سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چرا همه به یک اندازه عقل و اختیار دارند؟

   اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، پس چرا در برخی صفات مثل اختیار یا عاقل بودن با هم اشتراک دارند؟

باید توجّه داشت که وقتی گفته می شود هر موجودی تنها یک مرتبه از وجود را اشغال کرده ، به این معنی نیست که مثلاً مرتبه ی دهم وجود ، فاقد کمالات مرتبه ی نهم می باشد ؛ بلکه هر مرتبه از وجود ، کمالات تمام مراتب پایین تر از خود را داراست ولی از نقایص آن منزّه می باشد. لذا گیاه تمام کمالات وجودی جمادات را دارا بوده ، افزون بر آنها دارای حیات و رشد و نموّ و تولید مثل نیز می باشد. حیوان نیز در عین داشتن کمالات جمادات و گیاهان ، دارای کمالی به نام حرکت ارادی و شعور و احساس می باشد. همچنین انسان ، همه ی کمالات موجودات مادون خود را داراست ولی افزون بر آنها از نفس عاقله نیز برخوردار است ؛ و تفاوت اساسی افراد انسانی در شدّت و ضعف و نحوه ی ظهور همین نفس عاقله می باشد. به عبارت دیگر ، نفس عاقله و ناطقه ی انسانی مرتبه ای از وجود است که خود دارای مراتب فراوانی است و هر کسی در مرتبه ای از آن مستقرّ می باشد. امّا انبیاء و ائمه (ع) تمام کمالات جمادات و گیاهان و حیوانات و انسانها را دارا بوده ، افزون بر آنها دارای نفس قدسیّه نیز می باشند ، که به واسطه ی آن دارای مقام عصمت بوده نائل به دریافت وحی یا الهام الهی می شوند. و البته نفس قدسیّه نیز مراتبی دارد که تفاوت مقام انبیاء ناشی از آن می باشد. « مفضل بن عمر گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم راجع به علم امام علیه السلام به آنچه که در اطراف زمین است، با اینکه خودش در میان اتاقى‏ نشسته و پرده‏اش انداخته است. فرمود: اى مفضل! خداى تبارک و تعالى در پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله پنج روح قرار داد: روح حیات که با آن بجنبد و راه رود ؛ روح قوه که با آن قیام و کوشش کند ؛ روح شهوت که با آن بخورد و بیاشامد و با زنان حلال خود نزدیکى کند ؛ روح ایمان که با آن ایمان آورد و عدالت ورزد ؛ روح القدس که با آن بار نبوت را بر دارد. چون پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله وفات کند، روح القدس از او به امام منتقل شود و روح القدس خواب و غفلت و یاوه‏گرى و تکبّر ندارد ولی چهار روح دیگر خواب و غفلت و تکبر و یاوه‏گرى دارند و به وسیله روح القدس همه چیز درک مى‏شود.» (الکافی، ج‏1، ص272 )

پس انبیاء و ائمه (ع) به واسطه ی مرتبه ی خاصّ خودشان که روح القدس است ، عصمت و علم غیب داشتند و به واسطه چهار روح دیگر ، با دیگران در صفات بشری شریک بودند. لذا فرمودند: « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَی‏ ـــــ غیر از این نیست که من هم بشرى هستم مثل شما که به من وحى مى‏شود.» (الکهف:110) یعنی در مراتب بشری با شما شریک ، ولی در مرتبه ی نبوّت از شما متمایزم.

پس هر آنچه از صفات کمال در جماد و گیاه و حیوان است ، در انسان نیز وجود خواهد داشت و هر آنچه از کمالان در این چهار گروه باشد ، در انبیاء نیز خواهد بود. پس انبیاء عاقلند همچون انسانها و اراده دارند مانند جنبندگان و اختیار دارند مانند همه ی موجودات عالم. چرا که در منطق قرآن کریم تمام خلائق ، حتّی جمادات هم ، مختارند. « ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ ــــــ سپس به آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود؛ به آن و به زمین فرمود: بیایید خواه از روى طاعت و رغبت و خواه از روی کراهت و بی رغبتی! آن دو گفتند: ما مى‏آییم از روى طاعت و رغبت.» (فصلت:



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در چهارشنبه 90/1/24 ساعت 12:8 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


چرا خداوند قادر متعال همه ی موجودات را در عالیترین حدّ وجود نیاف

اوّلاً: گفته شد که خدا یک وجود بیش نیافریده است ؛ چرا که طبق براهین فلسفی ــ که مجال ذکرش نیست ــ از وجود واحد محض ، جز یک معلول محال است صادر شود ؛ و آن یک وجود که از خدا صادر شده ، وجود کلّ عالم هستی است ؛ لکن این وجود ، در ذات خود دارای مراتب می باشد و هر مرتبه از آن اختصاص به یک موجود خاصّ دارد. پس با نظر به اینکه مخلوق تامّ الهی در حقیقت یک پیکر واحد به نام عالم خلقت است ، اساساً سوال از تبعیض مورد ندارد  .

در این نگاه ـ با اندکی تسامح ـ می توان چنین گفت که ، کلّ عالم ، مثل یک پیکر انسانی است که موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند. بر این اساس ، گفته می شود: نبود یکی از موجودات با تمام مشخّصات منحصر به فرد خودش به معنی نقص کلّ عالم است. تک تک ما انسانها نیز از اجزاء این پیکره ی عظیم عالم هستیم ؛ لذا وجود ما هم با مشخّصات مخصوص به خودمان ، برای عالم ضروری است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم متفاوت با موجود دیگر است . برخی به منزله ی روح و جان عالمند ، برخی همچون قلب عالمند ، برخی دیگر بسان دست و پای عالمند و برخی نیز چون مو و ناخن عالم می باشند .از دید عرفان و حکمت متعالیه ، انسان کامل ، روح و جان عالم و فرشتگان قوای وجودی او هستند که عالم هستی را اداره می کنند و مدبّرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل. بنا بر این ، این سوال که چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده؟ مثل این است که پرسیده شود: چرا خدا تمام اعضاء بدن را مغز نکرد؟ یا چرا خدا تمام اعضاء بدن را روح نیافرید؟ روشن است که اگر خدا چنین می کرد دیگر انسانی در کار نبود. در آن صورت انسان تنها یک مغز دارای روح یا فقط صرف روح بود. پس اگر بنا بود خدا تمام اجزاء عالم را بسان هم بیافریند ، در آن صورت باید یک موجود بدون مراتب و بدون اجزاء می آفرید ؛ که در آن صورت چیزی به نام عالم خلقت نیز وجود نداشت. پس عالم بودن عالم به همین تفاوتهاست.

ثانیاً : اگر با نگاه جزء نگر نیز به عالم خلقت نگاه کنیم باز همان مشکل پیش گفته ظهور خواهد کرد. یعنی اگر بنا بود که خدا تک تک موجودات را در یک سطح وجودی بیافریند در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها باید یک موجود می آفرید و آن یک موجود ، وجود پیامبر اکرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عالیترین حدّ وجودی باشند ، پس باید همه از هر جهت عین پیامبر (ص) می بودند و لازمه ی این امر آن است که همه ی موجودات بر هم منطبق شده و یک وجود شوند. همانگونه که اگر بنا بود خدا همه ی اعداد را در یک رتبه قرار دهد در آن صورت دیگر عددی وجود نداشت ؛ چون عدد بودن عدد به این است که کثرت داشته باشد ؛ و کثرت زمانی حاصل می شود که تفاوت وجود داشته باشد



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/1/23 ساعت 11:30 صبح موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


شبهه ای بر ستاریت خدا

اینکه امام زمان و دیگر امامان بر احوال مردم و حتی اسرار انها باخبر و هر هفته تمام اعمال مردم بر امام عصر عرضه می شود آیا این با ستار عیوب بودن خداوند منافات ندارد


پاسخ :
1ـ محدوده و متعلّق ستّاریّت خدا
انسان از نقایص و عیوب خود ناراحت و غمگین می شود چرا که فطرتاً کمال طلب است و نقص و عیب در مقابل کمال است؛ لذا انسان فطرتا دوست دارد که کامل باشد و دیگران نیز او را به وصف کمال بشناسند ؛ و چون این حس فطری ، ریشه در روح دارد در همه ی عوالم، وجود خواهد داشت. در عالم طبیعت بسیاری از نقایص و عیوب روحی و اخلاقی انسانها در پشت پرده ی عالم ماده پنهان است و خداوند متعال آن را از بسیاری از مردم پنهان کرده است؛ حتی از برخی از روایات استفاده می شود که بسیاری از قبایح انسان مؤمن از برخی از فرشتگان نیز مستور است. امام صادق(ع) فرمودند: « هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه صورتی مثالی در عرش دارد وقتی شخص مشغول رکوع وسجود و مانند آن می شود صورت مثالی او نیز در عرش مشغول همان اعمال می شود و در این هنگام ملائک او را در عرش می بینند و بر او صلوات می فرستند و استغفار می کنند و زمانی که بنده ی مؤمن مشغول گناه می شود، خدا بر صورت مثالی او پوششی می افکند تا ملائک مطلع نشوند و این است تأویل « یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» » (بحارالانوار، ج54 ص354)
همین طور از روایات استفاده می شود که خداوند متعال گناهان توبه کنندگان را ، هم در دنیا و هم در آخرت ، می پوشاند. امام صادق(ع) فرمودند: « زمانی که بنده توبه نصوح کند خدا او را دوست می دارد ؛ پس عیوب او را در دنیا و آخرت می پوشاند. راوی از امام می پرسد: خدا چگونه می پوشاند؟ امام می فرمایند: خدا گناهان او را از یاد دو ملکی که گناهان او را می نویسند، می برد و به اعضاء او وحی می کند که گناهان او را کتمان کنید و وحی می کند به اماکن زمین که کتمان کنید آنچه را که از گناه در شما انجام می داد، پس او خدا را ملاقات می کند در حالی که هیچ چیزی نیست که بر گناه او گواهی دهد.»(کافی، ج2، ص430 و 431)
از این گونه روایات استفاده می شود که خداوند متعال نسبت به مؤمنان، هم در دنیا و هم در آخرت ستّارالعیوب است ؛ امّا نسبت به غیر مؤمنین خداوند متعال چنین تعهدی نداده است. خداوند متعال بسیاری از قبایح غیر مؤمنین را در دنیا مخفی می کند ولی آنگاه که بنده ی خدا از ستّاریت خدا مغرور شود و حرمت شکنی را از حدّ بگذارند و به خصوص شروع به ریختن آبروی بندگان کند، در این حالت بعید نیست که خدا نیز پرده از کار او بردارد و او را رسوا نماید ؛ و البته در آخرت به طور حتم پرده از کارش گشوده خواهد شد؛ و در واقع این خود شخص است که با کناره گیری کامل از عبادت خدا پرده ی ستّاریّت خدا را کنار می زند ؛ و خود را رسوا می سازد. بنابراین در عین اینکه آخرت یوم تبلی السرائر است و اسرار در آن روز فاش می شوند ولی گناهان مؤمنان مکتوم می ماند و خدا آن را حتّی از ملائک نیز مخفی می کند واین خود پاداشی برای مومنان است. حتی از برخی روایات استفاده می شود که خداوند متعال بعد از ورود مؤمنان به بهشت، گناهان گذشته ی آنها را از یاد خودشان نیز می برد تا از شرمندگی آن آزار نبینند.
حاصل کلام آنکه:
اوّلاً ستّاریّت خدا اختصاص به عالم دنیا ندارد ، بلکه در برزخ و آخرت نیز جاری است.
ثانیاً این ستّاریّت برای مومنان تضمینی است ؛ امّا برای غیر مومنان تضمینی نبوده مشروط است.
2ـ ستّاریّت خدا و چشم بصیرت خواصّ
باید دانست که شهود باطن افراد توسط بعضی اولیای الهی به معنی دریده شدن پرده ستّاریت نیست ؛ چون اولیای خدا با چشم الهی می نگرند و دیدن آنها عین دیدن خداست. اینها خودی ندارند تا ببینند ؛ بلکه اینها ـ اگر صاحب مقام قرب نوافل باشند ـ با چشم خدا می نگرند ؛ و اگر صاحب مقام قرب فرائض باشند ، خدا با چشم آنها می بیند. مقام عرفا، قرب نوافل است؛ و مقام معصوم، قرب فرائض.
چشم بصیرت یافتن، معلول نوعی تکامل برزخی و اشتداد یافتن روح است و چنین تکاملی ناشی از تخلّق به اخلاق الهی و به معنی مظهر اسماء الهی شدن است. شخص زمانی دارای چشم بصیرت می شود که از یک جهت مظهر اسمائی چون بصیر و عالم السّر و الخفیّات و امثال آن باشد و از جهت دیگر مظهر اسم ستّارالعیوب گردد. وقتی شخص به چنین مرحله ای از تکامل رسید، دیدن او با چشم الهی خواهد بود. چنین کسی می بیند ولی با بصیرت خدا؛ و می شنود با سمع خدا و عیب پوشی می کند با ستّاریت خدا. از این مقام تعبیر می شود به قرب نوافل. پیامبر(ص) فرمودند: همانا خداوند متعال می فرماید: « بنده ی من با نوافل (مستحبات ) و از سر اخلاص به من تقرّب می جوید تا اینکه من او را دوست می دارم؛ پس زمانی که او را دوست داشتم شنوایی او می شوم که با آن می شنود و بینایی او می شوم که با آن می بیند و دست او می شوم که با آن می گیرد؛ اگر از من چیزی بخواهد به او می دهم و اگر از من پناه خواهد او را در پناه خود می گیرم .»(ارشادالقلوب، ج1، ص91) و بالا تر از این مقام ،مقام قرب فرائض است که مختصّ به معصومین(ع) می باشد. در آن مقام، انسان چشم و زبان و دست خدا می شود ؛ یعنی خدا با چشم او می بیند و با گوش او می شنود نه اینکه او با بینایی خدا نظاره کند و با سمع الهی بشنود. امیراالمؤمنین(ع) فرمودند: « أنا عین الله و أنا یدالله و أنا جنب الله و أنا باب الله ـــ منم چشم خدا و منم دست خدا و منم جنب الله و منم درب خدا. » (کافی، ج1، ص145) دیدن چنین کسی دیدن خداست و شندیدن او شنیدن خداست؛ کما اینکه رضایت او رضایت خدا و غضب او غضب خداست. پیامبر (ص) فرمودند : « إِنَّ اللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یَرْضَى لِرِضَاهَا. ــــ خدا به خاطر غضب فاطمه غضب می کند و به خاطر رضایش راضی می شود.» (بحار الانوار ،ج21،ص279) البته این نکته نیز گفتنی است که صاحبان بصیرت ـ از گروه اوّل ـ همه چیز را نمی بینند ؛ و اگر خدا اموری را به آنها نشان می دهد حکمتی دارد و بسیاری از اوقات این امر به نفع خود صاحب عیب است ؛ چون در این حالت آن ولیّ خدا ، از آن جهت که طبیب نفوس است وی را درمان می کند ؛ حال یا با اطّلاع خود شخص یا بی اطّلاع او. همچنین گاه اولیاء از باطن افراد خبر می دهند تا مردم بدانند که در مرتبه ی بالاتر، خدا ناظر آنهاست. نیز این خبرها را می دهند تا برای شخص یقین حاصل گردد که امور غیبی حقّ است ؛ و ... .
پس دیدن امام(ع) عین دیدن خدا ، و دیدن خدا عین دیدن امام است. کما اینکه پذیرش امام عین پذیرش خدا و پذیرش خدا عین پذیرش امام است. اینان مظاهر تامّ اسماء الهی هستند و ستّاریّت خدا نیز در وجود این بزرگواران ظهور و بروز دارد. لذا با اینکه می بینند ولی کسی را رسوا نمی کنند مگر آنگاه که خود خدا اراده ی رسوا شدن کسی را کرده باشد. چرا که ستّاریّت خدا برای همه نیست؛ بلکه حدّ نصابی دارد که وقتی آن حدّ نصاب حاصل شد، خداوند متعال پرده از راز شخص برمی دارد. گاه برای مجازات شخص و گاه برای اینکه تنبیه شود و دست از عمل زشت خود بردارد.
آری امام مظهر اسماء الهی و چشم خداست؛ لذا فرمودند: « نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْه ــــ ماییم اسماء حسنای خدا ، که خدا عملی را از بنده ای نمی پذیرد مگر به سبب معرفت ما ؛ و به خدا سوگند ماییم آن کلماتی که آدم (ع) آن را از پروردگارش دریافت نمود ، پس به سوی پروردگارش بازگشت.» (بحارالأنوار،ج 25 ،ص4 ) ؛ همچنین فرمودند: « نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ ـــــ ماییم حجّت خدا؛ و ماییم درب خدا؛ و ماییم زبان خدا؛ و ماییم وجه الله؛ و ماییم چشم خدا در میان خلقش؛ و ماییم والیان امر خدا در میان بندگانش» (الکافی ،ج1 ، ص143 ) . و امیرالمومنین (ع) نیز فرمودند: « أَنَا عَیْنُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ ــــ منم چشم خدا؛ و منم دست خدا؛ و منم همسایه ی خدا؛ و منم باب الله»(الکافی ،ج1 ، ص143 )
در آخرت نیز معیار ثواب و عقاب و میزان اعمال، وجود امام معصوم می باشد ؛ لذا وجود مبارک امیر مومنان را قسیم النّار و الجنّة گفته اند. امیر مومنان (ع) خطاب به سلمان و ابوذر فرمودند: « ... یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ قَالَا لَبَّیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ قَالَ ع أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ بِإِذْنِ رَبِّی وَ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ بِإِذْنِ رَبِّی وَ أَنَا عَالِمٌ بِضَمَائِرِ قُلُوبِکُمْ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ أَوْلَادِی ع یَعْلَمُونَ وَ یَفْعَلُونَ هَذَا إِذَا أَحَبُّوا وَ أَرَادُوا لِأَنَّا کُلَّنَا وَاحِدٌ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ فَلَا تَفَرَّقُوا بَیْنَنَا وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا کَرِهْنَا کَرِهَ اللَّهُ ـــــــ ای سلمان و یا اباذر! من زنده مى‏کنم و مى‏میرانم به اجازه ی پروردگارم . من به شما خبر می دهم که چه می خورید و چه ذخیره در خانه‏هاى خود کرده‏اید به اذن پروردگارم. من از دلهاى شما مطلعم و ائمه از اولادم نیز همین کارها را می کنند و این اطلاعات را دارند هر وقت بخواهند و اراده کنند. چون ما همه یکى هستیم اوّل ما محمّد ، آخر ما محمّد و وسط ما محمّد است و همه ی ما محمّدیم ؛ بین ما جدایى نیندازید! ما وقتى بخواهیم ، خدا می خواهد و وقتى نخواهیم خدا نمی خواهد. پس واى بر کسى که منکر فضل و امتیازات و الطافى که خدا به ما عنایت کرده باشد » (بحارالأنوار ، ج26 ، ص6)



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/1/21 ساعت 12:12 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


چگونه اعتماد نفس خود را بالا ببریم؟

نکته :اگر خواهان این هستید که اعتماد بنفس خود را بدون غرور و کبر بالا ببرید،اگر خواهان پذیرش خود با همه ویژگی ها هستید و اگر خواهان این هستید که ظاهر دیگران در شما ایجاد تشویش و اضطراب نکند سعی نماید افکار خود را کنترل نماید.همانطور که می دانید ذهن آدمی کارگاه تولید فکر است که از منبعی به نام ضمیر ناخود آگاه سرچشمه می گیرد.ضمیر ناخود آگاه نمی تواند خوب را از بد و درست را از غلط تشخیص دهد ولی چنان قدرتی دارد که اگر از آن غافل شویم می تواند سرنوشت ما را بدست گرفته و آن را به هر جایی که دوست دارد ببرد.در حقیقت نوع و کیفیت زندگی اوست اندیشه ی زیبا و مثبت می تواند بهشتی در زندگی انسان بسازد همچنانکه اندیشه ی منفی و یأس آور می تواند جهنمی در زندگی او خلق کند انسانها همان خواهند شد که در اندیشه آنند.
محور اول: اعتماد به نفس به معناى باور کردن قابلیت انسانى خویش، روبه‏رو شدن فعال با رویدادهاى زندگى و انجام دادن درست وظایف است. بنابراین، اعتماد به نفس از درون فرد سرچشمه مى‏گیرد نه از بیرون. افرادى که از اعتماد به نفس کافى برخوردارند، استقلال عمل دارند و مسؤولیت پذیر و پیشرفت گرایند؛ ناکامى‏هاى زندگى را مى‏پذیرند؛ بر ایجاد رابطه با دیگران توانایند و از هرگونه گوشه‏گیرى دورى مى‏جویند. اعتماد به نفس دو رکن دارد: 1. شناخت استعدادها و توانایى‏ها ى خود 2. باور کردن این توانایى‏ها
در مرحله اول باید فرد به خودشناسى بپردازد و ابعاد وجود خویش را به خوبى ارزیابى کند. خداوند به هر کس استعدادى خاص داده است. سید بن طاووس بر این عقیده بود که هر انسان در زمینه‏اى نابغه است. هر فرد باید استعداد ویژه خود را بشناسد و آن را به کار بندد. پس از شناخت توانایى‏ها، طبعاً فرد آن‏ها را باور مى‏کند. مرحله بعدى براى کسب اعتماد به نفس، استفاده از این توانایى‏ها در حل مشکلات و پیشبرد امور است. در این جا قوت نفس لازم است. روان شناسان این امر را بُعد انگیزشى فرد مى‏نامند . همان طور که آگاهى از خویشتن مى‏تواند انسان را از هرگونه خیالبافى و افکار منفى درباره خود رهایى دهد و سمت کمال واقعى و اصلاح کاستى‏ها رهنمون گردد، عدم اعتماد به نفس مى‏تواند مانع شکوفایى قابلیت‏ها و خلاقیّت‏ها و ایفاى مسئولیت‏ها شود.
اکنون در پرتو شناخت مختصرى که درباره اعتماد به نفس و ویژگى‏هاى افراد معتمد به نفس به دست آمد، اشاره به بعضى از راهکارهاى عملى جهت تقویت این پدیده سودمند مى‏نماید.
1- از بیان اندیشه‌های خود نترسید
اعتماد به نفس سکه‌ای دو رویه است. یک روی آن افتخار، غرور، تحسین .و تمجید و بسیاری از نکات مثبت است. اما روی دیگرش ممکن است سرزنش، تمسخر و برچسب خوردن باشد. مهم این است که فرد از این احتمالات نترسد و قدرت ابراز عقیده‌اش را داشته باشد. باید به این باور برسیم که صرف موفقیت یا شکست ارزش انسان را تعین نمی‌کند بلکه تلاش و پایداری فرد است که به او ارزش می‌بخشد.
2- احساسات واقعی خود را بیان کنید
در روانشناسی مدرن، بیان احساسات نوعی توانایی و هوش به شمار می‌رود و از اصول اساسی روابط بین فردی است. بسیاری از ما وقتی بابت یک موضوع از دیگری دلخوریم خود‌خوری می‌کنیم و نمی‌توانیم رنجش و ناراحتی خود را با انتقادی ساده و صریح ابراز کنیم. درست به همین دلیل در شرایط عادی نیز از بیان احساس مثبتی که نسبت به دیگری داریم پرهیز می‌کنیم. زیرا نگرانیم که این تحسین، تمجید یا ابراز علاقه، در آینده و هنگامی که دوباره به هر دلیلی از فرد دلگیر شدیم برای ما شرایط نامناسبی ایجاد کند.
3- رفتار قاطعانه را تمرین کنید
نیاز به قاطعیت آن‌گاه مطرح می‌شود که مسئله تماس با دیگران در کار است. اشخاص در روابط خود با دیگران، از روش‌های رفتاری گوناگونی چون رفتار انفعالی، رفتار با قاطعیت و رفتار پرخاشگرانه، بهره می‌گیرند بهترین سبک رفتار، رفتار قاطعانه است که در آن، شخص عقاید و احساسات خود را با رعایت اصل احترام به دیگران و ملاحظه حقوق آنها ابراز کرده و از حق و حقوق خود دفاع می نماید. روش قاطعانه، مانع از آن می‌شود که دیگران از شما سوء استفاده کنند. البته افراد با سبک برخورد قاطعانه همان طوری که برای باورها و احساسات خود ارزش قایلند شکیبا بوده و به احساسات دیگران نیز بها می‌دهند.
قاطع بودن، بدین معناست که بر احساس هراس خود چیره شوید و از حق خود دفاع کنید؛ ولی حق و حقوق دیگران را نیز ضایع نکنید. کسانی که قاطعیت ندارند، بیش‌تر جاها، نمی‌توانند احساسات خود را ابراز کنند؛ زیرا نگرانند که دیگران در مقام مخالفت حرفی بزنند. آن‌ها که از طرد شدن می‌ترسند؛ با اندیشه‌های دیگران موافقت می‌کنند و راه محافظه کاری می‌پیمایند و از ابراز احساسات خود، خودداری می‌کنند.
روش قاطعانه به‌جای رفتار انفعالی (در جایی که شخص می ترسد یا خجالت می­کشد که افکار و احساسات خود را بیان کند) و رفتار پرخاشگرانه (که در آن، به احساسات دیگران بهایی داده نمی‌شود) برای به حداقل رسانیدن احساس خشم و هراس در خصوص روابط با دیگران توصیه می‌شود.
4- برنامه‌ریزی کنید و منظم باشید
علت آنکه بسیاری از افراد به مرور زمان اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند و دائم خود را با «افکار خود سرکوبگر» سرزنش می‌کنند فقدان برنامه‌ریزی یا بی‌انضباطی در اجراء برنامه‌هاست. این افراد نمی‌توانند از زمان که همچون گنجی ارزشمند در اختیارشان قرار دارد به درستی استفاده کنند. در نتیجه این «زمان» است که آنها را با خود به هر سویی می‌برد. وقتی زندگینامه هر یک از مشاهیر و افراد بزرگ را نگاه کنید خواهید دید که آنها در زندگی خود کمترین میزان اتلاف وقت را داشته‌اند. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«المومن...مشغول وقته» یعنی فرد مومن هیچ وقت خالی ندارد و همیشه در حال کار و فعالیت است.
5- نه ؛ گفتن را بیاموزید
همواره، از ما خواسته می‌شود که به دوستان، افراد خانواده و همکارانمان کمک کنیم تا مسئولیت‌هایشان را انجام دهند. در بیش‌تر جوامع، یک اصل اخلاقی وجود دارد که به هنگام نیاز باید به یکدیگر کمک کنیم؛ ولی به مرور، حالتی ایجاد شده که اشخاص، نیازهای دیگران را بر نیاز خود مقدم می‌کنند و به اشتباه، پاسخ نه را بی‌ادبی قلمداد می نمایند و بر این باورند که با نه گفتن، دیگران را از خود می‌رنجانند. آموزش‌های جرأت آموزی، به اشخاص کمک می‌کند تا بی‌آن‌‌که احساس گناه کنند، به دیگران پاسخ نه بگویند. اشخاص حق دارند بی‌آن‌که احساس گناه کنند، به دیگران پاسخ منفی بدهند. توجه داشته باشید که مسایل دیگران در بسیاری از، از مسایل شما مهم­تر نیستند. قرار نیست که مسایل عالم را حل و فصل کنید. اگر خود، کارهایی دارید که اجازه نمی‌دهد از دیگران کاری را بپذیرید، مؤدبانه از پذیرش پیشنهاد آن‌ها سرباز بزنید. اجازه ندهید حرف‌های دیگران در شما احساس گناه ایجاد کند.
6- از جمله‌های با فاعل «من» بهره بگیرید
این مهارت، به اشخاص می‌آموزد که خود انگیختگی بیش‌تری داشته باشند و احساساتشان را با راحتی بیش‌تری بیان کنند. همچنین به اشخاص امکان می‌دهد که احساسات خود را سرکوب نکنند. بهره‌گیری از فاعل «من» در جمله‌ها، اشخاص را تشویق می‌کند تا صاحب اندیشه، احساسات، عقاید، ادراکات و باورهای خود باشند.
7- از تماس چشمی بهره بگیرید
ارتباط‌های غیر کلامی گاهی از کلام و سخن ، باور پذیرترند. دیگران، نداشتن تماس چشمی در زمان ابراز نظر را به حساب نداشتن صداقت می‌گذارند. برقراری تماس چشمی، بیش‌تر هنگام ابراز احساسات در برابر دیگران دشوار است که علت را باید در ترس از طرد شدن جستجو کرد. آموختن این مهارت، با نگاه کردن 1 تا 2 ثانیه در چشمان طرف مقابل آغاز می‌شود و زمان آن به تدریج به 8 تا 10 ثانیه می‌رسد.
8- از زبان جسم و تن، قاطعانه بهره بگیرید
لحن استوار و قاطعانه صدا اگر با بدن شُل و افتاده همراه باشد، پیام دوگانه‌ای را به کسی که با او در ارتباط هستند، مخابره می‌کند؛ به‌گونه‌ای که طرف مقابل، پیام شما را نامطمئن یا غیر صمیمانه ارزیابی می‌کند. حالت بدن، یا پیام شما را تقویت و یا از قدرت آن می‌کاهد. افزون بر تماس چشمی و لحن صدا، حالت ستون فقرات و حالت سر، احساس شما را دربارة پیامی که مخابره می‌کنید نشان می‌دهند. توصیه می‌کنیم که بدنی راست و قائم داشته باشید و وزن بدنتان را به طور یکسان روی دو پای خود تقسیم کنید. بهتر است مرکز ثقل شما، روی پاهایتان باشد.
9- مخالفت همراه با آرامش را تمرین کنید
وقتی نقطه‌ نظرها و حقایق با آرامش بیان می‌شوند، دیگران مخالفت را سالم ارزیابی کرده و زمینه مشاجره و بگومگو از بین می­رود. در این فضای ارتباطی استرس جای خود را به آرامش و صمیمیت می­دهد.
10- به جای واکنش نشان دادن، پاسخ دهید
واکنش، نوعی بازتاب است که طبیعتی غریزی دارد. اقدام براساس واکنش، می‌تواند موجب پشیمانی شود؛ ولی پاسخ، برنامه‌ای حساب شده برای یک موقعیت خاص است. پاسخ دادن به یک موقعیت، به معنای تأمل در واکنش اولیه و آن‌گاه، ارائه یک پاسخ حساب شده و عاقلانه است. البته هر پاسخی، ناگزیر، کافی و شایسته نیست؛ ولی وقتی این مهارت را تمرین می‌کنید، به شما کمک می‌کند تا با افراد، برخوردی مناسب‌تر داشته باشید.
11- خود را باور کنید
همان طور که خود بزرگ بینى از آفات شناخت‌ِخود است، خودکم بینى و خود کوچک بینى نیز انسان را از شناخت گنجینه‏هاى درونى‌اش باز مى‏دارد. با اندکى تفکر و جست و جو در گذشته خود در مى‏یابید، کارهاى موفقیت‏آمیز بسیار داشته‏اید و فرد مفیدى هستید. خود کم بینى به جاى این که شما را در مسیر رشد و کمال و میل به پیشرفت قرار دهد، بیش‏تر سبب کسالت و احساس خستگى و ناامیدى مى‏شود. بنابراین، باید با ارزیابى‏اى صحیح و مطابق با واقع هر چه بهتر و بیش‏تر نقاط قوت و موفقیت‏هاى گذشته خود را مورد توجه و یادآورى قرار دهید و افکار منفى نظیر «در هیچ کارى موفق نبودم، فرد مفیدى نیستم و...» را از ذهن خود بیرون بریزید.
12- استعدادهای خود را هر چه بیش‏تر بشناسید.
شناخت استعدادها و قابلیت‏هاى خویش مى‏تواند در کسب اعتماد به نفس مفید واقع شود و انسان را از دام نومیدى رها سازد. بدین منظور، استعدادها و توانمندى‏هاى مختلف علمى، ورزشى، هنرى، کلامى و... خویش را یادداشت کنید و هر روز آن را براى خود بخوانید.
13- بر توانایى‏ها و موفقیت‏هاى گذشته‏تان تکیه کنید.
باید بر توانایى‏هاى خویش تکیه کنید و ضمن مرور موفقیت‏هاى گذشته، آن‏ها را در کانون تمرکز و توجّه خود قرار دهید.
14- گذشته ناموفق و شکست‏ها را فراموش کنید.
اگر تصورى نامطلوب از گذشته دارید، به دست فراموشى سپارید. تصور نامطلوب اجازه نمى‏دهد به تغییرات خویش پى برید و حقیقت کنونى‏تان را دریابید.
15- خود را مثبت ارزیابى کنید.
درباره خویش مهربان باشید و شخصیت تان را با دید مثبت ارزیابى کنید. در شایستگى خویش تردید نکنید و خود را با صفات خوب تفسیر کرده، در انجام کارها توانا بدانید.
16- ریسک کنید . روى تجربیات جدید، با دید یادگیرى بیش‏تر فعالیت کنید و از شکست نهراسید. چنانچه این گونه عمل کنید، امکانات جدیدى براى شما فراهم مى‏آید و حس خویشتن پذیرى‏تان تقویت مى‏شود.
17- از خواهش‏هاتان بکاهید.
عزّت و سربلندى انسان در گرو عدم درخواست‏هاى مکرّر از دیگران است. تا مى‏توانید به خود متکى باشید و به آنچه هستید و دارید، اکتفا کنید تا اعتماد به نفس بیش‏تر به دست آورید.
18- خود را با دیگران مقایسه نکنید.
هرگز خود یا موفقیت‏هاتان را با دیگران مقایسه نکنید. همواره به رقابت با خویش بپردازید؛ زیرا هر کس از شرایط و امکانات خاص خود برخوردار است.
19- از هدف های کوچک و متوسط شروع کنید.
یکی از علل شکست های مکرر افراد که منجر به احساس خودکم بینی و از دست دادن اعتماد به نفس می شود، در نظر گرفتن هدف های بزرگ و دست نیافتنی است. چنانچه در مثال گفته اند: سنگ بزرگ نشانه نزدن است. برای این که به خودباوری و اعتماد به نفس برسیم، لازم است ابتدا از هدف کوچکتر شروع کنیم تا با دست یافتن به هدف و چشیدن طعم موفقیت، اعتماد به نفس و احساس خودارزشمندی در ما تقویت شود.
محور دوم:برای شناخت استعدادها لازم است تا از مسیرهایی که ما را به این آگاهی می رسانند استفاده نماید.مطمئنا کشف استعداد، علایق و خودشناسى، با توجه به پیشرفت علوم مختلف به ویژه در قلمرو روان‏شناسى در عصر حاضر، امرى ممکن و شدنى است. در ادامه به برخی از این مسیرها اشاره می نماییم.
1- شما مى‏توانید با مراجعه به یکى از کلنیک‏هاى روان‏شناسى و یا مشاوره و راهنمایى، با اجراى تست‏هاى شخصیت، استعداد و هوش، به مجهول مورد نظر برسید و گم شده خود را به دست آورید، چون نتیجه آزمون تست‏ها شما را در شناسایى و کشف علایق و استعداد کمک خواهد نمود.
2 - می توان از ارزیابی دیگران در مورد خودمان کمک بگیریم.زیرا دیگران مانند والدین یا دوستان و کسانیکه ارتباط بیشتری با ما دارند از زاویه دیگری می توانند فعالیتهای ما را ارزیابی نموده و تشخیص دهند ما در کدام زمینه ها موفق تر هستیم.
3- با مراجعه به گذشته خود و ارزیابی آن می توان فهمید که استعداد و علاقه ما در کدام زمینه بوده است و تمایل به انجام چگونه حرفه و شغلی را داشته ایم و در چه فعالیتهایی موفقیت چشمگیری داشته ایم.
4- علاوه بر این، کارنامه تحصیلی شما تا حدود زیادی استعداد و علایق شما را نشان می دهد مثلا اگر در دروس ریاضی، فیزیک و... همواره نمرات بالایی در کارنامه تحصیلی خود دارید حاکی از توانمندی و تفکر انتزاعی شماست و اگر نمرات دروس ادبیات، هنر و... بهتر است نشان می دهد استعداد شما بیشتر آمادگی یادگیری دروس علوم انسانی را بیشتر دارد و نباید به رشته های فنی مهندسی بروید.
محور سوم: همانطور که می دانید ما با تحرک‌بخشیدن به اندیشه‌های‌مان و به‌کارگیری روش‌های گوناگون برای تفکر، می‌توانیم سلول‌های عصبی خود را به‌شکل تازه‌ای درآوریم و شیوه‌ی عملکرد مغزمان را تغییر دهیم. این ویژگی در عین‌حال، مبنایی‌ست برای این فکر که تحول درونی، با آموزش آغاز می‌شود و شامل جایگزینی تدریجی “شرطی‌سازی منفی” با “شرطی‌سازی مثبت” است. برای رسیدن به تغییر ذهن و داشتن تفکر مثبت ، به روش‌های گوناگونی نیاز است تا بتوانید بر وضعیت‌های ذهنی منفی که پیچیده و متنوع هستند، غلبه کنید. اگر شما بخواهید بر شیوه‌های تفکر منفی غالب شوید، این امر، تنها با به‌کارگیری یک روش تفکر یا یک تکنیک، میسر نیست. تغییر، مستلزم گذر زمان است، حتی تغییر مادی هم‌ زمان می‌گیرد. برای نمونه، اگر شما از یک شرایط آب‌وهوایی به شرایط دیگری نقل‌مکان کنید، بدن‌تان برای تطبیق با محیط جدید، نیازمند زمان است؛ همین‌طور تغییر حالت فکری شما هم زمان می‌برد.با گذشت زمان، شما می‌توانید تغییرات مثبتی داشته باشید.
راهکارهای برای مقابله با افکار منفی
1- هنگامیکه با دیگران مواجه می شوید به ندای منفی درونی خود و تلقین های مخرب و نگران کننده ی بی توجه باشید و سعی کنید عکس آنها را انجام دهید. برای اینکار مواردی را نسبت به آنها حساس هستید و افکار شما را درگیر می کنند را در جدولى بنویسید و سعی نمایید حساسیت خود را تقلیل نمایید موارد انجام یا تخلف در هر روز را یادداشت نموده و همواره سعى بر تقلیل موارد تخلف نمایید.
2- افکار خود را متوجه خوبیها و جنبه های مثبت دیگران نمایید تا از ورود افکار منفی به درون ذهن جلوگیری نمایید.مطمئنا همه افراد حتی کسانیکه ظاهری قابل تحمل ندارند دارای محاسن و ویژگی های مثبت هستند سعی نماید به آن قسمت هم توجه نماید.
3- هنگامیکه احساس تشویش و اضطراب می کنید با خوش بینی سعی کنید،دستوراتی به ذهن خود بدهید که اندیشه های جدید مثبت شکل گیرند.
4- از افراد منفی نگر یا موقعیتهایی که باعث ایجاد افکار نا خوشایند و منفی می شوند دوری و یا سعی کنیم کمتر با آنها برخورد داشته باشیم.
5- در تعریف از افراد خانواده یا دوستان از کلمات مثبت و روحیه بخش استفاده کنیم(فلانی شخص بسیار شریف و بزرگواری است.)
اجرای راهکارهای تقویت تفکر مثبت هیچ هزینه ای ندارند و به سن و سال افراد نیز مرتبط نمی شوند.فقط این شعار را فراموش نکنیم:«اگر افکارمان را کنترل کنیم،زندگی مان متحول می شود.»بنا براین اجرای راهکارها را از همین حالا شروع کنیم و آن را به فردا موکول نکنیم،زیرا ممکن است فردا هرگز نیاید.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 90/1/21 ساعت 9:18 صبح موضوع دانستنی های مذهبی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


آیا سادات مادری اولاد پیامبر محسوب می شوند؟

گفتنی است سرسلسله سادات از هاشم جد پیامبر(ص) شروع شد، لذا عبدالمطلب و پدران پیامبر و امام علی(ع) نیز سادات هستند و فرزندان امام علی(ع) نیز سید هستند. اما از آنجا که هر کدام از امامان(ع) نیز مقام رفیع و بلندی دارند وقتی نسل سادات به هر کدام از امامان که برسد آن امام به عنوان سرسلسله آنها معرفی می شود. مانند سادات علوی، حسنی، حسینی، موسوی و رضوی و...
لذا سیادت فرزندان حضرت فاطمه(س) از طرف امام علی(ع) نیز به آنان رسیده است.
برای توضیح بیشتر توجه شمارا به مطالب زیر جلب می کنیم.
کلمه‏ى «سید» در اصل به معناى کسى است که صاحب مجد و عظمت است. و به همین اعتبار، نسل پیامبر اسلام را سید مى‏گویند. از سخنان ابن شهر آشوب به دست مى‏آید که در قرن ششم هجرى قمرى کلمه‏ى سید رواج کامل داشت و اولاد پیامبر را سید مى‏گفتند. تحقیقات نشان مى‏دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه «سید» به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق مى‏شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال مى‏گردید. در عصر حاضر، در ایران به بنى هاشم سید مى‏گویند و به غیر آن به کسى سید نمى‏گویند. در حجاز کسانى را که از طریق امام حسین به پیامبر مى‏رسند، سید مى‏گویند. در قسطنطنیه عموم مردم را سید مى‏گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمى بودن ندارد. در عهد صفوى به اولاد پیامبر کلمه‏ى میرزا را اطلاق مى‏کردند ولى در زمان ما میرزا دلالت بر هاشمى بودن ندارد، (جامع الأنساب، آیت‏الله روضاتى، ج 1، ص 32).
.... مامقانى مى‏نویسد: در غیر حجاز کلمه سید به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب اطلاق مى‏شود. در کشورهاى عربى شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق مى‏کنند ولى عرب غیر شیعه آن را در معناى لغوى آن بکار مى‏برند، (علم النسب، ج 1، ص 144).
عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّادة العشرة معروف بود و چون داراى شرف و سیادت بود، او را «سَیِّد» مى‏نامیدند و در همان زمان تمام عرب، سیادت، سرورى و زعامت او را پذیرفتند. قبیله‏ى قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند،V} (بحارالانوار، ج 15، ص 123 و 127).{V
در «کتاب حذف من نسب قریش» که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است: «فکان عبدالمطلب سید قریش فى عصره لا ینازع السودد»، (ص 4). معناى این جمله به فارسى چنین است: پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بى‏رقیب قبیله‏ى قریش بود.
ابرهه براى تخریب کعبه با نیروهاى خود در نزدیکى مکه استقرار یافت. عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت. ابرهه در ضمن سخنانش، به عبدالمطلب گفت: «یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک ؛ تو را مى‏سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشى»، V}(بحارالانوار، ج 15، ص 130، س 15).{V
به این ترتیب، در آن عصر، در میان مردم، تنها عبدالمطلب را سید مى‏گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد مى‏شد، عبدالمطلب را شامل مى‏گردید و عرب آن زمان به هر کسى سید نمى‏گفتند.
توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن، داراى مجد، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام، هم که اطلاق مى‏شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معناى کسى است که بالاتر از او کسى نیست، (علم النسب، محمدرضا مامقانى، جزء اول، ص 144 و جزء دوم، ص 104).
پدر پیامبر اسلام عبدالله است. عبدالله وفات کرد و مادر پیامبر هم وفات کرد. سرپرستى پیامبر اسلام با عبدالمطلب بود.
حضرت محمد(ص) محبوب دل عبدالمطلب بود. روزى عبدالمطلب با افراد خود نشسته بود و پیامبر کودک خردسال بود. عبدالمطلب به آن افراد گفت: «انّى ارى انّه سیأتى علیکم یوم و هو سیدُکم»، (بحارالانوار، ج 15، ص 143، س 2) من به حقیقت مى‏بینم که روزى مى‏آید که او سید و سرور شما مى‏گردد. این پیشگوئى عبدالمطلب تحقق یافت و حضرت محمد(ص) سید و سالار همه شد.
نسل پیامبر با دخترش حضرت فاطمه(س) ادامه یافت و فرزندان حضرت فاطمه فرزندان پیامبر هستند و پیامبر نسبت به اولاد فاطمه زهرا محرم است و با هیچکدام از نسل فاطمه نمى‏تواند ازدواج کند. اگر فرزندان دختر، فرزند انسان نباشد مى‏توان با دختران او ازدواج کرد. بنابراین هر کس که نسلش به حضرت فاطمه(س) مى‏رسد، فرزند پیامبر حساب مى‏شود. حضرت امام موسى الکاظم(ع) فرمود: روزى به مجلس هارون الرشید خلیفه‏ى عباسى وارد شدم. هارون سؤالهایى کرد و من جواب دادم. هارون پرسید شما چگونه مى‏گویید که پسر پیامبرید در حالى که پیامبر نسل نداشت. او فقط دختر داشت و نسل انسان از پسر مى‏ماند نه دختر. من در جواب سؤال هارون آیه 84 سوره‏ى انعام را خواندم. خداوند مى‏فرماید: و وهبنا له اسحق و یعقوب کلاً هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین؛ ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم و از نژاد او داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسى و هارون را. ما نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم. و نیز زکریا یحیى، عیسى و الیاس را که همگى از صالحان هستند»، (المیزان، ج 7، ص 241، عربى، بیروت، چاپ دوم).
به هارون گفتم: اى هارون! پدر عیسى کیست؟ هارون گفت: عیسى پدر ندارد. گفتم: پس چطور عیسى از نسل ابراهیم بشمار رفته است؟! پس بدان که خداوند عیسى را از طریق مادرش مریم به نسل حضرت ابراهیم ملحق ساخته است. ما هم از طریق مادرمان حضرت فاطمه زهرا از نسل پیامبر اسلام به حساب مى‏آییم، V}(تفسیر صافى، ج 1، ص 530 چاپ دوجلدى قدیمى، تفسیر نمونه، ج 5، ص 328 به نقل از نورالثقلین، ج 1، ص 743).{V
از آنچه گذشت روشن شد که جدّ همه سادات هاشم یا عبدالمطلب است و همه فرزندان عبدالمطلب و فرزندان آن فرزندان همه سادات هستند. پیامبر ما، حضرت على، حضرت زهرا و همه‏ى امامان دوازده‏گانه، سید و سالار همه‏ى مؤمنان هستند ونسل هاشم از آغاز تا به امروز همه سادات و سرور ما هستند.
بر این اساس، «سید» و «سیده» که هم اکنون در میان ما معروف است به عبدالمطلب و از او به هاشم می رسد. همه کسانی که نسبت خانوادگی آنها به عبدالمطلب می رسد، سید هستند چه ایرانی و چه غیر ایرانی و نسل همه سادات عربی است چه ساداتی که هم اکنون به زبان عربی حرف می زنند و چه ساداتی که به زبان فارسی و غیر فارسی حرف می زنند.
سادات ایرانی اگر نسبت خانوادگی آنها به عبدالمطلب و یا هاشم می رسد، همه سید هستند و در اصل هم عربی بودند و زبانشان ملاک سید بودن نیست. ممکن است سیدی به چین مهاجرت کند و زبان بچه های او چینی شود و یا به ایران بیاید و زبان بچه هایش فارسی بشود. توجه به این هم داشته باشیم که سیادت، به نسل مربوط است و هر کس مثلا پدرش سید است، خودش سید است و چنین نیست که سید نشود. سیادت دست انسان نیست بلکه نسبت خانوادگی است.
در تفسیر عیاشى آمده است: روزى حجاج کسى را دنبال یحیى بن معمّر فرستاد. یحیى نزد حجاج حاضر شد. حجّاج گفت: شنیده‏ام تو گمان مى‏کنى که حسن و حسین پسران پیامبر هستند و این را از قرآن مى‏گویى در صورتى که من قرآن را از اول تا آخر خوانده‏ام ولى این مطلب را در آن ندیده‏ام. یحیى گفت: شما سوره انعام را نمى‏خوانى؟! در سوره انعام آمده است: A}و من ذرّیّته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین * و زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس کلٌ من الصالحین{A مگر عیسى در این آیه از نسل و ذریّه‏ى ابراهیم شمرده نشده است؟! حجاج گفت: درست مى‏گویى. این آیه را خوانده‏ام.(V}تفسیر المیزان، عربى، ج 7، ص 261، بحث روائى{V).
3. ابو جارود مى‏گوید: امام باقر(ع) فرمود: اى اباجارود! اینها درباره‏ى حسن و حسین به شما چه مى‏گویند؟ گفتم: به ما مى‏گویند: حسن و حسین فرزندان پیامبر نیستند. امام فرمود: شما چگونه براى آنان دلیل مى‏آورید؟ گفتم: ما با آیه‏ى A}... و من ذریته داود و سلیمان... {Aاستدلال مى‏کنیم. امام فرمود: آنان در جواب شما چه مى‏گویند؟ گفتم: آنان مى‏گویند: پسر دختر، فرزند نامیده مى‏شود ولى این فرزند صُلبى نیست. امام فرمود: شما به آنان چه مى‏گویید؟ گفتم: ما آیه‏ى A}ندع ابنائنا و ابنائکم...{A را براى آنان مى‏خوانیم که پیامبر به حسن و حسین، پسر اطلاق کرده است. امام فرمود: آنان چه مى‏گویند؟ گفتم: آنان مى‏گویند: در زبان عربى و در میان مردم عرب، به پسران دیگران، «پسرم» اطلاق مى‏کنند. (پسر، پسر توست ولى شخص دیگرى به این پسر تو مى‏گوید: «پسرم فلان چیز را بیاور») امام فرمود: اى ابا جارود! از کتاب خدا برایت آیه‏اى مى‏گویم. خداوند مى‏گوید: A}حرّمت علیکم امهاتکم و بناتکم...{A(V}سوره نساء، آیه 23{V).
تو از آنان بپرس آیا پیامبر مى‏تواند دختران حسن و حسین را بگیرد؟ اگر گفتند: مى‏تواند، دروغ مى‏گویند و اگر بگویند نمى‏تواند دختران حسن و حسین را بگیرد، در این صورت ثابت مى‏شود که حسن و حسین فرزندان صلبى پیامبر هستند.(V}جواهر الکلام، ج 16، ص 93، کتاب الخمس، چاپ ایران{V).
روایات دیگرى نیز در این موضوع آمده است. براى آگاهى بیشتر ر.ک: جواهر، ج 16، ص 93 تا 101
بنابراین زنى که از نسل پیامبر است، همه‏ى فرزندان او نسل پیامبر و سیّد هستند گرچه شوهرش سیّد نباشد و در نتیجه انسان از طریق مادر هم سیادت پیدا مى‏کند.
یادآورى: توجه داشته باشیم ساداتى که مستحقّ خمس هستند و زکات واجب بر آنان حرام است، ساداتى هستند که پدرشان سیّد است. فتواى مشهور فقهاء چنین است.(V}جواهر، ج 16، ص 90، تحریر الوسیله حضرت امام خمینى(قدس سره)، کتاب الخمس{V).
با توجه به مطالب پیش گفته پاسخ پرسش به خوبی روشن شد که:
اولا: امامان که سید شمرده می شوند فقط به این جهت نیست که فرزندان فاطمه زهرا (س) هستند بلکه خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون نسبتش به هاشم می رسد، پس امامان از طرف مادری سید می باشند و هم پدری.
ثانیا: فرزندان زن سیده نیز از نظر نسبی سید شمرده می شوند لذا در عرف به آنها میرزا می گویند، ولی از نظر فقهی خمس به آنها داده نمی شود، هر چند سید نسبی هستند.
ولی کسی که پدرش سید باشد علاوه بر این که سید نسبی است خمس هم می توان به او داد (در صورت فقیر بودن) در نتیجه بین کسانی که فقط مادرشان سید است با کسانی که پدر یا والدین آنها سیدند از نظر نسبی و سیادت فرقی نیست ولی از نظر پاره ای از احکام فقهی هم چون تعلق خمس مسئله تفاوت دارد.بنابراین، سیادت ؛ یعنی انتساب به خاندان نبوت . این انتساب تفاوتی ندارد که از جهت پدر باشد و یا مادر .بنابر این حتی اگر یکی از اجداد مادری نیز از سادات باشند شرافت سیادت برای همه نوادگان محفوظ است . البته سیادت از نظر فقهی احکامی دارد مانند حرمت دریافت کفاره و زکات و جواز دریافت خمس ، که این احکام بنابه دلایل خود اختصاص به کسانی دارد که از طرف پدر منسوب باشند.
و این صرفا یک حکم فقهی است که در خصوص زکات وخمس آمده است، یعنی از یک مال نمی‏توانند استفاده کنند و از مالی دیگر می‏توانند استفاده کنند. گرچه مرحوم سید مرتضی‏رضوان الله تعالی علیه فتوا داده است که اگر کسی از طرف مادر هم به بنی‏هاشم انتساب داشته باشد خمس به او تعلق می‏گیرد وبعضی از فقهای دیگر نظیر صاحب حدائق هم این فتوا را پذیرفته‏اند اما معروف بین امامیه آن است که فقط در صورتی از خمس می‏تواند استفاده کند که انتسابش از طرف پدر باشد و فتوای معمول فقهای ما هم همین است.
البته در بسیاری از مسائل فقهی فرقی بین زن و مرد از نظر سیادت نیست از جمله، در باب محرمیت، هیچ فرقی نیست، خواه انسان از طرف مادر سید باشد یا از طرف پدر، با انبیای اعظام وائمه اطهار ومانند آن که ارتباط نسبی از طرف مادر دارند مساله محرمیت‏ یکسان است ونیز در مساله حرمت نکاح‏که غیر از محرمیت است، چون هرجا محرمیت است‏حرمت نکاح هم به دنبال دارد اما هرجا حرمت نکاح باشد ممکن است محرمیت نباشد بازهم فرق نمی‏کند.
بنابراین در تمام این ابواب فقهی فرقی نیست و در خصوص باب خمس و زکات هم که تفاوت قائل شده‏اند، به دلیل شهرتی است که بین فقها وجود دارد، واساس این شهرت روایت مرسله‏ای است که در آن روایت آمده است: اگر کسی از طرف مادر سید بود می‏تواند زکات بگیرد ولی خمس به او تعلق نمی‏گیرد. بعد در ذیل روایت مرسله به آیه کریمه «ادعوهم لابائهم‏» (1) استشهاد شده است. گرچه این تعلیل تام نیست ولی صدر روایت مرسله حجت ومورد استناد قرار گرفته و مورد فتوا است.
و در هر صورت امتیاز به این نیست که انسان از مالی بتواند استفاده کند و از مالی نتواند، این یک حکم فقهی است در خصوص باب خمس و زکات، لذا در جواب سؤالهای مرحوم سید مرتضی، وقتی از این بزرگوار سؤال کردند فرمود: که فرزندان دختری فرزند حقیقی انسان هستند نه مجازی و افکار جاهلی را اسلام محو کرده است. و گفته است نگویید زنها فقط وعاء وظرفند ونگویید فرزندان پسران ما فرزندان ما هستند اما فرزندان دختری فرزندان مردم بیگانه‏اند، این شعر که در جاهلیت‏به عنوان یک شعر رسمی بود اسلام محو کرد وفرمود نگویید:
بنونا بنو ابناءنا وبناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد
پسران ما پسران پسران ما هستند، و پسر دختران ما، فرزندان مردان بیگانه‏اند.
مرحوم سید مرتضی فرمودند این شعر باطل است و فرزندان ما فرزندان ما هستند خواه از طرف ابناء باشند وخواه از طرف بنات، لذا ایشان می‏فرماید: فرزند دختری حقیقتا فرزند است. حالا اگر در بعضی از موارد فقهی استثنا شده آن روی اصل دیگری است که آمده و کمتر عمومی است که تخصیص نخورده باشد و کمتر مطلقی است که تقیید نیافته باشد و در غیر موارد تخصیص حکم در عمومیتش باقی است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جوادی آملی، زن درآینه جلال وجمال.
پی‏نوشت‏ها:
1- احزاب، 5.
2- حجرات، 13.
3- نحل،97.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 90/1/16 ساعت 11:39 صبح موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<   <<   16   17      >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید