سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیا سادات مادری اولاد پیامبر محسوب می شوند؟

گفتنی است سرسلسله سادات از هاشم جد پیامبر(ص) شروع شد، لذا عبدالمطلب و پدران پیامبر و امام علی(ع) نیز سادات هستند و فرزندان امام علی(ع) نیز سید هستند. اما از آنجا که هر کدام از امامان(ع) نیز مقام رفیع و بلندی دارند وقتی نسل سادات به هر کدام از امامان که برسد آن امام به عنوان سرسلسله آنها معرفی می شود. مانند سادات علوی، حسنی، حسینی، موسوی و رضوی و...
لذا سیادت فرزندان حضرت فاطمه(س) از طرف امام علی(ع) نیز به آنان رسیده است.
برای توضیح بیشتر توجه شمارا به مطالب زیر جلب می کنیم.
کلمه‏ى «سید» در اصل به معناى کسى است که صاحب مجد و عظمت است. و به همین اعتبار، نسل پیامبر اسلام را سید مى‏گویند. از سخنان ابن شهر آشوب به دست مى‏آید که در قرن ششم هجرى قمرى کلمه‏ى سید رواج کامل داشت و اولاد پیامبر را سید مى‏گفتند. تحقیقات نشان مى‏دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه «سید» به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق مى‏شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال مى‏گردید. در عصر حاضر، در ایران به بنى هاشم سید مى‏گویند و به غیر آن به کسى سید نمى‏گویند. در حجاز کسانى را که از طریق امام حسین به پیامبر مى‏رسند، سید مى‏گویند. در قسطنطنیه عموم مردم را سید مى‏گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمى بودن ندارد. در عهد صفوى به اولاد پیامبر کلمه‏ى میرزا را اطلاق مى‏کردند ولى در زمان ما میرزا دلالت بر هاشمى بودن ندارد، (جامع الأنساب، آیت‏الله روضاتى، ج 1، ص 32).
.... مامقانى مى‏نویسد: در غیر حجاز کلمه سید به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب اطلاق مى‏شود. در کشورهاى عربى شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق مى‏کنند ولى عرب غیر شیعه آن را در معناى لغوى آن بکار مى‏برند، (علم النسب، ج 1، ص 144).
عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّادة العشرة معروف بود و چون داراى شرف و سیادت بود، او را «سَیِّد» مى‏نامیدند و در همان زمان تمام عرب، سیادت، سرورى و زعامت او را پذیرفتند. قبیله‏ى قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند،V} (بحارالانوار، ج 15، ص 123 و 127).{V
در «کتاب حذف من نسب قریش» که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است: «فکان عبدالمطلب سید قریش فى عصره لا ینازع السودد»، (ص 4). معناى این جمله به فارسى چنین است: پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بى‏رقیب قبیله‏ى قریش بود.
ابرهه براى تخریب کعبه با نیروهاى خود در نزدیکى مکه استقرار یافت. عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت. ابرهه در ضمن سخنانش، به عبدالمطلب گفت: «یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک ؛ تو را مى‏سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشى»، V}(بحارالانوار، ج 15، ص 130، س 15).{V
به این ترتیب، در آن عصر، در میان مردم، تنها عبدالمطلب را سید مى‏گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد مى‏شد، عبدالمطلب را شامل مى‏گردید و عرب آن زمان به هر کسى سید نمى‏گفتند.
توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن، داراى مجد، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام، هم که اطلاق مى‏شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معناى کسى است که بالاتر از او کسى نیست، (علم النسب، محمدرضا مامقانى، جزء اول، ص 144 و جزء دوم، ص 104).
پدر پیامبر اسلام عبدالله است. عبدالله وفات کرد و مادر پیامبر هم وفات کرد. سرپرستى پیامبر اسلام با عبدالمطلب بود.
حضرت محمد(ص) محبوب دل عبدالمطلب بود. روزى عبدالمطلب با افراد خود نشسته بود و پیامبر کودک خردسال بود. عبدالمطلب به آن افراد گفت: «انّى ارى انّه سیأتى علیکم یوم و هو سیدُکم»، (بحارالانوار، ج 15، ص 143، س 2) من به حقیقت مى‏بینم که روزى مى‏آید که او سید و سرور شما مى‏گردد. این پیشگوئى عبدالمطلب تحقق یافت و حضرت محمد(ص) سید و سالار همه شد.
نسل پیامبر با دخترش حضرت فاطمه(س) ادامه یافت و فرزندان حضرت فاطمه فرزندان پیامبر هستند و پیامبر نسبت به اولاد فاطمه زهرا محرم است و با هیچکدام از نسل فاطمه نمى‏تواند ازدواج کند. اگر فرزندان دختر، فرزند انسان نباشد مى‏توان با دختران او ازدواج کرد. بنابراین هر کس که نسلش به حضرت فاطمه(س) مى‏رسد، فرزند پیامبر حساب مى‏شود. حضرت امام موسى الکاظم(ع) فرمود: روزى به مجلس هارون الرشید خلیفه‏ى عباسى وارد شدم. هارون سؤالهایى کرد و من جواب دادم. هارون پرسید شما چگونه مى‏گویید که پسر پیامبرید در حالى که پیامبر نسل نداشت. او فقط دختر داشت و نسل انسان از پسر مى‏ماند نه دختر. من در جواب سؤال هارون آیه 84 سوره‏ى انعام را خواندم. خداوند مى‏فرماید: و وهبنا له اسحق و یعقوب کلاً هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین؛ ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم و از نژاد او داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسى و هارون را. ما نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم. و نیز زکریا یحیى، عیسى و الیاس را که همگى از صالحان هستند»، (المیزان، ج 7، ص 241، عربى، بیروت، چاپ دوم).
به هارون گفتم: اى هارون! پدر عیسى کیست؟ هارون گفت: عیسى پدر ندارد. گفتم: پس چطور عیسى از نسل ابراهیم بشمار رفته است؟! پس بدان که خداوند عیسى را از طریق مادرش مریم به نسل حضرت ابراهیم ملحق ساخته است. ما هم از طریق مادرمان حضرت فاطمه زهرا از نسل پیامبر اسلام به حساب مى‏آییم، V}(تفسیر صافى، ج 1، ص 530 چاپ دوجلدى قدیمى، تفسیر نمونه، ج 5، ص 328 به نقل از نورالثقلین، ج 1، ص 743).{V
از آنچه گذشت روشن شد که جدّ همه سادات هاشم یا عبدالمطلب است و همه فرزندان عبدالمطلب و فرزندان آن فرزندان همه سادات هستند. پیامبر ما، حضرت على، حضرت زهرا و همه‏ى امامان دوازده‏گانه، سید و سالار همه‏ى مؤمنان هستند ونسل هاشم از آغاز تا به امروز همه سادات و سرور ما هستند.
بر این اساس، «سید» و «سیده» که هم اکنون در میان ما معروف است به عبدالمطلب و از او به هاشم می رسد. همه کسانی که نسبت خانوادگی آنها به عبدالمطلب می رسد، سید هستند چه ایرانی و چه غیر ایرانی و نسل همه سادات عربی است چه ساداتی که هم اکنون به زبان عربی حرف می زنند و چه ساداتی که به زبان فارسی و غیر فارسی حرف می زنند.
سادات ایرانی اگر نسبت خانوادگی آنها به عبدالمطلب و یا هاشم می رسد، همه سید هستند و در اصل هم عربی بودند و زبانشان ملاک سید بودن نیست. ممکن است سیدی به چین مهاجرت کند و زبان بچه های او چینی شود و یا به ایران بیاید و زبان بچه هایش فارسی بشود. توجه به این هم داشته باشیم که سیادت، به نسل مربوط است و هر کس مثلا پدرش سید است، خودش سید است و چنین نیست که سید نشود. سیادت دست انسان نیست بلکه نسبت خانوادگی است.
در تفسیر عیاشى آمده است: روزى حجاج کسى را دنبال یحیى بن معمّر فرستاد. یحیى نزد حجاج حاضر شد. حجّاج گفت: شنیده‏ام تو گمان مى‏کنى که حسن و حسین پسران پیامبر هستند و این را از قرآن مى‏گویى در صورتى که من قرآن را از اول تا آخر خوانده‏ام ولى این مطلب را در آن ندیده‏ام. یحیى گفت: شما سوره انعام را نمى‏خوانى؟! در سوره انعام آمده است: A}و من ذرّیّته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین * و زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس کلٌ من الصالحین{A مگر عیسى در این آیه از نسل و ذریّه‏ى ابراهیم شمرده نشده است؟! حجاج گفت: درست مى‏گویى. این آیه را خوانده‏ام.(V}تفسیر المیزان، عربى، ج 7، ص 261، بحث روائى{V).
3. ابو جارود مى‏گوید: امام باقر(ع) فرمود: اى اباجارود! اینها درباره‏ى حسن و حسین به شما چه مى‏گویند؟ گفتم: به ما مى‏گویند: حسن و حسین فرزندان پیامبر نیستند. امام فرمود: شما چگونه براى آنان دلیل مى‏آورید؟ گفتم: ما با آیه‏ى A}... و من ذریته داود و سلیمان... {Aاستدلال مى‏کنیم. امام فرمود: آنان در جواب شما چه مى‏گویند؟ گفتم: آنان مى‏گویند: پسر دختر، فرزند نامیده مى‏شود ولى این فرزند صُلبى نیست. امام فرمود: شما به آنان چه مى‏گویید؟ گفتم: ما آیه‏ى A}ندع ابنائنا و ابنائکم...{A را براى آنان مى‏خوانیم که پیامبر به حسن و حسین، پسر اطلاق کرده است. امام فرمود: آنان چه مى‏گویند؟ گفتم: آنان مى‏گویند: در زبان عربى و در میان مردم عرب، به پسران دیگران، «پسرم» اطلاق مى‏کنند. (پسر، پسر توست ولى شخص دیگرى به این پسر تو مى‏گوید: «پسرم فلان چیز را بیاور») امام فرمود: اى ابا جارود! از کتاب خدا برایت آیه‏اى مى‏گویم. خداوند مى‏گوید: A}حرّمت علیکم امهاتکم و بناتکم...{A(V}سوره نساء، آیه 23{V).
تو از آنان بپرس آیا پیامبر مى‏تواند دختران حسن و حسین را بگیرد؟ اگر گفتند: مى‏تواند، دروغ مى‏گویند و اگر بگویند نمى‏تواند دختران حسن و حسین را بگیرد، در این صورت ثابت مى‏شود که حسن و حسین فرزندان صلبى پیامبر هستند.(V}جواهر الکلام، ج 16، ص 93، کتاب الخمس، چاپ ایران{V).
روایات دیگرى نیز در این موضوع آمده است. براى آگاهى بیشتر ر.ک: جواهر، ج 16، ص 93 تا 101
بنابراین زنى که از نسل پیامبر است، همه‏ى فرزندان او نسل پیامبر و سیّد هستند گرچه شوهرش سیّد نباشد و در نتیجه انسان از طریق مادر هم سیادت پیدا مى‏کند.
یادآورى: توجه داشته باشیم ساداتى که مستحقّ خمس هستند و زکات واجب بر آنان حرام است، ساداتى هستند که پدرشان سیّد است. فتواى مشهور فقهاء چنین است.(V}جواهر، ج 16، ص 90، تحریر الوسیله حضرت امام خمینى(قدس سره)، کتاب الخمس{V).
با توجه به مطالب پیش گفته پاسخ پرسش به خوبی روشن شد که:
اولا: امامان که سید شمرده می شوند فقط به این جهت نیست که فرزندان فاطمه زهرا (س) هستند بلکه خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون نسبتش به هاشم می رسد، پس امامان از طرف مادری سید می باشند و هم پدری.
ثانیا: فرزندان زن سیده نیز از نظر نسبی سید شمرده می شوند لذا در عرف به آنها میرزا می گویند، ولی از نظر فقهی خمس به آنها داده نمی شود، هر چند سید نسبی هستند.
ولی کسی که پدرش سید باشد علاوه بر این که سید نسبی است خمس هم می توان به او داد (در صورت فقیر بودن) در نتیجه بین کسانی که فقط مادرشان سید است با کسانی که پدر یا والدین آنها سیدند از نظر نسبی و سیادت فرقی نیست ولی از نظر پاره ای از احکام فقهی هم چون تعلق خمس مسئله تفاوت دارد.بنابراین، سیادت ؛ یعنی انتساب به خاندان نبوت . این انتساب تفاوتی ندارد که از جهت پدر باشد و یا مادر .بنابر این حتی اگر یکی از اجداد مادری نیز از سادات باشند شرافت سیادت برای همه نوادگان محفوظ است . البته سیادت از نظر فقهی احکامی دارد مانند حرمت دریافت کفاره و زکات و جواز دریافت خمس ، که این احکام بنابه دلایل خود اختصاص به کسانی دارد که از طرف پدر منسوب باشند.
و این صرفا یک حکم فقهی است که در خصوص زکات وخمس آمده است، یعنی از یک مال نمی‏توانند استفاده کنند و از مالی دیگر می‏توانند استفاده کنند. گرچه مرحوم سید مرتضی‏رضوان الله تعالی علیه فتوا داده است که اگر کسی از طرف مادر هم به بنی‏هاشم انتساب داشته باشد خمس به او تعلق می‏گیرد وبعضی از فقهای دیگر نظیر صاحب حدائق هم این فتوا را پذیرفته‏اند اما معروف بین امامیه آن است که فقط در صورتی از خمس می‏تواند استفاده کند که انتسابش از طرف پدر باشد و فتوای معمول فقهای ما هم همین است.
البته در بسیاری از مسائل فقهی فرقی بین زن و مرد از نظر سیادت نیست از جمله، در باب محرمیت، هیچ فرقی نیست، خواه انسان از طرف مادر سید باشد یا از طرف پدر، با انبیای اعظام وائمه اطهار ومانند آن که ارتباط نسبی از طرف مادر دارند مساله محرمیت‏ یکسان است ونیز در مساله حرمت نکاح‏که غیر از محرمیت است، چون هرجا محرمیت است‏حرمت نکاح هم به دنبال دارد اما هرجا حرمت نکاح باشد ممکن است محرمیت نباشد بازهم فرق نمی‏کند.
بنابراین در تمام این ابواب فقهی فرقی نیست و در خصوص باب خمس و زکات هم که تفاوت قائل شده‏اند، به دلیل شهرتی است که بین فقها وجود دارد، واساس این شهرت روایت مرسله‏ای است که در آن روایت آمده است: اگر کسی از طرف مادر سید بود می‏تواند زکات بگیرد ولی خمس به او تعلق نمی‏گیرد. بعد در ذیل روایت مرسله به آیه کریمه «ادعوهم لابائهم‏» (1) استشهاد شده است. گرچه این تعلیل تام نیست ولی صدر روایت مرسله حجت ومورد استناد قرار گرفته و مورد فتوا است.
و در هر صورت امتیاز به این نیست که انسان از مالی بتواند استفاده کند و از مالی نتواند، این یک حکم فقهی است در خصوص باب خمس و زکات، لذا در جواب سؤالهای مرحوم سید مرتضی، وقتی از این بزرگوار سؤال کردند فرمود: که فرزندان دختری فرزند حقیقی انسان هستند نه مجازی و افکار جاهلی را اسلام محو کرده است. و گفته است نگویید زنها فقط وعاء وظرفند ونگویید فرزندان پسران ما فرزندان ما هستند اما فرزندان دختری فرزندان مردم بیگانه‏اند، این شعر که در جاهلیت‏به عنوان یک شعر رسمی بود اسلام محو کرد وفرمود نگویید:
بنونا بنو ابناءنا وبناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد
پسران ما پسران پسران ما هستند، و پسر دختران ما، فرزندان مردان بیگانه‏اند.
مرحوم سید مرتضی فرمودند این شعر باطل است و فرزندان ما فرزندان ما هستند خواه از طرف ابناء باشند وخواه از طرف بنات، لذا ایشان می‏فرماید: فرزند دختری حقیقتا فرزند است. حالا اگر در بعضی از موارد فقهی استثنا شده آن روی اصل دیگری است که آمده و کمتر عمومی است که تخصیص نخورده باشد و کمتر مطلقی است که تقیید نیافته باشد و در غیر موارد تخصیص حکم در عمومیتش باقی است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جوادی آملی، زن درآینه جلال وجمال.
پی‏نوشت‏ها:
1- احزاب، 5.
2- حجرات، 13.
3- نحل،97.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/1/16 ساعت 11:39 صبح موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


آیا جن وفرشته وجود دارد؟

درباره اثبات وجود جن و فرشتگان از طریق علم پرسیده‎اید، پاسخ دقیق شما هنگامی میسر است که آشنایی بیشتری با چگونگی شناخت انسان از جهان اطرافش داشته باشیم که با توضیح مختصری در این باره پاسخ شما نیز مشخص خواهد شد.
ابزار شناخت انسان عبارتند از حس و عقل و دل.
[1] اموری که انسان درک می‎کند امور گوناگونی هستند که هر یک با ابزار خاص خود ادراک می‎شوند، امور حسی مثل گرما و سرما و زبری و نرمی و... همه فقط با حواس ظاهری درک می‎شوند و اموری مثل گرسنگی، تشنگی و محبّت و... نیز با حواس باطنی انسان قابل درک می‎باشند. برخی امور نیز وجود دارند که با عقل درک می‎شوند مثل استدلالها و برهان‎هایی که بر مسائل فلسفی اقامه می‎شوند.
علوم تجربی نیز علومی هستند که مقدمات آنها توسط حسّ ادراک می‎شوند ولی قوانین علمی که نتیجه آزمایشهای فراوان است و در ذهن جا می‎گیرند و در واقع محصول تجربه می‎باشند محصول مشترک حسّ و عقل می‎باشند. چرا که حواس ظاهری توان شناخت این امور را ندارند. مثلاً قانون انبساط اشیاء در گرما و یا انقباض اشیاء در سرما و قوانین مقاومت الکتریکی و... اشیاء و چیزهایی نیستند که فقط با چشم دیده و یا با گوش شنیده شوند بلکه به عنوان مثال چشم فقط بلندتر شدن اندازه ریل آهن را می‎بیند ولی این که علت این انبساط گرماست یا امردیگری، قابل دیدن نیست بلکه نتیجه‎ای است که عقل با مشاهده تکرار این عمل در زمانهای مختلف، به آن دست می‎یابد. تمام قوانین علوم تجربی همین طور می‎باشند ودر این علوم حسّ به تنهایی نمی‎تواند به انسان معرفتی بدهد.
حال اگر اموری وجود داشته باشند که با هیچ یک از حواس ظاهری یا باطنی درک نشوند، از دایره علوم تجربی خارج می‎شوند و وسیله شناخت آنها عقل یا دل خواهد بود، مثل اثبات وجود خدا از طریق برهان نظم یا با فطرت انسانی، و طبیعی است که اگر حس نتواند چیزی رادرک کند مثل خدا یا روح و... نمی‎تواند آن را اثبات کند و البته انکار نیز نمی‎تواند بکند بلکه فقط بر اساس علوم تجربی می‎توان اظهار بی‎اطلاعی کرد نه انکار یعنی در علوم تجربی نمی‎توان گفت خدا وجود ندارد بلکه فقط می‎توان گفت نمی‎دانیم که وجود دارد یا ندارد.
فرشتگان و جنّیان جزو اموری هستند که با هیچ یک از حواس ظاهری یا باطنی قابل شناخت نیستند و لذا نمی‎توان وجود آنها را با علوم تجربی اثبات و یا انکار کرد. و راه شناخت و اثبات آنها یا عقلی است و این که باید از طریق وحی و پیامبر وجود آنها را پذیرفت. چرا که عقل انسان نیز به دلیل این که محدودیت دارد قادر به فهم و شناخت همه چیز نیست. مثل این که جهنم کجاست و چگونه است و یا این که چرا نماز واجب است و... و فهم این مسائل فقط از طریق وحی امکان پذیر می‎باشد.
البته برای شناخت امور غیرمحسوس راه دیگری نیز وجود دارد که به آن شناخت نشانه‎ای یا آیتی
[2] می‎گویند. به این معنا که با دیدن و احساس نشانه‎های یک چیز، به وجود آن پی می‎بریم، مثل این که با مطالعه آثار ابن سینا نبوغ فلسفی او راکشف می‎کنیم. در حالی که اصلاً نبوغ قابل رؤیت نیست، و یا این که با مشاهده بر افروختگی و حرارت بدن کسی، پزشک بیماری او را شناسایی می‎کند. البته در این نوع از شناخت نیز وظیفه اصلی بر عهده عقل می‎باشد.
نتیجه آن که راه شناخت، منحصر به علوم تجربی نیست و اموری وجود دارند که علوم تجربی قدرت شناخت و اثبات وحتّی انکار وجود آنها را ندارند، و باید از راههای دیگری آنها را شناخت. فرشتگان و جنّیان و تمامی مجرّدات جزو این گونه امور هستند که ما با استفاده از قرآن و روایات به وجود آنها باور داریم. و البته علوم تجربی وجود آنها را نفی نمی‎کند چرا که چنان که گفته شد از دسترس علوم تجربی خارجند.


[1] . رک: سبحانی، جعفر، شناخت در فلسفه اسلامی، انتشارات برهان، تهران، 1375، ص 121 ـ 160.
[2] . همان، ص 193



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/1/15 ساعت 9:32 صبح موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


انداختن پول روی قبرها

مناظره عالم شیعی با رئیس آمرین به معروف

در قبرستان بقیع بر روی تابلویی نوشته شده بود: «لا یجوز رَمْیُ النُّقُودِ عَلَی القُبُورِ : انداختن پول، روی قبرها جایز نیست».
روزی رئیس آمرین به معروف به قبرستان بقیع آمد و وقتی که دید روی بعضی از قبرها پول نهاده‌اند، ما را دید، و گفت: «این پول‌ها را به زوّار بدهید، انداختن آن‌ها روی قبرها، حرام است».
دانشمند شیعی: به چه دلیل انداختن پول روی قبرها حرام است، آیا در قرآن یا سنّت پیامبر‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ، از آن نهی شده است؟
با این که رسول خدا‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ فرمود: «هرچیزی جایز است، مگر این که از آن، نهی شود»، درباره انداختن پول روی قبرها، نهی نشده است.
رییس: قرآن می‌فرماید: «اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء : همانا صدقه‌ها برای مستمندان است». (توبه‌‌ـ 60).
دانشمند شیعی: این پول‌ها را نیز مستمندانی که نگهبان قبرها هستند برمی‌دارند.
رئیس: نگهبانان، فقیر نیستند.
دانشمند شیعی: شرط نیست که آن‌ها فقیر باشند، زیرا در بخشش و کمک، لازم نیست که کمک شونده، فقیر باشد، اگر به خاطر هدفی، و فی‌سبیل‌الله همه اموال خود را به ثروتمندی ببخشی مانعی ندارد، چنانکه در عروسی‌ها پول بر سر عروس و داماد، شاباش می‌کنند، و افرادی که فقیر نیستند آن پول‌ها را برای خود برمی‌دارند، و در این آیه‌ای که ذکر نمودی، هشت مصرف برای صدقات ذکر شده، که یکی از آن‌ها «فی سبیل الله» است.
وانگهی مسلمین کنار قبر اولیاء خدا می‌روند و می‌گویند: «جان و مالم به فدایت» این سخن یک نوع ابراز علاقه و دوستی است، حال اگر به خاطر دوستی، شخصی همه یا بخشی از اموالش را ببخشد، شرعاً و عرفاً چه مانعی خواهد داشت؟!
خداوند از حلال و حرام کردن بی‌دلیل و پیش خود، منع نموده‌است و در آیه 116 نحل می‌خوانیم:
«وَ لا تَقُولوُا‌لماتَصِفُ اَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَروُا عَلَی اللهِ الْکَذِبَ : به خاطر دروغی که زبان‌های شما توصیف می‌کند، نگوئید این حلال است و آن حرام،‌ تا بر خدا نسبت ناروا و دروغ بدهید».
آیا خداوند به شما اجازه داده که پیش خود قانون گزاری کنید، و هر چیزی را که مذاق شما با آن سازگار نیست، حرام یا بدعت یا شرک بدانید، شما به نام مبارزه با بدعت،‌ هر حلالی را حرام می‌کنید،‌ غافل از آن‌که حرام کردن حلال، خود یک نوع بدعت نابخشودنی‌ است، و آنان‌که چنین روحیّه‌ای دارند،‌ قطعاً بدانند، از راه راستگاری انحراف یافته‌اند، چنان‌که در ذیل آیه فوق نحل می‌خوانیم:
«اِنَّ الَّذِینَ یَفْتَروُنَ عَلَی اللهِ الْکَذِبَ لایُفْلحُون : کسانی که بر خدا، دروغ می‌بندند، رستگار نخواهند شد».

 

منبع : سایت اندیشه قم



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/1/15 ساعت 9:26 صبح موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


دلایل کفر یزید و لعن بر او


چرا شیعیان یزید را کافر، فاسد و ملعون مى دانند؟ در صورتى که خال المؤمنین معاویه (که خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاى دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود.

 یزید از خطاى خود که کشتن نوه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بود، پشیمان شد، توبه کرد و خدا نیز او را بخشید.
پاسخ: این استدلال که یزید چون به وسیله اسلاف خویش یعنى معاویه منصوب شده است پس باید بر حق باشد و مسلمین نیز تسلیم وى گردند و او را کورکورانه اطاعت نمایند، معقول و منطقى نمى باشد.
زیرا اگر این روش انتصاب خلفاى مسلمین، دلیل منطقى و معقولى مى بود باید در تعیین خلیفه اول از همین شیوه استفاده مى شد و او را به صورت شورایى انتخاب نمى کردند.
اما استدلال دوم که انتصاب معاویه به وسیله خلفاى قبلى، دلیل بر حقانیت او مى باشد با همین روش مى توان او را نالایق و غاصب خلافت نامید; چون خلیفه بعدى یعنى على(علیه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خلیفه چهارم برخاست و حکومت اسلامى را متزلزل ساخت.
از طرف دیگر با قرارداد صلح با امام حسن(علیه السلام) معاویه بر اریکه قدرت تکیه زد و یکى از بندهاى قرار داد عدم تعیین ولیعهد از طرف معاویه بود، لذا حکومت یزید از چند جهت نامشروع بود و معاویه در چند جا به آن اقرار کرده بود.
از نظر شیعیان، خلیفه و امام باید اولاً معصوم باشد و ثانیاً از جانب خداى متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد.
از آنجایى که نه یزید و نه معاویه داراى چنین ویژگى هایى نبودند، بنابراین خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتیجه از جانب خداى متعال و رسولش نیز نمى باشد.
اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلى الله علیه وآله): کشتن بدون تقصیر پاره تن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) یعنى همان کسى که پیغمبر درباره او فرموده است «حسین از من است و من از حسین
مى باشم(1)» به همراه 72 تن از کوچک و بزرگ این خاندان و اسارت زن و بچه و نوامیس آن ها، فقط یک خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلکه از معاصى کبیره غیر قابل آمرزش است.
هر چند باید خاطرنشان ساخت که گناهان یزید تنها منحصر به شهادت خاندان پیامبر نیست، زیرا او به وفور و آشکارا مرتکب گفتار و کردار کفرآمیز بسیارى شده است.
براى مثال سگ باز و دایم الخمر بوده است.
به طورى که ابتدا جام شراب را به سگ مى داده و سپس نیم خورده سگش را مى نوشیده است.
حتى اکثر علماى اهل سنت(2) به این ویژگى هاى زشت و ناپسند یزید معترفند.
ابوالفرج ابن جوزى در کتاب خود به نام «الرد على المتعصب...» همه اشعار و گفتار یزید را ثبت کرده و مثلاً یزید مى گوید: «هر چه هست همین دنیاست و غیر از این عالم، عالم دیگرى وجود ندارد.
پس دست از نعمت ها و لذت هاى این دنیا بر ندارید».
در جاى دیگر آورده است «برخیزید و پیاله ها را برگیرید و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده کنید و خرافات دین را کنار بگذارید.
آن چنان آواز مرا بخود جلب کرده که آنرا با صداى اذان تعویض نمى کنم و پیرزنهاى خواننده را با حوریان بهشتى معاوضه نمى کنم.
» حتى ابن جوزى در کتاب خود آورده است: هنگامى که اسراى کربلا را به شام آوردند، یزید دو بیتى زیر را سرود: «وقتى محمل اسراى آل رسول ظاهر شد کلاغى قارقار مى کرد (در عرب صداى کلاغ نحس است و به فال بد مى گیرند)، یزید خطاب به کلاغ گفت: اى کلاغ تو چه بخوانى و چه نخوانى من طلب خود را از پیغمبر گرفتم(3)».
این سخن یزید کنایه از آن است که نزدیکان و بستگانم را در جنگ هاى احد و بدر و حنین کشتند، من هم تلافى کرده و
فرزندانش را کشتم.
به همین مناسبت، مجلس جشن و سرورى را ترتیب داده بود و اشعار زیر را قرائت مى کرد.
یزید در آن اشعار، حیات اجداد کافر خودش را که در جنگ هاى فوق به دستور پیغمبر کشته شده بودند، آرزو مى کرد و مى گفت: «اى کاش بزرگان و پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، زارى کردن قبیله خزرج را مى دیدند و از شادى فریاد مى زدند و مى گفتند: اى یزید! دستت قوى باد که بزرگان آن ها را کشتى و تلافى «بدر» را نمودى تا عدالت برقرار شود.
بنى هاشم با سلطنت بازى کردند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیى نازل شد.
اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم، از فرزندان خندف(4) نیستم.
با کشتن فرزند على(علیه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از على(علیه السلام) گرفتیم(5)».
زشتى و گناهان یزید آنقدر زیاد و عیان است که حتى اکثر علماى اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را کافر و ملعون دانسته و افرادى چون ابوالفرج ابن جوزى کتاب مستقلى(6)در این زمینه نوشته اند.
از طرفى حتى کسانى چون دمیرى که از یزید حمایت کرده و او را خلیفه مسلمین دانسته اند، در کتاب «حیات الحیوان» و نیز مسعودى در «مروج الذهب» گفته اند که او میمون هاى زیادى داشت، لباس هاى حریر و زیبا به تن آن ها مى کرد، گردن بندهاى طلا به گردن آن ها مى آویخت و آن ها را بر اسب سوار مى کرد.
بر گردن سگ هاى خود نیز طوق طلا مى انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مى داد.
با جام طلا به آن ها آب مى داد و خود، نیم خورده سگان را مى خورد.
او پیوسته مست و مخمور بود.
مسعودى اضافه مى کند: یزید سیرت فرعونى داشت، لکن فرعون در مردم دارى از یزید عادل تر
بود.
به همین دلیل سلطنت وى لکه ننگى در تاریخ اسلام است.
گناهان او از جمله شرب خمر، کشتن آل رسول الله(صلى الله علیه وآله)، لعن وصى پیغمبر یعنى على ابن ابى طالب(علیه السلام)، آتش زدن و خراب کردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.
ابن جوزى در تذکره خود مى نویسد: در سال 62 هجرى عده اى از مردم مدینه به شام رفتند و پس از مشاهده کفریات و فجایع یزید به مدینه برگشته، بیعت خویش را با او شکسته، علناً او را لعن و نفرین مى کردند و فرماندارش را از شهر بیرون کردند.
پس از آن که یزید مطلع شد، بلافاصله سپاهى بزرگ و سنگین براى سرکوبى اهل مدینه روانه آنجا کرد.
مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام کرد.
به طوریکه خون در کوچه ها جارى شد و مردم در خون، فرو رفتند.
مرقد رسول الله(صلى الله علیه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد.
در این واقعه، شمار کشتگان به ده هزار تن رسید.
بعد از این واقعه و بر اثر تجاوز لشکریانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل کردند.
جالب این که این واقعه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پیش بینى نموده و بخارى و مسلم در صحیحین خود، علامه سمهودى در «تاریخ المدینه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در کنار حدیثى از ایشان چنین نقل کرده اند: «کسى که اهل مدینه را از روى ظلم و ستم بترساند، خداى تعالى او را در روز قیامت بترساند و لعنت خدا و ملائکه و تمامى مردم بر او باد.
خداوند هیچ عملى را از او قبول نمى کند7)» و نیز فرموده است: «لعنت خدا بر هر که اهل شهر مرا بترساند(8)».
علامه شبراوى شافعى در کتاب خود راجع به لعن یزید مى گوید: «لعنت خدا بر او و یاران و اعوان او باد(9)».
علامه سمهودى از علماى اهل سنت در کتاب «جواهرالعقدین» مى گوید: عموم علماء بر لعن بر قاتلین حسین و کسى که دستور داد و کسى که اجازه داد و کسى که به آن رضایت داد، اتفاق نظر دارند.
عن عائشة قالت رسول الله... یبکی فقلت: ما یبکیک؟ قال: «اِنَّ جبرئیل أرانی التربة التی یقتل علیها الحسین فاشتد غضب الله على من یسفک دمه» و بسط یده فإذا فیها قبضة من بطحاء، فقال: یا عائشة والذی نفسی بیده أنّه لیحزننی فمن هذا من أمّتی یقتل حسیناً بعدی.
از عایشه نقل شده که پیامبر گریه مى کرد.
گفتم چرا گریه مى کنى؟ فرمود: جبرئیل خاکى که حسین بر آن کشته مى شود را به من نشان داد.
پس غضب خدا شدّت دارد بر کسى که خون او را مى ریزد.
آنگاه دست مبارک را دراز کرد و مقدارى خاک از بطحاء گرفت.
فرمود: اى عایشه قسم به کسى که جان من در دست اوست غمگین شدم از این که بعضى از امّتم حسین را بعد از من مى کشند.
(10)
قالت امّ سلمة کان النبی(صلى الله علیه وآله) نائماً فجاء حسین... فقعد على بطنه... فقال: انّما جائنی جبرئیل و هو على بطنی قاعد فقال: لی أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتک ستقتله ألا أریک التربة التی یقتل بها؟ قال: فقلت بلى...
ام سلمه گفت: پیامبر در خواب بودند.
حسین(علیه السلام) آمد بر روى شکم پیامبر نشست.
پیامبر فرمود: در همین هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: آیا او را دوست مى دارى؟ گفتم: بله، جبرئیل گفت: امّت تو او را خواهند کشت.
آیا مى خواهى تربتى که بر آن کشته مى شود به تو نشان بدهم.
گفتم: بله.
پس بالى زد و این تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزى در دستش بود و گریه مى کرد و مى فرمود...»(11)

منابع :

1 .العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1 ص51 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208 و 283 ; سنن التدمذى، ج 5 ، ص324 ; شبهاى پیشاور، ص532 «حسینٌ مِنّى أنا مِنْ حُسَین».
2 .به جز غزارى و دمیرى.
3 .جواهر المطالب فى مناقب الامام على(علیه السلام)، ج 2، ص301 ; لواعج الاشجان، ص218 ; معالم المدرستین، ص155 ; وفیات الائمه (من علماء البحرین والقطیف)، ص455 ; شبهاى پیشاور، ص260
لما بدت تلک الرءوس و أشرقت *** تلک الشموس على ربی جیرون
صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح *** فلقد قضیت من النبی دیونی
4 .یکى از اجداد یزید است.
5 .کتاب الاربعین، ص379 ; روضة الواعظین، ص191 ; شرح الاخبار، ج 3، ص252 ; شبهاى پیشاور، ص261
6 .ینابیع المودة لذوى القربى، ج 3، ص 33; ترجمة الامام الحسین، ص 386 «الرد على المتعصب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله»

7 .مسند احمد، ج 4، ص55 ; ینابیع المودة لذوى القربى، ج 3، ص34 ; البدایة والنهایه، ج 8 ، ص244 ; شبهاى پیشاور، ص265 «من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله و علیه لعنة الله و الملائکة والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً و لا عدلاً».
8 .شبهاى پیشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدینتی»
9.شبهاى پیشاور، ص265 «فلعنة الله علیه و على أنصاره و على أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20

 10 .ابن عساکر شافعى تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص195
11 .همان منبع، ج14، ص194

  



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 89/10/30 ساعت 7:37 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


آیا شیعیان استغفرالله علی(ع) را خدامی خوانند

آیا حقیقت دارد که شیعیان و مخصوصاً ایرانیان على(علیه السلام) را بالاتر از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)مى دانند و حتى او را خدا مى خوانند!؟ و نیز برخى معتقدند که جبرئیل اشتباهاً وحى را به محمد(صلى الله علیه وآله) نازل کرده، در صورتى که ماموریت جبرئیل، رساندن وحى به على(علیه السلام) بوده است؟


پاسخ: اگر مطالب فوق در یکى از کتب شیعیان نوشته شده بود و یا یکى از علماى شیعه در جائى بیان کرده بود، طرح این اتهام مناسبت داشت، بر اساس آنچه در کتب اعتقادى شیعه ثبت شده و مطابق روایات نبوى و اهل بیت پیامبر، شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام)جملگى بندگان حق تعالى هستند.
على(علیه السلام) را امیرالمؤمنین و محمد(صلى الله علیه وآله) را نیز پیامبر و عبد صالح او دانسته، مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال هستند.
عقیده آن ها درباره على ابن ابى طالب(علیه السلام) چیزى جز آنچه پیغمبر درباره او فرموده، نیست.
آن ها على(علیه السلام) را عبد صالح پروردگار، وصى و خلیفه بلافصل رسول الله(صلى الله علیه وآله) مى دانند.
بنابراین هر عقیده دیگرى از نظر شیعیان مردود است.
البته غلات را نیز از مسلمین ندانسته و آن ها را کافر، مرتد و نجس مى دانند.
لذا هر کس که با وسوسه شیطان غلو نماید، از شیعیان نمى باشد.
حتى خود آن حضرت آنان را مستحق کیفر مى دانست.
براى مثال وقتى که جمعى از اهالى سودان و هند نزد ایشان آمدند و اقرار به الوهیت آن حضرت نمودند; امام على(علیه السلام) آن ها را پند داد و موعظه نمود.
امام على(علیه السلام)خود مى فرماید: «پروردگارا! همانطور که عیسى از نصارى بیزارى جست من نیز از طایفه غلات بیزارم.
پروردگارا آن ها را براى همیشه مخذول و منکوب فرما و احدى از آنان را یارى مفرما(1)».
در جاى دیگر نیز مى فرماید: «دو طایفههلاک مى شوند و (چون به عمل آن ها راضى نمى باشم) از براى من تقصیر و گناهى
نیست.
طایفه اول کسانى هستند که در محبت من افراط نموده و بسیار غلو مى کنند.
طایفه دیگر، آن هایى هستند که بغض و عداوت بى جهت نسبت به من دارند.

پس به درستى که نزد پروردگار از کسانى که درباره ما غلو مى کنند و مرا از حد خود بالاتر مى برند، بیزارى مى جویم، همانطور که عیسى ابن مریم از نصارى بیزارى جست(2).
لذا خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر اهل بیت از غلات برائت جسته اند و شیعیان اثنى عشرى هم آن ها را جزء مشرکین و کفار مى دانند.
در کتب شیعه مانند بحار الانوار در مجلد هفتم (چاپ قدیم) به این موضوع پرداخته است.
در کتب فقهى شیعه هم نظیر جواهر الکلام، مسالک آن ها را باطل دانسته و ازدواج با آن ها حرام شمرده شده است.
شیعیان (بنا به فرمایش امام صادق منقول در کامل الزیارات) پیامبر را بنده خدا و فرستاده و افضل همه پیامبران و ائمه مى دانند، آنگاه امیرالمؤمنین را افضل از همه ائمه مى دانند و قائل به پیامبرى براى غیر پیامبر نیستند و براى حضرت على(علیه السلام) شأنى را قائلند که پیامبر خدا قائل شده اند و در کتب سنى و شیعه از قول پیامبر نقل شده و ائمه هم همانها را ذکر کرده اند.
امام صادق(علیه السلام) فرموده اند:
«وما نحن إلاّ عبید الذی خلقنا واصطفانا والله ما لنا على الله من حجّة و لا معنا من الله برائة و إنّا لمیّتون و موقوفون ومسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة کفار والمفوضة مشرکون لعن الله الغلاة».
(3)
ما بنده او هستیم که ما را خلق کرده برگزید و مى میریم.
در مقابل خدا ایستاده و مورد سؤال واقع مى شویم، کسى که غلات را دوست دارد دشمن ماست و کسى که غلات را دشمن دارد ما او را دوست داریم، غلات کافرند و مفوضه مشرکند، لعنت خداوند بر غلات باد.
اما جواب تفصیلى; بعضى از خطب نهج البلاغه که در باره پیامبر خدا ایراد فرموده
وتواضع هاى عجیب و غریبى که از خود در مقابل آن بزرگوار نشان داده، مى باشدو سخنانى مانند «أَنَا عَبْدٌ مِن عَبید محمّد»، و این که «مَنْ عَلَّمَنِی حَرْفاً فَقَدْ صَیَّرنی عَبْداً»، به اضافه اعترافاتى که حضرت در مورد تلمذ و تعلم خود از رسول الله داشته است.
«سافرتُ مع رسولِ الله(صلى الله علیه وآله) لیس له خادم غیری،(4) واسَیتُه بِنَفسِی فی المواطن الّتی تَنْکُصُ فِیهَا اْلأبْطال».
(4)
حال این امیرالمؤمنین(علیه السلام) که پیشواى شیعیان است و در عقاید و اعمال، میزان اعمال همه خصوصاً شیعیان است و اولین مؤمن است، آیا به قرآن ایمان داشته است یا نه؟! آیا به سوره بقره آیات 96 و 97 در قرآن کریم ایمان داشته است یا نه که جبرئیل(علیه السلام)وحى را به پیامبر خدا نازل کرده و دشمنى با ملائکه و رسل و جبرئیل و میکائیل از کفار است؟ آیا آن بزرگوار به آیات 26 و 27 و 28 سوره جن، } عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَأَحْصى کُلَّ شَیْء عَدَداً{(5) ایمان داشته است یا خیر؟
از طرف دیگر معلوم است که ملائکه الهى به دلیل سوره تحریم آیه 6 } لا یَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ{ از گناه و خطا معصوم اند.
علاوه بر این، مأموریت هاى آن ها تحت نظارت کامل پروردگار متعال است همانگونه آیه شریفه } وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَیْنَ ذلِکَ وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیّاً{ (مریم ـ 64) مى فرماید نازل شدن آن ها به دستور خداست و خداوند بر ذوات آن ها، افعال و آثار آن ها احاطه کامل دارد و خداوند فراموش کار نیست.
داناى نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمى کند جز پیامبرى که از او خشنود باشد که (در این صورت) براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانى خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پیامهاى پروردگار خود را رسانیده اند و (خدا) بدانچه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزى را به عدد شماره کرده است.
همانگونه که آیات سوره جن نیز بر کنترل کامل پروردگار عالم بر افعال رسولان براى این که کاملاً طبق دستور ربوبى عمل کنند دلالت دارد.
بنابراین چگونه ممکن است مسلمانى که به قرآن معتقد است و به آیات ذکر شده فوق معتقد است به اشتباه جبرئیل(علیه السلام) در مأموریت نیز معتقد باشد؟!
با توجه به روایات مشحون از تواضع و اعتراف به تلمذ که از امیرالمؤمنین(علیه السلام)بدست ما رسیده، چگونه ممکن است شیعه در حالى که با اعتقاد به امامت بلا فصل آن بزرگوار افتخار مى کند درباره مولا على(علیه السلام) و نسبتش به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نظرى بر خلاف نظر خود على(علیه السلام) داشته باشد و او را بالاتر از پیامبر بداند؟!
اما نعوذ بالله اعتقاد به الاهیت على(علیه السلام) که کفر صریح است، اعتقاد اقلیتى انحرافى و انشعابى است که از نظر فقه شیعه محکوم به کفر و نجاست هستند، ارتباطى به شیعه ندارد.
براى این که معلوم شود چه کسى اهل غلو است خوبست جلد 7 و 8 الغدیر تورّقى شود تا غلاة شناخته شوند!

منابع :


1 . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص226 ; شبهاى پیشاور، ص173 «اللهمّ إنّی بریء من الغلاة کبراءة عیسى ابن مریم من النصارى اللّهم أخذلهم أبداً و لا تنصر منهم أحداً».

2 .عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص217 ; شواهد التنزیل، ج 2، ص231 ; تاریخ مدینه دمشق، ج 42، صص295 و 302 ; شبهاى پیشاور، ص173 «یهلک فیّ اثنان و لا ذنب لی، محبّ مفرط و مبغض مفرط ، أنا لنبرأ إلى الله ممّن یغلو فینا فوق حدّنا کبراءة عیسى ابن مریم من النصارى».
3 .بحار الأنوار، جلد سوم، چاپ قدیم

4 .کتاب حیاة أمیرالمؤمنین عن لسانه، ص55
5 .همان مصدر، ص125، و باب تعلم و تلمذ آن حضرت از پیامبر خدا، ص222 ـ 210، همان مصدر.
6. نهج البلاغه.




*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 89/10/24 ساعت 8:59 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<      1   2   3   4      >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید