سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزول عذاب باانکارولابت علی(ع)

 

   نزول عذاب بر «حارث بن نعمان» به جهت انکار نصب على علیه السّلام به مقام ولایت در روز غدیر خم‏

 (2) [نور الابصار شبلنجى ص 71] «امام اسحاق ثعلبى» در تفسیر خود آورده است: شخصى با «سفیان بن عیینه» ملاقات کرد و از وى پرسید: آیه شریفه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در شأن چه کسى نازل شده است؟ «سفیان» گفت: از مسئله‏اى مى‏پرسى که پیش از تو کس دیگرى این سؤال را از من نکرده است! سپس گفت: پدرم از «جعفر بن محمد» از آباى گرامیش علیهم السّلام روایت کرده است که در روز غدیر خم، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مردم را بحضور خود طلبید و همگان گرد آن حضرت، اجتماع کردند. آنگاه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست حضرت على علیه السّلام را گرفت و فرمود  :

 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه  »

مقام، موقعیت و مولویت حضرت على علیه السّلام شهرت یافت و به شهرها رسید و مردم از موقعیت حضرت على علیه السّلام آگاه شدند. در این هنگام بود که «حارث بن نعمان فهرى» از انتصاب حضرت على علیه السّلام براى مقام مولویت اطلاع یافت، بلافاصله بر ناقه خود سوار شد و بحضور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله‏

شتافت. ناقه را خوابانید و پیاده شد خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسید و گفت  :

 (1) یا محمد! از سوى خدا، یکتائى خدا و نبوت خودت را ابلاغ کردى، پذیرفتیم؛ دستور دادى نماز را در پنج وقت بجاى آوریم، بجاى آوردیم؛ فرمان دادى زکات بپردازید، پرداختیم؛ امر کردى ماه رمضان روزه بگیریم، گرفتیم؛ اعلام کردى به حجّ بیت اللّه برویم، رفتیم، این دستورها کافى نبود که اینک بازوى پسر عمویت را برافراشته و او را بر ما برترى بخشیدى و به مقام مولویت برقرار داشتى!! و گفتى  :

 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه  »

. اکنون این سؤال مرا به خود مشغول کرده است که آیا مقام مزبور از پیش خودت است، یا این انتصاب از سوى خداى تعالى است؟

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به خدائى که جز او خدائى نیست، این انتصاب از سوى خداى تعالى است. «حارث» که از این موضوع سخت برآشفته بود، بلافاصله پشت به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله کرده، در حالى که بسوى ناقه خویش مى‏رفت، مى‏گفت:

پروردگارا! اگر آنچه محمّد مى‏گوید حق است، سنگهائى از آسمان بر سر ما فرو ریز و یا ما را به عذاب دردناکى دچار گردان!! هنوز به ناقه‏اش نرسیده بود که سنگى از آسمان بر سر او فرود آمد و از مقعدش خارج شد «1» و به این وسیله از پاى در آمد. خداى تعالى آیه سَأَلَ سائِلٌ ... (سوره معارج، آیه 1) را نازل فرمود.

مؤلف گوید: «مناوى» در [فیض القدیر 6/ 217] همین حدیث را نقل کرده، لیکن از «سفیان» نام نبرده است و مى‏نویسد: حدّثنى ابى عن جعفر بن محمد علیهما السّلام

منبع:

فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج‏2

 

 



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/10/22 ساعت 8:26 عصر موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


فضیلت علی(ع) اززبان عمروابوبکر

   «عمر» و «ابو بکر» به على علیه السّلام گفتند: هر بامداد و شامگاه مولاى مردان و زنان مؤمنى‏

 

 (2) [مسند احمد حنبل 4/ 281] از «براء بن عازب» روایت کرده است، در سفرى که در خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم در غدیر خم، منزل کردیم- حدیث را بطورى که در باب سابق ذیل حدیثى که از «صحیح ابن ماجه» نقل کردیم ادامه داده تا آنجا که گفته است- رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود  :

 «کسى که من مولاى او مى‏باشم، على مولاى اوست. پروردگارا! دوست او را دوست و دشمن او را دشمن بدار». «احمد» گوید: در این هنگام، «عمر» با على علیه السّلام ملاقات کرد و گفت: «هنیئا یابن ابیطالب! اصبحت و امسیت مولى کلّ مؤمن و مؤمنة»؛ «گواراى تو اى پسر ابو طالب! که در تمام بامدادها و شامگاهان، مولاى همه مردان و زنان مؤمن هستى  ».

مؤلف گوید: در باب سابق آمده است که این حدیث را گروه دیگرى هم نقل کرده‏اند و تفصیل آنرا در آن باب یاد آور شدیم  .

 (1) [فخر رازى در تفسیر کبیر] در سوره مائده ذیل آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (سوره مائده، آیه 67) بطورى که پیش از این در باب سابق آمده است، اظهار داشته است: وجه دهم از وجوه نزول آیه شریفه، اینست که آیه شریفه در فضیلت على بن ابیطالب علیه السّلام نازل شده است و به دنبال نزول آیه شریفه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود: «کسى که من مولاى او مى‏باشم، على مولاى اوست. پروردگارا! دوست او را دوست و دشمن او را دشمن بدار». در این هنگام «عمر» با وى ملاقات کرد و گفت: گواراى تو باد! که مولاى من و مولاى همه زنان و مردان مؤمن شدى  .

 (2) [تاریخ بغداد خطیب بغدادى 8/ 290] به سند خود، و بطورى که در باب پیش، از «ابو هریره» نقل کردیم که گفت: کسى که در روز هیجدهم ذیحجه روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه در نامه عمل او ثبت مى‏شود! و آن روز مصادف با روز غدیر خم است و همان روزى است که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دست على بن ابیطالب علیه السّلام را گرفت و فرمود: آیا من ولىّ مؤمنان نیستم؟ گفتند: آرى، یا رسول الله! ولىّ مؤمنان هستید. فرمود: کسى که من ولىّ اویم، على ولىّ اوست. «عمر بن خطّاب» به على علیه السّلام گفت: خیلى تبریک عرض مى‏کنم، اى پسر ابو طالب! که امروز مولاى من و مولاى همه مسلمانان شدى. همان روز خداى تعالى آیه شریفه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ را نازل فرمود (تا آخر حدیث  ).

مؤلف گوید: مثل این حدیث را به طریق دیگر هم روایت کرده است  .

 (3) [فیض القدیر 6/ 217] در شرح آن آمده است: هنگامى که «ابو بکر» و «عمر» از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدند که فرمود  :

 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه  »-

بنا به روایت «دار قطنى» از «سعد» بن ابى وقّاص»- هر دو تن گفتند: اى پسر ابو طالب! مولاى همه مردان و زنان مؤمن هستى .

مؤلف گوید: این روایت را «ابن حجر» در [صواعق ص 26] روایت کرده‏

است.

 (1) [ذخائر العقبى محب طبرى ص 67] نقل کرده است دو تن صحرانشین به داورى پیش «عمر» آمدند. «عمر» به على علیه السّلام گفت: براى رفع خصومت این دو تن در میان آنها داورى کن. به مجردى که حضرت على علیه السّلام اراده کرد که قضاوت نماید، یکى از آن دو با کمال بى‏شرمى گفت: این شخص، در میان ما داورى کند؟! «عمر» ناراحت شد و از جاى برخاست و یقه او را گرفت و گفت: واى بر تو! مى‏دانى این شخص کیست؟ این بزرگوار، مولاى من و مولاى مؤمنان است و کسى که او را به مولویت نپذیرد، مؤمن نمى‏باشد!!! «محبّ طبرى» گوید: این حدیث را «ابن سمان» در کتاب «الموافقات» روایت کرده است.

مؤلف گوید: «ابن حجر» هم این حدیث را در [صواعق ص 107] نقل کرده و اظهار داشته که حدیث مزبور را «دار قطنى» هم نقل نموده است.

 (2) [الریاض النضرة 2/ 170] روایت کرده است که مردى درباره مسئله‏اى با «عمر» نزاع کرد. «عمر» گفت: این شخص که در اینجا نشسته است میان من و تو داورى خواهد کرد. و اشاره به على بن ابیطالب علیه السّلام نمود. آن مرد با کمال بى‏شرمى گفت: این مرد شکم بزرگ میان من و تو داورى خواهد کرد؟! «عمر» از گفته او ناراحت شد، بطورى که یقه او را بدست گرفت و روى زمین مى‏کشید و مى‏گفت:

مى‏دانى این بزرگوار که تو او را کوچک پنداشتى، کیست؟! این بزرگوار، مولاى من و مولاى همه مسلمانان است. «ابن سمّان» هم این حدیث را روایت کرده است.

 (3) [الریاض النضرة 2/ 170] از «سالم» روایت کرده است، شخصى به «عمر» گفت: با على علیه السّلام طورى رفتار مى‏کنى که با هیچیک از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آنگونه رفتار نمى‏نمائى. وى در پاسخ گفت: اینگونه رفتار به جهت آنست که وى مولاى من است! «ابن سمان» این حدیث را روایت کرده است.

مؤلف گوید: «ابن حجر» این حدیث را در [صواعق ص 26] نقل کرده و اظهار داشته که «دار قطنى» هم آنرا روایت نموده است.

 (1) [همان کتاب 2/ 170] از «عمر» نقل کرده است که گفت: على علیه السّلام مولاى کسى است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مولاى اوست.

 «محبّ طبرى» گوید: «ابن سمان» این حدیث را روایت کرده است

منبع:

فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج‏2،



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/10/22 ساعت 8:17 عصر موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


علی(ع) گوشت وخون پیامبر

حضرت على علیه السّلام گوشت و خون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است‏

 (2) [تاریخ بغداد خطیب بغدادى 2/ 204] به سند خود، از «ابو العباس» روایت کرده است، در یکى از روزها، حضور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب بودم  .

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله حضرت امام حسین علیه السّلام را روى زانوى راست و «ابراهیم» را روى زانوى چپ خود نشانیده بود. گاهى حسین علیه السّلام را مى‏بوسید و گاهى رخسار «ابراهیم» را با بوسه خویش نوازش مى‏داد. در آن حال، «جبرئیل» نازل شد و فرمان الهى را به حضرتش ابلاغ کرد. پس از آنکه «جبرئیل» مرخص شد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اینک جبرئیل بر من نازل شد و اظهار داشت: اى محمد! پروردگارت ابلاغ سلام مى‏فرماید و در ضمن فرموده است که ما این دو کودک را براى تو نگه نمى‏داریم و فرمان این است که یکى از این دو تن را فداى دیگرى بنمائى. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بعد از شنیدن این فرمان، نگاهى به فرزندش ابراهیم علیه السّلام کرد و گریست و پس از آن، نگاهى به امام حسین علیه السّلام نمود و گریست و فرمود: مادر ابراهیم، کنیز است و هرگاه ابراهیم را از دست بدهم جز من، دیگرى در مرگ او

اندوهناک نمى‏شود از سوى دیگر، مادر حسین علیه السّلام فاطمه است و پدر او على علیه السّلام است که گوشت و خون من است و هرگاه رحلت کند، دخترم فاطمه و پسر عمویم على و خود من در مرگ او سوگوار مى‏شویم و من اندوه خود را در رابطه با درگذشت «ابراهیم» و اندوه فرزندم و همسر او ترجیح مى‏دهم. سپس جریان را به اطلاع «جبرئیل» رسانیدم و گفتم: ابراهیم را فدائى حسین علیه السّلام مى‏نمایم؛ اى جبرئیل! روح ابراهیم را قبض کن  .

تمامى حدیث را در باب مناقب امام حسین علیه السّلام ایراد خواهیم کرد  .

 (1) [ذخائر العقبى ص 92] از «انس» روایت کرده است که در یکى از روزها پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به منبر تشریف برد و بیانات مفصلى ایراد فرمود، سپس فرمود  :

على بن ابیطالب کجاست؟ حضرت على علیه السّلام بلادرنگ خود را به حضور مقدس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله معرفى کرد. پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، على علیه السّلام را به سینه چسبانید و میان دو دیدگانش را بوسید و با صداى بلند خطاب به حاضران فرمود: اى گروه مسلمانان! این بزرگوار، برادر و پسر عمو و داماد من است. این بزرگوار، گوشت و خون و موى من است. این شخصیت ارزنده، پدر دو نواده‏ام حسن و حسین است که دو سید جوانان اهل بهشت مى‏باشند   ...

تمام حدیث را در برخى از ابواب خواهیم آورد .

 (2) [مجمع هیثمى 9/ 111] از «ابن عباس» روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به «ام سلمه»، فرمود: همانا على بن ابیطالب گوشت و خون من است و منزلت او در نزد من، برابر با منزلت هارون علیه السّلام نزد موسى علیه السّلام است؛ جز این که پیغمبرى پس از من نخواهد بود. این حدیث را «طبرانى» هم نقل کرده است.

مؤلف گوید: این حدیث را «متقى» در [کنز العمال 6/ 154] ذکر کرده و در حدیث مزبور بجاى «ام سلمه»، «ام سلیم» آورده است (تا آنجا که گفته است) حدیث مورد بحث را «عقیلى» از «ابن عباس» روایت کرده است. «مناوى» هم‏

حدیث مورد نظر را در [کنوز الحقایق ص 161] به نقل از «طبرانى» و به طور اختصار متذکر است

 منبع:

فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج‏2،



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/10/22 ساعت 8:11 عصر موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


حدیث طایر و سندهاى آن‏

 (1) 189- در سال 434 خبر داد بما (باین ترتیب که من بر او قرائت کردم و او اقرار نمود) ابو حسن احمد فرزند مظفر فرزند احمد عطار فقیه شافعى (خدا رحمت کند) باو گفتم: خبر داد، بشما ابو محمد عبد اللَّه فرزند محمد فرزند عثمان مزنى ملقب بابن سقا حافظ واسطى (خدا رحمت کند) گفت: نقل کرد بما ابو حسن على فرزند محمد فرزند صدقه جوهرى واسطى (خدا رحمت کند) در سال 303 که حدیث کرد بما محمد فرزند زکریا فرزند دوید عبدى که نقل کرد بما حمید طویل از انس بن مالک که گفت: بر پیامبر (ص) مرغ بریانى هدیه شده بود گفت:
خدایا محبوبترین خلق پیش خود و پیامبرت را نزد من بفرست تا با من از این مرغ بریان بخورد گفت على آمد و گفت: اى انس برایم از پیامبر (ص) اذن بطلب، گفت: گفتم: پیامبر
 از تو روگردان است، على برگشت؛ دیرى نکشید مگر اندکى تا برگشت و فرمود:
اى انس برایم از پیامبر خدا (ص) اجازه بگیر، گفتم: پیامبر از تو اعراض کرده است، برگشت دیرى نکشید تا اینکه بار سوم برگشت، و فرمود: اى انس از پیامبر برایم اذن بگیر، تصمیم گرفتم مانند گفته اول و دوم بگویم و رد کنم، پیامبر (ص) از داخل حجره سخن على را شنید، و فرمود: اى ابو الحسن بیا چه شما را بتأخیر انداخته است؟ گفت: اى پیامبر خدا این بار سوم است که آمده‏ام در همه اینها انس مرا برمیگرداند و میگفت: پیامبر (ص) از تو اعراض نموده است، پیامبر (ص) فرمود:
اى انس چه چیز ترا بر این کار واداشته است؟ گفتم: اى پیامبر خدا دعاى ترا شنیدم دوست داشتم که این مردى از خویشاوندانم باشد، پیامبر (ص) فرمود: اى انس همه مردم خویشان خود را دوست میدارند. (1) 190- در سال 449 خبر داد بما ابو بکر احمد فرزند محمد فرزند عبد الوهاب فرزند طاوان سمسار باین ترتیب که من بر او قرائت کردم، باو گفتم: بشما نقل کرده قاضى ابو فرج احمد فرزند على فرزند جعفر فرزند محمد فرزند معلى خیوطى حافظ واسطى، و خبر داد بما قاضى ابو على اسماعیل فرزند محمد فرزند طیب فقیه غرافى واسطى باین ترتیب که من بر او خواندم و او قرار نمود، باو گفتم:
بشما خبر داد ابو بکر احمد فرزند عبید فرزند فضل فرزند سهل فرزند بیرى واسطى و خبر داد بما ابو غالب محمد فرزند احمد فرزند سهل نحوى در سال 454 که نقل کرد بما ابو حسن على فرزند حسن جاذرى طحان گفتند: نقل کرد بما محمد فرزند عثمان فرزند سمعان معدل حافظ واسطى که حدیث کرد بما ابو حسن اسلم فرزند سهل فرزند اسلم رزاز معروف به بحشل واسطى که نقل نمود بما وهب فرزند بقیه ابو محمد واسطى که نقل کرد بما اسحاق فرزند یوسف ازرق واسطى از عبد الملک فرزند ابو سلیمان از انس بن مالک که گفت: به حضور محمد فرزند حجاج وارد شدم،
گفت: اى ابو حمزه از پیامبر خدا (ص) حدیثى براى ما بگو که میان تو و او کسى واسطه نباشد، گفتم: گفتگو کنید زیرا گفتگو کردن داراى اقسامى است که بعضى از آن بعضى را در مى‏آورد، انس حدیثى را از على بن ابى طالب ذکر کرد، محمد فرزند حجاج گفت: آیا از ابو تراب بر ما حدیث میگوئى؟ ابو تراب را ترک بنما؛ پس انس خشمگین شده و گفت: آیا بر على این سخن را میگوئى؟ آگاه باش قسم بخدا چون این سخن را گفتى بتحقیق حدیثى از پیامبر خدا (ص) در باره على نقل کنم که میان من و او کسى واسطه نیست: (1) برسول خدا (ص) مرغهائى هدیه آورده شده بود از آن خورد و چیزى از آن با مقدارى نان زیاد ماند، وقتى که صبح شد او را بحضور پیامبر (ص) آوردم، رسول خدا (ص) فرمود:
خدایا محبوبترین خلق پیش خود را نزد من بفرست تا با من از این مرغ بخورد، مردى آمد در را زد امید داشتم مردى از انصار است، در آن هنگام با على روبرو شدم، گفتم: پیامبر (ص) از تو مشغول است برگشت، پیامبر (ص) گفت: خدایا محبوبترین خلق نزد خود را بمن بفرست تا با من از این مرغ بخورد، مردى آمد و در را کوبید آنگاه دیدم على است، گفتم: آیا الان نیامدى؟ برگشت، سپس پیامبر خدا گفت: خدایا محبوبترین خلق خود بر من برسان تا با من از این مرغ بخورد، مردى آمد و در را کوبید؛ رسول خدا (ص) فرمود: باو اذن دخول بدهید، پس وقتى که على را دید فرمود: خدایا بسوى من بسوى من.
اسلم گفته: این حدیث را یوسف فرزند ابراهیم واسطى و اسماعیل فرزند سلیمان ازرق و زهرى و اسماعیل سدى و اسحاق فرزند عبد اللَّه فرزند ابو طلحة و ثمامة فرزند عبد اللَّه فرزند انس و سعید فرزند زربى از انس بن مالک روایت کرده‏اند. و ابن سمعان گفته: سعید بن زربى این حدیث را از ثابت از انس نقل نموده است، و جماعتى از انس روایت کرده که از آنها سعید فرزند مسیب و عبد الملک فرزند عمیر
و مسلم ملائى و سلیمان فرزند حجاج طائفى و ابن ابى رجال مدنى و ابو هندى و اسماعیل فرزند عبد اللَّه فرزند جعفر و یغنم فرزند سالم فرزند قنبر و غیر آنان مى‏باشند.
و ابن سمعان گفته: که ابن اسلم در سخن خود سعید بن زربى اشتباه کرده است، زیرا سعید فرزند زربى از ثابت بنانى از انس این حدیث را روایت کرده است. (1) 191- خبر داد بما ابو طالب محمد فرزند احمد فرزند عثمان گفتم: خبر داد بشما ابو بکر احمد فرزند ابراهیم فرزند حسن فرزند شاذان بزار بغدادى (اذنا) که محمد فرزند حسین فرزند حمید فرزند ربیع بآنان نقل کرده گفت: نقل کرد بما جدم که حدیث کرد بما عبید اللَّه فرزند موسى که نقل کرد بما اسماعیل فرزند ابو مغیرة از انس بن مالک که گفت: به پیامبر خدا (ص) مرغهائى هدیه آورده شد؛ آنها را میان زنانش تقسیم کرد، بر هر زنى از آنها سه تا رسید، نزد بعضى از زنهایش دو مرغ قطا تا صبح مانده بود، آنها را بحضور پیامبر (ص) فرستاد پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله گفت:
خدایا محبوب‏ترین خلق پیش خود و پیامبرت را به نزد من برسان تا با من از این طعام بخورد، گفتم: خدایا او را مردى از انصار قرار بده، على (ع) آمد، پیامبر خدا (ص) فرمود: ببین در درب کیست؟ نگاه کردم دیدم على (ع) است، به او گفتم پیامبر خدا (ص) کار دارد.
سپس آمدم پیش پیامبر خدا (ص) ایستادم، على (ع) آمد، رسول خدا (ص) فرمود: نگاه کن در درب کیست؟
نگاه کردم در آن هنگام دیدم على است (تا اینکه این کار را سه بار انجام داد) در را باز کردم وارد شد، و میرفت و من پشت سر او مى‏رفتم، پیامبر خدا (ص) باو فرمود ترا چه نگهداشت؟ فرمود: این سومین بار است انس مرا بر مى‏گرداند، و گمان‏
مى‏کرد که تو کار دارى پیامبر خدا (ص) فرمود: چه ترا باین کار واداشته است؟ گفتم:
اى پیامبر خدا دعاى ترا شنیدم، دوست داشتم که مردى از خویشانم باشد، پیامبر خدا (ص) فرمود: بدرستى که مرد خویشان خود را دوست مى‏دارد، و این سخن را سه بار فرمود. (1) 192- خبر داد بما محمد فرزند احمد فرزند عثمان اینکه ابو حسین محمد فرزند مظفر فرزند موسى فرزند عیسى حافظ بغدادى خبر داده به آنها (اذنا) که نقل کرد بما محمد فرزند موسى حضرمى در مصر که نقل نمود بما محمد فرزند سلیمان که حدیث کرد بما احمد فرزند یزید که نقل کرد بما زهیر که حدیث کرد بما عثمان طویل از انس بن مالک که گفت: بر پیامبر (ص) مرغى هدیه آورده شده بود، از خوردن او خوشش مى‏آمد.
گفت: خدایا محبوب‏ترین خلق پیش خود را نزد من برسان تا با من از این مرغ بخورد؛ على (ع) آمد، از من اذن خواست که بحضور پیامبر (ص) وارد شود گفتم: اذن نیست، و دوست مى‏داشتم که مردى از طائفه انصار باشد، على (ع) رفت بعد برگشت و فرمود: براى من اجازه بگیر، پیامبر (ص) سخن او را شنید، و فرمود:
اى على وارد شو، و سپس فرمود: بسوى من بیا. (2) 193- خبر داد بما محمد فرزند احمد فرزند عثمان که خبر داد بما ابو عمر محمد فرزند عباس فرزند حیویه خزاز و ابو بکر احمد فرزند ابراهیم فرزند حسن فرزند شاذان بزار بغدادیها (اذنا) که حسین فرزند محمد بآنها نقل کرده و گفت:
نقل کرد بما حجاج فرزند یوسف فرزند قتیبه اصفهانى که نقل نمود بما بشر فرزند حسین که نقل کرد بمن زبیر فرزند عدى از انس که: گفت برسول خدا (ص) مرغ بریانى هدیه آورده شده بود، هنگامى که پیش او گذاشته شد گفت: خدایا محبوبترین خلق نزد خود را پیش من بفرست تا با من از این مرغ بخورد، انس‏
گفت: پیش خودم گفتم: خدایا او را مردى از انصار قرار بده، گفت على (ع) آمد، و در را آرام کوبید، گفتم: این کیست؟ در را مى‏کوبد، گفت على است، گفتم پیامبر خدا (ص) کار دارد، برگشت، گفت به پیش رسول خدا (ص) برگشتم، شنیدم بار دوم مى‏گوید: خدایا محبوبترین خلق خود نزد تو را به پیش من بفرست تا با من از این مرغ بخورد، پیش خود گفتم خدایا او را مردى از انصار قرار بده، گفت على آمد و در را کوبید، گفتم آیا بتو نگفتم پیامبر خدا (ص) کار دارد؟ برگشت، من بسوى رسول خدا (ص) برگشتم، شنیدم با رسوم مى‏گوید: خدایا محبوبترین خلق خود نزد تو بسوى من بفرست تا با من از مرغ بخورد، على (ع) آمد و در را بشدت کوبید، پیامبر خدا (ص) فرمود باز کن، باز کن، باز کن، گفت وقتى که رسول خدا (ص) باو نگاه کرد گفت خدایا بسوى من، خدایا بطرف من، خدایا بسوى من، گفت: على (ع) با پیامبر خدا (ص) نشست و با او از آن مرغ خورد. (1) 194- خبر داد بما محمد فرزند على (اجازة) اینکه ابو حفص عمر فرزند احمد فرزند شاهین واعظ نقل کرد بآنها و گفت نقل کرد بما محمد فرزند حسین جواربى که حدیث کرد بما ابراهیم فرزند صدقه که نقل کرد بما یغنم فرزند سالم که نقل کرد بما انس و گفت: به پیامبر خدا (ص) مرغى هدیه آورده شده بود، و حدیث را تا آخر ذکر کرد. (2) 195- خبر داد بما ابو طالب محمد فرزند احمد فرزند عثمان بغدادى که در واسط به پیش ما آمده بود باین ترتیب که من بر او قرائت کردم و او اعتراف نمود، باو گفتم: خبر داد بشما عمر فرزند احمد فرزند شاهین ابو حفص (اذنا) که نقل کرد بما یحیى فرزند محمد فرزند صاعد که نقل نمود بما ابراهیم فرزند سعید جوهرى که نقل کرد بما حسین فرزند محمد که نقل کرد بما سلیمان فرزند قرم از محمد فرزند شعیب از داود فرزند على فرزند عبد اللَّه فرزند عباس از پدرش از جدش ابن عباس که گفت به پیش پیامبر (ص) مرغى آورده شد، گفت: خدایا مردى را بنزد من‏
برسان که خدا و پیامبرش او را دوست میدارد، على آمد، پیامبر (ص) فرمود: خدایا بسوى من (یعنى نزد من هم محبوب است).
این حدیث غریب است، تنها او را حسین مروزى از سلیمان فرزند قرم نقل کرده، و جز ابراهیم فرزند سعید باو کسى نقل نکرده است. (1) 196- خبر داد بما ابو طالب محمد فرزند على فرزند فتح حربى بغدادى در آنچه بمن نوشته بود اینکه ابو حفص عمر فرزند احمد فرزند شاهین بآنها نقل کرده گفت: که نقل کرد بما نصر فرزند قاسم فرضى که حدیث کرد بما عیسى فرزند مساور جوهرى و گفت بمن گفت یغنم فرزند سالم فرزند قنبر- و من او را در سال 190 ملاقات کردم، و یغنم فرزند سالم در سال 112 بمن گفت که انس بن مالک بمن گفت به پیش پیامبر خدا (ص) مرغ بریانى هدیه شده بود، پیامبر خدا (ص) گفت:
خدایا محبوبترین خلق پیش خود را نزد من برسان (یا کسى را که دوست میدارى)- شک از عیسى فرزند مساور جوهرى است- على (ع) آمد او را برگرداندم، سپس آمد باز برگرداندم، بار سوم و یا چهارم داخل شد پیامبر (ص) باو فرمود. چه چیز ترا از من نگاهداشته بود؟ (و یا چه چیز ترا بتأخیر انداخته است) اى على؟ گفت آمدم انس مرا برگرداند، بعد آمدم انس مرا رد کرد سپس آمدم انس مرا برگرداند، پیامبر (ص) بمن فرمود: اى انس چه چیز ترا بر این کار واداشته است؟ آیا امیدوار بودى مردى از انصار باشد؟ گفتم آرى، فرمود: اى انس آیا در طائفه انصار برتر و بهتر از على هست؟ (2) 197- خبر داد بما ابو القاسم عبد الواحد فرزند على فرزند عباس بزار واسطى که خبر داد بما ابو القاسم عبید اللَّه فرزند محمد فرزند احمد فرزند اسد بزار که نقل کرد بما محمد فرزند عباس فرزند احمد ابو مقاتل که حدیث کرد بما عباس که نقل کرد بما ابو عاصم از ابو هندى از انس که به پیامبر خدا (ص) مرغى‏
آورده شد، فرمود خدایا محبوبترین خلق نزد خود را بمن برسان با من از این مرغ بخورد، گفت على بن ابى طالب (ع) آمد، پیامبر (ص) فرمود: خدایا و نزد من، خدایا و نزد من (یعنى على نزد من هم محبوبتر است). (1) 198- خبر داد بما محمد فرزند احمد فرزند سهل نحوى (خدا رحمت کند) (اذنا) اینکه ابو نصر احمد فرزند محمد فرزند سهل فرزند مردویه بزار در ماه صفر سال 400 بآنان نقل کرده «املاء» گفت نقل کرد بما احمد فرزند عیسى ناقد که حدیث کرد بما صالح فرزند مسمار که نقل کرد بما ابن ابى فدیک که نقل کرد بما حسن فرزند عبد اللَّه از نافع از انس بن مالک بدرستى که به پیش پیامبر خدا (ص) مرغى آورده شد، پیامبر (ص) گفت خدایا محبوبترین خلق پیش تو را نزد من برسان از این مرغ با من بخورد، على بن ابى طالب (ع) آمد، و با او خورد. (2) 199- حدیث کرد بمن ابو غالب محمد فرزند حسین فرزند ابو صالح قارى عدل (خدا رحمت کند) که نقل کرد بما ابو نصر احمد فرزند محمد فرزند سهل فرزند مردویه بزار که نقل کرد بما ابو بکر احمد فرزند عیسى ناقد که نقل کرد بما ابراهیم فرزند محمد فرزند هیثم که نقل کرد بما عبید اللَّه فرزند عمر قواریرى که نقل کرد بما یونس فرزند ارقم که حدیث کرد بما مسلم فرزند کیسان از انس بن مالک که گفت: بر حضور پیامبر (ص) مرغهائى آورده شد، آنها را پیش خود گذاشت و گفت: خدایا محبوبترین خلق پیش خود را نزد من برسان، گفتم: خدایا اگر بخواهى او را مردى از انصار قرار بده.
فرمود: تو نخستین کسى نیستى که خویشان خود را دوست داشته باشد، على (ع) آمد، و در را زد، بر او اذن دادم، وقتى که وارد شد، پیامبر (ص) فرمود:
خدایا و نزد من (توضیح این جمله گذشت). (3) 200- خبر داد بما حسن فرزند موسى که خبر داد بما هلال فرزند محمد فرزند جعفر فرزند سعدان ابو الفتح که نقل کرد بما اسماعیل فرزند على فرزند رزین‏
فرزند عثمان فرزند عبد الرحمن فرزند عبد اللَّه فرزند بدیل فرزند ورقاء خزاعى بزار در حران که نقل کرد بما وهب فرزند بقیه از ابو جعفر سباک از انس بن مالک گفت:
برسول خدا (ص) مرغ بریانى هدیه شد، و آن را زنى از انصار هدیه نمود، پیامبر خدا (ص) وارد شده زن این مرغ را پیش او گذاشت، پیامبر (ص) گفت: خدایا محبوبترین خلق خود از اولین و آخرین نزد من برسان، با من از این مرغ بخورد، انس گفت پیش خود را گفتم: پروردگارا او را مردى از انصار از خویشان من قرار بده.
پس على (ع) آمد و در را کوبید، من او را برگرداندم، و گفتم: پیامبر خدا (ص) مشغول کار است، و پیامبر خدا (ص) از این کار آگاه نشد، و گفت: خدایا محبوبترین خلق پیش خود را از اولین و آخرین بر من برسان از این مرغ با من بخورد، گفتم، خدایا او را مردى از انصار از خویشان من قرار بده، و على آمد او را رد کردم هنگامى که بار سوم آمد، پیامبر خدا «ص» بمن فرمود بپاخیز و در را بروى على باز کن بپا خواستم و در را باز کردم، على آمد با او خورد، و دعا براى او شد. (1) 201- خبر داد بما ابو حسن على فرزند حسین فرزند طیب صوفى واسطى باین ترتیب که من بر او خواندم در ماه محرم سال 435 باو گفتم: بشما خبر داد ابو القاسم عبید اللَّه فرزند احمد فرزند جعفر فرزند محمد صفار گفت: نقل کرد بما قاضى القضاة ابو محمد عبید اللَّه فرزند احمد فرزند معروف گفت: بر ابو بکر محمد فرزند ابراهیم فرزند نیروز انما طى خواند و من مى‏شنیدم که نقل کرد بشما محمد فرزند عمر فرزند نافع که حدیث نمود بما على فرزند حسن که نقل نمود بما خلید و او فرزند دعلج است از قتاده از انس که گفت: به پیش پیامبر خدا «ص» مرغ بریانى آوردم، بسم اللَّه گفت و از او خورد.
سپس گفت: خدایا محبوبترین خلق پیش خود و من را نزدم برسان، گفت:
على «ع» آمد و در را زد، گفتم: تو کیستى؟ فرمود: على، گفت: گفتم پیامبر خدا «ص» کار دارد، گفت: بعد لقمه‏اى از آن خورد، سپس مانند اول دعا کرد،
در زده شد، گفتم: تو کیستى؟ فرمود: من على هستم، گفت: گفتم: پیامبر خدا کار داد، گفت: بعد از آن لقمه‏اى خورد، بعد مانند سخن اول و دوم گفت، باز در زده شد، گفتم: تو کیستى؟ فرمود: على هستم، گفت: گفتم: پیامبر خدا «ص» کار دارد، گفت: بعد لقمه‏اى از آن خورد بعد مانند گفتار اول و دوم و سوم گفت، گفت: در را زد و صدایش را بلند نمود.
پیامبر خدا «ص» فرمود: اى انس در را باز کن، گفت: على داخل شد وقتى که ما را دید لبخند زد، سپس پیامبر «ص» فرمود: سپاس خداى را که تو آمدى، زیرا من در هر لقمه دعا میکردم که خدایا محبوبترین خلق پیش خود و من را بمن برسان، فرمود: تو بودى در را میزدى؟ گفت: قسم بخدائى که ترا بحق و راستى به پیامبرى برانگیخته است بتحقیق من سه بار است که در را میزدم و انس مرا برمیگرداند، گفت: پیامبر خدا «ص» فرمود: مرد به دوست داشتن خویشان خود سرزنش نمى‏شود. (1) 202- خبر داد بما ابو بکر احمد فرزند محمد فرزند عبد الوهاب فرزند طاوان سمسار «اجازة» اینکه ابو احمد عمر فرزند عبد اللَّه فرزند احمد فرزند عمر فرزند شوذب قارى واسطى بآنها خبر داد، گفت: خبر داد بما ابو عبد اللَّه محمد فرزند حسین فرزند سعید زعفرانى عدل واسطى گفت خبر داد بما ابو احوص محمد فرزند هیثم که نقل کرد بما یوسف فرزند عدى گفت: که نقل کرد بما حماد فرزند مختار که مردى از اهل کوفه است از عبد الملک فرزند عمیر از انس ... (2) 203- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه فرزند عمر فرزند شوذب که نقل کرد بما محمد فرزند حسن فرزند زیاد (یعنى نقاش) که خبر داد بما ابو جارود مسعود فرزند محمد در رمله که نقل نمود بما عمران فرزند هارون که حدیث کرد بما یغنم که نقل کرد بما انس ... (3) 204- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه فرزند عمر فرزند شوذب که نقل‏
کرد بما احمد فرزند عیسى که نقل کرد بما ابراهیم فرزند محمد فرزند هیثم که نقل کرد بما عبید اللَّه فرزند عمر قواریرى که حدیث کرد بما یونس فرزند ارقم که نقل کرد بما مسلم فرزند کیسان از انس ... (1) 205- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه گفت: نقل کرد بمن عیسى فرزند محمد فرزند احمد فرزند جریح یعنى طومارى که نقل کرد بما محمد فرزند عبد اللَّه فرزند سلیمان که نقل کرد بما حسن فرزند حماد که نقل کرد بما مسهر فرزند عبد الملک از عیسى فرزند عمر از سدى ... (2) 206- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه که نقل کرد بما احمد فرزند محمد فرزند عبد اللَّه فرزند زیاد که نقل کرد بما احمد فرزند حسن که حدیث کرد بما حسن فرزند حماد که نقل کرد بما مسهر فرزند عبد الملک فرزند سلع همدانى از عیسى فرزند عمر از اسماعیل سدى ... (3) 207- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه که خبر داد بما پدرم «خدا او را رحمت کند» که حدیث کرد بما احمد فرزند عمار که نقل کرد بما قطن فرزند نسیر ذراع ابو عباد که حدیث کرد بما جعفر و او فرزند سلیمان ضبعى است که نقل کرد بما عبد اللَّه فرزند مثنى از عبد اللَّه فرزند انس از انس ... (4) 208- و خبر داد بما (ابو) عبد اللَّه فرزند عمر که نقل کرد بما محمد فرزند اسحاق سوسى که حدیث کرد بما حسین فرزند اسحاق دقیقى که نقل کرد بما بشر فرزند هلال که نقل کرد بما جعفر فرزند سلیمان از عبد اللَّه فرزند مثنى فرزند عبد اللَّه از عبد اللَّه فرزند انس گفت: که انس گفت ... (5) 209- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه که نقل کرد بما محمد فرزند عثمان فرزند سمعان معدل که حدیث کرد بما اسلم فرزند سهل که نقل نمود بما وهب فرزند بقیة که خبر داد بما اسحاق فرزند یوسف ازرق از عبد الملک فرزند ابو سلیمان از انس بن مالک ...
 (1) 210- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه که نقل کرد بما ابراهیم فرزند محمد که نقل نمود بما صالح فرزند مسمار که نقل کرد بما ابن ابى فدیک از حسن فرزند عبد اللَّه از نافع از انس بن مالک. (2) 211- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه که نقل کرد بما محمد فرزند یونس فرزند حسین که حدیث کرد بما ابو جعفر حسن فرزند على فرزند ولید فسوى که نقل کرد بما ابراهیم فرزند مهدى مصیصى که نقل کرد بما على فرزند مسهر از مسلم ابو عبد اللَّه از انس بن مالک. (3) 212- و خبر داد بما عمر فرزند عبد اللَّه که نقل کرد بما محمد فرزند حسن فرزند زیاد که نقل کرد بما احمد فرزند روح مروزى در مروز که حدیث کرد بما علاء فرزند عمران که نقل کرد بما خالد فرزند عبید گفت: انس بن مالک گفت:
در این میان روزى درب خانه پیامبر (ص) بودم، آنگاه مردى با طبقى پوشیده آمد و گفت آیا اجازه هست؟
گفتم: آرى، طبق را که در او مرغ بریانى بود پیش پیامبر (ص) گذاشت، و گفت: اى پیامبر خدا دوست دارم که شکمت را از این سیر کنى، گفت: او را بپوشان، بعد دستهایش را بلند کرده و گفت: خدایا محبوبترین خلق خود را پیش من بفرست با من در این غذا نزاع بنماید.
انس گفت: زمانى که اینسخن را شنیدم گفتم: خدایا این دعا را در حق مردى از انصار قرار بده، در آن حال بیرون آمدم و مردى از انصار را جستجو مى‏کردم، در این میان همان طور میگشتم، که ناگاه على (ع) وارد شد و گفت آیا اجازه هست؟
گفتم، نه.
و بجز حسد چیزى مرا بر این کار وانمى‏داشت، على برگشت، و من براست و چپ نگاه مى‏کردم آیا کسى از انصار هست پیدا نکردم، بعد على برگشت و گفت:
آیا اجازه هست؟
 (1) گفتم: نه برگرد، باز بطرف راست و چپ مى‏نگریستم و هیچ کس از انصار نبود، آنگاه على برگشت، و فرمود: آیا اجازه هست؟ آنگاه پیامبر (ص) صدا زد و فرمود: بر او اجازه بده، پس على (ع) وارد شد، با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در آن غذا منازعه میکرد، در همان روز محبت و دوستى على در قلب من ثابت شده و جا گرفت.
عمر فرزند عبد اللَّه گفت: این لفظ نقاش است در حدیث مروزى. و در حدیث محمد فرزند یونس این طور است: انس گفت: نزد پیامبر خدا (ص) مرغ بریانى به عنوان هدیه آورده شده بود، او را پیش خود گذاشته و فرمود: خدایا کسى را که تو و من دوست مى‏داریم بر من برسان، پس على آمد و حدیث را تا آخر ذکر نموده است.
 (و در نسخه‏اى که از روى آن این نسخه را نقل کردم در ورقه‏اى که متصل بدفترچه بود چیزیست که لفظش اینست (و از آخر کتاب: این خبر از اخبار طیر است باو لاحق کردیم).
ابن مغازلى گفت: خبر داد بما ابو طالب محمد فرزند على فرزند محمد فرزند بیع بغدادى (خدا او را رحمت کند) که در واسط بر ما وارد شده بود خبر داد بما ابو عبد اللَّه محمد فرزند بکران گفت: حدیث کرد بما حسین فرزند اسماعیل محاملى که نقل کرد بما عبد الاعلى فرزند واصل که نقل کرد بما عون فرزند سلام (که حدیث کرد بما) سهل فرزند شعیب از بریدة فرزند سفیان از سفینه که خادم پیامبر خدا (ص) بود گفت: مرغهائى به رسول خدا (ص) هدیه شده بود، گفت: ام ایمن بعضى از آنها را برداشته و نگهداشت. وقتى که صبح شد، او را به پیش پیامبر (ص) آورد پیامبر خدا (ص) باو فرمود: اى ام ایمن چیست؟ گفت: بعضى از آن مرغهائیست که دیروز بتو هدیه آورده بودند.
فرمود: آیا تو را از برداشتن غذا نهى و قدغن نکردم؟ زیرا براى هر بنده‏اى‏
 روزى او است، بعد گفت: خدایا محبوبترین خلق پیش خود را بمن برسان، با من از این مرغ بخورد، على علیه السلام وارد شد، پیامبر (ص) گفت: خدایا و بسوى من.
این حدیث از این سند و طریق غریبست.

منبع :

 مناقب الإمام علی علیه السلام-ترجمه مرعشى نجفى، ص: 167-155



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/10/22 ساعت 11:37 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


حدیث اعمش و منصور

بنام خداوند بخشنده مهربان، سپاس خداى راست، و درود بر بندگان او که خدا آنان را برگزیده است.
 (2) 188- خبر داد بما ابو طالب محمد فرزند احمد فرزند عثمان فرزند فرج فرزند ازهر صیرفى بغدادى (خدا رحمت کند) هنگامى که در واسط به پیش ما آمده بود نقل کرد بما ابو بکر محمد فرزند حسن فرزند سلیمان که حدیث کرد بما عبد اللَّه فرزند محمد فرزند عبد اللَّه عکبرى که نقل نمود بما ابو القاسم عبد اللَّه فرزند عتاب عبدى که حدیث کرد بما عمر فرزند شبه فرزند عبیده نمیرى گفت: نقل کرد بمن مدائنى و گفت: منصور کسى را بدنبال اعمش فرستاد که او را بحضورش بخواهد، گفت: و نقل نمود بما محمد فرزند حسن که حدیث کرد بما عبد اللَّه فرزند محمد فرزند عبد اللَّه عکبرى که نقل نمود بما عبد اللَّه فرزند عتاب فرزند محمد که نقل کرد بما حسن فرزند عرفه که حدیث کرد بما ابو معاویة و گفت: نقل کرد بما اعمش و
گفت: منصور کسى را بدنبال من فرستاد. و حدیث کرد بما محمد فرزند حسن که نقل کرد بما عبد اللَّه فرزند محمد فرزند عبد اللَّه (عکبرى که حدیث کرد بما عبد اللَّه) فرزند عتاب فرزند محمد عبدى که نقل کرد بما احمد فرزند على عمى که نقل کرد بما ابراهیم فرزند حکم و گفت: حدیث کرد به من سلیمان فرزند سالم که نقل نمود بمن اعمش و گفت: که ابو جعفر منصور بدنبال من کسى را فرستاد (1) و گفته بعضى از آنان در بعضى دیگر وارد گردیده است، و لفظ حدیث براى عمر فرزند شبه است گفت: منصور کسى را بدنبال من فرستاد، بآن فرستاده گفتم امیر مؤمنان مرا براى چه مى‏خواهد؟ گفت: نمى‏دانم، گفتم: باو برسان که من مى‏آیم، بعد بفکر افتادم و گفتم: در این وقت مرا براى نیکى نمى‏خواهد، و لیکن امید است که در باره فضایل على بن ابى طالب (ع) از من پرسشى بنماید، اگر به او خبر بدهم مرا بقتل مى‏رساند.
اعمش گفت: غسل کرده و کفنهایم را پوشیدم، و حنوط نموده و سپس وصیتم را نوشته بعد بسوى او رفتم، و عمر و فرزند عبید را نزد او یافتم، سپاس خدا را به خاطر وجود آن بجا آورده و گفتم: نزد او یاورى درست از اهل کمک یافتم، به من گفت: اى سلیمان بنزدیک بیا، نزد او رفتم، هنگامى که بر او نزدیک شدم، بسوى عمر و فرزند عبید رو کرده با او گفتگو مى‏کردم از من بوى حنوط منتشر گردید، گفت: اى سلیمان این چه بوئى است؟ بخدا قسم باید راست بگوئى؛ و اگر راست مگوئى ترا بقتل مى‏رسانم، گفتم: اى امیر مؤمنان فرستاده‏ات در دل شب بمن آمد پیش خود گفتم: امیر مؤمنان در این ساعت این شخص را جز براى آنکه از من مناقب على را بپرسد نفرستاده است، اگر باو خبر بدهم مرا بقتل مى‏رساند، پس وصیتم را نوشته و کفنهایم را پوشیده و حنوط کردم، در حال نشسته راست گردید، و او میگفت (لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظیم).
سپس گفت: اى سلیمان آیا مى‏دانى نام من چیست؟ گفتم: آرى اى‏
امیر مؤمنان، گفت: چیست؟ گفتم: عبد اللَّه طویل فرزند محمد فرزند على فرزند عبد اللَّه بن عباس، فرزند عبد المطلب، گفت: راست گفتى، ترا بخدا و به قرابتى که من با رسول خدا (ص) دارم قسم مى‏دهم بمن بگو چه قدر از فضائل على از تمام فقهاء نقل کرده‏اى و چه اندازه مى‏شود گفتم، اى امیر مؤمنان کمى روایت کرده‏ام، گفت: همان طور، گفتم: ده هزار حدیث و زیادتر. مى‏گوید: گفت: اى سلیمان در باره فضائل على (ع) دو تا حدیث برایت نقل کنم که همه احادیثى که از همه فقهاء روایت نموده‏اى از میان ببرد، (1) پس اگر قسم بخورى که بر احدى از شیعه آنها را نقل نکنى، برایت آنها را روایت مى‏نمایم، گفتم: قسم نمى‏خورم، و بکسى از شیعه آنها را نقل نمى‏کنم، گفت: از بنو مروان فرارى بودم و در شهرها مى‏گشتم، و بسبب محبت و دوستى على و نقل فضائل او بسوى مردم تقرب مى‏جستم، و آنان بر من پناه شده و طعام مى‏دادند و وسائل معاش و زندگى مرا آماده نموده، و بر من اکرام مى‏کردند، و مرا با خود مى‏بردند تا بشهر شام وارد شدم، و اهل شام هر صبحگاهى در مساجد به على (ع) لعنت مى‏کردند، زیرا همه آنها خوارج و یاران معاویه بودند، بمسجد وارد شده، و در دل بود آن چه از آنها بود، نماز برپا شد، و با لباس‏هاى کهنه‏اى که داشتم نماز ظهر را انجام دادم، زمانى که امام جماعت سلام نماز را گفت، تکیه به دیوار زده در حالى که اهل مسجد حضور داشتند، من هم نشستم، و چون بامامشان بیشتر اکرام مى‏کردند بطورى که ندیدم کسى را از آنان در حضور آن سخن گفته باشد، در آن هنگام دو تا بچه وارد مسجد گردیدند چون امام بر آنها نگاه کرد گفت: بیائید آفرین بر شما و بر کسى که شما را با نام آنان نامیده است، قسم بخدا شما را با نامهاى آنان نامگذارى نکردم مگر بسبب محبت و دوستى که به محمد و فرزندان او دارم آنگاه بر یکى حسن و بر دیگرى حسین گفته مى‏شد.
پس در دل خود گفتم: امروز بآرزویم رسیدم و قدرتى جز با خدا نیست،
و جوانى در طرف راست من بود از آن پرسیدم این پیرمرد کیست؟ و این دو پسر کیانند؟ گفت: این پیرمرد جد آنها است، و احدى در این شهر جز این پیر مرد که على را دوست داشته و باو محبت بورزد نیست، و بهمان سبب این دو پسر را حسن و حسین نامیده است، با شادى بپا خواسته مانند شمشیر برنده در آن روز از کسى نمى‏ترسیدم، به نزد پیرمرد آمده و گفتم: آیا میخواهى حدیثى برایت نقل کنم و چشمت را روشن بگردانم گفت: چه بیشتر احتیاج دارم، و اگر چشمم را باین وسیله روشن بگردانى، چشمت را روشن میکنم. (1) گفتم: حدیث کرد بمن پدرم از جدم از پدرش که رسول خدا (ص) بمن گفت:
پدرت کیست؟ و جدت کى؟ هنگامى که فهمیدم این شخص نامهاى مردان را میخواهد گفتم: محمد فرزند على فرزند عبد اللَّه بن عباس، گفت: در پیشگاه پیامبر (ص) بودم آنگاه فاطمه (ع) گریان آمد، پیامبر (ص) فرمود: اى فاطمه چه ترا بگریه در آورده است؟ گفت: اى پدر حسن و حسینم امروز رفته‏اند و نمیدانم کجا هستند؟ و على (ع) پنج روز است که باغ را با ناعور آبیارى مینماید، و من آنها را در منزلهاى شما جستجو کرده پیدا نکردم و اثرى از آنان بدست نیاوردم، در آن هنگام ابو بکر طرف راست پیامبر (ص) بود، پیامبر (ص) فرمود: اى ابو بکر بپاخیز و نور چشمانم را جستجو کن، بعد فرمود: اى عمر بپا خیز و آنها را بطلب، اى سلمان، اى ابو ذر، اى فلان اى فلان، گفت: شمردیم هفتاد نفر مرد در اطراف پیامبر (ص) بودند همه را براى بدست آوردن آنها برانگیخت، و آنان همه برگشتند و خبرى از آنان بدست نیاوردند.
پیامبر (ص) بشدت اندوهگین شده و در درب مسجد ایستاد و میگفت: بخاطر ابراهیم خلیل تو، و بحق آدم برگزیده‏ات، اگر دو نور چشمانم و میوه‏هاى دلم به بیابان و یا دریا رفته‏اند آنها را نگهداشته و سلامت بدار در آن هنگام جبرئیل فرود
آمده و گفت: اى پیامبر خدا بتحقیق خدا برایت سلام میرساند و میفرماید: اندوهگین و غمزده مباش، این دو کودک در دنیا و آخرت با فضیلت و آنها در بهشتند، و فرشته‏اى را براى نگهدارى آنان در حال خواب و بیدارى مأمور کرده‏ام، پیامبر خدا (ص) بسیار فرحناک گردیده و در حالى که جبرئیل از طرف راست و مسلمانان در اطرافش میرفت، تا بحظیره بنى نجار وارد گردیده، و بر فرشته‏اى که بر آنان موکل بود سلام داد. (1) سپس پیامبر (ص) در روى زانو نشست، در آن هنگام حسن با حسین دست بگردن یک دیگر انداخته و خوابیده بودند، و این فرشته یکى از بالهایش را زیر آنان قرار داده و دیگرى را بر روى آنها کشیده بود، و بر تن هر کدام از آنان پیراهنى از مو و یا پشم و مداد در لبهایشان بود، پیامبر (ص) ببوسیدن شروع کرده تا آنکه بیدار شدند، پیامبر (ص) حسن را برداشته و جبرئیل حسین را تا آنکه از حظیره بنى نجار بیرون آمدند.
ابن عباس گفت: حسن را طرف راست پیامبر (ص) و حسین را طرف چپش یافتم که پیامبر (ص) آنها را میبوسید، و میگفت: هر که شما را دوست دارد پیامبر را دوست داشته، و هر که شما را دشمن بدارد پیامبر خدا را دشمن داشته است.
ابو بکر گفت: اى پیامبر خدا یکى از آنان را بمن بده تا بردارم پیامبر خدا (ص) باو فرمود: چه خوب سوارى و چه بهتر مرکبى که زیر آنها است، وقتى که به درب حظیره رسید، عمر او را ملاقات کرده و باو مانند آن سخن که ابو بکر گفته بود گفت:
پیامبر خدا (ص) گفته او را مانند گفته ابو بکر رد کرد، و ما در حالى که حسن به لباس پیامبر خدا (ص) چسبیده و به طرف راست او تکیه کرده بوده دیدیم، و دست پیامبر خدا (ص) بر سر آن بود، با همان حال پیامبر (ص) وارد مسجد گردیده و فرمود:
بدرستى که امروز این دو فرزندم را شریف و بزرگ میگردانم همان طورى که خدا آنان را بزرگ گردانیده است.
 (1) فرمود: اى بلال مردم را گرد آورى کن، بلال ندا کرده و مردم گرد آمدند پیامبر (ص) فرمود: اى گروه یارانم از پیامبر خودتان محمد (ص) بمردم برسانید که مى‏گوید: آیا امروز شما را بسوى بهترین مردم از جهت جد و جده راهنمائى نکنم؟
گفتند: آرى اى پیامبر خدا؛ فرمود: بر شما باد حسن و حسین؛ زیرا جد آنها محمد (ص) پیامبر خدا و جده آنان خدیجه دختر خویلد بانوى زنهاى اهل بهشت است، آیا شما را به بهترین مردم از طرف پدر و مادر راهنمائى نکنم؟ گفتند بلى اى رسول خدا، فرمود: بر شما باد حسن و حسین، زیرا پدر آنان على بن ابى طالب است، و او بهتر از آنها است، جوانى است که خدا و پیامبرش را دوست مى‏دارد، و خدا و پیامبرش او را دوست مى‏دارند، شخصیتى است که داراى فضیلت و برترى و منفعت است، و مادر آنان فاطمه (ع) دختر پیامبر خدا (ص) بانوى زن‏هاى اهل بهشت است.
اى گروه مردم آیا شما را بر بهترین مردم از جهت عمو و عمه راهنمائى ننمایم گفتند: آرى اى پیامبر خدا (ص) فرمود: بر شما باد حسن و حسین زیرا عموى آنان جعفر که داراى دو بالست و با آنها در بهشت با فرشته‏ها پرواز میکند، و عمه آنان ام هانى دختر ابو طالبست.
اى گروه مردم، آیا شما را بر بهترین مردم از طرف دائى و خاله راهنمائى نکنم؟ گفتند: آرى اى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: بر شما باد حسن و حسین، چون دائى آنان قاسم فرزند پیامبر خدا (ص) و خاله آنها زینب دختر او است.
آگاه باشید اى گروه مردم بر شما یاد میدهم که جد و جده آنها در بهشت؛ و پدر و مادر و عمو و عمه، و دائى و خاله آنها و خودشان در بهشت میباشند، هر که این دو فرزند على را دوست بدارد فردا با ما در بهشت است، و هر که آنان را دشمن‏
بدارد در آتش است، و بسبب عزت و مقامى که پیش خدا دارند خدا آنان را در تورات با شبر و شبیر نامیده است. (1) پس هنگامى که آن پیرمرد امام این حدیث را از من شنید، مرا جلو کشیده و گفت: این حال تو است در حالى که در باره على (ع) این حدیث را روایت مینمائى؟
خلعتى بر من پوشید و مرا بر استرى سوار کرده که آن را به صد دینار فروختم، و سپس بمن فرمود: ترا بر کسى راهنمائى کنم که بر تو نیکى کند، من در این شهر دو برادر دارم: یکى از آنان پیشوا و امام گروهى از مردم بود، در هر صبحگاهى هزار مرتبه، و در روز جمعه چهار هزار مرتبه به على (ع) لعنت مى‏نمود، خداى متعال نعمتى که باو داده بود تغییر داد، که بر سئوال‏کنندگان علامتى شد، و آن امروز على را دوست میدارد و برادر دیگرم از آن روز که از شکم مادر آمده على را دوست مى‏دارد، بسوى او بروید و نزد او نمانید.
قسم بخدا اى سلیمان بر استر سوار شده در حالى که همان روز گرسنه بودم، آن پیر مرد و مردم هم با من بپا خواستند، تا اینکه بسوى خانه رفتیم، آن پیرمرد گفت: بنگر و توقف منما، در حالى که مردم رفته بودند در را کوبیدم، در آن هنگام جوانى گندم‏گون بسوى من آمد و همان که مرا با استر دید، گفت: آفرین به تو، قسم بخدا پدر فلانى خلعت بر تو نپوشیده، و بر استرش سوار ننموده، جز آن که مردى هستى که خدا و پیامبر او را دوست مى‏دارى، البته اگر چشمم را روشن کنى چشمت را روشن مى‏گردانم قسم بخدا اى سلیمان من بیشتر رغبت دارم باین حدیث که او مى‏شنود و تو مى‏شنوى:
خبر داد بمن پدرم از جدم از پدرش که گفت: ما با پیامبر خدا (ص) درب خانه‏اش نشسته بودیم در آن هنگام فاطمه زهرا (ع) در حالى که با شدت گریه مینمود بطرف ما مى‏آمد و حسین را مى‏آورد، پیامبر خدا (ص) او را استقبال نموده و حسین را از او گرفت، و باو فرمود: اى فاطمه چه ترا بگریه در آورده است؟ گفت:
اى پدر زنان قریش مرا سرزنش مى‏کنند و مى‏گویند: پدرت ترا بمردى تزویج کرده که هیچ چیز ندارد. پیامبر (ص) فرمود آرام باش و بترس از اینکه این سخن را از تو بشنوم، زیرا من ترا بشوهر ندادم تا آنکه خدا از بالاى عرش ترا بشوهر داده است، و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شهادت نمودند، و بتحقیق خداى متعال به اهل دنیا توجهى نموده از مردم پدر ترا برگزید، و به پیامبرى مبعوث کرد، بعد دفعه دوم توجهى پیدا نموده و از آنها على را برگزید، و بر من وحى کرد پس ترا باو تزویج کردم، و او را وصى و وزیر خود گرفتم. (1) پس على از جهت قدرت قلب شجاع‏ترین مردم، و از نظر دانش داناترین آنان، و از جهت حلم بردبارترین آنها، و از نظر اسلام نخستین آنها و در بخشش سخیترین آنان، و در اخلاق بهترین مردم بود، اى فاطمه بدرستى که من لواء حمد را میگیرم و کلیدهاى بهشت در دستهایم آنها را بعلى میدهم، و آدم و فرزندان او زیر لواء على مى‏باشند.
اى فاطمه فرداى قیامت على را در کنار حوض میگذارم، هر که را از امتم که بشناسد سیراب مى‏نماید.
اى فاطمه فرزندان تو حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند، و نامهاى آنان در تورات موسى (ع) سبقت کرده است، و نام آنها در بهشت شبر و شبیر بوده است، و سپس بسبب عزت و بزرگى پیامبر (محمد) (ص) که در پیشگاه خدا دارد، و بجهت شرافتى که آنان در پیش پیامبر (ص) دارند، آنان را حسن و حسین نامید.
اى فاطمه دو تا حله از حله‏هاى بهشت به پدرت، و دو تا حله از آنها بعلى (ع) پوشیده مى‏شود، و لواى حمد در دست من، و امتم زیر آن مى‏باشند، و بخاطر کرامت على در پیش خدا او را بدست على میدهم، و منادى از جانب خدا ندا میکند اى محمد (ص) چه نیکو جدیست جدت ابراهیم و چه نیکو برادرى است برادرت‏
على (ع). (1) هنگامى که خدا مرا بخواهد على را با من مى‏خواهد، و وقتى که روى زانوانم بنشینم على هم با من روى زانوانش مى‏نشیند، و زمانى که خدا مرا شفیع قرار دهد على را هم شفیع قرار مى‏دهد، و آنگاه که سخن مرا اجابت مى‏کند سخن على را قبول مى‏نماید، و به درستى که او در همان مقام بر کلیدهاى بهشت یاور من است.
اى فاطمه بپاخیز، بدرستى که على و تابعان او فرداى قیامت نجات یافته و بخیر و نیکى مى‏رسند.
و گفت: وقتى فاطمه نشسته بود، در آن هنگام پیامبر (ص) بسوى او آمده و نزدش نشست، و فرمود: اى فاطمه چه شده بر من که ترا گریان و اندوهناک مى‏بینم؟
گفت: اى پدرم چرا گریه نکنم در حالى که مى‏خواهى از من جدا شوى، پیامبر (ص) باو فرمود: اى فاطمه نباید گریه کنى، و محزون باشى زیرا چاره‏اى از جدائى نیست.
گفت: گریه فاطمه (ع) سخت گردید، سپس گفت: اى پدر کجا با تو ملاقات بنمایم؟ فرمود: بر بالاى تپه حمد ملاقات مى‏کنى، که آنجا بر امتم شفاعت میکنم، گفت: اى پدر اگر آنجا ملاقات نکردم، فرمود: نزد صراط ملاقات مى‏کنى، در حالى که جبرئیل از طرف راست من و میکائیل از طرف چپ، و اسرافیل گرفته از کمربندم، و فرشته‏ها پشت سرم، ندا مى‏کنم: اى پروردگار من امت من، امت من، حساب را بر آنان آسان فرما، سپس بسوى امتم از راست و چپ نگاه مى‏کنم، و هر پیامبرى در آن روز بفکر خود بوده و مى‏گوید: خدایا خودم، خودم، و من مى‏گویم: خدایا امت من امت من.
پس نخستین کسى که در روز قیامت بر من ملحق میگردد تو و على و حسن و حسین میباشید، و خدا میفرماید: اى محمد بتحقیق امت تو اگر با گناهانى مانند
کوههاى سنگین و بزرگ بیایند از آنها مى‏بخشم، تا آنجا که چیزى را بر من شریک قرار نداده و دشمن مرا دوست ندارند. (1) گفت: گفت: همان که آن جوان این سخن را از من شنید، امر کرد بر من ده هزار درهم دادند، و سى تا لباس بر من پوشید، سپس بمن گفت: تو از اهل کجائى؟
گفتم: از اهل کوفه، گفت: تو عربى هستى یا مولى؟ گفتم: بلکه عربى هستم، گفت: همان طور که چشم مرا روشن کردى چشمت را روشن کردم، بعد بمن گفت: فردا در مسجد با پسران فلانى نزد من بیا و بترس از اینکه راه را گم نکنى، به پیش آن پیر مرد رفتم در مسجد نشسته بود و انتظار مرا مى‏کشید، وقتى که مرا دید پیشوازم نموده و گفت: پدر فلانى با تو چه کرد؟ گفتم: این طور این طور، گفت:
خدا او را جزاى خیر بدهد، خدا میان ما و آنان را در بهشت جمع کند، زمانى که صبح کردم اى سلیمان بر استر سوار شده شروع کردم برفتن راهى که بر من توصیف کرده بودند، همان که مقدار کمى رفتم راه بر من مشتبه شد، و اقامة نماز را در مسجد شنیدم، گفتم: قسم بخدا با این مردم نماز میخوانم، از استر پیاده شده به مسجد وارد شدم، مردى را دیدم که اندام او مانند اندام رفیقم بود؛ از طرف راست او قرار گرفتم همان که برکوع و سجود رفتیم ناگهان عمامه‏اش به پشت سر افتاد، بروى او نگاه کردم در آن هنگام دیدم روى آن مانند روى خوک و سرش و خلقتش و دستهایش و پاهایش مانند خوک بود، و ندانستم که در نماز چه گفتم و چه طور نماز خواندم، در حالى که در کار او فکر مى‏نمودم، و امام سلام نماز را گفت: و بروى من نگریسته و گفت: دیروز تو بسوى برادرم آمده بودى، و امر کرد براى تو به این چنین و آن چنان؟ گفتم: بلى، از دستم گرفته مرا بلند نمود، وقتى که اهل مسجد ما را دیدند از ما تبعیت کردند. همان که بخانه رسیده گفت: اى پسر در را به‏بند و مگذار کسى وارد شود، سپس دستش را به پیراهن خود برده و او را از تن در آورد، در آن هنگام دیدم که تن او مانند تن خوک بود.
 (1) گفتم: اى برادر این چه حالى است که در تو مى‏بینم؟ گفت: مؤذن قومى بودم هر روز صبحگاهى میان اذان و اقامه هزار دفعه به على لعنت مى‏کردم، گفت: از مسجد بیرون آمدم و باین خانه وارد شدم در حالى که روز جمعه بود، و من باو و فرزندان او چهار هزار دفعه لعنت کرده بودم، در آن حال بدکان تکیه زده و خوابیدم، در خواب دیدم مانند آنکه در بهشتم، پس متوجه شده دیدم على تکیه زده و حسن و حسین بهمدیگر تکیه داده با او هستند، و با خوشحالى و سرور بر اسبانى از نور سوار میباشند، در آن هنگام من دیدم که پیامبر خدا «ص» نشسته و حسن و حسین پیش او، و در دست حسن کاسه‏اى است، پیامبر (ص) به حسن فرمود: مرا سیراب کن، پس از آن آشامید، و بعد بر حسین فرمود: پدرت را آب بده، آن هم آشامید، سپس به حسن (ع) فرمود: این مردم را آب بده، آنها هم آشامیدند، بعد فرمود: آب بده به این مرد که بدکان تکیه کرده است، پس حسن رخش را از من برگرداند، و گفت: اى بابا چطور او را سیراب بنمایم در حالى که او در هر روز هزار بار به پدرم لعنت مى کند، و امروز چهار هزار بار لعنت نموده است، پیامبر (ص) فرمود؟ بر تو چه شده خدا به تو لعنت کند تو على را لعنت مى‏کنى، و برادرم را ناسزا مى‏گوئى؟
خدا بر تو لعنت کند به فرزندانم حسن و حسین ناسزا مى‏گوئى؟ سپس پیامبر (ص) آب دهانش را برخم انداخت، رخ و اندامم را پر کرد، در آن حال از خواب بیدار شدم، و محل آب دهن پیامبر را یافتم که مسخ شده است همان طور که مى بینى، و براى سئوال‏کنندگان حجت و آیه قرار گرفتم.
سپس فرمود: اى سلیمان در فضائل على (ع) عجیبتر از این دو حدیث را شنیده‏ام؟ اى سلیمان دوستى على ایمان، و دشمنى آن نفاق و دوروئى است، بجز مؤمن على را دوست نمیدارد، و جز کافر او را دشمن نمیدارد. گفتم: اى امیر مؤمنان امان میخواهم؟ گفت: براى تو امان است، گفت: گفتم: چه میگوئى در باره‏
                       کسى که اینها را مى‏کشد، گفت: در آتش است و تردید ندارم، گفتم: چه میگوئى در باره کسى که فرزندان آنها و فرزندان فرزندان آنان را بقتل برساند؟ گفت:
سرش را بزیر انداخت بعد گفت: اى سلیمان ملک نازاد است، و لیکن آنچه که میخواهى از فضائل على (ع) بگو، گفت: گفتم: کسى که فرزندان او را بکشد در آتش است! عمرو بن عبید گفت: راست گفتى اى سلیمان واى بحال کسى که فرزندان او را بکشد، منصور گفت: اى عمرو شهادت و گواهى میدهم که او در آتش است، عمرو گفت: و خبر داد بمن پیرمرد راستگو (یعنى حسن) از انس بدرستى که هر کس فرزندان على را بکشد بوى بهشت را نمى‏بوید، گفت: پس دیدم که ابو جعفر حالش منقلب شده و رویش را ترش کرده است، گفت: ما بیرون آمدیم، ابو جعفر گفت: اگر عمرو موقعیت و مقامى نزد منصور نداشت سلیمان بیرون در نمى‏آمد مگر آنکه کشته مى‏شد.

منبع :

 مناقب الإمام علی علیه السلام-ترجمه مرعشى نجفى، ص: 154



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 89/10/22 ساعت 10:16 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید