پرسش: اگر على(علیه السلام) خلیفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلى الله علیه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتى که خاص خود او بود، قیام به حق ننموده و سکوت اختیار کرد و بعد از مدتى نیز بیعت نمود؟
پاسخ: این یک اصل و قاعده کلى است که آنچه را انبیا و اوصیاى الهى، مطابق دستورات پروردگار، وظیفه خود تشخیص دهند، عمل مى نمایند.
على(علیه السلام) نیز که خاتم الاوصیا و خیرالوصیین است از این قاعده مستثنى نیست.
بنابراین نمى توان به ایشان ایراد گرفت که چرا قیام به شمشیر ننموده است، بلکه باید علت این سکوت را جویا شد.
با مراجعه به تاریخ انبیا، مى توان موارد مشابهى را یافت که همانند على(علیه السلام)چاره اى جز سکوت نداشته اند.
قرآن مجید، شرح حال نوح پیامبر را چنین مى گوید: } فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر{; «به درگاه حق تعالى دعا کرد که بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا یارى نما».
(1) در سوره مریم نیز خداوند از زبان ابراهیم مى گوید: وقتى از عمویش «آزر» استمداد طلبید و از او پاسخ منفى شنید، گفت: } وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّی{; «از شما و بت هایتان دورى نموده، کنج عزلت اختیار کرده و پروردگارم را مى خوانم.
»(2) امام فخر رازى در جلد پنجم تفسیر خود مى گوید: «منظور ابراهیم از کلمه اعتزلکم، جدا شدن و دورى جستن از مکان و روش آن ها است.
»
در تاریخ آمده است که بعد از آن، حضرت ابراهیم از بابل به سوى کوه هاى فارس مهاجرت کرد و هفت سال در اطراف آن کوه ها زندگى کرد و کنج عزلت برگزید.
سپس دوباره به بابل برگشت و با شکستن بت ها دعوت خویش را آشکار نمود.
در سوره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ-----------------------ـ
1 .
قمر (54): 10
2 .
مریم (19): 49
-----------------------------------------------------------------

 

قصص نیز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسى را چنین بیان مى کند: } فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ{از شهر و دیار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از این قوم ستمکار نجاتم ده.
»(1) همچنین در سوره اعراف، جریان قوم بنى اسرائیل را که در غیاب حضرت موسى ـ با فریب سامرى ـ گوساله پرست شدند و سکوت حضرت هارون را بیان مى کند.
بالاخره خداوند در جاى دیگرى از قرآن مجید مى فرماید: ; } وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی{ از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اى جان برادر و اى فرزند مادرم! آن ها مرا خوار و زبون داشتند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند.
»(2) هارون که خلیفه حضرت موسى بود در مقابل فریبکارى سامرى ـ که مردم را منحرف و گوساله پرست کرده بود ـ قیام نکرد و دست به شمشیر نبرد.
قبلاً گفتیم که رسول الله(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام) را نیز به منزله هارون براى خود مى دانست.
بنابراین وقتى در مقابل کار انجام شده اى قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پیشه کرد.
زمانى که به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بیعت گیرند، خود را به قبر پیامبر رساند و همان کلمات هارون را به پیامبر فرمود: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی{; این امت مرا تنها گذارد و ضعیف نمود و نزدیک بود مرا بکشند.
»(3)
به طورى که ابن مغازلى ـ فقیه شافعى ـ و خطیب خوارزمى در مناقب نقل کرده اند، این واقعه هم براى پیامبر و هم براى على(علیه السلام)، قابل پیش بینى بود و حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)آن را این چنین به امام على(علیه السلام) تذکر داده بود:
«این امت از تو کینه ها در دل دارد و به زودى بعد از من آنچه را که در دل دارند ظاهر مى سازند.
من تو را به صبر و بردبارى سفارش مى کنم تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت کند.
» امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز الزام خود به سکوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه(علیها السلام) در قضیه غصب فدک یادآورى مى کند.
در آن زمان حضرت فاطمه(علیها السلام) پس از


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
قصص(28): 21
2 .
اعراف (7): 150
3 .
اعراف (7): 149
----------------------------------------------------------

آن که حقش را غصب کردند و نومیدانه به خانه برگشت، به امام على(علیه السلام) گفت: «چون جنین در شکم مادر، پرده نشین و چون متهم و مظنون، در کنج خانه پنهان گشته اى! پس از آن که شاه پرهاى بازها و عقاب ها را در هم شکستى، اینک از پرهاى مرغان ضعیف، عاجز شده اى و قدرت توانایى بر آن ها را ندارى!! اینک پسر ابى قحافه ـ ابوبکر ـ عطاى بخشیده پدرم و قوت و معیشت فرزندانم را به زور مى ستاند.
با من دشمنى و در سخن گفتن مجادله مى کند و... .
»
پس از پایان خطابه حضرت فاطمه(علیها السلام)، امام با صبر و حوصله با پاسخ کوتاهى، دلیل سکوت خو را چنین بیان مى کند: «من در امر دین و احقاق حق تا جایى که ممکن بود، کوتاهى نکرده ام.
آیا مایلى که این دین، باقى و پایدار بماند و نام پدرت دائم در مناره مساجد برده شود؟» فاطمه پاسخ داد: به راستى این منتهاى آمال و آرزوى من است.
سپس على(علیه السلام) گفت: «بنابراین باید صبر و تحمل کنى که پدرت خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله) چنین سفارش نموده و گرنه من، قدرت آن را دارم که حقت را بگیرم.
ولى بدان! که آن وقت دیگر دین محمد(صلى الله علیه وآله) از میان ما رخت بر مى بندد.
پس براى خدا و حفظ دینش صبر کن که ثواب آخرت براى تو، از برگرداندن حق غصب شده ات بهتر مى باشد.
»
همین مطلب را امام با بیانى دیگر به ابوسفیان فرمود: پیامبر ابوسفیان را براى جمع آورى صدقات به بیرون از مدینه فرستاده بود و او پس از رحلت پیامبر به مدینه بازگشت.
زمانى که مطلع شد ابوبکر زمام امور خلافت را به دست گرفته است، نزد على(علیه السلام) رفت و گفت: «چنانچه بخواهى مدینه را از سواره و پیاده بر علیه ابوبکر پر مى کنم.
» امام على(علیه السلام)در پاسخ وى گفت: «دیر زمانى است که تو در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمین هستى، ولى کارى از پیش نبرده اى.
ما را به سواره و پیاده تو نیازى نیست.
» امام سپس ادامه داد: «تو در پى انجام کارى هستى که ما اهل آن نیستیم.
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)با من عهدى نموده است که من بدان پاى بندم.
»(1) ملاحظه مى شود که امام در اینجا نیز دلایل سکوت خود را به روشنى بیان مى دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص44
------------------------------------------------------------


ابراهیم ابن محمد ثقفى، ابن ابى الحدید و على بن محمد همدانى آورده اند: وقتى که طلحه و زبیر بیعت خویش با امام را شکستند و به سوى بصره حرکت کردند امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مردم خواست در مسجد جمع شوند و در اجتماع آنان خطبه اى خواند.
پس از حمد و ثناى پروردگار، دلایل سکوت بیست و چند ساله خود را چنین اظهار نمود: «پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ما اهل بیت عترت، خویشان و اولیاى حضرت مى دانستیم که سزاوارترین و محق ترین افراد به رتبه و مقام ایشان هستیم.
مشکلى هم براى رسیدن به حق و خلافت نداشتیم.
گروهى، دست به دست یکدیگر داده و خلافت را از ما گرفته و به دیگرى دادند.
به خدا سوگند که چشم ها گریان، دل ها آزرده و سینه هایمان از خشم و کینه و نفرت این کار پر بود.
اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود ـ که به کفر و قهقرا بر گردند ـ به خدا قسم که هر لحظه خلافت را تغییر مى دادم.
لکن سکوت اختیار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا این که مسلمانان خود با من بیعت نمودند و... .
»(1)
بنابراین، سکوت و تسلیم اجبارى آن حضرت به خلافت ابوبکر و عمر، دلیل بر رضایت ایشان نبوده و صرفاً به جهت حمایت از دین اسلام بوده است.
مساعدت ایشان به خلیفه اول و دوم نیز، هرگز به معناى تأیید آن ها نبوده است، بلکه در حقیقت، مساعدت به دین مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام على(علیه السلام) این مطلب را در نامه خود به اهالى مصر که توسط مالک اشتر، ارسال شد یادآورى نموده است.
ترجمه قسمتى از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید چنین است «.. چون رسول الله(صلى الله علیه وآله)درگذشت، مسلمانان براى خلافت نزاع کردند.
به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمى کرد و باور نمى کردم که عرب، پس از ایشان و با وجود آن همه سفارشات پیغمبر و نصوص آشکار، خلافت را از اهل بیت و خاندانش گرفته و به دیگرى واگذارد، و آن را از من دریغ ورزد.
آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براى بیعت با ابوبکر بود.
ابتدا دست


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
بحار الانوار، ج 32، ص111 ; الکافئه، ص19 ; شبهاى پیشاور، ص840 «و خشنت و اللّه الصدور، و ایم اللّه لو لا مخافة الفرقة من المسلمین أن یعودوا إلى الکفر، و یعود الدین، لکنّا قد غیّرنا ذلک ما استطعنا، و قد ولی ذلک ولاة و مضوا لسبیلهم و ردّ اللّه الأمر إلیّ، و قد بایعانی و قد نهضا إلى البصرة لیفرّقا جماعتکم، و یلقیا بأسکم بینکم».
-------------------------------------------------------------


خود را از بیعت نگه داشتم تا آن که دیدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و مى خواستند دین محمد(صلى الله علیه وآله) را از بین ببرند.
پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه و شکافى در دین افتد که مصیبت و اندوه آن در مقایسه با از دست دادن حکومت و ولایت بر شما بیشتر است (که کالاى چند روزه اى است و آنچه به دست آید مانند سراب از دست رفتنى است).
لذا در میان آن همه پیشامدها و تبهکارى ها برخاستم، تا جلو آن تبهکارى ها و نادرستى ها گرفته شد و از میان رفت و دین آرام گرفت.
»(1)
ابن ابى الحدید، شیخ محمد عبده و شیخ محمد خضرى نقل مى کنند که ایشان در قسمتى از خطبه شقشقیه مى فرماید: «پسر ابى قحافه در حالى که مى دانست موقعیت من براى خلافت به سان محور وسط آسیا مى باشد، خلافت را چون پیراهن به تن کرد... پس من جامه خلافت را رها کرده و در کار خود اندیشیدم که آیا بدون دست (یار ویاور) حمله برده و حق خود را بستانم یا آن که بر ظلمت (کورى و گمراهى خلق) صبر کنم تا پیران فرتوت; جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشند تا خدا را ملاقات کنند.
هنگامى که تشخیص دادم خردمندى در صبر کردن است، در حالى که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و میراث خود را به غارت و تاراج رفته مى دیدم، صبر نمودم... .
»
ایشان در خطبه دیگرى که براى اصحاب خویش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابى بکر ایراد نمود، در قسمتى از آن دلایل امتناع از بیعت ابوبکر را چنین بیان نمود «.. من دست نگه داشتم، چون خود را براى تصدى این منصب از ابوبکر شایسته تر


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شرح نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 ; شبهاى پیشاور، ص841 «قسمتى از نامه امیرالمؤمنین به اهالى مصر ـ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِْسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّام قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ».
-------------------------------------------------------------

مى دیدم.
مدتى این چنین گذشت و دیدم که گروه هایى از اسلام برگشته و به آیین محمد(صلى الله علیه وآله) پشت نهادند.
آنان در پى نابودى دین خدا و امت محمد(صلى الله علیه وآله) بودند.
پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمین برنخیزم، شکافى در آن پدید آید که مصیبت آن برایم از مصیبت از دست رفتن ولایت بر شما ـ که متاع چند روزه دنیا بود و چون سراب از بین رفتنى و چون ابر ناپایدار است ـ بزرگتر بود.
لذا نزد ابوبکر رفته و با او بیعت نمودم، و بر رفع آن فتنه ها و تنگناها همت گماردم تا این که باطل از بین رفت و کلمه الله برترى یافت; گرچه کافران را خوش نیامد.
»(1) ایشان درباره بیعت با عثمان چنین مى فرماید: «از روى اکراه با او بیعت نمودم و این مصیبت را در راه خدا به حساب آوردم.
به اطراف خویش نگریستم، یار و یاورى و مدافعى جز اهل بیت خویش براى خود نیافتم.
از این که آن ها را در کام مرگ افکنم دریغ نمودم و خار در چشم، دیده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را که تلخ تر از زهر بود، فرو خوردم.
مصیبتى که در دل، دردناک تر از ضربه کارى بود تحمل نمودم.
»(2) بنابراین قیام نکردن و دست به شمشیر نبردن، و بیعت با خلفاى اول و دوم، وظیفه اى بود که على(علیه السلام) تشخیص داد.
نگرانى از زوال دین، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلى و در نتیجه غلبه یهود و نصارى و مشرکین بر جامعه نو ظهور مسلمین، دلیل اصلى سکوت آن حضرت بود.
از آنجایى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)ایشان را از این جریان با خبر کرده بود، که اصل دین از بین نمى رود و مثل آفتابى است که ممکن است مدتى در پس ابرها پنهان بماند، دین محمد(صلى الله علیه وآله) نیز ممکن است مدتى در پس پرده جهل و عناد باقى بماند ولى، عاقبت آشکار و هویدا مى گردد.
لذا به اقتضاى مصلحت دین، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد.
از طرفى نهال نو پاى اسلام را با مساعدت هاى خویش آبیارى نمود و فرصت را از دشمن گرفت.
در پاسخ به عده اى که مى گویند «اگر این شیوه، مصلحت اسلام و مسلمین بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
الغارات ; شبهاى پیشاور، ص842 ; شرح ابن ابى الحدید، ج6 ، ص95
2 .
الغارات ; شبهاى پیشاور، ص843

 

--------------------------------------------

پیغمبر نیز ایشان را مطلع ساخته بود، چرا از همان ابتدا این تشخیص را نداد و یا در همان ابتدا بیعت نکرد؟» باید گفت: بدان جهت مدتى را صبر کرد و در عین حالى که دست به شمشیر نبرد، از بیعت اجتناب نمود تا در مناظرات و مجالس، به اثبات حق و حقوق اهل بیت و خاندان پیامبر بپردازد; تا حق و حقیقت بر همگان معلوم گردد، و دیگران نیز دریابند که بر حسب اجبار، به بیعت تن داده و رضایت قلبى ندارد.
روشن است اگر از ابتدا ایشان از روى اجبار و بدون روشنگرى با خلیفه اول بیعت مى کرد، الان دیگر راه دفاع از اهل بیت بسته بود و چه بسا شیعه اى وجود نداشت تا بدین شبهات پاسخ دهد.
امام على(علیه السلام) در جاى دیگرى در پاسخ به خوارج که مى گفتند: «على وصى پیامبر بود اما نتوانست و وصایت را ضایع نمود!» فرمود: «این شما بودید که توصیه پیامبر را نادیده گرفتید و دیگران را بر وصى او، مقدم دانستید و زعامت و رهبرى را از من دریغ داشتید.
آیا نمى دانید که اوصیا وظیفه ندارند مردم را به خود دعوت کنند، اما انبیا که خداوند آن ها را به رسالت بر مى گزیند باید مردم را به سوى خود دعوت نمایند.
لیکن چون «وصى» معرفى شده است نیازى به دعوت مردم به سوى خود ندارد و هر کس به خدا و رسولش ایمان آورده است، باید توصیه پیامبر را با جان و دل اطاعت کند.
» ایشان ادامه دادند: «پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) درباره من فرموده است «یا علی أنت بمنزلة الکعبة تُؤتى ولا تأتی»;(1) یا على! تو نسبت به من همچون کعبه هستى که مردم باید نزد آن روند ،نه این که کعبه نزد آن ها رود.
» حال اگر مردم حج را ترک کنند، این کار خدشه اى به جایگاه بیت الله الحرام نمى رساند، بلکه مردم به خاطر ترک زیارت خانه خدا، معصیت مى کنند زیرا خداى تبارک و تعالى، خانه خود را به مردم معرفى نموده و تردیدى در آن نیست; لذا زیارتش بر کسانى که استطاعت دارند واجب شده است.
»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
اسد الغابه، ج4، ص36 ; تاریخ دمشق، ج2، ص407 ; مناقب ابن مغازلى، ص106، حح149 ; المسترشد محمّد بن جریر طبرى، مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص38 ; ینابیع المودّة، ج2، ص85 ، کنوز الحقایق.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/12/10 ساعت 10:28 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع)، دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت