در برترى ایمان حضرت على علیه السّلام‏

 (2) [کنز العمال 6/ 156] در ضمن روایتى آورده است که هر گاه آسمانها و زمین را در کفه ترازو بگذارند و ایمان حضرت على علیه السّلام را در کفّه دیگر آن، ایمان حضرت على علیه السّلام بر آسمانها و زمین برترى خواهد یافت و سنگین‏تر از آنها خواهد بود. این حدیث را «دیلمى» از «ابن عمر» نقل کرده است  .

 (3) [الریاض النضرة 2/ 226] از «عمر خطّاب» نقل شده است که گفت  :

وجود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را شاهد مى‏گیرم که از آن حضرت شنیدم، مى‏فرمود: هر گاه آسمانهاى هفتگانه را در کفه ترازو بگذارند و ایمان حضرت على علیه السّلام را در کفّه دیگر آن، ایمان على علیه السّلام، از آسمانها سنگینتر خواهد بود

باب دوازدهم در اینکه على علیه السّلام نخستین نمازگزار بود

 (2) [صحیح ابن ماجه ص 12] به سند خود، از «عبّاد بن عبد الله» روایت کرده است که حضرت على علیه السّلام فرمود: من بنده خدا، و برادر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و صدّیق اکبرم؛ و اگر کسى پس از من، مراتب یاد شده را ادّعا کند، دروغگو است  .

من هفت سال پیش از همه مردم، نماز گزاردم  .

مؤلف گوید: این روایت را «حاکم» در [مستدرک الصحیحین 3/ 111] روایت کرده است و در پایان حدیث مزبور این جمله را اضافه کرده است: «پیش از آنکه یکى از این امت به عبادت خدا اقدام نماید» و «ابن جریر طبرى» هم، در [تاریخ 2/ 56] به نقل حدیث مزبور پرداخته است  .

 (3) [مستدرک الصحیحین 3/ 112] به سند خود، از «حبة بن جوین» از حضرت على علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: هفت سال پیش از آنکه یکى از این امت به عبادت خدا بپردازد، من همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به عبادت حضرت پروردگار مى‏پرداختم  .

مؤلف گوید: «متقى» در [کنز العمال 6/ 394] این حدیث را از «حاکم» و «ابن مردویه» نقل کرده است  .

 (1) [اسد الغابة 4/ 18] به سند خود، از «ابو ایوب انصارى» روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: مدت هفت سال فرشتگان الهى بر من و على علیه السّلام درود مى‏فرستادند و این در آن هنگام بود که مرد دیگرى جز على علیه السّلام، با من نماز نمى‏گزارد  .

مؤلف گوید: این حدیث را «محب طبرى» در [ریاض النضرة 2/ 165] از «ابو الحسن خلعى» نقل کرده است و این جمله را اضافه نموده: «علت درود فرشتگان آن بوده است، هنگامى که ما نماز مى‏گزاردیم، به غیر از من و على، دیگرى در نماز ما شرکت نداشت». لیکن «ابو الحسن خلعى»، مدت هفت سال را نکرده است  .

 (2) [خصائص النسائى ص 3] به سند خود، از حضرت على علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: کسى از این امت را نمى‏شناسم که بغیر از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و من، به عبادت خدا پرداخته باشد و من نه سال پیش از آنکه دیگران به عبادت خدا اشتغال بورزند، خدا را عبادت مى‏کردم  .

 (1) [مستدرک الصحیحین 3/ 111] به سند خود، از «ابن عباس» نقل کرده است که گفت: حضرت على علیه السّلام از چهار خصلت پسندیده برخوردار بود که جز او، در دیگران آن صفات یافت نمى‏شد: 1- نخستین عرب و عجمى بود که با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نماز گزارد؛ 2- نخستین دلاورى بود که در تمام جنگها، پرچم اسلام را به اهتزاز در مى‏آورد؛ 3- شخصیتى بود که در روز «مهراس» کمال شکیبائى را در همراهى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بظهور رسانید؛ 4- کسى بود که جسد شریف پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را غسل داد و در قبر گذاشت  .

مؤلف گوید: این حدیث را «ابن عبد البر» در [استیعاب 2/ 457] آورده است. «ابو السعادات ابن اثیر جزرى» در کتاب «النهایة فى غریب الحدیث و الاثر» چنین مى‏گوید: در حدیث آمده است روز جنگ احد، حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله احساس تشنگى نمود، حضرت على علیه السّلام از «مهراس» آبى آورد که هم از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله رفع تشنگى نماید و هم پیشانى مبارک پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را که خونین شده بود، شستشو دهد. پس از این مى‏نویسد: «مهراس»، سنگ بسیار بزرگ و تو خالى است که میتواند آب زیادى را در خود جاى دهد و گاهى بزرگى آن به اندازه‏اى است که میتوان، از آن حوضهاى کوچکى تشکیل داد. دیگرى گفته: «مهراس» در این حدیث، نام آبى است در محل «احد  ».

پیش از این، در باب نهم از «حاکم» به سند خود، از «قیس» نقل کردیم که «سعد» خطاب به سواره‏اى که به حضرت على علیه السّلام ناسزا مى‏گفت، گفت: چرا از على علیه السّلام بدگوئى مى‏کنى؟ با آنکه او نخستین بزرگوارى است که اسلام آورده است و نخستین مردى است که با آن حضرت نماز گزارده است و در همان باب گذشت که، «ابو حنیفه» به سند خود از «حبّه» روایت کرده است از حضرت على علیه السّلام شنیدم که مى‏فرمود: من نخستین کسى هستم که اسلام اختیار کردم و با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله‏

نماز گزاردم  .

 (1) [خصائص نسائى ص 3] به سند خود، از «عفیف کندى» نقل کرده است که گفت: در روزگار جاهلیت وارد مکه شدم و تصمیم داشتم براى خانواده‏ام، لباس و عطر بخرم، در این رابطه با «عباس بن عبد المطلب» که مردى بازرگان و تاجر بود، ملاقات کردم، آنگاه که در کنار «عباس» نشسته بودم، و به خانه کعبه در حالیکه آفتاب حلقه‏وار در آسمان بر خانه کعبه مى‏تابید، نظاره مى‏کردم در همین موقع مردى ظاهر شد و سر بالا کرد و به آفتاب که در دائره نصف النهار قرار گرفته بود، توجهى نموده و به دنبال آن، برابر کعبه ایستاد، طولى نکشید جوانى (کم سن و سال) آمد و در جانب راست او ایستاد و باز فاصله‏اى نشد زنى آمد، پشت سر هر دوى آنها ایستاد، در این حال، آن مرد به رکوع رفت و آن دو تن، به پیروى از او، به رکوع رفتند، پس از اندک فاصله‏اى آن مرد سر از رکوع برداشت، آن دو نفر هم، به حال قیام درآمدند. سپس آن مرد به سجده رفت و آنها هم، به تبع او، به سجده رفتند. از مشاهده این احوال به «عباس»، گفتم: عمل مهمى را امروز دیدم. «عباس» گفت: آرى! امر مهمى است. از من پرسید: آیا مى‏دانى اینان چه کسانى هستند؟ گفتم: نه! «عباس» گفت: آن مرد محمّد بن عبد اللّه، برادرزاده من است؛ آیا مى‏دانى آن غلام کیست؟ (غلام فرزند نه ساله را گویند) گفتم: نه! گفت  :

او على، برادرزاده من است؛ پرسید: آیا آن زن را مى‏شناسى؟ گفتم: نه! گفت: آن زن خدیجه، دختر «خویلد» و همسر محمّد صلّى اللّه علیه و آله است  .

آرى برادرزاده‏ام به اطلاع من رسانیده است، پروردگار او که پروردگار آسمان و زمین است، به وى دستور داده است تا دینى را که به آن عمل مى‏کند، ترویج نماید و مردم را به آن آئین، دعوت کند. بخدا سوگند! در روى زمین بغیر این سه تن، دیگرى وجود ندارد که از آئین او پیروى کند  .

مؤلف گوید: این حدیث را «احمد حنبل» در [مسند 1/ 209] روایت کرده‏است

 (2) [الریاض النضرة 2/ 159] از «ابن اسحاق» نقل کرده است که یکى از علماء گفته است: هنگامى که وقت نماز فرا مى‏رسید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله همراه با

على بن ابیطالب علیه السّلام، به یکى از درّه‏هاى مکه مى‏رفت و در آنجا، به اقامه نماز مى‏پرداخت و رفتار خویش را از عمویش، «ابو طالب»، و عموهاى دیگرش، پوشیده مى‏داشت و پس از اقامه نماز شب‏هنگام بازمى‏گشتند و این شیوه را تا مدتى که خدا مى‏خواست، ادامه دادند  .

 (1) در یکى از برخوردها، «ابو طالب» متوجه شد که آنان نماز مى‏گزارند، به عرض مبارک تقدیم کرد: اى برادرزاده! مى‏بینم به آئین تازه‏اى رفتار مى‏کنى؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آرى، اى عمو جان! این طریقه‏اى که مشاهده مى‏کنى، آئین خدا و فرشتگان و رویّه رسولان و آئین پدر ما، ابراهیم علیه السّلام است. به روایت دیگر، در پاسخ «ابو طالب»، فرمود: این طریقه‏اى است که خدا مرا به منظور پیغمبرى، بسوى بندگان خود، فرستاده است. در این رابطه، اى عمو جان! تو از دیگران، شایسته‏ترى که اندرز مرا بپذیرى تا تو را به راه هدایت رهبرى نمایم و سزاوارترى که دعوت مرا، اجابت کنى و در راه به ثمر رسیدن فرمان الهى، بمن کمک نمائى. «ابو طالب» گفت: اى برادرزاده، به خدا سوگند! نمى‏توانم از دین پدرانم دست بردارم و از رویّه آنان سرپیچى کنم؛ لیکن به خدا سوگند، تعهد مى‏کنم مادامى که جان در بدن دارم، از هیچگونه کمک و همراهى از تو دریغ نداشته باشم و به خود اجازه ندهم که کمترین ناراحتى به تو برسد  .

گویند همانا در برخوردى که «ابو طالب» با فرزند ارجمندش حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام داشت، به او گفت: اى فرزند! این چه رویّه و آئینى است که براى خود اختیار کرده‏اى؟ حضرت على علیه السّلام در پاسخ فرمود: با این رویّه که مشاهده مى‏کنى به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ایمان آورده و گفتار او و آئین وى را پذیرفته‏ام و با او براى خدا نماز گزارده و از وى پیروى کرده‏ام. گویند همانا حضرت على علیه السّلام پس از این، فرمود: حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله تو را بسوى خیر و صلاح دعوت کرد، شایسته است دعوت او را اجابت کنى  .

 «ابن اسحاق» این حدیث را روایت کرده است  .

مؤلف گوید: این حدیث را «ابن جریر طبرى» در [تاریخ 2/ 58] از «ابو اسحاق» نقل کرده است.

 (1) [کنز العمال 7/ 56] از «ابن مسعود» نقل کرده است که نخستین چیزى که از رویّه و روش پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آموختم، در این رابطه بود که به اتفاق عموهایم وارد مکه شدیم و خواستیم به پاره‏اى از تحقیقاتى که در نظر داشتیم، دست یابیم، مردم ما را به دیدار «عباس بن عبد المطلب» راهنمائى کردند. به این منظور به دیدار او شتافتیم. در آن هنگام در کنار چاه زمزم نشسته بود، ما که مشتاق دیدارش بودیم، در نزد او قرار گرفتیم. آنگاه مردى از باب «صفا»، وارد مسجد الحرام شد که چهره گندم گون داشت و موهاى مجعّد او تا بناگوشش را فرا گرفته، بینیش کشیده و تنگ پرده بود، دندانهایش از سپیدى مى‏درخشید و چشمهایش سیاه فام بود، محاسنش انبوه و دست و پایش پرگوشت بود. دو جامه سپید بر اندامش افتاده بود و چهره مبارکش مانند ماه شب چهارده مى‏درخشید، در جانب راست او جوان زیبا چهره‏اى که به حدّ بلوغ رسیده- یا نرسیده- حرکت مى‏کرد و در پشت سر او زنى قرار داشت که کاملا خود را پوشیده بود و به این ترتیب بسوى «حجر الاسود» مى‏رفتند که وقتى به حجر رسیدند، نخست آن مرد که پیشاپیش حرکت مى‏کرد، استلام حجر نمود پس از او، آن جوان به استلام حجر پرداخت و بعد از جوان، آن زن استلام حجر نمود. بعد از استلام حجر، هفت مرتبه به طواف خانه کعبه پرداختند. در این رابطه از «ابو الفضل» (عباس بن عبد المطلب)، پرسیدم: آیا این رویّه ویژه شما بوده است که ما از چگونگى آن اطلاعى نداریم و یا رویّه تازه‏اى است که پیش آمده است؟ عباس قبل از پاسخ، به معرفى آنان پرداخت، گفت: این مرد برادرزاده‏ام، محمد بن عبد الله صلّى اللّه علیه و آله، و آن نوجوان، على بن ابیطالب علیه السّلام است و آن زن، خدیجه کبرى علیها السّلام، همسر محمّد صلّى اللّه علیه و آله است و گفتنى است که در تمام روى زمین، از کسى شنیده نشده است که خدا را به این دین‏

و آئین، عبادت کند و تنها این سه تن هستند که به این آئین، رفتار مى‏کنند. این حدیث را «یعقوب بن شیبه» و «ابن عساکر» روایت کرده‏اند.

 (1) مؤلف گوید: «هیثمى» این حدیث را در [مجمع 9/ 222] از «طبرانى» نقل کرده است و پس از گفته «ابن مسعود» که اظهار داشته بود: «همراه با او، جوان تازه سال و زنى به طواف پرداختند»، اضافه کرده است: «پس از آن به استلام رکن پرداخت و دستها را بالا برد و تکبیر گفت و آن جوان کم سنّ و سال و آن زن هم به پیروى از او، دستها را به تکبیر بالا بردند و حالت قیام او به طول انجامید، سپس به رکوع آمد و رکوع را طولانى کرد سپس سر از رکوع برداشت و همچنان که ایستاده بود، قنوت خواند سپس به سجده رفت و آن جوان و آن زن هم، به سجده رفتند و بالاخره در تمام کارهائى که او انجام مى‏داد، آنها هم، به پیروى از او، انجام مى‏دادند». از «ابن مسعود» نقل کرده است، هنگامى که وارد مکه شدیم، کارهائى مشکل آفرین را مشاهده کردیم که تا آن هنگام، ندیده بودیم. براى رفع این مشکلات با «عباس بن عبد المطّلب» ملاقات کردیم و خطاب به او، گفتیم: اى ابالفضل، رویّه و دینى را امروز دیدیم که تا به حال، آن دین را نشناخته و گمان هم نمى‏کنیم که در میان شما هم سابقه داشته باشد؛ آیا آنچه مشاهده کردیم مرام تازه‏اى است؟ «عباس» گفت: آرى، به خدا سوگند! مرام تازه‏اى است. سپس گفت:

آیا این افراد را مى‏شناسى؟ اظهار بى‏اطلاعى کردیم و «عباس» گفت: این مرد برادرزاده‏ام، محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله است و آن جوان، على بن ابیطالب علیه السّلام است و آن زن، «خدیجه دختر خویلد» است. به خدا سوگند! در روى زمین به غیر از این سه تن، کسى دیگر نیست که به این آئین رفتار نماید



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/10/19 ساعت 10:40 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت