سردار شهیدعبدالرضا معصومی درسال 1339درشهرستان بهبهان درخانواده اصیل,متدین ومستضعف چشم به جهان گشود . بعدازمدتی خانواده ایشان به امیدیه نقل مکان نمودند .شهید در دوران کودکی فردی بسیارفعال وپرجنب وجوش بودندورابطه بسیارعمیق عاطفی بین شهید ومادرش به وجود آمده بود.

شهیدازدوران کودکی درکنار تحصیل درتامین معاش خانواده تلاش می نمود وماحصل کارش رادراختیارخانواده می گذاشت . درایام نوجوانی به مسجدگام نهاد وباشرکت در مراسم مذهبی وکلاس های مذهبی درصدد یافتن گمشده خویش بود .

دوران جوانی ایشان مصادف باتحولات انقلاب اسلامی واوج مبارزات مردم با رژیم شاه بود .ایشان به همراه سایر دوستان خود درمسجددرمسجدحجت(عج) وکتابخانه امام صادق(ع)با شرکت درفعالیت های ضدرژیم نقش مهمی درآگاهی ومبارزات منطقه داشت .

برادرپورعطایکی از دوستان شهیدنقل می کند: درماه محرم سال56 همزمان بااوج گیری مبارزات مردمی تصمیم گرفتیم هنگام برپایی مراسم سخنرانی وسوگواری امام حسین (ع) علیه رژیم شاه شعار بدهیم واین درحالی بود که جاسوسا ت وماموران ساواک کلیه تجمعات را به شدت  نظارت می کردند . قراربراین بود دربین روضه باخاموش نمودن فیوزبرق مسجد علیه رژیم شاه شعاردهیم ولی پس ازخاموشی هیچکس جرات شعار دادن نداشت.  ولی شهیدمعصومی باگفتن شعار مرگ برشاه همه را به جای خود میخکوب کرد . پس از آن ماموران ساواک اقدام به بستن درب مسجدنمودند ولی بچه هاموفق شدند شهید معصومی را فراری دهند .شهیدمدتی در نانوایی یکی ازاهالی محل مخفی شد وبعداز مدتی بهبهان فرارنمود . ماموران رژیم با ارعاب حاضرین هویت شعاردهنده رامشخص وبامراجعه وضرب وشتم پدرشهید از ایشان تعهد گرفتند که پس از مراجعه ایشان راتحویل ساواک بدهند .

ازجمله فعالیت های شهید وسایرجوانان مسجدحجت(عج) پخش اعلامیه ها ورساله امام خمینی(ره) بود . با پیروزی انقلاب اسلامی شهید ودوستانش با تشکلیل انجمن  اسلامی امیدیه علیا وظیفه حفاظت از مردم ومبارزه با گروهک ها و مقابله با تهاجم تفکرات الحادی را عهده دار شدند .

دوران خدمت سربازی شهید همزمان با جنگ تحمیلی بود . وایشان با توجه به فرمان امام مبنی برتقویت سپاه پاسداران به عضویت در سپاه منطقه در آمدند پس از مدتی جهت انجام ماموریت به کردستان اعزام شدوبه مدت دوسال به دفاع از مردم مظلوم کردستان در مقابل رژیم بعث صدام وحزب کومله کردستان پرداخت .

برادر شهیدنقل می کند : مدتی از شهادت رضا گذشته بود که عده ای از اهالی مریوان کردستان به منزل آمدند وپس از گریه فراوان ابراز داشتند که شهیدمعصومی طی که مدتی که درمریوان مشغول خدمت بود درکمک به  فقرا وانجام انجام کارهای زیربنایی نظیر ساخت پل و.. خدمات فراوانی به منطقه نموده است . آنجا که متوجه شدیم  که ایشان چرا خدمت در کردستان به خدمت در منطقه خودترجیح می دهد . آری او نمی خواست کسی از کارهای مخلصانه اش خبر دار شود . در همین ایام او در کردستان مجروح شد و جهت مداوا به بیمارستان ولیعصر(عج) تهران اعزام شد.

این شهیدسرافراز در سال 1363 با یکی از آشنایان خود ازدواج نمود ودر هنگام عقدشرط نمود که کسی نباید مانع حضور او در جبهه شود . بحمدالله ثمره این ازدواج دختری به نام زینب وپسری به نام حسین می باشد .

صله ی رحم , مهربانی , کمک به ضعفا ومستمندان , احترام به والدین , دوری ازریا , دینداری ونماز شب ازجمله خصلت های شهید می باشد .

 

1.        مسئولیت های شهید درزمان جنگ :

2.       مسئولیت پاسگاه شهرمریوان .

3.       مسئولیت درسپاه پاسداران شهرستان امیدیه (آغاجری).

4.       مسئول تداراکات تیپ امام حسن(ع).

5.       شرکت در عملیات های مختلف از جمله بدر , خیبر با عنوان مسئول دسته و ... .

6.       مسئول پرسنلی ومعاون پادگان شهیدحبیب الهی اهواز .

 

سرانجام در تاریخ 22 بهمن سال 64 هنگام عملیات والفجر 8 در منطقه فاو – محور ام الرصاص – در حالی که می خواست به عنوان بسیجی ناشناس در میدان نبرد حاضر شود . توسط مسئولین شناخته می شود و با قبول مسئولیت معاونت گردان جعفرطیار . در حالی که سعی داشت رزمندگان اسلام را به سمت دیگر خط هدایت کند  مورد اصابت گلوله مزدوران فریب خورده استکبار قرار می گیرد و به آرزوی دیرین خود می رسد تا خستگی زندگی مادی را باطراوت زندگی اخروی معاوضه  نماید . روحش شاد وراهش پررهرو باد .

 

خاطراتی از شهید

نوشته شده در ساعت 9:46 شماره پست: 18

از زبان برادر شهید:

پس از عملیات خیبرزنگ منزل به صدا در آمدوفتی در را باز کردیم  . دیدیم شهید با لباس خاکی از عملیات برگشته ولندکروزش را پارک نموده است . پس از احوال پرسی غمی عجیب  را درچهره اش مشاهده نمودم .  ایشان گفتند  : دادا ش آماده باش   به مسجد جهت نماز مغرب برویم . وقتی وضو را گرفتم رضا را ندیدم . از مادر پرسیدم رضا کجاست ؟ مادر گفت حتما به مسجد رفته . در مسجد بچه ها مرتب سراغ رضا را می گرفتند و می گفتند : ماشین رضا دم در خانه بود مگر از عملیات برگشته ؟ خلاصه آن شب در مسجد او را ندیدم و به خانه برگشته واتاق را گشتم . وقتی چراغ اتاق بالا را روشن کردم دیدم صورت رضا از شدت اشک خیس شده بود .  گفت داداش چراغ را خاموش کن  . گفتم چه شده ؟  گفت : اکثر بچه هاشهیدشدند .حبیب (برادرزن شهید )  هم جلوی چشم خودم شهید شد ؛ ولی من شهید نشدم . آری اگر من هم لیاقت داشتم شهید می شدم .

 

اززبان روحانی پادگان شهید حبیب الهی :

چند روز قبل از شهادتش نزد من آمد و گفت : حاج آقا ! خواب دیدم که ماری سیاه به پیشانیم نیش زده و نیشش از پشت سرم بیرون آمده  . گفتم انشاالله خیر است .آری هنگام شهادتش گلوله سیمینوف دشمن بعثی پیشانی نورانی اش را شکافت واز پشت سرش بیرون آمد  تا سومین وصیت نامه اش  ؛آخرین وصیت نامه اش  باشد  وخداوندخواست تا به بگوید بنده من اگر در عملیات بدر وخیبر تورانزد خود نبردم . خواستم تا بر پیشانیت . مهر بندگیت را ببینم و خون ترا آن چنان که در وصیت نامه نوشته ای آبیاری کننده در خت انقلاب قرار دهم .

 

از زبان برادر رزمنده رضا بهبهانی :

شهید معصومی در یکی از عملیات ها فرمانده ما بود ویک سنگر  تیربار عراقی, مدام از ما شهید ومجروح می گرفت . در این موقع شهید معصومی  خودشجاعانه پیش رفت و مدتی نگذشت که سنگر را تصرف نمود وتیربار را با خود آورد .

از زبان یکی همرزمان شهید :

شهید معصومی را چند روز قبل از شهادتش دیدم پس از احوال پرسی رو به من کرد وگفت : من در فلان روز و در فلان منطقه شهید می شوم  . بعد از چند روز این پیشگویی دقیقا رخ داد .



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/10/7 ساعت 12:57 عصر موضوع شهید عبدالرضا معصومی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت