سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیا حسین علیه السلام خود را به هلاکت انداخت ؟

از مسائلى که درباره حسین بن على علیه السلام از نظر محققین و متفکرین اسلامى مورد بحث قرار گرفته این است که آیا آن حضرت از ابتداء مى دانست که کشته مى شود و پایان سفر او به سوى عراق شهادت است ؟

اگر مى دانست پس چرا به جانب کوفه حرکت نمود؟ با آنکه خداوند مى فرماید:

ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة
یعنى با دست خود خویشتن را به هلاکت نیفکنید.
آنگاه براى حل این مشکل مطالبى گفته شد که متاءسفانه قسمتى از آنها با واقع کمترین ارتباطى ندارد، اکنون ما به خواست خداوند درباره ى ابن موضوع به طور تفصیل بحث مى کنیم و به بعضى از پاسخهائى که در این باره داده شد و سپس انتقاداتى که بر آنها داریم اشاره مى نمائیم . ما براى حل این مشکل و پاسخ این پرسش از دو راه استفاده مى کنیم :
یک - طبق تفاسیر اسلامى و با در نظر گرفتن سیاق آیات مقصود از هلاکت در این آیه چیست ؟ آیا منظور انجام کارى است که به مرگ و از دست دادن جان منتهى شود؟
دو - بر فرض آنکه مراد از هلاکت از دست دادن جان و استقبال از مرگ باشد آیا مقصود این است که انتخاب راهى که به مرگ منتهى شود در هر صورت و در تمام شرائط غیر جایز است یا آنکه این حکم در موارد عادى و در صورتى است که مصالح بزرگى ضرورت آن را ایجاب نکرده باشد؟
راه اول - طبق تفاسیرى که در مدارک مذهبى درباره ى این آیه موجود است مقصود از هلاکت . از دست دادن جان و انتخاب راهى که به مردن و یا کشته شدن پایان یابد نیست بلکه منظور هلاکتى است که از ترک انفاق مال در راه پیکار با کفار ناشى مى گردد. شخصیت بزرگ اسلامى على بن طاوس ‍ ضمن دادن پاسخ به کسانى که گمان مى کنند عمل حسین بن على علیه السلام وقوع در هلاکت است (!!!) و با آیه (ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة ) آن را منطبق مى توانند مى نویسد: آنها گمان کردند که مقصود از هلاکت در این آیه قتل است در حالى که این چنین نیست .
آنگاه حدیثى را در تاءیید نظر خود بدین گونه نقل مى کند:
اسلم روایت مى کند که ما در جنگ نهاوند یا جنگ دیگرى بود که شرکت داشتیم . مسلمین صفوف خود را منظم ساختند و دشمن هم در برابر ما صف آرائى کرده بود، صفوف دشمن از نظر عرض و طول آن چنان بود که من در هیچ جنگى مانند آن را ندیده بودم ، آنها پشت به دیوار شهر خویش ‍ داده بودند، در این هنگام مردى از صف ما به آنها حمله برد ولى مسلمانان گفتند این مرد با دست خود خویشتن را به هلاکت افکند.
ابوایوب انصارى که صحابه پیغمبر بود در آنجا حضور داشت و خطاب به آنان فرمود: شما این آیه را درباره این مرد تاءویل مى کنید که به دشمن حمله کرد و خواستار شهادت شد؟ در صورتى که چنین نیست : این آیه درباره ى ما اهل مدینه نازل گردید زیرا ما به یارى پیغمبر سر گرم بودیم و از اصلاح اموال خود چشم پوشیدیم و در نتیجه امور زندگى ما ( نسبت بگذشته ) فاسد شد از آن پس تصمیم گرفتیم از یارى پیغمبر سر بر تابیم و به امور مادى و زندگى خود بیشتر بپردازیم در اینجا بود که خداوند اراده ما را مورد انکار قرار داد و این آیه را نازل کرد تا ما با ترک یارى پیغمبر خود با به هلاکت نیفکنیم و معناى آیه این است که اگر از یارى رسول خدا تخلف کنید و در خانه هاى خود بنشینید با دست خود خویشتن را به هلاکت افکندید و غضب خداى را بر خود روا داشتید.
پس این گفتار خداوند رد بر ما است در آنچه که گفته بودیم و تصمیم داشتیم عملى سازیم تحریک ما است به سوى جنگ و پیکار با دشمن نه آنکه نازل گردیده باشد درباره ى مردى که خود شجاعانه به دشمن حمله مى کند و یاران خود را هم به جنگ با آنان تشویق مى نماید و با جهاد کردن در راه خدا آرزوى شهادت دارد تا به نعمتهاى خداوند و رحمت او در آخرت برسد.
طبق این حدیث که اسلم آن را از ابى ایوب انصارى نقل مى کند نه تنها مقصود از هلاکت در آیه فوق رفتن به سوى مرگ و کشته شدن نیست و هیچ گونه ارتباطى با این فکر ندارد بلکه درست در عکس این تصور است و نازل شده تا مردم مدینه را به یارى پیغمبر و فداکارى در راه آن حضرت و هدف آن بزرگوار تشویق نماید و به آنان اعلام کند و که پیکار نکردن با کفار و استقبال ننمودن از مرگ در راه خدا و جهاد با دشمن واقع شدن در هلاکت و نابودى است .
مرحوم شیخ طبرسى مفسر بزرگ اسلامى در تفسیر و توضیح این آیه (ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة ) چهار احتمال نقل مى کند که اول آن با سیاق آیات قبل هم موافق است .او مى نویسد:
احدها انه اراد لاتهلکوا انفسکم بایدیکم بترک الانفاق فى سبیل الله فیغلت علیکم الهدو...
یعنى مقصود خداوند این است که شما خود را با سختگیرى در بذل مال و انفاق نکردن آن در راه خود با کفار به هلاکت نیفکنید تا دشمن بر شما چیره نشود.
در اینجا مراد از هلاکت را غلبه کفار بر مسلمین دانسته که علت آن سختگیرى در بذل مال و انفاق نکردن آن در راه جنگ با آنها است ، این معنا با جمله ى اول آیه و سیاق آیات پیش مطابق است زیرا آیات قبلى همگى درباره ى جنگ و جهاد با کفار است و اینگونه شروع مى شود.
وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم ....و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم ...و قاتلو هم حتى لاتکون فتنه و یکون الدین کله الله ... فمن اعتدى علیکم فاعتدو اعلیه بمثل ما اعتدى علیکم .
در این آیات خداوند دستور پیکار با دشمن و جهاد در راه خود را مى دهد آنگاه بالافاصله مى فرماید:
وانفقوا فى سبیل الله و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکة و احسنوا ان الله یحب المحسنین .
یعنى در راه خدا انفاق کنید و با دست خود خویشتن را به هلاکت نیفکنید.
و با در نظر گرفتن اینکه آیات گذشته همواره تحریص به جهاد با کفار بوده است و در صدر این آیه هم سخن از انفاق فى سبیل الله به میان آورده و سیبل الله را هم در بسیارى از موارد به جهاد در راه خدا تفسیر کرده اند به خوبى روشن مى شود که معناى اول که طبرسى آن را نقل مى کند با صدر آیه و سیاق آیات دیگر کاملا قابل تطبیق است به خصوص آنکه نامبرده این معنا را از ابن عباس و جماعتى از مفسرین حکایت مى کند و ابن عباس تفسیر قرآن را در مکتب على علیه السلام آموخته است از این نظر آراء او مى تواند نشان دهنده ى نظرات خاندان پیغمبر و راسخین در علم باشد و از سوى دیگر خوشبختانه این نقل با آن حدیثى هم که سید بن طاوس از ابى ایوب انصارى روایت کرده بى شباهت نیست و با آن قابل انطباق است ، با این حساب آیه ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه هیچ گونه ارتباطى با دست زدن بکارى که در آن خطر مرگ باشد و رفتن در راهى که پایان آن کشته شدن است ندارد.
فداکاریهائى که به خاطر مصالح بزرگ انجام مى شود.
با در نظر گرفتن مطالبى که ما در تفسیر آیه ولاتلقوا.. از مدارک اسلامى نقل کردیم روشن مى شود که اصولا مقصود خداوند چیزى است که با داستان انتخاب راهى که به هلاکت و مرگ منجر شود هیچ گونه ارتباطى ندارد، اما اکنون (با استفاده از راه دوم ) مى خواهیم ببینیم که اگر فرضا منظور از آیه فوق این باشد که عمل و راهى که پایان آن مرگ است نباید انتخاب گردد آیا ابن دستور در هر صورت و در تمام شرائط است یا آنکه ممکن است عواملى پیش آید که تن دادن به مرگ و استقبال از حوادث نه تنها عملى جایز بلکه لازم و حتمى باشد؟ تردیدى نیست که از دست دادن جان و استقبال از مرگ در تمام شرائط ناروا نیست بلکه در موارد خاصى که دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى ضرورت آن را ایجاب مى کند موضوعى است که نه تنها در اسلام جایز و گاهى هم واجب شمرده شد بلکه از نظر تمام مکتب ها و ملت هاى جهان بدون استثناء لازم و حتمى است .
قرآن با آنکه خود صریحا مى گوید: ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه با این حال براى پیشرفت اسلام و نشر کلمه توحید در برابر کفار دستور جهاد مى دهد و به فداکارى و جانبازى در راه نشر معارف آسمانى این آئین سخت تحریص و ترغیب مى کند و بدیهى است که شرکت در جهاد و جنگ با کفار (بخصوص در بعضى از شرائط سختى که مردم مسلمان در صدر اسلام دارا بودند) خطر مرگ را حتما در بر دارد نه تنها در آن شرائط بلکه بلکه به طور کلى در همه ى جنگهائى که اسلام آن را تجویز کرده ( مانند جنگهائى که دیگران تجویز مى کنند بدون آنکه بخواهیم در ماهیت این نمونه پیکارها بررسى کنیم ) حداقل شرکت کننده 50 . احتمال خطر مى دهد ولى آیا استقبال از این گونه خطرها هم از نظر اسلام وقوع در هلاکت است ؟ قطعا نه . زیرا در مورد جهاد ( که اساس آن بر فداکارى و جانبازى است ) مصالح واقعى و حقیقى بزرگى وجود دارد که دست یافتن به آنها جز از راه استقبال از مرگ عملى نیست .
دست زدن بکارى که پایان آن کشته شدن و یا مردن است هنگامى مصداق وقوع در هلاکت و خود کشى است که منافع عظیمى از نظر عقل و منطق ضرورت آن را ایجاب ننماید.
در قرآن در موضوع جهاد و پیکار با کفار دو دسته از آیات یافت مى شود.
دسته اول - آیات فراوانى است که در آن از کسانى که براى حفظ جان خود و زیستن در این جهان از حمایت اسلام و پیامبر بزرگ آن خوددارى مى کنند و با عذرهاى غیر واقعى و تراشیدن بهانه هائى از شرکت در نبرد با کفار سر بر مى تابند سخت نکوهش گردیده و وعده ى عذاب داده شده است .
خداوند درباره آنهائى که در علاقه به جهاد تظاهر مى کردند ولى پس از آنکه دستور الهى در این باره نازل مى گردید دچار اضطراب و نگرانى شدیدى مى شدند و براى ترس از مرگ آن حکم را مورد اعتراض قرار مى دادند مى فرماید:
الم تر الى الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله اءواءشد خشیة و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل فریب قل متاع الدنیا قلیل و الاخرة خیر لمن اتقى و لا تظلمون فتیلا
در مورد دیگر خداوند هنگام مقایسه مسلمانانى که تخلف آنها از جنگ هیچ گونه ضررى را براى اسلام و اجتماع اسلامى ببار نمى آورد با آنهائى که مردانه از خطر مرگ استقبال مى کردند و با جان و مال خود در راه پیشرفت تعالیم عالیه ى اسلام و کلمه توحید فداکارى مى نمودند مى گوید:
لایستوى القاعدون من المؤ منین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل الله باموالهم و اءنفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم و اءنفسهم على القاعدین درجة وکلا و عدالله الحسنى و فضل الله المجاهدین على القاعدین اءجرا عظیما
باز قرآن در باره ى کسانى که با آوردن عذرهاى ناصحیح و غیر واقعى از شرکت در جنگ و از فداکارى در راه خدا خوددارى مى کردند و با این حال از عمل خود مسرور بودند مى فرماید:
فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و کرهوا ان بجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله و قالوا لاتنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لوکانوا یفقهون
همین کتاب آسمانى در مورد چهارم آنهائى را که وظیفه جهاد را براى خود بسیار ناگوار مى دیدند و در انجام آن کندى و سنگینى مى نمودند سخت مورد عتاب قرار داده و مى گوید:
یا ایها الذین آمنوا مالکم اذاقیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض اءرضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فى الاخرة الاقلیل 
در مورد پنجم قرآن مردمى را که نسبت به پدران و فرزندان و برادران و زنان و خویشاوندان و اموال و تجارتها و خانه هاى خود بیش از خدا و پیامبر او و جهاد در راه وى علاقه داشتند سخت تهدید نموده و مى فرماید:
قل ان کان آبائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها اءحب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یاءتى الله بامره و الله لایهدى القوم الفاسقین .
در اندیشه از آیات که نقل کردیم خداوند کسانى را که در راه جهاد با کفار تعلل مى ورزند و یا آنکه بر جان خود خائف بودند و به زندگى بیشتر در این جهان علاقه داشتند و بالاخره آنهائى که از فداکارى و جانبازى در راه نشر توحید و حمایت از پیغمبر دریغ مى نمودند سخت مورد نکوهش قرار مى دهد با آنکه جهاد و پیکار با دشمن چیزى جز استقبال از خطر مرگ نیست ، اما آیا مرگ در راه خداوند و شهادت در هنگام جهاد با کفار هم وقوع نفس در هلاکت است ؟!
و قرآن آنها را توبیخ مى کند که چرا نفس خود را به هلاکت نیفکندید؟!
دسته دوم - آیاتى است که خداوند مسلمانى را که از جانبازى و فداکارى در راه او استقبال مى کنند کاملا ستایش کرده و با آنها وعده پاداشهاى اخروى و بهشت مى دهد.
ما براى نمونه در اینجا به قسمتى از این آیات اشاره مى کنیم :
یک - الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون
یعنى آنهائى که به خدا ایمان آوردند و به مدینه هجرت کردند و در راه خداوند (با کفار) با مال و جان خود جهاد نمودند آنها در پیشگاه او داراى منزلت بیشترى هستند و آنها هستند که رستگارند.
در مورد دوم - قرآن به مردم مسلمان دستور مى دهد تا به کفار بگویند که ما دو راه خوب در پیش داریم یکى زندیگ در این جهان است با ایمان و دیگرى شهادت در راه خدا است : قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنین .
در مورد سوم - قرآن مى گوید:
ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا بییعکم الذى بایعتم به وذلک هوالفوز العظیم .
یعنى خداوند از مؤ منین مال و جان آنها را خریدارى نمود که در برابر به آنان بهشت عنایت فرماید آنها در راه خدا (فا کفار) پیکار مى کنند آنان را مى کشند و خود هم کشته مى شوند. این وعده ى حقى است که خداوند در تورات و انجیل و قرآن داده است و آن کس که به عهد خود وفا نماید ( و در راه خدا با مال و جان خویش فداکارى کند) او را با این معامله اى که انجام داده بشارت دهید و رستگارى بزرگ همین است .
در این دسته از آیات خداوند از کسانى که با جان و مال خود در راه وى و نشر کلمه ى توحید با کفار پیکار مى کنند تشویق کرده و آنها را به بهشت و زندگى جاویدان آن مژده مى دهد.
خوانندگان عزیز - اکنون شما قدرت قضاوت کنید آیا با در نظر گرفتن این نمونه از آیات ممکن است کسى تصور کند که خداوند مردم را به وقوع در هلاکت و خود کشى و یا به چیزى مانند آن تشویق کرده است ؟ قطعا نه . زیرا وقوع در هلاکت و استقبال از حوادث و مرگ هنگامى تحریم گردیده که مصالح حیاتى منطقى و معقولى آن را ایجاب نکرده باشد ولى در مورد جهاد که موضوع نشر کلمه توحید و نجات اجتماع از کفر و شرک و الحاد و بالاخره تاءمین سعادت مادى و معنوى آنها در پیش است بدون تردید نه تنها استقبال از مرگ و حوادث مورد نکوهش نیست بلکه خود موجب فضیلت و برترى است .
امتیاز این دو ( وقوع نفس در هلاکت و فداکارى در راه اهداف مقدسى و بزرگ ) از یکدیگر حقیقتى است که مورد اعتراف همه ى ملتها و مکتب ها است در بین هر اجتماع و امت خود کشى و استقبال از خطر مرگ در شرائط عادى غیر معقول و ناروا است ، اما آن روزى که مصالح بزرگى از نظر آنها (هر چند در نظر ما موهوم باشد) مانند دفاع از استقلال کشور و یا مقدسات ملى خویش ایجاب کند که با دشمن پیکار نمایند در آن روز نه تنها استقبال از حادثه و خطرها و خویشتن را در معرض هلاکت قرار دادن در نظر آن مصداق خود کشى و هلاکت نفس نیست بلکه بلکه خود موجب افتخار و سر افرازى است و نام آن جانبازان در شمار قهرمانان بزرگ آن اجتماع ثبت مى گردد، بنا بر این باید موضوع خودکشى و یا وقوع نفس در هلاکت را از حساب فداکارى و جان باختن براى دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى و مقدس جدا کرد، زیرا وقوع نفس در هلاکت در شرائط عادى است و این در تمام مکتب ها نامعقول و ناروا است ، ولى فداکارى و جانبازى براى مقاصد انسانى و منطقى حقیقى است که از نظر همه ى ملت ها مورد ستایش است و موجب افتخار شمرده مى شود.
با این توضیح به خوبى روشن مى شود که نهضت حسین بن على علیه السلام و حرکت آن بزرگوار به سوى عراق - با آنکه مى دانست که در آنجا کشته مى شود و به شهادت خواهد رسید نه تنها هیچ گونه ارتباطى با
ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه ندارد بلکه مصداق عالى ترین نمونه ى فداکارى و جانبازى در راه هدفهاى آسمانى و انسانى است که در جهان اسلام انجام گردید.
حسین بن على (ع ) و یاران پاک آن حضرت از بهترین و کاملترین نمونه ى آن آزاد مردانى هستند که خداوند درباره ى آنها فرمود:
ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون ... و ذلک هو الفوز العظیم .
فرزند پیغمبر و زاده ى امیرالمؤ منین در شرائط دردناکى قرار گرفته بود که اسلام و موجودیت آن و زحمات طاقت فرساى پیامبر بزرگ و خونهاى پاک و مقدسى که در راه پیشرفت آن آئین ریخته شده بود و بالاخره حق و عدالت و آزادى در برابر حکومت بیداد گر دودمان بنى امیه و پسر معاویه در معرض خطر حتمى و سقوط همیشگى قرار داشت خطرى که حسین علیه السلام خود فرمود:
وعلى الاسلام اذ قدبلیت الامة براع مثل یزید
یعنى بر اسلام سلام باد ( و باید با آن وداع کرد) زیرا امت به زمامدارى مانند یزید دچار گردیده است .
در چنین شرائط حیاتى و حساس آیا نهضت حسین بن على علیه السلام و فداکارى فوق طاقت بشرى آن حضرت را ( که با انجام آن اساس توحید و عدالت و آزادى را از نیستى و سقوط نجات بخشید) مى توان مصداق (وقوع نفس در هلاکت دانست ؟ آیا راستى این عمل بزرگ و گذشت بى سابقه اى که سالار شهیدان از خود نشان داد مصداق آیه است که قرآن درباره ى هلاکت نفس مى گوید: و الاتلقوا بایدیکم الى التهلکه ؟!
آیا واقعا جمعى اینگونه فکر مى کنند که فرزند پیغمبر براى آنکه جان خود را در معرض هلاکت قرار ندهد مى بایست در آن عصر تاریک و شرائط ضد اسلامى در مدینه همچنان بنشیند و ناظر باشد تا اسلام و قرآن و زحمات انبیاء و جد بزرگوارش و خونهاى پاکى که در راه حمایت از آنها ریخته شد در معرض هلاکت و سقوط و نابودى همیشگى قرار گیرد؟!
على بن طاوس آن محقق و شخصیت بزرگ اسلامى با توجه به این حقیقت است که ضمن بحث در این باره مى نویسد:
والذین تخققناه ان الحسین علیه السلام کان عالما بما انتهت حاله الیه و کان تکلیفه ما اعتمد علیه
یعنى تا آنجا که ما جستجو و تحقیق کردیم این حقیقت را به دست آوردیم که حسین علیه السلام پایان کار خود را به خوبى مى دانست و وظیفه او در آن شرائط همان بود که بر طبق آن عمل کرده است



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 90/9/4 ساعت 9:27 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


آیة مباهله و تعبیر جمع - قسمت چهارم

آیة مباهله و تعبیر جمع

یکی از مهم ترین سؤالات مطرح شده دربارة آیة مباهله، تعبیر جمع در این آیه شریفه و عدم مطابقت آن با احادیث و روایات موجود در منابع فریقین است که در آنها مصادیق این آیه افراد معیّن ـ نه جمع ـ معرفی می شوند. طبق احادیث و روایات موجود در منابع فریقین، منظور از «ابناءنا» ـ پسران ما ـ حسن و حسین، منظور از «نسائنا» ـ زنان خویش ـ فاطمه زهرا(س) و منظور از «انفسنا» ـ نفوس خود ـ پیامبر اسلام(ص) و امام علی(ع) است.30از طرف دیگر طبق بیان محمدرشیدرضا(1865ـ1935م)، در زبان عربی کلمه «نسائنا» ـ زنان ما ـ بر دختر شخص و نیز «انفسنا» ـ نفوس ما ـ بر یک نفر (امام علی) اطلاق نمی شود.31

نقد و بررسی

در پاسخ به این سؤال مطرح شده باید بگوییم:

1. پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) مبیّن و مفسر آیات نورانی قرآن کریم است. خداوند متعال در همین خصوص می فرماید: «وانزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون؛32ما این ذکر ]قرآن[ را بر تو نازل کردیم تا آنچه را به سوی مردم نازل شده است، برای آنها روشن سازی و شاید اندیشه کنند.» بنابراین بر امت اسلامی فرض است که پیامبر اسلام(ص) را مفسر و مبیّن حقیقی قرآن کریم بدانند و بیانات آن حضرت(ص) را در این باره بدون چون و چرا بپذیرند.

2. بر اساس روایات و احادیث صحیح و مورد قبول مذهب اهل بیت(ع) و اهل سنت، پس از نزول آیه مباهله، پیامبر اسلام(ص) جهت انجام مباهله با هیأت مسیحی نجران، علی بن ابی طالب(ع)، فاطمه زهرا(س)، حسن و حسین(ع) را همراه خود آورده و آنها را اهل بیت خود معرفی نموده است.33 به همراه آوردن این اشخاص در واقع نوعی تفسیر و تبیین کلمات به کار رفته در این آیة مباهله(ابنائنا، نسائنا، و انفسنا) است و اگر کسی در این خصوص اعتراضی داشته باشد، در واقع به شخص پیامبر اکرم(ص) اعتراض می کند.

3. قرآن کریم مملو از چنین مواردی است که در آنها به جای یک فرد ضمیر یا صیغه جمع به کار رفته است که در اینجا به دو مورد آن اشاره می کنیم:

الف. سوره آل عمران، آیه 173

«الذین قال لهم الناس قدجمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل؛ اینها (مومنان واقعی) کسانی بودند که (بعضی از) مردم به آنان گفتند: مردم]لشکر دشمن [ برای ]حمله به[ شما اجتماع کرده اند. از آنها بترسید، اما این سخن برایمان آنها افزود و گفتند: «خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست.» براساس دیدگاه عده ای از مفسران، قائل این سخن نعیم بن مسعود الاشجعی بود که وی به دستور ابوسفیان، قصد ترساندن مسلمانان از مشرکان را داشت.34

ب. سوره آل عمران، آیه 181

«لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء...؛ همانا خداوند سخن آنها را که گفتند: خدا فقیر است و ما بی نیازیم، شنید.» بر اساس اعتراف عده ای از مفسران فریقین، قائل این سخن بی اساس، حیّ بن احطب و یا غنحاص]از یهودیان [ بوده است.35

اگر به آیات نورانی قرآن کریم و شأن نزول آنها توجه بیشتری کنیم، روشن خواهد شد که در موارد متعددی، به جای یک فرد از ضمیر و یا صیغة جمع استفاده شده است که همة اینها نشانة بی اساس بودن سؤال مورد بحث است.

2. آیة مباهله و سن کم امام حسن(ع) و امام حسین(ع)

یکی دیگر از سؤالات و شبهات مطرح شده دربارة آیة مباهله و روایات مربوط به آن، این است که می گویند: حسن و حسین(ع) هنگام نزول آیة مباهله، غیربالغ و غیرمستحق برای ثواب بوده اند و اگر آن دو غیرمستحق برای ثواب باشند، افضل الصحابه(برترین اصحاب) به حساب نمی آیند.»36

نقد و بررسی

در پاسخ این شبهه باید بگوییم:

1. با اینکه امام حسن و امام حسین(ع) هنگام نزول آیة مباهله سن کمتری داشتند، نباید فراموش کرد که انتخاب آن دو برای مباهله بر اساس روایات متعدد و صحیح فریقین توسط پیامبر اکرم(ص) انجام گرفته است و اگر اشخاص دیگری برتر و افضل از آنها وجود داشتند، حتماً پیامبر اسلام(ص) به جای آن دو، همان افراد را همراه خود به مباهله می آوردند. بنابراین، صرف آوردن این دو برای مباهله، به طور روشن بر برتری و افضل بودن آنها دلالت دارد و کم بودن سن آنها در این باره مشکلی ایجاد نمی کند. البته برتری آنها پس از پیامبر اسلام(ص) و علی بن ابی طالب(ع) است.

2. نباید فراموش کرد که برتری و افضلیت، همواره با رسیدن فرد به مرتبة بلوغ و ازدیاد سن نیست و گاه اشخاص مقدسی در سن بسیار کم به مقامات بزرگ الهی رسیده اند که با مراجعه به آیات نورانی قرآن کریم، دو مورد از آنها را ذکر می کنیم:

الف. حضرت یحیی(ع)

«یا یحیی خذ الکتاب بقوة و ءاتیناه الحکم صبیاً؛37]ما پس از تولد یحیی به او گفتیم[: ای یحیی! کتاب ]الهی[ را با قوّت بگیر ]و به آن عمل کن[ و ما ]حکمت و پیامبری را[ در سن کودکی به وی دادیم.»

بر اساس بیان نصربن محمد سمرقندی(متوفای 375ق) و مفسر معروف، فخر رازی(544ـ604ق)، منظور از «حکم» در این آیه شریفه، پیامبری، اندیشه و خیر و برکت است.38همچنین مرحوم شیخ طبرسی(متوفای 548ق) در ذیل همین آیه، از عبدالله بن عباس روایتی نقل می کند که بر اساس آن، حضرت یحیی(ع) در سه سالگی به مقام پیامبری رسیده است.39

ب. حضرت عیسی مسیح(ع)

«قال انی عبدالله ءاتانی الکتاب و جعلنی نبیاً؛40]عیسی مسیح در گهواره به سخن آمد و چنین[ گفت: همانا من بندة خدا هستم و خداوند به من کتاب ]انجیل[ داده و مرا پیامبر قرار داده است.»

شیخ کلینی(متوفای 329ق) در کتاب الکافی از امام باقر(ع) نقل می کند که آن حضرت(ع) فرمود: «کان یومئذ نبیاً حجة الله غیر مرسل...؛ حضرت عیسی(ع) در آن هنگام یک پیامبر الهی غیر مرسل(و) حجت الهی بود.» آن حضرت(ع) در ادامه می فرماید: «فلما بلغ عیسی(ع) سبع سنین تکلم بالنبوة و الرسالة حین اوحی الله تعالی الیه...؛41وقتی حضرت عیسی(ع) به هفت سالگی رسید، بر اساس وحی الهی نازل شده بر او، از نبوت و رسالت خود خبر داد... .»

همان گونه که از آیات و روایات مذکور به دست می آید، رسیدن به یک مقام و فضیلت الهی و به ویژه مقام نبوت و رسالت، حتماً مبتنی بر رسیدن آن شخص به حد تکلیف و بلوغ نیست. بنابراین برتری و افضلیت امام حسن(ع) در سن کودکی، امری عادی به حساب می آید؛ چون این مسئله کمتر از مقام نبوت و رسالت است که حتی در سن سه و هفت سالگی و حتی در گهواره، به برخی از پیامبران الهی داده شده است. آنچه در این مورد ضرورت دارد، معرفت، عقل و طاعت الهی و اقرار به رسالت و نبوت پیامبر اسلام(ص) است که این ویژگیها نیز بدون شک در امام حسن و امام حسین(ع) وجود داشته است.

بنابراین آمدن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) برای مباهله، دلیل روشنی بر افضلیت و برتری آن دو پس از پیامبر اسلام(ص) و امام علی بن ابی طالب(ع) در میان امت اسلامی و نیز دلیلی بر برتری و افضلیت آنها بر اصحاب دیگر پیامبر اسلام(ص) ـ البته بعد از پدرشان امام علی (ع) ـ به حساب می آید و کم بودن سن آنها در این باره هیچ مشکلی ایجاد نمی کند.

3. آیة مباهله و ادعای جعل و نشر احادیث

یکی دیگر از شبهات مهم در خصوص آیة مباهله و روایات مربوط به آن، ادعای ساختگی بودن احادیث و روایات مربوط به آن است.

محمد رشیدرضا(1865ـ1935م) در همین خصوص چنین می نویسد:

و مصادر هذه الروایات الشیعة و مقصدهم منها معروف و قداجتهدوا فی ترویجها مااستطاعوا حتی راجت علی کثیر من اهل السنة...؛42مصادر این روایات مربوط به شیعه است و منظور و مقصود آنها نیز معلوم است. آنها در ترویج این روایات به اندازة توان خود کوشش نمودند و بدین وسیله این روایات در میان بسیاری از اهل سنت رایج گشته است.

نقد و بررسی

در پاسخ به این شبهة بسیار سست و غیرعلمی، ذکر مطالب ذیل را مناسب و کافی می بینیم:

1. همان گونه که در ابتدای این بحث(بخش دوم) گذشت، روایات مربوط به شأن نزول آیه مباهله، در منابع متعدد برادران اهل سنت موجود است.

همچنین علاوه بر منابع متعدد برادران اهل سنت، در تعداد قابل توجهی از منابع تفسیری، حدیثی و کلامی مذهب اهل بیت(ع) نیز امثال این روایات با طرق مختلف نقل و ثبت شده است که قسمتی از آنها را در بخش دوم ملاحظه کردید.

2. ادعای مزبور به سبب نداشتن دلیل علمی و منطقی، قابل قبول نیست و در عین حال برای مذهب اهل سنت، بسیار خطرناک به نظر می رسد؛ چون اگر روایات مربوط به آیة مباهله به وسیلة پیروان مذهب اهل بیت(ع) در کتب حدیثی و تفسیری معتبر اهل سنت مانند صحیح مسلم، سنن ترمذی، مستدرک علی الصحیحین و تفاسیر طبری، سمرقندی، فخر رازی و ابن کثیر دمشقی، وارد شده باشد، آن وقت باید در مورد سایر احادیث و روایات موجود در آنها نیز چنین ادعایی به عمل آید که در این حال، این احادیث و روایات برای خوانندة خود یقین و اعتماد نمی آورند، اما چنین ادعایی تنها در مورد احادیث و روایات مربوط به برتری و فضیلت اهل بیت(ع) ارائه می شود که این هم دلیل و قرینة خوبی بر بی اساس بودن آن است.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/8/30 ساعت 9:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


چگونه مشاور ولیعهد عربستان شیعه شد؟

چگونه مشاور ولیعهد عربستان شیعه شد؟

 

  دکتر جودری شاهنواز احمد اولاک، مشاور سابق ولیعهد عربستان و مشاور سابق نخست‏وزیر پاکستان، هم‏زمان با بیست و سوم ذی‏القعده، روز زیارتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در حرم مطهر آن حضرت، رسماً به مذهب تشیع علوی پیوست.

دکتر اولاک، اهل پاکستان، دکترای حقوق از دانشگاه ویرجینیای آمریکا، وکیل دادگاه عالی پاکستان و استاد و رئیس فعلی دانشگاه پنجاب لاهور است. در ادامه گفت‏وگوی پایگاه اطلاع‏رسانی آستان قدس رضوی با او درباره چگونگی تشرفش به مذهب تشیع را می‏خوانیم.

* آقای اولاک! با توجه به سابقه علمی و جایگاه سیاسی و اجتماعی مطمئنا تحت تأثیر جو یا احساسات، چنین تصمیمی را نگرفته‏اید، درباره دلایل این انتخاب توضیح دهید.

تمامی انسان‏ها با فطرت پاک متولد می‏شوند، تحت تأثیر خانواده، پدر و مادر و گرایش و اقبال اجتماعی به سمت مذهب و آیینی جذب می‏شوند و طبیعتاً هر چه سن انسان بالاتر می‏رود، نسبت به دین، مذهب و آیینش علاقه و تعصبش بیشتر می‏شود و من نیز از این امر مستثنا نبودم. اما ماجرای شیفتگی من به مذهب تشیع، از مطالعه کتابی به نام ابرمردی به نام امام صادق(ع) به زبان انگلیسی در زمان تهیه تز پایان‏نامه دکتری‏ام در دانشگاه ویرجینیای آمریکا آغاز شد.

* کتاب را چگونه تهیه کردید؟

موضوع پایان‏نامه من در مقطع دکتری، بررسی فقه چهارگانه اهل سنت بود و مشغول مطالعه و تحقیق در مشترکات و تفاوت‏های آنها بودم که یکی از دانشجویانم خیلی اتفاقی در برخوردی به من گفت، شما که در این باب به مطالعه اشتغال دارید، آیا با قهرمان تاریخ اسلام آشنا هستید؟ و من در جواب گفتم بله! آن قهرمان، حضرت محمد (ص) است و او در ادامه گفت که رسول اکرم (ص) قهرمان و خاتم پیامبران هستند، ولی قهرمان و ابرمردی که موضوع تحقیق شما را به کمال رسانده، امام ششم شیعیان، حضرت امام صادق (ع) هستند و آن کتاب را به من هدیه داد.

* مگر آن کتاب حاوی چه مطالبی بود که چنین تحول بزرگی را در شما ایجاد کرد؟

با مطالعه این کتاب که در مورد زندگانی و کارنامه علمی امام صادق (ع) است، به شدت شیفته فقه جعفری شدم و مصمم شدم با مطالعه و کنکاش، این موضوع را دنبال کنم و با پژوهش‏های گسترده‏ای که انجام دادم، به نتایج بسیار روشنی رسیدم.

* ممکن است در ارتباط با مصادیق این موضوع توضیح دهید؟ جذابیت فقه جعفری نسبت به بقیه مذاهب اسلامی در چه بود؟

حتماً؛ به عنوان مثال روایاتی که از امام صادق(ع) درباره سنت نبوی و احادیث و کلام رسول خدا (ص) منقول است، بسیار مستدل و محکم هستند. راویان حدیث بسیار معتبر و انتسابشان تا شخص رسول اکرم (ص) کاملاً اثبات شده است. از طرف دیگر نیز با مطالعه تاریخ اسلام، فقه و حدیث سایر مذاهب اسلامی، به وضوح ادعاهای حضرت صادق (ع) برای معرفی فقه و سنت اصیل که موردنظر پیامبر (ص) بوده است، برایم آشکارتر می‏شد.

* لطفاً درباره مطالعه دیگر منابع مذاهب اسلامی و نکاتی که بدان اشاره کردید، توضیح بیشتری دهید.

فقه حنفی و فقه شافعی بسیار متأثر از تعلیمات روشن‏گرانه و کاوش‏های علمی دقیق و پژوهش‏های عمیق حضرت امام صادق (ع) هستند و هر چه بیشتر در این موضوعات غور کردم، بیشتر به این نکته واقف شدم که صراط مستقیم و راه حق و حقیقت کجاست.

* اما علاقه شما به اهل بیت (ع) چگونه به وجود آمد؟

نکته‏ای که باید به آن اشاره کنم، مرجع بودن شخصیتی بزرگ در تاریخ اسلام به نام علی بن ابیطالب (ع) است که کاتب و حافظ وحی بوده و از راهنمایی‏ها و مشاوره‏های ایشان بارها و بارها خلفا استفاده کرده و خیلی مواقع با درایت و علم لدنی که ایشان داشتند مسایل مسلمانان حل و فصل شده است، مطالعه در این زمینه، مرا نسبت به ایشان جذب کرد و از طرفی مطالعه زندگانی حضرت زهرا (س) و امیرالمؤمنین (ع) پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) توسط این خاندان و نسل به نسل از اجداد بزرگوارشان تا امام صادق (ع) و از ایشان نیز به اولاد معصومشان بدون هیچ دخل و تصرف برای مسلمانان نقل شده و نجات واقعی در پیروی از آنها خواهد بود.

* به عواقب این تصمیم و مشکلاتی که ممکن است با توجه به موقعیتی که داشته و دارید برایتان پیش بیاید هم فکر کردید؟

بله، من از سال 2005 مشاور ولیعهد عربستان بودم و سالی چندین بار با دعوت خانواده سلطنتی به مکه و مدینه مشرف می‏شدم. پس از اعلان این موضوع، جلسات متعددی به بحث و مجادله با علمای آل سعود گذشت و آشکارا به آنها گفتم من حقوق‏دانم و از این پس وکیل مظلومان و معصومیت ائمه هدی (ع) در تاریخ خواهم بود و پس از آن به عربستان ممنوع‏الورود شده و مناصب من نیز سلب شده است. از آن به بعد از مزایا و موقعیت‏های خاصی که در اختیارم بود، محروم شدم. ولی تصمیمی را گرفتم که به آن اعتقاد قلبی دارم.

* احساس قلبی شما در این برهه از زندگی چیست؟

من رسیدن به این نقطه را لطف و عنایت محض خداوند می‏دانم و با تمام وجود از خداوند سپاسگزارم. من در برابر عظمت اهل بیت (ع) سر تسلیم فرود آوردم و این هدیه ویژه که همان محبت اهل بیت (ع) است، به من اعطا شد.

* و اما حرف آخر...

مطمئنم هیچ یک از مناصب و مقام‏هایی که داشتم در روز جزا باعث نجات من نخواهد شد و کشتی نجات و چراغ هدایت ائمه معصومین (ع) هستند و ان شاء‏الله شاهد ظهور آخرین امام معصوم (ع) و برپایی عدالت واقعی به دست باکفایت ایشان باشیم.

منبع: http://qudsonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=15736

 

 

باشگاه کاربران تبیان ـ ارسالی از: Akhund



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/8/29 ساعت 8:7 عصر موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


آیه مباهله از دیدگاه مفسرین - قسمت سوم

آیة مباهله از دیدگاه مفسران مذهب اهل بیت(ع)

1. شیخ طوسی(385ـ460ق) در تفسیر خود و در ذیل همین آیة شریفه می نویسد: «هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر اسلام(ص)، دست علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را گرفت و سپس مسیحیان(نجران) را به مباهله فراخواند، ولی آنها از مباهله امتناع ورزیدند و با ذلت به جزیه دادن رضایت دادند… حتی برخی از آنها گفتند: اگر با اینها مباهله کنیم، تا روز قیامت هیچ مرد و زن مسیحی باقی نمی ماند.»20

2. شیخ طبرسی(متوفای 548ق) در ذیل همین آیه می نویسد: «این آیه، درباره هیأت مسیحی نجران نازل شده است که از پیامبر(ص) دربارة حضرت عیسی ـ تولد یافتن او بدون پدرـ سؤال نمودند و چون جواب پیامبر اسلام(ص) را نپذیرفتند، پیامبر آنها را به مباهله فراخواند و فردای آن روز همراه علی بن ابی طالب، حسن، حسین و فاطمه آمد... ولی آنها از مباهله سرباز زدند و به جزیه دادن راضی شدند.»21

3. شیخ ابوالفتوح رازی(متوفای 554ق) در تفسیر خود، ضمن بیان مفصل شأن نزول آیة مباهله، می نویسد: «...پیامبر اسلام پس از نزول این آیه، هنگام مباهله همراه علی، حسن و حسین و فاطمه آمد و آمادة مباهله شدند، اما مسیحیان نجران ترسیدند و از مباهله عذر آوردند.»22

4. سید فضل الله(مفسر معاصر) در تفسیر خود، ضمن بیان شأن نزول آیة مباهله ـ مباحثه بین مسیحیان نجران و پیامبر اسلام و دعوت آنها به مباهله ـ می نویسد: «پیامبر اسلام(ص) فردای آن روز همراه امام علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) آمد و آمادة مباهله شد، ولی آنها با دیدن پیامبر(ص) و اهل بیت آن حضرت از مباهله عذر خواستند و با قبول کردن پرداخت جزیه برگشتند.»23

5. شیخ ناصر مکارم شیرازی(مفسر معاصر) نیز در تفسیر خود ضمن بیان شأن نزول آیة مباهله می نویسد: «...پیامبر اسلام برای مباهله با مسیحیان نجران، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را همراه خود آورده بود.»24

آیة مباهله از دیدگاه مفسران مذهب اهل سنت

1. محمدبن جریر طبری(متوفای 310ق) در تفسر معروف خود ضمن بیان شأن نزول آیه مباهله می نویسد: «پیامبر اسلام(ص) جهت مباهله با مسیحیان نجران، همراه علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) آمد و آماده مباهله شد، ولی آنها با پیامبر مصالحه نمودند و راضی به پرداخت جزیه شدند.»25

2. نصربن محمد سمرقندی(متوفای 375ق) در تفسیر خود می نویسد: «پیامبر اسلام(ص) آنها ]مسیحیان نجران[ را به مباهله دعوت نمود و جهت مباهله همراه علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) آمد، ولی آنها از انجام مباهله سرباز زدند. در این هنگام پیامبر(ص) به آنها فرمود: یا اسلام بیاورید و یا جزیه بدهید. آنها به پرداخت جزیه رضایت دادند و برگشتند. پیامبر اسلام(ص) فرمود: اگر آنها مباهله می کردند، همگی هلاک می شدند، حتی گنجشکهای نشسته بر دیوارهایشان.»26

3. فخر رازی(544ـ604ق) در تفسیر خود پس از بیان توضیحات لازم می نویسد: «پیامبر اسلام(ص) ـ پس از اصرار مسیحیان نجران بر جهل خود ـ آنها را به مباهله فراخواند و برای مباهله همراه علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) آمد و به آنها فرمود: هرگاه من دعا کردم، شما آمین بگویید. اسقف نجران گفت: ای مسیحیان! من صورتهایی را می بینم که اگر خداوند را برای کندن کوه از جای خود بخواهند، ]کوهها[ از جای خود کنده می شوند. با آنها مباهله نکنید؛ زیرا هلاک می شوید و در روی زمین تا روز قیامت هیچ نصرانی باقی نمی ماند. آنها سپس به پرداخت جزیه راضی شدند و پیامبر اسلام(ص) فرمود: اگر آنها مباهله می کردند، تبدیل به میمون و خوک می شدند... و خداوند نجران و اهل آن را ـ حتی پرندگان نشسته بر شاخه های درختانشان را ـ هلاک می نمود.»

فخر رازی در ادامه می افزاید: «و روی انه علیه السلام لما خرج فی المرط الاسود فجاء الحسن(ع) فأدخله ثم جاء الحسین(ع) فادخله، ثم فاطمه، ثم علی(ع)، ثم قال: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً. روایت شده است که پیامبر اسلام(ص) با یک عبای پشمی سیاه رنگ از منزل خارج شد، حسن(ع) آمد و آن را داخل عبای خود نمود و سپس حسین(ع) آمد، او را نیز در زیر عبای خود قرار داد، سپس علی و فاطمه(ع) آمدند و سپس آن حضرت(ص) فرمود:«خدا فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.»

فخر رازی پس از نقل این روایت چنین می نویسد: «واعلم ان هذه الروایة کالمتفق علی صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث؛27«بدان که در مورد صحت این روایت بین مفسران و محدثان اتفاق نظر وجود دارد.»

4. ابوالفدا اسماعیل بن کثیر دمشقی(متوفای 774ق) در تفسیر خود می نویسد: عده ای از مسیحیان نجران حضور پیامبر اسلام(ص) آمدند و با آن حضرت(ص) درباره عیسی(ع) احتجاج کردند...هنگامی که پیامبر اسلام(ص) آنها را به مباهله فراخواند، همراه علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) آمد، ولی آنها از مباهله امتناع ورزیدند و به پرداخت جزیه رضایت دادند.»28

5. عبدالله بن عمر بیضاوی(متوفای 791ق) نیز در تفسیر خود ذیل آیه مباهله چنین می نویسد: «پیامبر اسلام(ص) برای مباهله با مسیحیان نجران، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را همراه خود آورد و به آنها فرمود: هنگامی که من دعا کردم، شما آمین بگویید. اسقف آنها گفت: ای مسیحیان، من صورتهایی را می بینم که اگر خداوند را برای کندن کوه از جای خود بخواهند،]کوهها [ از جای خود کنده می شوند. با آنها مباهله نکنید که هلاک می شوید. سپس آنان به پرداخت جزیه راضی شدند. پیامبر اسلام(ص) فرمود: قسم به خدایی که جانم در دست اوست، اگر مباهله می کردند، تبدیل به میمون و خوک می شدند... نجران و اهل آن ـ حتی پرندگان نشسته بر شاخه های درختانشان نیز ـ از بین می رفتند.»

بیضاوی در ادامه چنین می گوید: «و هو دلیل علی نبوته و فضل من أتی بهم من اهل بیته؛29این ]حادثه و روایت[ دلیلی بر نبوت ]پیامبر اسلام[ و دلیلی بر برتری و فضیلت اهل بیت آن حضرت است که همراه او ]به مباهله [ آمده بودند.»

بررسی و جمع بندی دیدگاهها

جمع بندی ما از دیدگاههای مفسران اهل بیت(ع) و اهل سنت چنین است:

1. مفسران مذهب اهل بیت(ع) و اهل سنت، همگی مصادیق آیة مباهله را پیامبر اسلام(ص) علی بن ابی طالب(ع)، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین(ع) می دانند و هیچ یک از آنها شخص دیگری را در این امر با آنها شریک نمی پندارند.

2. مفسران فریقین در بیان دیدگاه خود، دربارة آیة مباهله، به روایات و احادیث مربوط تکیه کرده و تقریباً بر اساس روایات و احادیث، دیدگاه خود را بیان نموده اند.

3. برخی از آنها(عبدالله بن عمر بیضاوی) آیة مباهله را دلیل بر فضیلت و برتری اهل بیت(ع) معرفی نموده و به این مسئله تصریح کرده اند.

بخش چهارم: نقد و بررسی شبهات، ابهامات و سؤالات مربوط به آیه مباهله

آنچه در سه بخش گذشته دربارة آن بحث شد، شامل مطالبی بود که بر اختصاص آیه مباهله به پنج تن آل عبا(ع) تأکید می کرد. با وجود این، دربارة آیة مباهله نیز چند سؤال و شبهه مطرح شده است که در این بخش به نقد و بررسی آنها خواهیم پرداخت.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/8/29 ساعت 9:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


نتیجه گیری - قسمت پایانی

نتیجه گیری

آنچه می توان از مباحث گذشته به عنوان نتیجه به دست آورد، عبارت است از:

1. بر اساس آیة شریفة مباهله و روایات و احادیث مربوط به آن، می توان نتیجه گرفت که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پسران رسول گرامی اسلام(ص) محسوب می شوند. شیخ طبرسی(متوفای 548) در همین باره می نویسد:

اجمع المفسرون علی ان المراد بأبناءنا، الحسن و الحسین(ع) و قال ابوبکر الرازی: هذا یدل علی ان الحسن و الحسین(ع) ابناء رسول الله(ص) و ان ولد الابنة ابن نبی الحقیقة؛43مفسران اتفاق نظر دارند که منظور از «ابنائنا» ]پسران ما در آیه مباهله[ حسن و حسین(ع) است و ابوبکر رازی می گوید: این دلالت می کند که حسن و حسین(ع) دو پسر رسول خدا (ص) هستند و همانا فرزند دختر در حقیقت پسر به شمار می آید.

همچنین مفسر اهل سنت، فخر رازی(544ـ604ق) می نویسد:

هذه الایة دالة علی ان الحسن و الحسین(ع) کانا ابنی رسول الله(ص)...؛ 44این آیه دلالت بر آن دارد که حسن و حسین(ع) دو پسر پیامبر خدا(ص) هستند... .

گفتنی است که همین مطلب را می توان از آیات دیگر قرآنی نیز به دست آورد. فخر رازی در این باره به آیات 84ـ85 سوره انعام استدلال نموده است.

2. بر اساس آیة شریفة مباهله و روایات مربوط به آن، نتیجه می گیریم که منظور از «نسائنا» ـ زنان خویش ـ در آیة مباهله حضرت فاطمه(س) و منظور از «انفسنا» ـ خود ما ـ در درجة نخست پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) و سپس علی بن ابی طالب(ع) است.

بدون شک تلقی علی بن ابی طالب(ع) به عنوان «انفسنا» ـ خود ـ به نزدیک و گرامی تر بودن آن حضرت(ع) نزد رسول اکرم(ص) دلالت آشکار دارد، اما با این تفاوت که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) پیامبر نیست و بر او وحی نازل نمی شود، ولی در عین حال پس از رسول اکرم (ص) برترین صحابه برای تصدی رهبری و خلافت امت اسلامی به شمار می آید.

3. آوردن علی بن ابی طالب (ع)، فاطمه زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) جهت انجام مباهله، در نوع خود بر برتری و افضل بودن آنها دلالت آشکار دارد. چون اگر افراد مقدس دیگری در میان همسران و اصحاب پیامبر اسلام (ص) وجود داشتند، پیامبر اسلام(ص) حتماً به جای اینها، آن افراد برتر را برای مباهله همراه خود می آوردند. مفسر معروف اهل سنت، جارالله زمخشری(467ـ538ق) در همین خصوص می نویسد:

و فیه دلیل لاشی اقوی منه علی فضل اصحاب الکساء(ع)؛ 45در این ]آیه و روایات[ دلیل بسیار محکمی است بر فضل و برتری اصحاب کساء ]پیامبر، امام علی، فاطمه، حسن و حسین ـ ع ـ[.

همچنین مفسر دیگر اهل سنت، عبدالله بن عمر بیضاوی (متوفای 791ق) پس از توضیح و تفسیر آیه مباهله چنین می نویسد:

و هو دلیل علی نبوته و فضل من أتی بهم من اهل بیته؛46این دلیلی بر نبوت پیامبر اسلام(ص) و برتری و فضیلت اهل بیت آن حضرت(ص) است که همراه او ]به مباهله[ آمده بودند.

بنابراین نتیجه می گیریم که علی بن ابی طالب(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع)، برترین و بافضیلت ترین اشخاص نزد پیامبر اسلام(ص) و نیز برترین اصحاب آن حضرت(ص) محسوب می شوند. همچنین اگر در میان اصحاب آن حضرت(ص) همین اشخاص مقدس، برتر و افضل باشند، بدون شک رهبری و خلافت امت اسلامی نیز باید پس از پیامبر اسلام(ص) ازآنِ امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) باشد و این حقیقتی است که با تأمل و اندیشة اساسی، می توان آن را درک نمود.

4. برخلاف تصور برخی که می گویند: دین اسلام عملاً دین و آیین مربوط به مردان است و زنان در آن به حساب نیامده اند، زنان در مواقع حساس و خطیر، به سهم خود در پیشبرد اهداف مقدس اسلامی مؤثر بودند و در کنار مردان در برابر مخالفان اسلام ایستاده اند. حضور حضرت فاطمه(س) در جریان مباهله، دلیل روشن این مطلب است.47

5. با اینکه علی بن ابی طالب(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) از بستگان بسیار نزدیک پیامبر اسلام(ص) به شمار می آیند و بر اساس عرف و لغت می توان آنها را اهل بیت پیامبر اسلام(ص) نامید، ولی منظور پیامبر اکرم(ص) از اهل بیت نامیدن آنها هنگام آمادگی جهت مباهله، اشاره به معنای خاص آن ـ اهل خانه نبوت و رسالت ـ بوده که در آیة شریفة تطهیر در این باره به تفصیل بحث شده است.

6. دعوت هیأت مسیحیان منطقه نجران برای مباهله به دستور الهی و پیامبر اسلام(ص)، دلیل آشکار برتری دین مبین اسلام و حقانیت پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) است، والا دین و پیامبر غیر حقیقی نمی تواند مخالف خود را این گونه به مباهله و ملاعنه دعوت نماید.

7. آیه شریفه مباهله در رساندن معنای فضیلت و برتری، مخصوص پیامبر اسلام(ص)، علی بن ابی طالب(ع)، فاطمه، حسن و حسین(ع) است و دیگران در آن شریک نیستند، ولی مسئله مباهله حکم و مسئله ای کلی و عمومی است. حتی که اگر دو نفر و یا دو گروه در مورد یک مسئله مهم (دینی، مذهبی و ...) با یکدیگر نزاع و اختلاف داشته باشند، می توانند برای اثبات حقانیت خود و رسوایی شخص دروغگو و یا ظالم دست به مباهله بزنند. در این باره می توان به برخی از روایات نیز استدلال نمود که در یکی از آنها می خوانیم:

روزی ابو مسروق ـ یکی از اصحاب امام صادق(ع) ـ از عنادورزی مخالفان اهل بیت(ع) در پذیرش برتری آنها به آن حضرت(ع) شکایت نمود. امام صادق(ع) به وی فرمود: اگر آنها سخن شما را نپذیرفتند، آنها را به مباهله دعوت کنید. ابومسروق پرسید: چگونه با آنها مباهله کنیم؟ امام صادق(ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح کن(ابو مسروق می گوید: گمان می کنم که فرمود: روزه بگیر و غسل کن). سپس با کسی که می خواهی مباهله کنی، به صحرا برو و سپس انگشتان دست راست خود را در انگشتان او قرار بده و سپس از خودت آغاز کن و بگو:

«اللهم رب السموات السبع و رب الارضین السبع، عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم...؛ خدایا! (ای) پروردگار آسمانها و زمینهای هنفت گانه! (ای) عالم غیب و شهادت(و ای پروردگار) رحمان و رحیم! اگر ابومسروق حقی را انکار و باطلی را ادعا کرده، بر او از آسمان عذاب و بلایی بفرست.» سپس دعا را بر او برگردان و بگو: «و اگر فلانی حقی را انکار کرده و باطلی را ادعا نموده، از آسمان بر او عذاب و بلایی را بفرست.»

امام صادق(ع) در ادامه حدیث فرمود: «چیزی نمی گذرد که نتیجه این (مباهله) آشکار خواهد شد. به خدا سوگند هرگز کسی را نیافتم که حاضر باشد با من این چنین مباهله نماید.» 48

پی نوشتها

1.آل عمران(3)، آیه 59ـ61.

2. ر.ک: راغب الاصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 149(مادّه بهل)، دارالقلم، دمشق، چاپ اول، 1412ق؛ الزمخشری، جارالله، اساس البلاغة، ص 32، تحقیق: عبدالرحیم محمود، دارالمعرفة، بیروت، بی تا.

3. ر.ک: احمد بن محمد القیومی، المصباح المنیر، ج 1، ص 64، مؤسسه دارالهجرة، قم، چاپ اول، 1405ق؛ الزمخشری، اساس البلاغه، ص 32.

4. شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 762، دارالمعرفة، بیروت، 1986م.

5. الفخر الرازی، تفسیر الفخر الرازی، ج 8، ص 89، دارالفکر، بیروت، چاپ سوم، 1985م؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 762؛ جار الله الزمخشری، تفسیر الکشاف، ج 1، ص 368ـ369، نشر البلاغه، قم، چاپ دوم، 1415ق.

6. الواحدی النیشابوری، اسباب النزول، ص 90، دارالکتاب العربی، بیروت، 1994م؛ الزمخشری، تفسیر الکشاف، ج 1، ص 369.

7. العیاشی، تفسیر العیاشی، ج 1، ص 177، ح 58، المکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، 1380ق؛ البحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 50، ح 13، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ دوم، 1982م.

8. العیاشی، تفسیر العیاشی، ج 1، ص 175ـ176، ح 54؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 49، ح 9.

9. فرات الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص 85ـ86، ح 61، تحقیق، محمد الکاظم، مؤسسة الطبع و النشر لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران، چاپ اول، 1990م.

10. الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 349، ح 163، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، مؤسسه اسماعیلیان، قم، چاپ چهارم، 1412ق.

11. تفسیر العیاشی، ج 1، ص 177، ح 59؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 50، ح 14.

12. شیخ طوسی، الامالی، ص 307، ح 616، موسسة البعثة، قم، چاپ اول، 1414ق.

13. ابن کثیر الدمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 379، دارالمعرفة، بیروت، 1917م؛ اسباب النزول، ص91؛ السیوطی، الدرالمنثور فی التفسیر المأثور، ج 2، ص 231، دارالفکر، بیروت، 1993م.

14. الطبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 3، ص 300، جزء 3، دارالفکر، بیروت، 1988م.

15. جامع البیان عن تأویل ای القرآن، ج 3، ص 300، جزء 3؛ ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 667، ح3618(با کمی تفاوت)، المکتبة العصریة، بیروت، چاپ دوم، 1999م.

16. مسلم النیشابوری، صحیح مسلم، ص 1042، ح 32،(الفضائل، باب فضایل علی بن ابی طالب(ع)، داراحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 2000م؛ الترمذی، الجامع الصحیح(سنن الترمذی)، ج 5، ص 225، ح 2999، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا؛ الحاکم النیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 150(کتاب معرفة الصحابة، باب من مناقب اهل بیت رسول الله ـ ص ـ)، دارالمعرفة، بیروت، بی تا؛ الدرالمنثور فی التفسیر المأثور، ج 3، ص 232ـ233؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 3، ص 322، دارالفکر، بیروت، چاپ دوم، چاپ افست.

17. المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 150.

18. اسباب النزول، ص 90.

19. همان، ص 91.

20. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 484، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.

21. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 762ـ763(با تلخیص).

22. الرازی، تفسیر ابوالفتح الرازی، ج 4، ص 360ـ361، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1372ش.

23. سید فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، ج 6، ص 63ـ64، دارالملاک، بیروت، چاپ دوم، 1998م.

24. شیخ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 2، ص 578ـ580، دارالمکتب الاسلامیة، تهران، چاپ 27، 1378ش.

25. جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 3، ص 299ـ301، جزء 3(ذیل آیه 63 سوره آل عمران).

26. السمرقندی، تفسیر السمرقندی، ج 1، ص 274ـ275، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1993م.

27. تفسیر الفخر الرازی، ج 8، ص 88ـ89.

28. تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 379.

29. البیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج 1، ص 163، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1988م.

30. این سؤال و پاسخ آن در تفسیر من وحی القرآن، ج 6، ص 69ـ71 و تفسیر نمونه، ج 2، ص 586ـ588 آمده است.

31. ر.ک: تفسیر المنار، ج 3، ص 322.

32. نحل(16)، آیه 44.

33. ر.ک: صحیح مسلم، ص 1042، ح 32؛ سنن التزمذی، ج 5، ص 225، ح 2999؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص150، الدر المنثور فی التفسیر المأثور، ج 3، ص 232ـ233؛ اسباب النزول، ص 90ـ91؛ جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 3، ص 300، جزء 3، الامالی، شیخ طوسی، ص 307، ح 616؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 177، احادیث 54،58،59؛ تفسیر الفرات الکوفی، ص 85ـ90، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 49ـ50، احادیث 9،12،13،14و...

34. ر.ک: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 889؛ تفسیر البیضاوی، ج 1، ص 190؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 438(ابن کثیر در تفسیر خود، قائل این سخن را شیطان معرفی کرده است)؛ تفسیر المنار، ج 4، ص 238ـ239.

35. ر.ک: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 898؛ تفسیر البیضاوی، ج 1، ص 193؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 443.

36. گفتنی است که این سؤال و جواب آن در کتاب التبیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 485ـ486 آمده است.

37. مریم(19)، آیه 12.

38. ر.ک: تفسیر السمرقندی، ج 2، ص 230؛ تفسیر الفخر الرازی، ج 21، ص 192.

39. ر.ک: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 781.

40. مریم(19)، آیه 30.

41. شیخ کلینی، الاصول من الکافی، ج 1، ص 382، ح 1، تحقیق: علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ سوم، 1388ق.

42. تفسیر القرآن الحکیم(تفسیر المنار)، ج 3، ص 322.

43. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 763.

44. تفسیر الفخر الرازی، ج 8، ص 89.

45. تفسیر الکشاف، ج 1، ص 370.

46. تفسیر البیضاوی، ج 1، ص 163.

47. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 2، ص 590.

48. تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 351، ح 174.

برگرفته از سایت http://www.hawzah.net



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/8/29 ساعت 4:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<      1   2   3   4   5   >>   >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید