در این مطلب برای آنکه بدانیم وسعت دائره فضایل و مقبولیت امام حسین(ع) بین عموم مسلمین گسترده است، براى نمونه چند معجزه که مورخین و محدثین بزرگ اهل سنت در مورد عاقبت قاتلین و مبارزین با سیدالشهدا أبا عبدالله الحسین(ع) بیان کرده‌‌اند، تقدیم دوستان و محبان امام حسین(ع) مى‌‌کنم.

 
باز هم تأکید می‌‌کنم که آنچه می‌خوانید فقط معجزات و کراماتی است که در کتابهای اهل سنّت آمده است.

1. طبرى نقل مى‌‌کند: بعد از آنکه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد نوشت که سیدالشهداء(ع) و اصحابش را از نوشیدن آب منع نماید، عمر سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات گماشت. آنها میان آن حضرت و اصحابش و میان آب حایل شدند و نگذاشتند قطره‌‌‌اى از آب بنوشند، و این واقعه جانسوز سه روز پیش از شهادت آن حضرت اتفاق افتاد عبیداللّه بن ابى حصین ازدى گفت: یا حسین! آیا نگاه نمى‌‌کنى به آب که مانند شکم آسمان نمایان است؟ به خدا سوگند قطره‌‌‌اى از آن نچشى تا از تشنگى بمیرى.

حسین(ع) فرمود: «اَللّهُمَّ اقتُلْهُ عَطَشاً وَ لا تَغْفِرْ لَهُ اَبَداً»؛ خدایا او را تشنه بکش، و هرگز او را نیامرز.

حُمَید بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از این، در بیماریش عیادت کردم، به خدائى که غیر از او خدائى نیست سوگند، دیدم او را که آب مى‌‌آشامید تا شکمش پر مى‌‌شد پس قى مى‌‌کرد، دوباره آب مى‌‌نوشید، همچنان سیراب نمى‌‌شد. و همواره چنین بود تا تشنه کام جان سپرد.

 

2. نیز طبرى مى‌‌گوید: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن أصبغ بن نباته روایت کرده که گفت: یکى از کسانى که در کربلا حاضر شده بود گفت: وقتى سپاه حسین(ع) مغلوب شدند، آن حضرت سوار بر اسب شد، و به سوى فرات روان گردید. مردى از بنى ابان بن دارم گفت: واى بر شما، تا شیعیانش به او نپیوسته‌‌‌اند، میان او و میان آب حایل شوید. این را گفت و بر اسب خود زد و لشکر به دنبال او رفتند و میان آن حضرت و آب مانع شدند.

حسین(ع) گفت: «اَللّهُمَّ اَظْمِهِ»؛ خدایا! او را تشنه ساز.

مرد ابانى تیرى به آن حضرت زد که به حنک(نزدیک دهان) مبارکش رسید، حسین تیر را بیرون کشید و هردو دست را زیر خون گرفت، پر از خون شدند، گفت: «اَللّهُمَّ اِنّى اَشْکُوْ اِلَیْکَ ما یُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِکَ»؛ خدایا من به تو شکایت مى‌‌کنم از آنچه نسبت به پسر پیغمبر تو مرتکب مى‌‌شوند.

راوى مى‌‌گوید: به خدا سوگند زمانى اندک بیش نگذشت مگر آنکه خداوند آن مرد ابانی را به تشنگى‌‌ای گرفتار ساخت که هر چه آب مى‌‌خورد سیراب نمى‌‌شد.

قاسم بن اصبغ گفت: کارش بجائى کشید که آب را برایش خنک مى‌‌کردند و شکر در آن مى‌‌ریختند و ظرفهاى شیر و کوزه‌‌هاى آب حاضر مى‌‌کردند، و به خدا قسم همچنان مى‌‌گفت: واى بر شما آب به من بدهید تشنگى مرا کشت! اطرافیانش آنقدر کوزه آب و ظرف شیر به او مى‌‌دادند که براى سیراب کردن همه اهل خانه کافى بود، او آن همه را مى‌‌نوشید، و لختى مى‌‌خوابید دوباره مى‌‌گفت: «وَیْلَکُمْ اُسْقُونی قَتَلَنِىَ الظَماء»؛ واى بر شما، آب به من بدهید، تشنگى مرا کشت!

گفت: به خدا سوگند در اندک زمانى شکمش مثل شکم شتر ترکید.

 3. احمد بن حنبل در مناقب روایت کرده از أبى رجاء که مى‌‌گفت: «لا تَسُبُّوا عَلِیّاً وَ لا اَهْلَ هذا الْبَیْتِ»؛ على و سایر اهل بیت را سب و ناسزا نگوئید.

زیرا همسایه ما از بنى هجم وارد کوفه شد، و گفت: «آیا نگاه نمى‌‌کنید به این ....پسر....(نسبتهای زشت و ناروایی داد) و مقصودش حسین(ع)[که در واقع عادل پسر عادل است] بود. پس خداوند دو نقطه سفید به دو چشمش زد، و چشمش را کور و نابینا ساخت.

 4. ابن جراح از سدى روایت دارد که گفت: براى فروش خرما به کربلا رفتم، پیرمردى از قبیله طى براى ما طعامى مهیا کرد. ما شام را نزد او خوردیم. پس سخن از شهادت حسین(ع) به میان آوردیم.

من گفتم: کسى در کشتن آن حضرت شرکت نکرد مگر آنکه به بدترین مردنها مرد، و آیات و معجزاتى به واسطه قتل آن حضرت ظاهر شد.

پیرمرد گفت: چه قدر شما اهل عراق دروغگو هستید، من از کسانی هستم که در کشتن حسین شرکت داشتم.

راوی می‌‌گوید در همان مجلس، نزدیک چراغى رفت که با نفت مى‌‌سوخت، خواست فتیله آن را با انگشتش بیرون بیاورد، که آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش کند، آتش در ریشش افتاد، خودش را در آب انداخت. پس او را دیدم که تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه(در برخی کتابها دارد که مانند زغال) شده بود.

 5. سبط ابن جوزى از پیرمرد کورى روایت مى‌‌کند که جزء کسانى بود که به جنگ حسین(ع) رفته بودند، و غیر از این مرتکب ستم دیگرى نگشته بود. گفت: پیغمبر(ص) را در خواب دیدم در حالیکه آستین ها را بالا زده بود، و به یک دستش شمشیر و به دست دیگرش نطعى بود(نطع؛ فرشى است از پوست که در زیر کسى که محکوم به بریدن سر یا تنبیهات بدنى دیگر شده مى‌‌انداختند)، که بر آن ده نفر از قاتلین حسین(ع) را سر بریده بودند. پس مرا لعن و سب فرمود و میلى از خون بر چشمم کشید. صبح کردم در حالیکه کور بودم.

 

6. ابن اثیر در ضمن وقایع کربلا روایت مى‌‌کند: مردى که نامش ابن حوزه بود پیش آمد و گفت: آیا حسین در میان شما است؟ کسى او را جواب نداد. تا سه مرتبه گفت. در پاسخش گفتند: آرى چه مى‌‌خواهى؟

گفت: «یا حُسَینُ اِبْشِرْ بالنّارِ»؛ حسین آماده آتش باش.

حسین(ع) در جوابش فرمود: دروغ گفتى! من وارد مى‌‌شوم بر پروردگار رحیم و شفیع مطاع. تو کیستى؟

گفت: ابن حوزه.

حسین(ع) دست بلند کرد و گفت: «اَلّلهُمَّ حَزِّهِ اِلى النّارِ»؛ خدایا او را به آتش بکشان.

ابن حوزه خشمناک شد، و اسب خود را به طرف نهر حرکت داد، پایش به رکاب آویخته شد، و اسب او را از این سو به آن سو مى‌‌برد تا از اسب به زمین افتاد، ران و ساق و پاهاى او قطعه قطعه شد، و یک سمت دیگر بدنش همچنان به رکاب آویخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت مى‌‌زد تا مرد.

مسروق بن وائل حضرمى که با سپاه عمر سعد به طمع آنکه سرحسین(ع) را براى ابن زیاد ببرد، و منصب و رتبه بگیرد آمده بود، وقتی آن کیفر خدائى را با ابن حوزه دید، بازگشت، و گفت: من از اهل بیت چیزى دیدم که هرگز با آنها نبرد نخواهم کرد.

و نظیر این معجزه را ابن بنت منیع از علقمة بن وائل یا وائل بن علقمه درباره مردى به نام جریره روایت کرده است.

 

7. طبرى روایت کرده که چون حسین(ع) با سه یا چهار نفر باقى ماند. سراویلى یمانى(سراویل جامه‌‌اى است که نصف پائین بدن را مى پوشاند) طلبید، و آن را پاره کرد براى آنکه کسى در آن طمع نکند، و از بدنش بیرون نیاورد. چون آن حضرت شهید شد، أبحر بن کعب، آن سراویل را از بدن مبارکش بیرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.

أبو مخنف گفت: عمرو بن شعیب از محمد بن عبدالرحمن نقل کرد که از دستهاى أبحر بن کعب در زمستان آب مى‌‌چکید، و در تابستان مانند چوب خشک مى‌‌شد.

 

8. شبراوى، رئیس و شیخ أسبق جامع أزهر روایت نموده: وقتى حسین(ع) خواست آب بنوشد حصین بن تمیم تیر به دهن مبارکش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارک خون را مى‌‌گرفت و گفت: خدایا حصین را تشنه بکش.

علامه أجهورى مى‌‌گوید: حصین بن تمیم به حرارتى در شکم و برودتى در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگى صیحه مى‌‌زد. برایش آب و غذا مى‌‌آوردند که پنج نفر را کافى بود آن را مى‌‌نوشید، و همچنان تشنه بود. به اینحال بود تا بعد از مدت کوتاهى از شهادت حسین(ع) هلاک شد.

 

9. محب طبرى از ملا، که از علماى بزرگ اهل سنت است، از مردى از کلیب روایت کرده که گفت: حسین(ع) با صداى بلند فرمود: «اِسْقُونا ماءً»؛ به ما آب بدهید.

مردى عوض آب تیرى انداخت که دهان آن یگانه مجاهد راه خدا را از ناحیه گونه پاره کرد. حضرت فرمود: خدا تو را سیراب نسازد.

آن مرد تشنه شد، و آنقدر تشنگى او را به زحمت انداخت که خویشتن را در آب فرات انداخت و آب خورد تا مرد.

 

10. ترمذى در حدیثى که صریحاً صحت آن را گواهى کرده روایت از عمارة بن عمیر نموده است گفت: وقتى سر ابن زیاد و یارانش را آوردند، آنها در صحن مسجد پیش هم چیده شده بودند: من به نزد آنها رفتم.

مردم مى‌‌گفتند: آمد آمد.

مارى را دیدم که آمد در میان سرها گردش کرد، و داخل بینى ابن زیاد شد طولى نکشید بیرون آمد و رفت تا پنهان شد بار دیگر دیدم مردم مى‌‌گویند: آمد آمد.

تا دو مرتبه یا سه مرتبه رفت و آمد و این جریان تکرار شد.

 

11. ابن بنت منیع از ابى معشر از بعض شیوخ خود روایت کرده که چون قاتل حسین(ع) نزد ابن زیاد آمد و چگونگى کشتن آن حضرت را حکایت کرد صورتش سیاه شد.

 

12. طبرى از ابى مخنف روایت کرده که آن ناکسان که براى قتل سیدالشهداء(ع) آمده بودند از تعرض و آسیب رساندن به آن حضرت تا مدتى طولانى از روز خوددارى مى‌‌کردند. هر کس نزدیک آن حضرت مى‌‌آمد باز مى‌‌گردید، و ناخوش مى‌‌داشت که مرتکب قتل آن حضرت شود، و به این گناه بزرگ خود را آلوده کند.

عاقبت مردى از کنده که او را مالک بن نسیر مى‌‌گفتند و از بنى بداء بود پیش آمد و بر سر مبارک آن حضرت که برنس(کلاهى بوده که در صدر اسلام به سر مى‌‌گذاشتند) بر آن بود، چنان شمشیر زد که برنس را پاره کرد، و به سر أنورش رسید خون از آن جریان یافت بنوعى که برنس از خون پر شد.

حضرت فرمود: «لا اَکَلْتَ بِها، وَ لا شَرِبْتَ، وَ حَشَرَکَ اللهُ مَعَ الظّالِمینَ»؛ با این دست نخورى و ننوشى، و خدا تو را با ستمکاران محشور سازد.

سپس آن برنس را از سر بیفکند، و کلاهى دیگر طلبید و بر سر گذاشت، و عمامه بر آن پیچید و خسته شده بود. آن مرد کندى برنس آن حضرت را که از خز بود برداشت. وقتى از کربلا برگشت مى‌‌خواست آن برنس را از خون بشوید. زنش که أم عبدالله دختر حر و خواهر حسین بن حربدى بود برآشفت و گفت: «پسر دختر پیغمبر را مى‌‌کشى، و لباسش را به خانه من مى‌‌آورى آن را از نزد من بیرون ببر!».

کسان مالک نقل کردند که آن روسیاه همواره تنگدست و بد روزگاربود، تا مرد.

13. دانشمند مصرى محمدرضا مى‌‌گوید: از عجیبترین کرامات آن حضرت حدیث زهرى است که گفت:

عبدالملک بن مروان در حالى که در ایوان کاخ خود نشسته بود از جمعى که در حضورش بودند پرسید که بامداد قتل حسین در بیت المقدس چه روى داد؟ هیچکس او را پاسخ نداد.

زهرى(راوی حدیث) گفت: شبى که در بامداد آن على بن ابى طالب کشته شد، و شب قتل حسین(ع) سنگى در بیت المقدس برداشته نشد، مگر آنکه در زیر آن، خون تازه یافت شد.

عبدالملک گفت: راست گفتى همان کسى که براى تو این را نقل کرد، براى من هم نقل کرده و من و تو در نقل این حدیث، غریب و منفردیم. سپس مال بسیارى به او داد.

و نیز محبّ طبرى از ابن السرى از زهرى روایت کرده که چون حسین(ع)کشته شد سنگى در شام برداشته نشد مگر آنکه در زیر آن خون دیده شد.

 

14. محب طبرى از ابن لهیعه از ابى قبیل روایت دارد که چون حسین(ع)کشته شد، و سر شریفش را به نزد یزید می‌بردند، حاملان آن سر مبارک، در منزل اول که وارد شدند به میگسارى مشغول شده، و به آن سر شریف شادمانى مى‌‌کردند، که ناگاه دستى با قلمى از آهن ظاهر شد، و این سطر را با خون نوشت:

اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا *** شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ؛ (آیا امتى که حسین را کشتند، امیدوار شفاعت جدش در روز قیامتند؟!)

آن گمراهان ترسیدند، و سر را گذاشتند و گریختند.

پوشیده نماند که راجع به این شعر، روایات و اخبار متعدد به نظر رسیده و از جمله سبط ابن جوزى، ابن حجر، صاحب درر السمطین شبراوى، دمیرى و دیگران آن را روایت کرده اند.

 

15. روایات چندى راجع به حدوث بعضى آیات، و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و کرامات دیگر نقل شده است، و این روایات را مردانى که در حدیث و علم نامدار، و مورد اعتماد مى‌‌باشند مانند حافظ ابى نعیم در دلائل النبوة، ابن بنت منیع، محب طبرى، شبراوى، شبلنجى، ابن جوزى وصبان روایت نموده‌‌‌اند.

 

16. سبط ابن جوزى روایت کرده است: شخصى آن سر مبارک را در لبب(لبب؛ بندهائى از زین اسب است که براى آن که زین به عقب نرود بر سینه اسب مى بندند) اسبش آویخت. بعد از چند روز رویش سیاه تر از قار شد (قار ماده سیاهى است که کشتى ها را با آن رنگ مى‌‌کرده‌‌‌اند). به او گفته شد: تو خوشروترین عرب بودى؟ گفت: از آن موقع که آن سر مبارک را حمل کردم، شبى بر من نمى‌‌گذرد مگر آنکه دو نفر بازوى مرا مى‌‌گیرند و به سوى آتشى افروخته مى‌‌برند، و در آن مى‌‌اندازند، و من عقب نشینى مى‌‌کنم، و آتش رویم را به اینگونه که مى‌‌بینى مى‌‌سوزاند. پس بر زشت‌‌ترین حالتى مرد. و نیز نقل کرده که مردى این کرامت را انکار کرد، آتش بر تنش افتاد و او را سوزانید.

 

17. ابن خالویه از أعمش از منهال اسدى روایت کرده که گفت: به خدا سوگند دیدم سر حسین(ع) را وقتى به دمشق مى‌‌آوردند، و در جلوى آن حضرت، مردى سوره کهف قرائت مى‌‌کرد، تا به این آیه رسید: «اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»(آیا گمان کردى اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟).

آن سر مبارک به سخن در آمد و فرمود: «قَتْلی اَعْجَبُ مِنْ ذلِک»؛ کشتن من عجیبتر از داستان کهف و رقیم است.

و صبّان نیز این کرامت باهره را نقل کرده، و عبارتش به این گونه است:

«فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّریفُ بِلِسان عَرَبِی فَصیح فَقالَ جِهاراً: أَعْجَبُ مِنْ اَصْحابِ الْکَهْفِ قَتْلی وَ حَمْلى»؛ آن سر شریف به زبان عربى فصیح به نطق آمد، و آشکار فرمود عجبتر از اصحاب کهف؛ کشتن من و حمل سر من است».

دمیرى گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند: «یحیى بن زکریا»، «حبیب النجار»(که گفت: «یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونَ»)، «جعفر طیار»(که گفت: «وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبیلِ اللهِ أموَاتا»، و «حسین بن على(ع)»(که گفت: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ»).

 

18. صاحب «البدء و التاریخ» در آن کتاب نقل کرده است: در شبى که شهادت حسین(ع) در روزش اتفاق افتاد مردم مدینه شنیدند گوینده‌‌‌اى(که شخص او را کسى ندید) مى‌‌گفت:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبینَه *** فَلَهُ بَریقٌ فِى الْخُدودِ

اَبَواهُ مِنْ عَلیا قُرَیْش *** وَ جدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ

«رسول خدا جبینش را مسح نمود سپس صورتش براق و نورانى گشت. پدر و مادرش از بزرگان قریشند و جدش بهترین جدهاست».

 

19. سبط ابن جوزى از عبدالملک بن هاشم یا هشام در کتاب سیره به سند متصل به او روایت کرده است: جماعتى که اهل بیت رسول خد(ص)، و سر منیر سیدالشهداء(ع) را به شام مى‌‌بردند هر وقت در منزلى فرود مى‌‌آمدند آن سر مبارک را که در صندوقى گذارده بودند بیرون مى‌‌آوردند، و بر نیزه مى‌‌زدند تمام شب را تا وقت کوچ کردن از آن منزل از آن سر شریف پاسبانى مى‌‌کردند. وقتى مى‌‌خواستند از آن منزل کوچ کنند دیگر باره سر را در صندوق مى‌‌گذاردند بدینگونه منازل بین راه شام را طى مى‌‌کردند.

در بین راه در مکانى منزل گزیدند که در آنجا دیر راهبى بود. سر مبارک را به عادتى که داشتند بیرون آوردند، و بر نیزه زدند، و پاسبانى بر آن گماشتند و نیزه را به دیر استوار ساختند.

چون شب به نیمه رسید، راهب، نورى از سر مبارک تا آسمان دید.

به آن گروه ستم پیشه گفت: شما کیستید؟

گفتند: ما سپاه ابن زیادیم.

گفت: این سر کیست؟

گفتند: سر حسین بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) است.

گفت: پیغمبر شما؟

گفتند: آرى.

گفت: بد مردمى هستید شما. اگر مسیح را فرزندى بود ما او را در حدقه‌‌هاى دیدگانمان جاى مى‌‌دادیم.

سپس گفت: آیا مى‌‌خواهید به شما چیزى بدهم؟

گفتند: چه به ما مى‌‌دهى؟

گفت: ده هزار دینار مى‌‌دهم تا این سر مبارک را به من بدهید که تمام شب در نزد من باشد، و هنگامى که خواستید بروید آن را از من بگیرید.

آن أشقیا قبول کردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.

راهب سر را گرفت، و آن را از گرد و غبار شست، و بوى خوش و عطریات بر آن سر نازنین زده و بر دامن خود نهاد، و شب را تا بامداد به گریه پرداخت چون بامداد طالع شد گفت:

اى سر! من غیر از خودم مالک کسى و چیزى نیستم، و من شهادت مى‌‌دهم به وحدانیت و یگانگى خدا، و رسالت جد تو محمّد، و خدا را گواه مى‌‌گیرم که من بنده تو هستم.

سپس از دیر بیرون آمد، و به خدمت اهل بیت مشغول شد.

ابن هشام در سیره مى‌‌گوید: آن گروه آن سر عزیز را گرفتند، به راه خود شدند وقتى به دمشق نزدیک شدند و خواستند طلاها را قسمت کنند دیدند همه تبدیل به سفال شده، و بر یک سوى آنها نوشته شده بود: «وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ...» و بر سوى دیگر نوشته شده بود: «وَسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُون».

پس آنها را در «بردى» که نهرى است در دمشق ریختند و این معجزه را ابن حجر نیز روایت کرده است.

 

20. از جمله معجزات عجیبه، معجزه‌‌‌اى است که علامه تلمسانى در شرح شفاء در فصل 24 نقل کرده است که چون طولانى و مفصل است ما خوانندگان را به آن کتاب و کتاب نور الابصار شبلنجى حواله مى‌‌دهیم.

 

21. ابوالفرج روایت کرده که مردى به حسین(ع) گفت: «أَلا تَرى اِلَى الْفُراتِ یا حُسَیْنُ کَاَنَّهُ بُطُونُ الْحَیاتِ وَاللهِ لا تَذُوقُهُ اَوْ تَمُوتُ عَطَشاً»؛ ای حسین آیا نمی‎بینی که آب فرات مانند شکم ماهی می‎درخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهی چشید تا از تشنگى جان بدهى!.

گفت: به خدا سوگند این مرد که چنین جسارتى به حسین(ع) نمود، بعد مدتی مى‌‌گفت آب به من بدهید، آب برایش مى‌‌آوردند، آنقدر مى‌‌نوشید که از دهانش بیرون مى‌‌آمد، باز مى‌‌گفت: آب بمن بدهید تشنگى مرا کشت! پس به همین حال بود تا مرد.

 

منبع: کتاب پرتوی از عظمت امام حسین(ع)[مؤلف: آیت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپایگانی]

 

 



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در جمعه 91/9/10 ساعت 12:3 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت