مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب به دنیا آمد.پس از پیروزی انفلاب اسلامی. مهدی باکری با مدرک مهندسی مکانیک وارد سپاه ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به شهرداری ارومیه منصوب شد و در مدت کوتاه این تصدی این مسئولیت خاطرات جاودانه ای در ذهن مردم این شهر بجا نهاد. ازدواج او مصادف شد با آغاز جنگ تحمیلی.مهدی باکری از عملیات فتح المبین با مسئولیت فرمانده گردان در خط مقدم نبرد حاظر بود و تا زمان شهادتش به فرماندهی دومین لشکر خط شکن دفاع مقدس(31 عاشورا) ارتقا پیدا کرد.
مهدی باکری سرانجام در 25 اسفند 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکر پاکش نیز در حین انتقال به پشت جبهه بر اثر اصابت موشک خاکستر شد. آن چه می خوانید تنها وصیت نامه بجامانده از این شهید عزیز است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یا الله، یا محمّد ،یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین
یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی
یا حسن یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله!
و شما ای پیروان صادق شهیدان.
خدایا!
چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب! العفو .
خدایا! نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی.
ای وای که سیه روی خواهم بود.
خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی!
هیهات که نفهمیدم!
یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه کنم که تهیدستم. خدایا! تو قبولم کن!
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش.
عزیزانم!
اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
ای عاشقان اباعبدالله!
بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛
بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را شکرگزاری به جا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل؛
بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلّد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام به بار آیند. از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد.
خدایا!
مرا پاکیزه بپذیر.
مهدی باکری
شهید مهدی باکری از زبان همسر
- بسم رب الشهدا و الصدیقین. صحبت کردن در ارتباط با شخصیت شهدا برای خود من خیلی مشکل است که بتوانم با این زبان الکن، ویژگی، عظمت روحیه و ابهت معنوی آنها را مطرح کنم و این را باید قبول کنیم که هیچ واژهای نمیتواند ایثارگری، فداکاری، تقوا و ایمان اینها را بیان کند. ولی تا آن اندازه که خدا توفیق داده است با این شهدا زندگی کردهایم و در این دنیای فانی توانستهایم چند صباحی با این انسان های برگزیده خدا باهم باشیم. به شکرانه این نعمت و بنا به احساس مسئولیت که نسبت به ایشان دارم به چند نکته اشاره میکنم.
مهدی باکری یک سری خصوصیات اخلاقی و ویژگیهای بارزی داشتند که در ابعاد مختلف میتوان آنها را مطرح کرد از جمله از بُعد نظامی، اجتماعی، سیاسی، عبادی و اخلاقی، خصوصاً اخلاق در خانواده که من در این جا عمدتاً به این بُعد ایشان میپردازم.
از خصوصیات بارز شهید مهدی باکری، یکی وارستگی و سادهزیستی ایشان بود که زبانزد خاص و عام بود. در اوایل زندگی مشترکمان شهید رفتند جبهه و بعد از اینکه برگشتند، گفتند که برویم یک مقدار وسایل خانه تهیه کنیم. البته در اوایل ازدواجمان بعضی از لوازم ضروری را خانواده ما فراهم کرده بودند، ولی با این همه مهدی حتی به وسایل اولیه و ابتدایی زندگیمان ایراد و اشکال وارد میکردند و میگفتند که ما از این هم سادهتر میتوانیم زندگی کنیم. حتی روزی مادرشان به خانه ما تشریف آورده بودند و با حالت خیلی ناراحت گفتند که خدا بابایت را رحمت کند و جای او خالی است و اگر میآمد و شما را در این حال میدید که شما روی موکت زندگی میکنید قهراً نمیگذاشت این چنین زندگی کنید، چرا شما فقط این طور زندگی میکنید در حالی که هیچ پاسداری این چنین زندگی نمیکند. این یکی از ویژگیهای اخلاقی شهید باکری بود که اصلاً به دنیا وابسته نبود و هیچگونه وابستگی و دلبستگی به دنیا و تعلقات دنیوی نداشت و خیلی راحت توانسته بود از تعلقات دنیوی دل بکند و راهی را انتخاب کرده بود که راه پیغمبران عظیمالشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود.
- ازدواج ما مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله بعد از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا 3 ماه و بعد از 3 ماه که تشریف آوردند زندگی مشترکمان را شروع کردیم، مهدی مدت کوتاهی در جهاد سازندگی خدمت کرد بعد از آن فرمانده عملیات سپاه (شهید مهدی امینی) که شهید شد، وارد سپاه شد البته مدتی که در جهادسازندگی خدمت میکردند همیشه با سپاه هم در ارتباط بودند و در هرگونه عملیاتی که پیش میآمد یا نیاز میشد، شرکت میکردند. چند مدت در سپاه در پاکسازی مناطق کردستان از کومله و دموکرات، خدمات ارزندهای به آذربایجان غربی کردند. برگردیم به قضیه ازدواج. شهید باکری پیشنهاد کردند که من به اهواز میروم با من میآیی؟ بعد از موافقت با هم راهی اهواز شدیم. چند ماه قبل از شروع عملیات فتحالمبین به اهواز رفتیم و اولین عملیات که ما در اهواز بودیم عملیات فتحالمبین بود. از عملیات فتحالمبین تا عملیات بدر که آن عزیز شهید شد من در تمامی مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت من از این شهر به آن شهر، اسلامآباد، اهواز، یا دزفول همواره همراه این شهید بودم.
- البته سرتاسر زندگی من با مهدی لحظه به لحظه خاطره است ولی خاطره مهمی که حالا در ذهن من خطور میکند آنرا بیان میکنم. ایشان در ارتباط با بیتالمال خیلی حساس بودند ما در زمانی که در اهواز بودیم مسئولیت اداره خانه به من محول شده بود. یک روز قرار بود بچههای لشکر به عنوان مهمان به خانه ما بیاید. من از آنجا که فرصت نکرده بودم نان تهیه کنم به مهدی گفتم که وقتی عصر میآیید، نان هم تهیه کنید. مهدی که هم طبق معمول عصرها دیر به خانه میآمدند -بنابه شرایط کاری- از آنجا که نانواییها بسته بودند نتوانسته بود نان تهیه کند. زنگ زدند که از لشکر نان بیاورند. البته از امکانات لشکر هیچ وقت استفاده نمیکردند ولی چون مجبور بودیم این کار را کردند. نان را که آوردند مهدی پنج، شش تا برداشت و آورد بالا با تأکید گفت که تو حق نداری از این نان استفاده کنی چون که اینها را مردم برای رزمندگان اسلام ارسال کردهاند و چون تو رزمنده نیستی پس حق خوردن از این نانها را نداری. من هم مجبور شدم از خرده نانهایی که قبلاً در سفر مانده بود استفاده کردم. البته این مراعات ایشان را میرساند نسبت به بیتالمال والا خدای ناکرده سوء برداشت نشود.
یکی از خصوصیات بارز ایشان این بود که ایشان مسئولیت سنگینی که در لشکر داشتند و به خانه خیلی کم سر میزدند، ولی با تمام اینها و علیرغم آن همه خستگی وقتی که وارد خانه میشدند با روحیه شاد و بشّاش و خیلی متواضعانه برخورد میکردند. شهید آیتالله محلاتی در خصوص ایشان فرموده بودند که مهدی مظهر غضب خدا است علیه دشمنان. واقعاً اینطور بود با وجود اینکه در مقابل دشمن با خشم و غضب برخورد میکردند ولی در خانه خیلی رئوف، مهربان، متواضع و فروتن بود و هیچگونه اظهار خستگی نمیکرد. با روحیه شاد وارد خانه میشد و با نشاط از خانه خارج میشد.
- باز یکی از خصوصیات بارز شهید باکری که خیلی برایم جالیم جالب بود، این بود که مسائل محیط کارش را زیاد در منزل مطرح نمیکرد و معتقد بود که اگر اینها مطرح شود ممکن است به انسان غرور دست بدهد و اخلاصی که انسان میتواند نسبت به کارهایی که کرده است داشته باشد ناگهان از بین برود. لذا به این علت مسائل جبهه و کارهایی را که به خودش مربوط بود مطرح نمیکرد. یک روز اتفاقاً خودم از ایشان پرسیدم این همه افراد جبهه میروند و میآیند و کلی درباره آن حرف میزنند، ولی شما اصلاً صحبت نمیکنید با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمیزنی؟ ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمیکنم کارها را بسیجیها میکنند و آنقدر به این بسیجیها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد میکردند و میگفتند اینها بچههای من هستند و هرکس که از بچههای لشکر شهید میشد عکساش را به خانه میآورد و به دیوار اتاقش نصب میکرد. اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون میآمدم خانه. میدیدم که به این عکس شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه میکند و چشمهایش پر از اشک شده است میخواست گریه کند ولی من که وارد اتاق میشدم صحنه عوض میشد. در مورد خودش و در مورد شهادت خودش صحبت نمیکرد چرا که معتقد بود که بادمجان بم آفت ندارد. ولی من یقیناً میدانستم مهدی که یکی از افراد برگزیده خدا بود، حتماً در آینده نزدیک به مقام و درجه رفیع شهادت خواهد رسید.
وقتی که زندگی تمامی شهدا را مورد دقت قرار میدهیم میبینیم که اینها از زمان کودکی اقدام به خودسازی کرده بودند و خودشان را پرورش داده بودند و از افراد برگزیده خدا بودند البته به این معنی نیست که این افراد غیر قابل تصور ما باشند و یا ما نتوانیم مثل این افراد باشیم. این افراد بنا به فرموده خداوند متعال که: «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» وقتی به این یقین رسیدند که غیر از خدا هیچکس را ندارند و یک مسیری را انتخاب کردند که خدا و پیغمبر انتخاب کردهاند. یک قدم به عقب برنگشتند و در آن مسیر با تمام وجود راه افتادند و وجودشان را در طبق اخلاص گذاشتند. شهید باکری هم از این لحاظ مستثنا نبودند.
- قطعاً نقش شهدا را در دفاع مقدس هیچکس نمیتواند انکار کند و ما همگی مدیون خون شهدا هستیم اگر این شهدا نبودند هیچوقت این انقلاب و این جامعه به این مرحله نمیرسید و تنها راه سعادت و نجات که به قول شهید باکری که در وصیتنامهشان فرمودهاند راه سعادت، همان راه اسلام است و انشاءالله خدا توفیق عبادت و اطاعت و ترک معصیت و ادامه راه شهدا را به همه ما عنایت فرماید.
منبع:
سایت خبرگزاری فارس
سایت تبیان
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 90/12/25 ساعت 6:0 عصر موضوع انقلاب و دفاع مقدس | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در پنج شنبه 90/5/6 ساعت 9:0 عصر موضوع انقلاب و دفاع مقدس | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
تولد و کودکی
به سال 1332 ه.ش در خانوادهای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش که در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، کمک میکرد. احمد در همان سال های نوجوانی با شرکت فعال در هیات های مذهبی و کلاس های قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال کمی که داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت. پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.
فعالیت سیاسی – مذهبی
او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحث ها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان میکرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرمآباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی- تبلیغی خود ادامه داد. تا اینکه پس از مدت ها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد در سلولی انفرادی گذراند. به روایت همرزمانش، با وجود تحمل شکنجههای جسمی و روحی فراوان، حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دل سیاه مزدوران ساواک گذاشت، تا اینکه او را به بند عمومی منتقل کردند و حدود نه ماه را نیز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادی، در شروع قیام های خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهدهدار شد و رابطهای تنگاتنگ با حرکت های مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت. با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد. با پیروزی معجزه آسای انقلاب اسلامی، مسئولیت تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهده دار شد. پس از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امکانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.
مبارزه با ضدانقلاب در کردستان
پس از شروع قائله کردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابیون که در راس آنها دمکرات ها قرار داشتند، پاکسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان، به شهرهای سقز و بانه رفت.. در ابتدای ورود به شهر بانه، به تلافی کمین ناجوانمردانهای که ضدانقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند، طی یک عملیات دقیق ضدکمین خسارات سنگینی به آنان وارد آورد که در این نبرد، چهارصد اسیر و دویست کشته از ضدانقلاب برجای ماند. پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود (شهید محمد توسلی) برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی، سنندج را آزاد نمود و کمر تجزیهطلبان را شکست. در زمستان سال 1358 به او ماموریت داده شد تا جاده پاوه – کرمانشاه را که در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد کند. عملیات با فرماندهی او و همکاری سپاه پاوه شروع و با موفقیت کامل به انجام رسید و ایشان به همراه سایر برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتی، با حکم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید.
آزادسازی شهر مریوان
اوایل خرداد 1359 ماموریت آزادسازی شهرستان مریوان که در تصرف گروهک های محارب بود، به وی محول شد. تسلط ضد انقلاب در مریوان به گونهای بود که از پادگان این شهر میتوانستند افرادی را که در سطح شهر تردد میکردند شمارش کنند. به همین دلیل، به محض نشستن هلیکوپتر در محوطه باند فرود، حاج احمد و همراهانش زیر آتش همهجانبه دشمن قرار می گیرند. حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برقآسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهک ها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد. از همین زمان بود که مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی، حسین قوجهای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و رزگاری پرداخت. ترس و وحشتی که از او بر دل سیاه ضدانقلابیون نشسته بود به حدی بود که به قول یکی از همرزمانش، هر وقت به ضدانقلاب خبر میرسید که حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد، قوای ضدانقلاب، فرار را بر قرار ترجیح میدادند و مانند روباه از معرکه میگریختند. آزادسازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق که در حکم سرپل نفوذ عناصر ضدانقلاب به خاک ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دستآوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندک همرزمش در کردستان دانست. جالب آنکه بنیصدر ملعون به شدت از هرگونه امدادرسانی لجستیکی به نیروهای سپاه در کردستان (از جمله مریوان) خودداری میکرد و حتی دستور اکید و مکتوب داده بود تا به سپاه مریوان حتی یک فشنگ هم تحویل داده نشود و بدین گونه حاج احمد در چنین وضع دشواری به نبرد مظلومانه سرگرم بود. پس از حذف باند بنیصدر از دستگاه اجرایی کشور – در دی ماه 1360 و در شب 27 رجب، مصادف با بعثت حضرت رسول اکرم(ص) – عملیات سرنوشت ساز محمدرسولالله(ص) از دو محور مریوان و پاوه بر روی منطقه خرمال توسط حاج احمد و شهید حاج همت رهبری شد که در این محور، رزمندگان اسلام به مرزهای بینالمللی رسیدند. این عملیات در حقیقت سنگ بنای تاسیس تیپ 27 حضرت رسول(ص) به شمار میرود.
شرکت در دفاع مقدس
حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بیامان خود را در جبهههای جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی کل سپاه مامور شد با بکارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمدرسولالله(ص) – که بعدها به لشکر تبدیل شد – را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده گیرد. بدین ترتیب به فاصله کوتاهی حاج احمد و سایر سرداران نامی کردستان در معیت شهید بروجردی راهی جبهههای جنوب شدند تا تدابیر نوین دفاعی کشور، نظام فرهنگی یگان های رزمی منظم و مکانیزه سپاه در جنوب را سامان بخشیده و آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان را سرعت بخشند. رزمندگان تیپ 27 محمدرسولالله(ص) برای ورود به مصاف فتحالمبین پس از طی یک دوره فشرده آموزشی توسط حاج احمد، خود را آماده کردند و در شب دوم فروردین ماه سال 1360 در محور دشت عباس (چنانه) وارد عرصه پیکار شدند و در این نبرد پیروزمند نقش اساسی ایفا کردند. پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیتالمقدس در دستور کار یگان های رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی ماموریت های شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راه کارهای مناسب عملیات را شناسایی میکرد. در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361 عملیات بیتالمقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات، منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز – خرمشهر بود که با عبور نیروها از ورود متلاطم کارون به سمت دژ مارد جهتدهی شده بود. با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگان های توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه پاتک های آنها را دفع نمایند.یکی از فرماندهان عملیاتی جنگ در مورد نقش حساس ایشان در عملیات بیتالمقدس میگوید: اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعد از ظهر روز اول عملیات بیتالمقدس روی جاده اهواز – خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد میکرد. او در همانجا اسلحه کلاشینکف خود را به دست گرفت و تا مرز شهادت ایستادگی کرد و رزمندگان نیز با تأسی به او مقاومت بسیاری از خود نشان دادند که در نهایت جاده اهواز – خرمشهر حفظ شد. او به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 رزمآوران تیپ 27 حضرت رسول(ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند. ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت: همه عزیزان ما که تا امروز در خوزستان غوطهور شده و به شهادت رسیدهاند برای حفظ اسلام عزیز بوده هرچند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.
در پی آزادسازی خرمشهر، حاج احمد در معیت سایر سرداران فتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی(ره) مشرف شدند. در آن دیدار حضرت امام خمینی(ره) این سرداران دلاور، به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.
حضور در لبنان
هنوز طعم شیرین فتح خرمشهر را در ذائقهاش احساس میکرد که خبر تلخ تهاجم ارتش صهیونیستی به خاک لبنان را شنید. او در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات عالیرتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی – نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راه های مساعدت به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را بررسی نماید.
ویژگی های اخلاقی
آگاهی و شناخت بالای ایشان در مسائل سیاسی – اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تدبیر و تصمیمگیری هایش دقتنظر داشت. ضمن قاطعیت در کار، بر دل ها فرماندهی میکرد و همواره در بطن مشکلات حضور داشت. به همین دلیل، در سختترین شرایط،کسی او را تنها نمیگذاشت. امکاناتی را بیشتر از نیروهای تحت امر خود، به خدمت نمیگرفت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، از عاطفه بالایی برخوردار بود. علاوه بر فرماندهی، در کارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و ... با پرسنل تحت امر همراهی میکرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث مینمود. حاج احمد نسبت به شهدا و خانوادههای محترمشان احترام خاصی قایل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا میرفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانوادههای این عزیزان تلاش میکرد و در غم فراق همرزمانش میسوخت. نقل میکنند: هنگامی که بر مزار شهید جهانآرا حاضر میشد، آنچنان از خود بیخود میشد که تا ساعت ها بیوقفه اشک میریخت و با روح بلند او نجوا میکرد. برادر دیگری نقل میکند:شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب(س) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر به سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سئوال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند، گفته بود: از سر شب داشتم در فراق برادران شهیدم، مخصوصاً شهید محمد توسلی اشک میریختم. به عمه سادات متوسل شدم، تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی بر تن، کنارم آمد و ایستاد و گفت: پسرم! بیتابی نکن، لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.
نحوه اسارت
در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی،مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک – توسط آدمربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو گروگان گرفته شده و پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند،که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست. درحالی که همرزمان آن مهاجر الیالله، مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از او و همرزمانش برسد...
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/4/14 ساعت 7:50 عصر موضوع انقلاب و دفاع مقدس | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت