سلیم گفت : من زنى بودم که تورات و انجیل خوانده بودم ، پس شناخته بودم اوصیاى پیغمبران را و دوست داشتم که بدانم وصى محمّد صلى الله علیه و آله را و شترِ سوارى خود را در شتران قبیله جا گذاشتم .
پس گفتم به آن جناب که :
(یا رسول اللّه ! نبود هیچ پیغمبرى مگر آنکه براى او دو خلیفه بود، خلیفه اى که وفات مى کرد در حیات او و خلیفه اى که باقى بود بعد از او. خلیفه موسى در حیاتش هارون بود، پس وفات کرد پیش از موسى ؛ آنگاه وصى او بعد از وفاتش یوشع بن نون بود و وصى عیسى در حیاتش ، کالب بن بوقنا بود، پس وفات کرد کالب در حیات عیسى و وصى بعد از وفات او یعنى از زمین ، شمعون بن حمون صفا بود، پسر عمه مریم و به تحقیق که نظر کردم در کتب ، پس نیافتم از براى تو، مگر یک وصى در حیات تو و بعد از وفات تو؛ پس بیان کن براى من به تفسیر خودت یا رسول اللّه که کیست وصى تو؟)
پس فرمود رسول خدا صلى الله علیه و آله : (بدرستى که براى من یک وصى است در حیات من و بعد از وفات من .)
گفتم به او: (کیست او؟)
پس فرمود: (سنگ ریزه بیاور!)
برداشتم براى او سنگ ریزه از زمین . گذاشت آن را میان دو کف خود، مالید آن را به دست خود که چون آرد نرم شد. آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس گرداند آن یاقوت سرخى ؛ پس مهر کرد آن رابه خاتم خود که ظاهر بود نقش در آن براى نظر کنندگان ؛ آنگاه آن را به من عطا کرد و فرمود: (اى ام سلیم ! هر کس توانست بکند مانند این ، پس او وصى من است .)
آنگاه فرمود: (ام سلیم ! وصى من کسى است که مستغنى باشد به نفس خود در جمیع حالاتش ، چنانچه من مستغنیم .)
پس نظر کردم به سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله که زده است دست راست خود را به سوى سقف و به دست چپ خود به سوى زمین و حال آنکه خود را از طرف دو قدم مبارک خود بلند ننموده .
گفت : بیرون آمدم ، دیدم سلمان را که به على علیه السلام چسبیده و به او پناه برده نه به غیر او از خویشان محمّد صلى الله علیه و آله و اصحاب او با کمى سنّ آن جناب ؛ پس در نفس خود گفتم :
(این سلمان صاحب کتب اولین است پیش از من ، صاحب اوصیاست و در نزد او است از علم ، چیزى که به من نرسیده ، شاید که آن جناب ، صاحب من باشد.)
پس به نزد على علیه السلام آمدم و گفتم : (تو وصى محمّدى ؟)
فرمود: (آرى ! چه مى خواهى ؟)
گفتم : (چیست علامت آن ؟)
فرمود: (سنگریزه برایم بیار!)
پس سنگریزه براى او از زمین برداشتم . آن را در میان دو کف خود گذاشت ، آنگاه آن با دست خود نرم کرد مانند آرد؛ آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس آن را یاقوت سرخى کرد؛ آنگاه آن را مهر کرد که ظاهر بود نقشش در آن براى ناظرین ؛ آنگاه به طرف خانه خود رفت . در عقبش رفتم که سؤ ال کنم از او از آنچه پیغمبر صلى الله علیه و آله کرد. متوجّه من شد و کرد آنچه را که آن حضرت کرده بود.
پس گفتم :
(وصىّّ تو کیست اى ابوالحسن ؟)
فرمود: (کسى که بکند مانند این .)
ام سلیم گفت : پس ملاقات کردم حسن بن على علیهما السلام را، گفتم : (تو وصىّ پدر خودى ؟)
و من تعجّب داشتم واز صغر سن او و سؤ ال من از او با این که من مى شناختم صفت دوازده تن امام را و پدر ایشان را و سیّد ایشان را و افضل ایشان را و یافتم این را در کتب پیشینیان .
فرمود:
(آرى ! من وصى پدر خویشم !)
گفتم : (چیست علامت این ؟)
فرمود: (بیاور براى من سنگریزه !)
گفت : (از زمین براى او سنگریزه برداشتم . پس آن را میان دو کف خود گذارد و نرم کرد مانند آرد؛ آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس آن را یاقوت سرخى کرد؛ آنگاه آن را مهر کرد، پس ظاهر شد نقش در آن ؛ آنگاه آن را به من داد.)
گفتم به آن جناب : (کیست وصى تو؟)
فرمود: (کسى که بکند آنچه من کردم .)
آنگاه دست راست خود را کشاند تا آنکه از بامهاى مدینه گذشته و او ایستاده بود؛ آنگاه دست چپ خود را به زیر برد و به آن ، زمین را زد بى آنکه منحنى شود یا بالا رود.
پس در نفس خود گفتم :
(که را خواهى دید که وصى او باشد؟)
پس از نزد او بیرون رفتم . ملاقات کردم حسین علیه السلام را و من شناخته بودم نعت او را در کتب سابقه به اوصاف او و نُه تن دیگر از فرزندان او به صفات ایشان ، جز اینکه من انکار داشتم شمایل او را به جهت صغر سن او؛ پس نزدیک او رفتم و او در محلى از ساحت مسجد بود. گفتم به آن جناب : (تو کیستى ؟)
فرمود: (من مقصود توام اى ام سلیم ! من وصىّ اوصیایم و من ، پدر نُه امامان هدایت کنندگانم ؛ من وصى برادرم ، حسنم و حسن وصى پدرم ، على است و على وصى جدّم ، رسول خدا صلى الله علیه و آله است .)
پس تعجّب کردم از سخن جناب و گفتم : (چیست علامت این ؟)
فرمود: (سنگریزه برایم بیاور!)
پس سنگریزه برایش از زمین برداشتم . ام سلیم گفت : نظر مى کردم به سوى او که آن را در کف خود گذاشت و آن را مانند آرد، نرم کرد آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس آن را یاقوت سرخى کرد، و آن را به خاتم خود مهر کرد، پس ثابت شد نقش در آن . آنگاه آن را به من داد و فرمود: (نظر کن در آن اى ام سلیم ! آیا چیزى در آن مى بینى ؟)
ام سلیم گفت : (پس نظر کردم در آن ، دیدم در آنجا رسول اللّه و على و حسن و حسین و نُه امام که اوصیایند از فرزندان حسین صلوات اللّه علیهم که نامهایشان با هم موافق بود، مگر دو نفر از ایشان ؛ یکى از آن دو، جعفر و دیگرى موسى علیهما السلام و چنین خوانده بودم در انجیل . پس تعجب کردم . آنگاه گفتم در نفس خود که : خداى تعالى عطا فرمود به من دلیلها که عطا کرد آنها را به کسانى که پیش از من بودند.)
پس گفتم : (اى سیّد من ! اعاده فرما بر من علامت دیگر را.)
تبسّم کرد و آن جناب نشسته بود. پس برخاست و دست راست خود را کشاند به سوى آسمان ؛ قسم به خداوند که گویا آن عمودى بود از آتش و هوا را شکافت تا آنکه از چشم من نهان شد و او ایستاده بود و از این کلالى نداشت .
ام سلیم گفت : پس به زمین افتادم و بیهوش شدم و به حال نیامدم مگر به آن حضرت که در دستش طاقه اى از آس بود و به آن مى زد سوراخ بینى مرا.
به او گفتم :
(چه بگویم به او بعد از این و من واللّه مى یابم تا این ساعت بوى آن طاقه آس را و آن واللّه در نزد من است و نه پژمرده شده و نه ناقص و نه چیزى از بویش کم شده و من وصیّت کردم اهل خود را که آن در کفن من بگذارند.)
گفتم : (اى سیّد من ! کیست وصى تو؟)
فرمود: (آن که بکند مانند آنچه من کردم .)
پس ماندم تا امام على بن الحسین علیهما السلام .
زر بن حبیش گفت : خاصه دون غیر او که خبر داد مرا جماعتى از تابعین که شنیدم این کلام را از تمام حدیث او که یکى از آنها سیناست ، مولاى عبدالرحمن بن عوف و سعید بن جبیر مولاى بنى اسد و خبر داد مرا سعید بن مسیب مخزومى به بعضى از آن حدیث از ام سلیم که گفت : آمدم نزد على بن الحسین علیهما السلام و آن جناب در منزل خود ایستاده بود، نماز مى کرد در شب و روز هزار رکعت . اندکى نشستم و خواستم مراجعت نمایم و اراده نمودم که برخیزم ؛ چون این قصد را کردم متوجّه من شدند به انگشترى که در انگشت آن جناب بود و بر آن نگین حبشى بود دیدم که در آن مکتوم بود:
مکانک یا ام سلیم ! انبئک بما جئتنى له .
به جاى خود نشین اى امّ سلیم ! که خبر خواهم داد تو را به آنچه براى آن آمدى .
گفت : نماز خود به تعجیل کرد.
چون سلام داد، فرمود:
(اى ام سلیم ! سنگریزه بیاور براى من !)
بدون آنکه سؤ ال کنم از جنابش از مقصدى که براى آن آمدم . سنگریزه از زمین بر گرفتم ، به او دادم . آن را گرفت و میان دو کف خود گذاشت و آن را مانند آرد، نرم کرد؛ آنگاه آن را خمیر نمود و آن را یاقوت سرخى کرد؛ آنگاه آن را مهر کرد و نقش در آن ثابت شد.
نظر کردم واللّه با عیان آن قوم ، یعنى همان اسامى شریفه چنانکه دیده بودم در روز حسین علیه السلام . پس گفتم به آن جناب که :
(کیست وصى تو، فداى تو شوم !؟)
فرمود: (هر کسى که بکند آنچه من کردم و درک نخواهى کرد پس از من ، مثل مرا.)
ام سلیم گفت : فراموش کردم که سؤ ال کنم از او که بکند آن کارى را که پیش از او کردند از رسول خدا صلى الله علیه و آله و على و حسن و حسین علیهم السلام چون از خانه بیرون رفتم و گامى برداشتم ، آواز داد مرا که : (ام سلیم !)
گفتم : (لبیک !)
فرمود: (برگرد!)
برگشتم و دیدم آن جناب را که در وسط صحن خانه ایستاده ، آنگاه رفت و داخل خانه شد و او تبسّم مى کرد و فرمود: (بنشین اى ام سلیم !)
من نشستم . او دست راست خود را کشاند، پس شکافت خانه ها و دیوارها و کوچه هاى مدینه را و از چشمم پنهان شد؛ آنگاه فرمود: (بگیر اى ام سلیم !)
پس به من عطا فرمود واللّه کیسه اى که در آن چند اشرفى بود و دو گوشواره از طلا و چند نگین که مال من از جزع که در حقّه از من در منزلم بود.
گفتم :
(اى سیّد من ! اما حقّه را مى شناسم و اما آنچه در آن است پس نمى دانم چیست در آن ؟ مگر آنکه آن را سنگین مى بینم .)
فرمود: (بگیر این را و پى کار خود برو.)
گفت : از نزد آن جناب بیرون آمدم و به منزل خود رفتم ، حقّه را در جایش ندیدم . پس دیدیم حقّه ، حقّه من است .
گفت :
(من شناختم ایشان را به حق معرفت از روى بصیرت و هدایت در امر ایشان از آن روز. والحمد للّه رب العالمین .)
ابو عبداللّه یعنى ابن عیاش ، مصنّف کتاب گفت : سؤ ال کردم از ابوبکر محمّد بن عمر جعابى از این ام سلیم و خواندم بر او اسناد حدیث عامه را. و طریق او را مستحسن شمرد، یعنى راویهاى او را مدح و توثیق کرد و طریق اصحاب ما را و شناساند ابوصالح قاضى طرطوسى را و گفت : (او، ثقه عدل حافظ بود.)
اما ام سلیم ، او زنى بود از نمر بن قاسط معروف است از زنهایى است که روایت کردند از رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت که : او ام سلیم انصاریه نیست ، مادر انس بن مالک و نه ام سلیم دوسیه که براى او صحبتى و روایتى بود یعنى حضرت را دیده بود و از او روایت کرده بود و نه ام سلیم خافضة یعنى ختنه کننده که دخترها را ختنه مى کرد در عهد رسول خدا صلى الله علیه و آله و نه ام سلیم مسعود ثقفیه خواهر عروة بن مسعود ثقفى است . او اسلام آورده بود و اسلامش نیکو شده بود و حدیث روایت مى کرد. اگرچه تمام حدیث مناسب مقام نبود اما به جهت شرافت و قلت وجود و اتقان سند به نقل تمام متبرک شدیم .

منبع : کتاب نجم الثاقب ،مرحوم حاج میرزا حُسین طبرسى نورى (ره )



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 90/12/8 ساعت 3:0 صبح موضوع | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت