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 633)
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود بییزام از آن عشق که سه روزه بود بیزارم از آن ملک که در یوزه بود بیزارم از آن عید که در روزه بود
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 779)
هین نوبت صبر آمد و ماه روزه روزى دو مگو ز کاسه و از کوزه بر خوان فلک گرد پى در یوزه تا پنبه جان باز رهد از غوزه
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 622)
عارف شیدا و عاشق گاهى از مضمون روزه در شعر تغزلى نیز بهره مىجوید و این کاربرد هم در غزلیات و هم در رباعیات او دیده مىشود:
مه روزه اندر آب آمد، اى بتشکر لب بنشین نظاره مىکن، ز خورش کناره مىکن دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه ترى دماغت آرد چو شراب همچون آذر جو عجوزه گشت گریان شه روزه گشتخندان دل نور گشت ضربه، تن موم گشت لاغر رخ عاشقان مزعفر، رخ جان و عقل احمر منگر برون شیشه، بنگر درون ساغر همه مست و خوش شکفته، رمضان زیاد رفته به وثاق ساقى خود بزدیم حلقه بر در چون بدید مست ما را، بگزید دستها را سر خود چنین چنین کرد و تبافت روز معشر ز میانه گفت مستى، خوش و شوخ و مى پرستى که: کسى گوید اینک «روزه شکند ز قند و شکر؟» شکر از لبان عیسى که بود حیات موتى که ز ذوق باز ماند دهن نکیر و منکر تو اگر خراب و مستى به من آ که از منستى و اگر خمار یارى سخنى شنو مخمر چه خوشى! چه خوش سنادى! به کدام روز زادى؟ به کدام دست کردت قلم قضا مصور تن تو حجاب عزت، پس او هزار جنت شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر هله، مطرب شکر لب، برسان صدا به کوکب که ز صید باز آمد شه ما خوش و مظفر ز تو هر صباح عیدى، ز تو هر شبست قدرى نه چو قدر عامیانه که شبى بود مقدر تو بگو سخن که جانى، قصصات آسمانى که کلام تست صافى و حدیث من مکدر
(کلیات شمس جزو سوم ص 2 و 3)
و یا در یک رباعى گوید:
روى تو نماز آمد و چشمت روزه وین هر دو کنند از لبت دریوزه جرمى کردم مگر که من مستبدم آب تو بخوردم و شکستم کوزه
(کلیات شمس جزو هشتم شماره 162)
لطف سخن مولوى در آن است که در استفاده از مضامین شرعى و احکام عبادى حرمت آنها را داشته در کاربرد آنها چون بعضى از شاعران به ترک ادب شرعى کشیده نمىشود و علت آن است که معشوق مولوى، معشوق حقیقى و ازلى است در حالى که کاربرد احکام شرعى در خدمت عشق مجازى است که شاعر را به ترک رمتشرعى مىکشاند، در ذیل به یک نمونه از این موارد اشاره مىشود:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آرى افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه بخورد روزه خود را به گمانش که شب است.
(شاعر عباس صبوحى ص 59)
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست مى زخمخانه به جوش آمد و مىباید خواست توبه زهد فروشان گران جان بگذشت وقت رند و طرب کردن رندان پیداست
(حافظ ص 16)
بیا که ترک فلان خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد...
(حافظ ص 89)
ساقى بیار باده که ماه صیام رفت در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفتبیا تا قضا کنیم عمرى که بى حضور صراحى و جام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچون عود مىده که عمر در سر سوداى خام رفت
(حافظ ص 58)
باز اى و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش...
(حافظ ص 184)
حسن ختام مقالمان را به قطعهاى از دیوان شهریار اختصاص مىدهیم با عنوان «هدیه روزه داران»:
حکمت روزه داشتن بگذار باز هم گفته و شنیده شود صبرت آموزد و تسلط نفس و ز تو شیطان تو رمیده شود هر که صبرش ستون ایمان بود پشتشیطان از و خمیده شود عرفان سر کشیده گوش به زنگ کز شب غره ماه دیده شود آفتاب ریاضتى که ازو میوه معرفت رسیده شود عطش روزه مى بریم آرزو کو به دندان جگر جویده شود چه جلایى دهد به جوهر روح کادمى صافى و چکیده شود بذل افطارى سفره عدلى است که در آفاق گستریده شود فقر بر چیدهدار از خوانى که به پاى فقیر چیده شود شب قدرش هزار ماه خداست گوش کن نکته پروریده شود از یکى میوه عمل که درو کشته شد سى هزار چیده شود گر تکانى خورى در آن یک شب نخل عمر از گنه تکیده شود چه گذارى به راه تو به کزو پیچ و خمها میان بریده شود مفت مفروش کز بهاى شبى عمرها باز پس خریده شود روز مهلت گذشت و بر سر کوه پرتوى مانده تا پریده شود تا دمى مانده سر بر آر از خواب ور نه صور خدا دمیده شود در جهنم ندامتى است کزو دست و لبها همه گزیده شود مزه تشنگى و گرسنگى گر به کام فرو چشیده شود به خدا تا گرسنهیى نالید تسمه از گردهها کشیده شود
(دیوان شهریار ج 2 ص 1014)
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/5/10 ساعت 8:0 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت